سلام دوستان.راستش چی بگم؟شوهرم ترکش ناموفق بود و قراره یا بره کمپ یا تو خونه کل عید رو بمونیم و ترک کنه.چون الان یکروز درمیون سرکار میره میگه نمیتونم کارکنم و ترک کنم عصبی میشم.نمیدونم چی میشه.عادتای بدی مثل دیدن اهنگهای خارجی که بیشتر اونایی که توش زنای نیمه برهنه رو داره میبینه یا شبکه های دیگه که زنان نیمه برهنه نشون میدن.از ی طرف اعتیادش از طرف دیگه اینکاراش بدجور عذابم میده.تازه واسه عیدم میترسم بخاطر قضایای اون دوماهی که تو خونه بابام منو گذاشته بود و نیومد دنبالم و خلاصه تموم شد رفت،نیاد خ بابام.خودش درلفافه گفت میام اما چون خیلی لجباز و دمدمی مزاجه میترسم نیاد اونوقت دیگه نمیدونم باید چکارکنم.قهرکنم و منم نرم خ باباش یا اصلا برم خ بابام واسه همیشه؟که اصلا نمیتونم و شجاعت جدایی ازش رو ندارم چون دوسش دارم.از طرفی می گم شاید ترک کنه و تو عید کنارش باشم...شایدم بره کمپ که خودش می گه کمپ برام بهتره کمتر وسوسه میشم با هم جروبحثمون نمیشه که اعصابم خراب شه برم سراغ مواد.البته من فقط در جواب کارای بد خودشه که ناراجت میشم قهر یا دعوامیکنم باهاش وگرنه خیلی باهاش خوبم و این چندوقته بهش زیاد محبت کردم.اما دریغ از یک ذره تشکر یا حداقل قدر دونستن!دیشب ی کاری کرد که خیلی ناراحت شدم.بااینکه بهش گفته بودم میام تو پاساژ خودتون البته قسمت تجاریش تا لباسی که خریده بودمو عوض کنم البته فقط ساعتشو نگفته بودم اما وقتی رفتم اصلا زنگ نزد که وقتی داره از اونجا راه میفته بره خونه باهم برگردیم.فقط دوبار زنگ زده بود خونه و ب گو.شیمم زنگ نزده بود.من نیم ساعته برگشتم و دیدم رسیده چنددقیقه بود فکرکنم.بهش گفتم چرا زنگ نزدی پس؟گفت زنگ زدم گوشیت انتن نمیداد ب خونه هم زدم.گفتم چرا دروغ می گی من خودم ب اژانس زدم انتن داشت.تا اخرشب قهر بودم باهاش.اونم دوباره نشسته بود وقتی من خوابیدم اون شبکه هارومیدیدووقتی اومد پیشم بهش محل ندادم.گفتم مثلا خیلی برات مهمم؟گفت وقتی بیخودی قهرمیمکنی منم میذارم خودت برگردی اشتی کنی.گفتم بیخودی؟یعنی تو نفهمیدی چرا؟گفت نه باور کن.منم واسش توضیح دادم که چقدر ناراحت شد م که انقدر برات بی اهمیت بودم بهم زنگ نزدی یعنی هیچ تعصبی روم نداری بدونی با چی و چجوری برگشتم خونه؟اونم تو همون پاساژخودتون بودم.قبل راه افتادنم بهت زنگ زدم قطع کردی.گفت اونموقع داشتم حساب کتاب میکردم بعدشم زنگ زدم ب گوشیت دردسترس نبود.گفتم خوب وقتی ب خونه زدی نبودم یعنی اونجا بودم.گفت فکرکردم دستت تو خونه بنده ج ندادی.دروغ می گفت.بااینکه بهش اصرارکردم راستشو بگه.کفتم منکه ناراحت شدم دیگه دروغ نگو که زنگ زدی ب گوشیم.باید شده چندین دقیقه می ایستادی تا منو پیدا کنی حتی اگه زنگ زده بودی ب گوشیم که نزدی.گفت من خمار بودم نمیتونستم وایسم گفتم میام خونه بعد میام دنبالت.صبح نگاه کردم ب گوشیش دیدم زنگ زده بود ب خونه دوبار ولی ب گوشیم اصلا!یعنی دروغ گفته بود اما بروش نیاوردم.آخه چرادروغ گفت؟درضمن دیشب توراه ماشینشو دیدم و بهشم گفتم.گفت الکی نگو.اگ راست میگی با کی بودم؟گفتم صورتتو ندیدنم فقط ماشینتو.گفت پس دیدی دروغ میگی.صبح اد حرفش افتادم و گفتم یعنی چی که گفت با کی بودم؟اون همیشه تنها میاد.نکنه از دهنش دررفته و با..کسی...بوده؟دارم دیوونه میشم بهش شک کردم.این کاراش و دروغاش و عادتای جدید و بدش و بی اهمیتیاش نسبت بهم خسته و دیوونم کرده.
علاقه مندی ها (Bookmarks)