به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 فروردین 93 [ 20:43]
    تاریخ عضویت
    1392-11-07
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    185
    سطح
    3
    Points: 185, Level: 3
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم واقعا بهت تبریک میگم که چنین روح بزرگی داری
    منم با نظر دوستان موافقم
    خدا خیلی دوستت داره که میخواد بهش نزدیک بشی.دو سال پیش توی برنامه ماه عسل یه خانوم رو آورده بودن که 20 سال با مشکل اعتیاد شوهرش ساخت و انو تغیرش داد
    خدا به خاطر صبرش شوهرشو برگردوند ، بهترین زندگی رو بهش داد بهترین خونه، وقتی که وارد صحنه شد شوهرش جلوی مجری دستشو بوسید و گفت اگه اجازه بده پاشو میبوسم
    کل حرفام اینه که هر سعی و تلاشی که داری حتما به خاطر رضای خدا باشه تا اون صد برابر بهت کمک کنه
    از صمیم دلم واست آرزوی خوشبختی میکنم

    - - - Updated - - -

    سلام عزیزم واقعا بهت تبریک میگم که چنین روح بزرگی داری
    منم با نظر دوستان موافقم
    خدا خیلی دوستت داره که میخواد بهش نزدیک بشی.دو سال پیش توی برنامه ماه عسل یه خانوم رو آورده بودن که 20 سال با مشکل اعتیاد شوهرش ساخت و انو تغیرش داد
    خدا به خاطر صبرش شوهرشو برگردوند ، بهترین زندگی رو بهش داد بهترین خونه، وقتی که وارد صحنه شد شوهرش جلوی مجری دستشو بوسید و گفت اگه اجازه بده پاشو میبوسم
    کل حرفام اینه که هر سعی و تلاشی که داری حتما به خاطر رضای خدا باشه تا اون صد برابر بهت کمک کنه
    از صمیم دلم واست آرزوی خوشبختی میکنم

  2. 2 کاربر از پست مفید par.b تشکرکرده اند .

    محمد هم دل (سه شنبه 15 بهمن 92), دختر بیخیال (سه شنبه 15 بهمن 92)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 شهریور 93 [ 18:17]
    تاریخ عضویت
    1392-11-08
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    525
    سطح
    10
    Points: 525, Level: 10
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راستش دیروز آزمایش بارداری دادم...جوابشو امروز میگیرم.حس می کنم باردار شدم.دارم از ناراحتی سکته می کنم.الان بدترین شرایط برای بارداریه.شوهرم خوشحال که نمیشه هیچ عصبانیم میشه.منم با این وضعیت اخلاقای اون و اعتیادش اصلا نباید حامله باشم.توروخدادعا کنین جوابش منفی باشه وگرنه بدبخت میشم.شوهرم اصلا بهم دلداری نمیده.اصلا عین خیالشم نیس که ازمایش دادم نپرسید جوابش چی شد.نه نگرانه نه واسش مهمه من مریضم چندروزه .و حالم بده.دارم از ترس سکته می کنم.

  4. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 30 مهر 01 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1387-6-19
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    11,511
    سطح
    70
    Points: 11,511, Level: 70
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    64

    تشکرشده 167 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    بهتره به جای اینکه بیای اینجا و از کسایی کمک بگیری که هیچ شناختی نسبت به شما و گذشته شما ندارند به پدر و مادرتون بیشتر اعتماد کنی و ببینی آنها چه راهی پیش پات می گذارند . نه اینکه مشورت با دوستانی که اینجاهستند درست نیست اما با صحبت هایی که خودت کردی فکر کنم بیشتر باید به خانواده خودت اعتماد کنی !!! هر چی باشه آنها بیشتر در جریان امور هستند و شناخت کافی از شما دارند و همچنین با توصیفاتی که کردی اگه به حرف هاشون بها می دادی شاید اوضاع زندگیت الان بهتر بودش .
    در کل پدر و مادر انسان بدشون هم خوبن و صلاح آدم رو می خواهند . اگر میبینی مادرت هم با توجه به شرایطش صلاح نیست کامل در جریان باشه از پدرت و یا دیگر اطرافیان مشورت بگیر (چه مستقیم یا غیر مستقیم) . ترس و خجالت رو کنار بذار و برو سمتشون و امیدت به خدا باشه .
    موفق باشی
    هر که بی‌مشورت کند تدبیر * * غالبش بر غرض نیاید تیر

    بیخ بی‌مشورت که بنشانی * * بر نیارد بجز پشیمانی
    ویرایش توسط TikTak : سه شنبه 15 بهمن 92 در ساعت 17:59

  5. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 95 [ 16:45]
    تاریخ عضویت
    1392-10-25
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    1,802
    سطح
    25
    Points: 1,802, Level: 25
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    موافقم بارداری تو آن شرایط خوب ،خوب نیست اما عزیزم ناخدا اگه خدانکرده جواب+بود یه وقت،نندازیش میدونی که پا
    شو میخوری....چاره ای جز نگهداریش نداری.هیچ چیز بی حکمت نیست.درضمن به اون شخص محترم که میگه مشورت با کسایی که اینجا هستند درست نیست پس خودتون اینجا چکار میکنید؟

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 شهریور 93 [ 18:17]
    تاریخ عضویت
    1392-11-08
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    525
    سطح
    10
    Points: 525, Level: 10
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام لیلی جان.جوابو گرفتم منفی بود.خداروشکر که منفی بود.به جناب تیک تاک :راستش خودمم می دونم والدین همیشه راهنماهای خوبی هستن ولی خب هر حرفی رو نمیشه بهشون گفت.اونا حتی قضیه اعتیاد شوهرمو نمی دونن واگر بدونن همه چی بدتر میشه.مجبورم با توکل به خدا و درد و دلام با دوستان خوب و دلسوز همدردی مشکلاتمو تحمل کنم تا حل شن و روزای خوبو ببینم.البته نه اینکه بگم الان زندگیم بده اما دوست دارم بهتر از حالا بشه.ممنونم از همه تون

    - - - Updated - - -

    راستش از دست شوهرم خیلی ناراحتم بااینکه می دونست امروز رفتم ج ازمایشمو بگیرم اصلا نپرسید جواب چی بود؟انگار فقط منو ساختن برای کارای شوهرم که مث کلفت این و اون وسیله و غذا رو براش بیارم و مهیا کنم .واقعا چرا؟چرا انقدر براپش بی ارزشم؟الان 2یا 3روزی هست که اخلاقش بد شده و دیگه بهم محبت نمی کنه.خسته شدم از اینهمه بی توجهی...زندگی برام بی معنا شده.چقدر بدبختم من.حتی توقعات عادیم هم برآورده نمیشه...از اینکه سوالی درباره آزمایشم نپرسیده دلم بدجور شکسته.باید چکارکنم؟؟؟

    - - - Updated - - -
    ویرایش توسط LilaWithoutHope : سه شنبه 15 بهمن 92 در ساعت 23:30

  7. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 30 مهر 01 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1387-6-19
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    11,511
    سطح
    70
    Points: 11,511, Level: 70
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    64

    تشکرشده 167 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    لیلی خانم لطفا یکبار دیگه پست من رو بخونید . فکر کنم به دلیل سریع خواندن درست متوجه صحبت من نشدید (من مشورت با دوستانی که اینجا هستند را رد نکردم شاید هم به دلیل تند نویسی در نگارش من ایراد بوده که شما متوجه منظور من نشدید ) .

    خانم لیلا بدون امید ، اول امیدوار باشید و بعد نمی دونم چرا از گفتن حقیقت به پدر مادرتان واهمه دارید !!! اگر از این راهی که دارید میرید به نتیجه نرسید بدونید که خیلی بیشتر ضربه خواهید خورد !
    البته در گفتار شما تناقضاتی هم هست ! شما میگید که الان زندگیتون بد نیست اما با چیزهایی که شما عنوان کردید زندگی مناسبی هم نمی شود برایتان ترسیم کرد.
    با توجه به گفته های خود شما عدم داشتن ثبات اخلاقی در همسرتان چیز کمی نیست که بشود به سادگی از آن گذشت . اگر به پدر و مادرتان نمی توانید چیزی بگویید لااقل با یک مشاور با تجربه به صورت رو در رو مشورت کنید .
    امیدوارم پیروز و موفق باشید
    هر که بی‌مشورت کند تدبیر * * غالبش بر غرض نیاید تیر

    بیخ بی‌مشورت که بنشانی * * بر نیارد بجز پشیمانی

  8. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 95 [ 16:45]
    تاریخ عضویت
    1392-10-25
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    1,802
    سطح
    25
    Points: 1,802, Level: 25
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم خواهر گلم واقعا خوشحالم سر نماز دعا کردم بهتره اوضاع آروم بشه بعد اقدام به بچه دار شدن بکنی مگه چه عیبی داره بچه به زندگی رنگ میده شیرینیه زندگیه.مردا همشون عاششششششق بچه هستن اونی که میگه نمیخوام بدون از همه حلاک تره.اصلا نقطه ضعف مردا همینه.راستی درمان به کجا رسید رفتید؟ tik takجان قصد ناراحت کردنتو نداشتم نداشتم.میبخشید.......شاید شما منطورو بد رسوندین که من متوجه نشدم به هرحال ما اینجاییم که حداقل کاری که میتونیم واسه هم دیگه انجام بدیم چی بهتر از سنگ صبوری و راهنمایی به هرحال ما همه طعم سختی رو کشیدیم و بهای آرامشی که الان داریم رو دادیم چه خوبه که تجربه هامونو در اختیار هم بزاریم....تا خطایی که ما کردیم و یک عمره پشیمونیم دیگری نکنه که اونم پشیمون بشه

  9. کاربر روبرو از پست مفید leyli jan تشکرکرده است .

    TikTak (چهارشنبه 16 بهمن 92)

  10. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 شهریور 93 [ 18:17]
    تاریخ عضویت
    1392-11-08
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    525
    سطح
    10
    Points: 525, Level: 10
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان.خواهش می کنم کمکم کنین.شوهرم واقعا داره ناراحتم می کنه.امشب عمه م برای شام دعوتمون کرده بود.ب شوهرم که سر کار بود زنگ زدم و گفتم.اول پرسید کیا اونجان بعد هنوز ج نداده بودم گفت من حوصله مهمونی ندارم بیام بهش بگو عرفان سر کاره پیداش نکردم هرچی زنگ زدم گوشیش جواب نداده خاموش بوده.خیلی عصبانی شدم و گفتم یعنی چی حوصله ندارم؟زشته نیای.اونم گفت یعنی همینکه شنیدی.بعدم قطع کرد.الانم اومد خونه و خواستم باهاش دعوا کنم جلو خودمو گرفتم.اخه خیلی بی انصافه.تو این 1ماهی که من برگشتم خونه،یک شب شب نشینی رفتیم خونه یک پسرعمه ش که یک بچه دارن و یک پسرعمه دیگش که باهاش خیلی صمیمیه و سنشم 35هست،2یا 3بارم خونه باباش.ولی از اون وقتی که برگشتم خونه هیچکدوم از فامیلای من نیومده حتی خونه بابام.دلم بدجورازش شکسته.تازه پس فردا خونه داییش که بعد از چندبار که گفت بیاین و نشد بریم دعوتیم که می خوایم بریم.اونوقت من خر باهاش می رم ولی اون اینجوری می کنه.اینم بگم که شوهرم قبل از اون اتفاق که منو گذاشت خونه بابام،قبلش همیشه خونه فامیلام می اومد اصلا نه نمی گفت.برعکس زیاد خونه فامیلای خودش نمی رفتیم بجز پسرعمه بزرگه ش بعضی وقتا.نمی دونم چرا نمی خواد دیگه با فامیلای من رفت و امد کنه.باید چکار کنم؟منم باهاش لج کنم و نرم خونه فامیلاش؟می دونم اگه اینکارو کنم باز کارمون ب جای باریک می کشه.چکارکنم طاقت نمیارم ازش حرصم گرفته.توروخدا بگید الان چه رفتاری باهاش داشته باشم بنظرتون؟

  11. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 شهریور 93 [ 18:17]
    تاریخ عضویت
    1392-11-08
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    525
    سطح
    10
    Points: 525, Level: 10
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان.راستش چی بگم؟شوهرم ترکش ناموفق بود و قراره یا بره کمپ یا تو خونه کل عید رو بمونیم و ترک کنه.چون الان یکروز درمیون سرکار میره میگه نمیتونم کارکنم و ترک کنم عصبی میشم.نمیدونم چی میشه.عادتای بدی مثل دیدن اهنگهای خارجی که بیشتر اونایی که توش زنای نیمه برهنه رو داره میبینه یا شبکه های دیگه که زنان نیمه برهنه نشون میدن.از ی طرف اعتیادش از طرف دیگه اینکاراش بدجور عذابم میده.تازه واسه عیدم میترسم بخاطر قضایای اون دوماهی که تو خونه بابام منو گذاشته بود و نیومد دنبالم و خلاصه تموم شد رفت،نیاد خ بابام.خودش درلفافه گفت میام اما چون خیلی لجباز و دمدمی مزاجه میترسم نیاد اونوقت دیگه نمیدونم باید چکارکنم.قهرکنم و منم نرم خ باباش یا اصلا برم خ بابام واسه همیشه؟که اصلا نمیتونم و شجاعت جدایی ازش رو ندارم چون دوسش دارم.از طرفی می گم شاید ترک کنه و تو عید کنارش باشم...شایدم بره کمپ که خودش می گه کمپ برام بهتره کمتر وسوسه میشم با هم جروبحثمون نمیشه که اعصابم خراب شه برم سراغ مواد.البته من فقط در جواب کارای بد خودشه که ناراجت میشم قهر یا دعوامیکنم باهاش وگرنه خیلی باهاش خوبم و این چندوقته بهش زیاد محبت کردم.اما دریغ از یک ذره تشکر یا حداقل قدر دونستن!دیشب ی کاری کرد که خیلی ناراحت شدم.بااینکه بهش گفته بودم میام تو پاساژ خودتون البته قسمت تجاریش تا لباسی که خریده بودمو عوض کنم البته فقط ساعتشو نگفته بودم اما وقتی رفتم اصلا زنگ نزد که وقتی داره از اونجا راه میفته بره خونه باهم برگردیم.فقط دوبار زنگ زده بود خونه و ب گو.شیمم زنگ نزده بود.من نیم ساعته برگشتم و دیدم رسیده چنددقیقه بود فکرکنم.بهش گفتم چرا زنگ نزدی پس؟گفت زنگ زدم گوشیت انتن نمیداد ب خونه هم زدم.گفتم چرا دروغ می گی من خودم ب اژانس زدم انتن داشت.تا اخرشب قهر بودم باهاش.اونم دوباره نشسته بود وقتی من خوابیدم اون شبکه هارومیدیدووقتی اومد پیشم بهش محل ندادم.گفتم مثلا خیلی برات مهمم؟گفت وقتی بیخودی قهرمیمکنی منم میذارم خودت برگردی اشتی کنی.گفتم بیخودی؟یعنی تو نفهمیدی چرا؟گفت نه باور کن.منم واسش توضیح دادم که چقدر ناراحت شد م که انقدر برات بی اهمیت بودم بهم زنگ نزدی یعنی هیچ تعصبی روم نداری بدونی با چی و چجوری برگشتم خونه؟اونم تو همون پاساژخودتون بودم.قبل راه افتادنم بهت زنگ زدم قطع کردی.گفت اونموقع داشتم حساب کتاب میکردم بعدشم زنگ زدم ب گوشیت دردسترس نبود.گفتم خوب وقتی ب خونه زدی نبودم یعنی اونجا بودم.گفت فکرکردم دستت تو خونه بنده ج ندادی.دروغ می گفت.بااینکه بهش اصرارکردم راستشو بگه.کفتم منکه ناراحت شدم دیگه دروغ نگو که زنگ زدی ب گوشیم.باید شده چندین دقیقه می ایستادی تا منو پیدا کنی حتی اگه زنگ زده بودی ب گوشیم که نزدی.گفت من خمار بودم نمیتونستم وایسم گفتم میام خونه بعد میام دنبالت.صبح نگاه کردم ب گوشیش دیدم زنگ زده بود ب خونه دوبار ولی ب گوشیم اصلا!یعنی دروغ گفته بود اما بروش نیاوردم.آخه چرادروغ گفت؟درضمن دیشب توراه ماشینشو دیدم و بهشم گفتم.گفت الکی نگو.اگ راست میگی با کی بودم؟گفتم صورتتو ندیدنم فقط ماشینتو.گفت پس دیدی دروغ میگی.صبح اد حرفش افتادم و گفتم یعنی چی که گفت با کی بودم؟اون همیشه تنها میاد.نکنه از دهنش دررفته و با..کسی...بوده؟دارم دیوونه میشم بهش شک کردم.این کاراش و دروغاش و عادتای جدید و بدش و بی اهمیتیاش نسبت بهم خسته و دیوونم کرده.

  12. #20
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    مشکل اصلی شما اعتیاد ایشونه یا باید برن کمپ یا مراکز گفتار درمانی مخصوص ترک اعتیاد خصوصی میشنن باهم حرف میزنن یه مشاورم هست راهنمایی میکنه کسی که واقعا بخواد ترک میکنه ولی واقعا سخته ترک کردن مخصوصا اعتیاد به مواد مخدر خیلی سخته.

    ولی خوشبختانه یکی از دوستای خودم ترک کرده ولی الان حتی طرف دود قلیون هم نمیره واقعا درود بر شرفش با این ایستادگی و تحملی که داره ولی خیلی باید مراقبش باشین و کنارش باشین و کمکش کنین تا ترک کنن.
    این مشکل شما حل بشه بقیه مشکلات خود بخود حل میشه
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وقتی ناراحتم به سختی می تونم حرف بزنم(دوستان قدیمی لطفا باهام صحبت کنید)
    توسط ستاره آشنا در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مهر 97, 23:46
  2. وقتی فکرشو می کنم با این فقر در سن 50 سالگی هم نمی تونم ازدواج کنم!
    توسط sadlord در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 بهمن 94, 09:57
  3. یک زن از مردش چه توقعاتی داره. خواهشا کمک کنید. زندگیم داره از هم می پاشه.
    توسط majid_majid در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 67
    آخرين نوشته: جمعه 04 اردیبهشت 94, 04:22
  4. از وقتی ماشینم رو فروختم حالم بد شده....باید چی کار کنم به نظرتون؟
    توسط شوکا در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 05 اسفند 90, 00:56

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.