پرنده جان تاپیکتو دیگه نمی خوای ادامه بدی؟
تشکرشده 7,555 در 2,378 پست
پرنده جان تاپیکتو دیگه نمی خوای ادامه بدی؟
khaleghezey (پنجشنبه 17 بهمن 92)
تشکرشده 901 در 185 پست
مينوش جان متاسفانه خيلي سرم شلوغه روزاي اخر كلاس زبانمه و به شدت فشار رومه.بايد كلي درس بخونم اين روزا چون هفته ديگه يك امتحان مهم دارم.مرسي كه به تاپيكم اهميت دادي و داري رسيدگي ميكني اگر وقت داشتم كلي حرف براي گفتن دارم.الانشم كلي از درسم عقبم.
دعا كن برام فقط
خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!
khaleghezey (پنجشنبه 17 بهمن 92), khaste1 (پنجشنبه 17 بهمن 92), meinoush (پنجشنبه 17 بهمن 92)
تشکرشده 124 در 65 پست
پرنده غریب به نظر من اگه توجه یک مرد رو میخوای باید اولا آدم شادی باشی(اگه تو همیشه غمگین باشی و بگی سر درد داری یا خسته ای ,این رفتارات براش عادی میشه و قربئن صدقت نمیره باید همیشه شاد باشی تا وقتی حالت خوب نیست نگرانت بشه بگه این که شاد بود حالا چی شده)...مرد ها از زنهای شادو پر انرژی بیشتر خوششون میاد...دوم اینکه در حد مرگ بهش توجه کن مثل پروانه دورو برش باش تو الان متاهلی و در واقع متاهدی باید فقطو فقط فکرو ذکرت شوهرت باشه بقیه رو بیخیال...براش چای بریز بااااور کن همین کار ساده خیلی تاثیر گذاره....لازم نیست کارهای آنچنانی بکنی...مردها مثل بچه ها هستن از کارهای خیلی ساده اما عاشقانه به شدت استقبال میکنن
شوهر منم اولا رمانتیک نبود اما با این کارهای ساده ای که انجام دادم از این رو به اون رو شده
موفق باشی عزیزم
capitan (پنجشنبه 01 اسفند 92), meinoush (پنجشنبه 17 بهمن 92), کاغذ بی خط (یکشنبه 20 بهمن 92), ساحل75 (پنجشنبه 01 اسفند 92)
تشکرشده 3,056 در 916 پست
سلام خواهر خوبم مطمئنم حتی شده یه کوچولو علاقه در وجود تو بوده چون در غیر اینصورت محال بود باهاش ازدواج کنی حالا این علاقه کوچولو رو باید بسطش بدی و همسرت هم که شکر خدا ادم خوبیه و دوستت داره هرچقدر که شما علاقه ات رو بسط بدی اونم علاقه اش بیشتر میشه و این باز باعث بیشتر شدن علاقه شما میشه فکر نکن باید بشینی و منتظر بشی تا علاقه یه روزی بیاد سراغت نه اینجوری بدتر هم میشه اصلا شاید اونم ازت دلسرد بشه . پس نباید بیکار بشینی من خودم زمان مجردی اصلا اعتقادی به اشنایی ها و عشق های قبل از ازدواج نداشتم و جلو هر عشقی رو که میخواست به ذهنم یا زندگیم وارد بشه رو میگرفتم و مقاومت میکردم . اعتقادم این بود که ازدواج عاقلانه ای داشته باشم و بعدش همسرم رو دوست داشته باشم اونقدر دوست داشته باشم که حتی اگه اونم من رو دوست نداشت عاشق خودم کنم . با این طرز فکر 20 ساله بودم که ازدواج کردم با فردی که قبلا اصلا ندیده بودم ولی کششی در خودم احساس کردم که تونستم باهاش ازدواج کنم . اون خیلی مهربونه و دوستم داره ولی اعتراف میکنم که محبت های من اوائل زیاد واقعی نبودن ولی اون اونقدر محبت کرد که منو عاشق خودش کرد یعنی برعکس اتفاق افتاد . عزیزم وقتی کسی دوستت داره تو نمی تونی دوستش نداشته باشی و نا خود اگاه عشق میاد سراغت . به شرطی که نزاری فکرت به جاهای دیگه پرواز کنه و فقط زوم کنی روی شوهرت . تو دنیا هزاران مرد بهتر و خوشتیپ تر و خوبتر از شوهر شما ممکنه وجود داشته باشه ولی فقط این شوهر توئه باید با تمام خوبیاش و عیبهایی هم ممکنه داشته باشه قبولش کنی برعکسش هم هست یعنی اون از بین اینهمه دختر خوب و خوشکل شما رو انتخاب کرده و دوستتون داره . سعی کن بدیهاشو کمرنگ ببینی و برعکس خوبیهاشو برای خودت پر رنگ کن . بطور مصنوعی هم که شده بهش محبت کن یعنی خودتو گول بزن بعد ه یه مدت میبینی که دیگه نمیتونی دوریشو تحمل کنی. و محبتهات واقعین . ذهنت رو از گذشته و اینده رها کن و فقط به حال فکر کن مخصوصا زمانی که با همسرت هستی . عزیزم قدر این زندگیتو بدون خیلی ها حسرتشو میخورن . اگه قدر چیزایی رو که خدا بهمون داده رو ندونیم ممکنه اونا رو از دست بدیم . اونوقت تنها چیزی که برامون میمونه حسرته . رمان برباد رفته رو خوندی ؟اگه نخوندی حتما بخونش ادامه اش هم رمانیه به نام اسکارلت .
capitan (پنجشنبه 01 اسفند 92), meinoush (پنجشنبه 17 بهمن 92), کاغذ بی خط (یکشنبه 20 بهمن 92)
تشکرشده 901 در 185 پست
٣ شبه خونه خودمون تنهام .از اين لحاظ مشکلی ندارم. چون اگر شوهرم خونه به درس ها درست حسابی نمی رسیدم.مشکلم اینجاست که نه دلم براش تنگ شده نه دلم می خواد به این زودیا بیاد.امروز دو بار بهم گفت دلم برات تنگ شده. ولی من هیچی نگفتم.واسه چی الکی بگم دلم تنگ شده وقتی نشده.
دوستان من این ابرازعلاقه های الکی و هرچی که شما دارین میگین رو انجام دادم ولی به نتیجه نرسیدم.
خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!
khaleghezey (یکشنبه 20 بهمن 92)
تشکرشده 348 در 164 پست
پرنده غریب والا چی بگم بت....
می دونی تو کی متوجه می شی که این همونی که می خواستیش و باید بش عشق می ورزیدی و نورزیدی.....وقتی خدایی نکرده از دستش بدی
یه فیلمی بود تلویزیون نشون میداد مثل ماجرای شما بود....دختره عاشق یه پسری بود که پسر خیلی عاشقشش بود و براش کلی نامه عاشقانه می نوشت..وقتی پسر رفت خارج مجبور شد با یه خانم خارجی ازدواج کنه...و دختر افسرده شد ولی برادر پسره به خاطر ابروی دختر میره باش ازدواج می کنه و همسرش هم دوست داشته ولی دختره هیچ وقت نمی تونست به همسرش عشق بورزه ....توی فیلم لحطه هایی از مردی و خوبی های همسر دختر رو به تصویر می کشه که اصلا دختر بهایی بش نمی ده....همسر دختر طی ماجرایی می میره وخلاصه بعد از مدتی برادر پسر که نامزد اولی دختر بوده فیلش یاد هندوستان می کنه و بر می گرده و دنبال عشقش می گرده و دختر نمی دونسته باید از مرگ همسرش خوشحال باشه یا غمگین...وقتی ذهن دختر از همه چی فارق میشه یعنی از این که هم توان ازدواج با عشق اولش رو پیدا م یکنه و هم مردی نبوده که بخواد بدون عشق باش زندگی کنه....وقتی زندگیش رو مرور می کنه می بینه از اول اشتباه می کرده اون شخصیتی که اون تو رویاهاش دنبالش بوده همیشه همسرش بوده و بعدا متوجه میشه که این عشق اولش حتی یه جمله عاشقانه نمی تونسته بنویسه و می داده داداشش برای اون دختر بنویسه.....و به راحتی به عشقش پشت می کنه و میره
به نطرم تو هم اگه ذهنت خالی شه باز به همین مردت بر می گردی و خصوصیات اون رو پر رنگ می بینی...خدا کنه زیاد دیر نشه.....دختر خوب گاهی ظاهر یه رفتار جلوی دیگران خوبه ولی عمق نداره.....
خدا بت کمک کنه
پیشنهاد می کنم اگه ادم معتقدی هستی ختم 313 صلوات روزانه به مدت 40 روز رو انجام بدی من خیلی ها رو دیدم که حاجت گرفتن...به امید حق
capitan (پنجشنبه 01 اسفند 92)
تشکرشده 29 در 13 پست
دوست عزيزم
من ميفهم چي ميگى
تو دوستش ندارى نميخوايش و دلت تنگ نميشه چون
اون دوست داره ميخوادت و دلتش برات تنگ ميشه
تو دوسش ندارى
چون اون با اين همه بى علاقگيت دوستت داره
مشكل از ماست تا دلمون از يه چيزى حسابى گرم ميشه دلمونو ميزنه دنبال بهترشيم
جونى عزيزم بهتر همين شوهرت و بس ... تو اين دنيا هيكس بى عيب نيست اون كسي كه از دور واسه تو جذاب و فوق العاده س ممكن ايرادهايي داشته باشه كه تو زندگى زناشويي بدترين باشه شوهرتو كه عاشقونه دوستت داره رو دوست داشته باش و به اين فكر كن اگه يه روز اون تورو نخواست چى ايا دلت طاقت مياره
تشکرشده 901 در 185 پست
راستش اين روزها خيلي كسل اوره...كلاس زباني كه ميرفتم تموم شد.تو امتحانش قبول شدم و دوباره برگشتم به دوران الافي...مادرشوهرم فقط منتظر بود كه من كلاس زبانم تموم بشه كه بره مسافرت پيش شوهر عزيزش و من مسووليت خونه بزرگ خالم بايد به دوش ميگرفتم.اصلا از خالم هيچ حرف قشنگي نشنيدم.كه مثلا من ديگه به تو اعتماد يا يك چيزي كه به دلم بشينه.فقط مراقب بچه ها باش حواست باشه اين درس بخونه.بگذار دخترم خوب غذا بخوره.در عوض پدرشوهرم چه قدر خوب به من روحيه داد كه من ديگه به تو اعتماد دارم و تو ديگه زن اين خونه هستي و حق داري هر كاري كه دلت بخواد بكني.
و حالا من تو اين خونه ٣طبقه ،بدون شوهرم،بدون انگيزه دارم روزها رو پشت سر هم ميگذرونم.اين وضعيت تا ٢ ماه
ادامه داره.منو بگو خوشحال بودم دو هفته خونه خودم بودم.ولي الان...
شايد باررتون نشه اولين روز كه رفت.همش استرس داشتم كه خونه تميز باشه ظرفا شسته بشه.انگار كه قراره بياد چكم كنه.يكي از مشكلاتم كه باعث ميشه دوست داشته باشم برم پيش مادرشوهرم همينه.همش بهم گير ميده تو كارهاي خونه.من وقتي اونجان همش استرس دارم كه همه چيز خوب پيش بره.
حالا كه خالم رفته ارامش بيشتري دارم.ولي من كلي برنامه داشتم واسه بعد از كلاس كه كار كنم .زبانم رو بهتر كنم.ادم اكتيف تري بشم تا بلكه روحيم بهتر بشه ولي داره بدتر ميشه.
چون
من و برادر شوهرم بيشتر با هميم.از اين كه حس مي كنم تو چشمم اون جذاب تره اذيت ميشم.از اين كه ميبينم شوهرم اصلا به خودش نميرسه حرص ميخورم.از اين كه روز ولنتاين يك شاخه گل هديه نگرفتم و خواهر١٣ سالش دعواش ميكر كه چه شوهري هستي بيچاره دختر خالم كه شوهرش اينطوريه،بغضم مي گيره.
من خسته شدم خسته خسته خسته....فكر نكنم راهي باشه بايد با همين بدبختيم بسوزم و بسازم....
- - - Updated - - -
ببخشيد كه اشتباه املايي زياد دارم چون با گوشي تايپ ميكنم امكان ويرايش برام سخته.
تو پايگراف سوم اشتباه نوشتم.يكي از دلايلي كه باعث ميشه دوست نداشته باشم برم خونه خالم.
خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!
تشکرشده 560 در 192 پست
سلام پرنده غریب عزیز، به نظر میاد مشکل شما دو تا مشکله، یکی عدم علاقه به شوهرت دومی هم همون حسی که گفتی به برادرشوهرت داری. این دوتا مشکل به هم ربط داره مثل یه الاکلنگ یا ترازو روی هر کدوم تمرکز بیشتری داشته باشی اون یکی ازت دور میشه.
میخوام دوستانه یه مطلبی رو بهت بگم شما اول باید رو ذهنیتت کار کنی بدونی که اون چیزی که تو ذهنت هست خیلی با واقعیتی که آدما دارن فرق میکنه، ما همه عاشق ذهنیتمون از طرف مقابلمون میشیم نه عاشق طرف مورد نظر. بعنوان مثال من تو ذهنم عاشق دخترخانمی هستم بعد به خوبیو خوشی ازدواج میکنیمو معاشقمون شروع میشه همیشه هم تو ذهنم هر چی میگم یا هر کاری میکنم دختر موردنظرمم همون کاری رو میکنه که من تو ذهنم ازش ساختم نه چیزی که واقعیت داره، بعد که وارد زندگی واقعی میشم میبینم اون آدم با ذهنیتم فرق داره. چون تو ذهنم ازش خوب ساختم الان عالی هم باشه بازم جلوی ذهنیت من کم میاره اما این قضیه برای برادرشوهرت کاملا برعکسه ذهنیتی ازش نساختی ولی داری بخاطر مقایسه اونو بهتر از شوهرت میبینی.
من قبلا پیش خودم میگفتم مگه میشه دخترا به خودشون نرسن یا گاهی چند روز خودشونو اصلاح نکنن، واقعا چه شکلی میشن!! اگه قرار باشه بعدا دختری رو که تو خیابون میبینم که خیلی شیکو تروتمیزه و فقط یه جنبه زندگیشو میبینم بخوام با خانمم که تو اوج خستگی از سرکار میاد خونه ولو میشه رو تخت با این دخترا مقایسه کنم که سنگ رو سنگ بند نمیشه. پس از الان سعی میکنم ذهنمو آماده کنم که دختر موجودی نیست که از یه کره دیگه اومده باشه و همیشه یه موجود تمیزو شیک باشه در همه حال!!! من از جنبه یه پسر گفتم اما شما هم ممکنه از این دست مقایسه ها بکنی که برادرشوهرم بهتر از شوهرمه ولی شما از جنبه دیگه ای این مقایسه رو انجام میدی، چون نه با لباس راحتی برادرشوهرتو دیدی، نه عصبانیتش نسبت به خودتو، نه خودمونی شدنشو و ....
واحد (پنجشنبه 01 اسفند 92)
تشکرشده 4 در 4 پست
جرا مگه نکات بد داره؟
اگه نمیخواستی جرا قبولش کردی!!!!
کسه دیگه ای بود تو زندگیت قبول کردی اینو؟
- - - Updated - - -
به این زودی که به نتیجه نمیرسی
گناه داره با یک امیدی اومده برات
- - - Updated - - -
خیلی بچه گونه داری حرف میزنی
تو خودت براش چی گرفتی؟
وقتی هیچ محبتی نمیبینه ازت جه توقعی داری
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)