به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 43
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 10:07]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    329
    سطح
    6
    Points: 329, Level: 6
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    55

    تشکرشده 39 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    جناب khaleghezey سلام
    من تاپیک آموزش رفتار جرئتمندانه رو مطالعه کردم و حقوقی رو که گفتین رو یادداشت کردم تا از امروز شروع کنم
    یکی یکی نکاتی رو که فرمودین دارم عملیش میکنم
    ولی نمیدونم که چرا گریم رو نمیتونم کنترلش کنم نمی دونم وقتی عصبی و ناراحت میشم ومیبینم که نمی تونم از حقوقم دفاع کنم و کاری از دستم برنمیاد با گریه خودم رو خالی میکنم ولی از این به بعد سعی میکنم جلوی گریم رو لا اقل پیش شوهرم بگیرم تا بیش از این ضعیف به نظر نیام
    راستی پنجشنبه ظهر به خاطر حقوقم باهاش دعوام شد .
    رفتارمن :بهش گفتم که تو به عنوان یه شوهر وظیفه ات این هستش که زن و بچت رو از هر لحاظ تامین کنی همانطور که تو از من میخوای که وظایفم رو به عنوان یه زن درست انجام بدم مثل ظرف شستن و..... منم میخوام یه پولی هرچن کم باشه ماه به ماه بهم بدی که هرموقع خودم یا حتی بچم نیاز داشتیم ازش استفاده کنیم اصلا فکر کن که من شاغل نیستم وخونه دارم آیا هیچ مردی به همسرش پول نمیده
    رفتار شوهرم: گفت تو حق نداری برای من تعیین تکلیف بکنی وظیفه تو سرباز خونست از این به بعد بهت نشون میدم که وظیفه یعنی چی تو باید هرکاری من بگم انجام بدی ولی به من حق هیچ اعتراضی نداری و هر کاری که دوس دارم رو انجام میدم
    عموی ایشون که ازش خیلی حساب میبره بعدش اومد خونمون ودید که من گریه کردم از من و همسرم پرسید چی شده منم همه چیو گفتم اونم حرفای منو تایید کرد و گفت که حق با زنته وقرار شد از این ماه یکم پول بهم بده حالا ببینیم که چی میشه............

    دیروز هم که از شانس من صبح که هنوز خواب بودیم تلفن زنگ زد و دیدم که مادرمه گفتش که بچه ی خواهرت به دنیا اومده الانم بیمارستانیم اگه بهت اجازه داد بیا ایشونم که از خدا خواسته گفت حق نداری بری از این به بعد حق نداری از چارجوب این خونه پاتو بزاری بیرون و این حرفا در حال که قبلا گفته بود که میتونی بری بیمارستان ولی خونشون نه......
    منم دوباره به عموش زنگ زدم جریان رو گفتم که بعدش زنگ زد و گفت که با کلی منت راضیش کردم که بری و زود برو ببینو برگرد
    آخه شما بگین که آدم تو مواقع پیش خواهرش نباشه پس ..............

    از دیروز باهاش سر سنگینم وزیاد باهاش حرف نمی زنم دلم انقدر شکسته که حتی صورتشم نیگا نمیکنم اگه واجب نباشه حتی باهاش هم کلامم نمیشم

    میخوام یه مدت باهاش همین طوری رفتار کنم و بهش بی توجه باشم و به خودم برسم به فکر خودم باشم
    اما در این بین حقوق ایشون رو هم رعایت میکنم
    می خوام اون تکنیکهارو که گفتین تمرین کنم و سعی کنم تو موقعیت هایی که وجود داره به کار بگیرم و نتیجه ش رو ببینم

    و قول میدم تا نتیجه ای حاصل نشد اینجا دیگه چیزی ننویسم

  2. 4 کاربر از پست مفید پشیمون تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 12 بهمن 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 12 اسفند 92), بی نهایت (شنبه 12 بهمن 92), سمیرا200 (شنبه 19 بهمن 92)

  3. #22
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    من در حد چیز یکه میدونم مینویسم
    اون حقوقی که توی رفتار جراتمندانه هستش دوبار بخونش الان واست میزنم بعدش یکی یکی باهمدیگه ببینیم کجاها اشتباه داشتین( البته این نوشته در حد اطلاعات و برداشت منه و نظر شخصی محسوب میشه نه کارشناسی)
    (((روی مهارت رفتار جرات مندانه کار کنید : گام اول که شما باید انجام بدید: شناخت حقوق فردی/ سعی کنید که به حقوق فردی خودتون در وهله اول و حقوق فردی دیگران احترام بگذارید/ اگر جایی خلاف کردید در دفترچه کوچکی آنرا بصورت کد بنویسید!
    من حقوق فردی رو برای شما می نویسم:

    حق بيان انديشه ها و ديدگاه ها، اگرچه با عقايد ديگران مغاير باشد
    حق ابراز احساسات و پذيرش مسئوليت ابراز آنها
    حق تغيير عقيده و عذرخواهى نكردن در اين باره
    حق اشتباه كردن و داشتن مسئوليت در قبال آن
    حق «نه» گفتن
    حق دادن پاسخ مثبت به ديگران
    حق گفتن «نمى دانيد»
    حق گفتن «متوجه نمى شوند»
    حق تقاضا كردن آنچه كه مى خواهيد
    حق مورداحترام بودن و به ديگران احترام گذاشتن
    حق استدلال كردن
    حق شنيده شدن سخنانتان و جدى تلقى كردن آن از سوى ديگران)))


    اول از همه رفتار جراتمندانه با صدا کلفت کردن یکم فرق میکنه همینکه بعدش گفتین احساس خوبی نداشتم و گریه کردین یعنی مسیر رو اشتباه رفتین من جلوی خودشون نوشتت رو یمزارم ببین.

    این جملت رو بخون چند بار (( بهش گفتم که تو به عنوان یه شوهر وظیفه ات این هستش ))

    حالا راهکاری که نوشته بود sci رو بخون

    آداب گفتگو و برقراری ارتباط رو یاد بگیرید. این دو گام برای شما الزامی است و از همین حالا باید رعایت کنید:
    گام اول: تکنیک xyz: از جملاتی استفاده کنید که با فرمول xyz باشند. هنگامی که در موقعیت x، عمل y را انجام دادی، احساس z کردم! دقت کنید که ترتیب مهم نیست، ادبیاتش مهم نیست... فقط ابراز کنید! من از شما خواهش می کنم ابراز کنید! مثال: وقتی با هم هستیم و باهات حرف می زنم ( موقعیت x) و تو به چشمام نگاه نمی کنی (رفتار y) احساس ناراحتی می کنم و رنجیده می شم (احساس z)
    گام دوم: استفاده از جملات "من":
    از جانب خودتون صحبت کنید! این نخستیم مهارت حرف زدن است! و در مقابل جملات "تو" قرار دارد. وقتی به کسی می گویید: تو اصلا گوش نمی کنی چی می گم! (این جمله "تو" است) جملات " تو" حالت دفاعی در دیگران ایجاد می کند و باعث می شود که آنها در مقابل حرفهای شما مقاومت کنند! جالبه؟ نه؟؟
    استفاده از فرمول بالا xyz یکی از تکنیکهای جملات "من" هست. گاهی هم بیان افکار و احساسات شما باید ابراز شود:
    مثالی از جملات "من" و شیوه صحیح بیان افکار و احساسات:
    - در مورد خودتون: از وقتی پیاده روی می کنم ، احساس بهتری دارم
    - در مورد رابطه: احساس می کنم از وقتی با هم صریح صحبت می کنیم، روابطتمون بهتر و گرم تره!
    - در مورد همسر: احساس می کنم مدت زیادیه که کار می کنی و خسته می شی!


    میتونستی خیلی بهتر بیان کنی اول از همه موقعیته که مهمه توی چه موقعیتی بودین.مثلا جاهایییا مواقعی که نباید بحث رو شروع کرد رو میزن
    1.پشت فرمون موقع رانندگی
    2.همون لحظه اول که شوهر میادش خونه و خستست
    3.وقتی عصبانی هستین
    4.وقتی داره تلویزیون میبینه
    بهتره وقتی میخوای حرف بزنی لباس بیرون تنتون نباشه سر غذا خوردن نباشه وقتی میبینی آرامش داره میری کنارش بهش میگی عزیزم میخوام در مورد موضوعی باهات صحبت کنم اگه همون موقع وقت داشت که میشینین حرف میزنی وگرنه میزاری یه موقعیت که همه حواسش به شما باشه.میتونی خلق موقعیت هم کنی ببینی چه کاری دوس داره خوشحالش میکنه یا غذایی که دوس داره براش بپزیاشتباه اولت از کلمه تو استفاده کردی
    تحت فشار قرارش دادی بهش امر و نهی کردی مردا اصلا خوششون نمیاد از این مورد
    مقایسش کردی با مردای دیگه به زناشون پول میدن

    بهتر نبود بهش میگفتیعزیزم من وقتی واسه خودم خرید میکنم یا برای شما احساس خوبی بهم دست میده میخوام یکمقدار از درآمدم رو برای خودم بزار کنار.(اینم بگم نمیگم جمله درسته چیزی که به ذهنم میرسه هستش شما باید بشینی قبلش فکر کنی بهترین جمله رو انتخاب کنی)یه لطفا هم کنارش بزاری خیلی خوبه جملش انتخاب خودته

    آیا برای شوهرت این حق رو قائل شدی که جواب نه بده؟
    جواب شوهرتون رو ببین یکبار دیگه: رفتار شوهرم: گفت تو حق نداری برای من تعیین تکلیف بکنی ( این یعنی احساس کرده داری واسش تعیین تکلیف میکنی و جایگاه مردانش رو در خطر دیده )

    خیلی خوبه از حقت استفاده کردی و احساسات رو بیان کردی.
    حق تقاضا كردن آنچه كه مى خواهيدولی طریقه بیانت درست نبوید.میشه بگی در چه موقعیتی بیان کردی این موضوع رو؟


    اینو بخون

    عموی ایشون که ازش خیلی حساب میبره بعدش اومد خونمون ودید که من گریه کردم از من و همسرم پرسید چی شده منم همه چیو گفتم اونم حرفای منو تایید کرد و گفت که حق با زنته وقرار شد از این ماه یکم پول بهم بده حالا ببینیم که چی میشه............

    اولا قرار بود گریه کردنت رو کمتر کنی(این یعنی از حقوقت درست و کامل استفاده نکردی) دوما بهتر بود میگفتی مشکلمون رو خودمون حل میکنیم نزار مشکلاتتون به بیرون از خودتون بکشه

    اینو بخون

    دیروز هم که از شانس من صبح که هنوز خواب بودیم تلفن زنگ زد و دیدم که مادرمه گفتش که بچه ی خواهرت به دنیا اومده الانم بیمارستانیم اگه بهت اجازه داد بیا ایشونم که از خدا خواسته گفت حق نداری بری از این به بعد حق نداری از چارجوب این خونه پاتو بزاری بیرون و این حرفا در حال که قبلا گفته بود که میتونی بری بیمارستان ولی خونشون نه......

    حق نه گفتن رو برای شوهرت قائل نشدی
    نگفتی این موضوع روچجوری به شوهرت گفتی میشه بنویسی؟اینکه میتونی بری بیمارستان خیلی خوبه.یادت باشه اولویت اول زندگیت همیشه شوهرت قرار بده اگه گفت خونشون نرو.بگو من خیلی دوست داشتم برم آخه خواهرزادمه ولی چون شما میگین باشه نمیرم.اگه اینومیگفتی بنظرت بهتر نبود شوهرت متوجه میشد چقدر براش احترام قائلی مردا بعضی وقتا لج میکننراستی اینم بگم من اینجور یمتوجه شدم شوهرت بخاطر دیروز یکم لج کرده به عموش گفتین
    بهش بی توجه نباش ولی وظایفی که بر عهده یه زن گذاشتن رو انجام بده کامل سعی کن توجهت رو بهش یکم کمتر کنی متوجه بشه دلخوری
    اگه از من میشنوی بزار لینک های بانو she رو برات بزارم برو اونجا بخون بهتر متوجه میشی چیکارا باید کنی وایسا الان میزارمhttp://www.hamdardi.net/thread-30336.html

    http://www.hamdardi.net/thread-31119.html

    اینارو حتما بخون کاریی که کردی رو حتما بنویس

    بازم میگم من نظراتم شخصیه و به اندازه اطلاعات خودم نظر میدم دوستان باتجربه تر هم نظراتشون رو بگن خیلی مفیدتره

    - - - Updated - - -

    درود بانو

    من در حد چیز یکه میدونم مینویسم
    اون حقوقی که توی رفتار جراتمندانه هستش دوبار بخونش الان واست میزنم بعدش یکی یکی باهمدیگه ببینیم کجاها اشتباه داشتین( البته این نوشته در حد اطلاعات و برداشت منه و نظر شخصی محسوب میشه نه کارشناسی)
    (((روی مهارت رفتار جرات مندانه کار کنید : گام اول که شما باید انجام بدید: شناخت حقوق فردی/ سعی کنید که به حقوق فردی خودتون در وهله اول و حقوق فردی دیگران احترام بگذارید/ اگر جایی خلاف کردید در دفترچه کوچکی آنرا بصورت کد بنویسید!
    من حقوق فردی رو برای شما می نویسم:

    حق بيان انديشه ها و ديدگاه ها، اگرچه با عقايد ديگران مغاير باشد
    حق ابراز احساسات و پذيرش مسئوليت ابراز آنها
    حق تغيير عقيده و عذرخواهى نكردن در اين باره
    حق اشتباه كردن و داشتن مسئوليت در قبال آن
    حق «نه» گفتن
    حق دادن پاسخ مثبت به ديگران
    حق گفتن «نمى دانيد»
    حق گفتن «متوجه نمى شوند»
    حق تقاضا كردن آنچه كه مى خواهيد
    حق مورداحترام بودن و به ديگران احترام گذاشتن
    حق استدلال كردن
    حق شنيده شدن سخنانتان و جدى تلقى كردن آن از سوى ديگران)))


    اول از همه رفتار جراتمندانه با صدا کلفت کردن یکم فرق میکنه همینکه بعدش گفتین احساس خوبی نداشتم و گریه کردین یعنی مسیر رو اشتباه رفتین من جلوی خودشون نوشتت رو یمزارم ببین.

    این جملت رو بخون چند بار (( بهش گفتم که تو به عنوان یه شوهر وظیفه ات این هستش ))

    حالا راهکاری که نوشته بود sci رو بخون

    آداب گفتگو و برقراری ارتباط رو یاد بگیرید. این دو گام برای شما الزامی است و از همین حالا باید رعایت کنید:
    گام اول: تکنیک xyz: از جملاتی استفاده کنید که با فرمول xyz باشند. هنگامی که در موقعیت x، عمل y را انجام دادی، احساس z کردم! دقت کنید که ترتیب مهم نیست، ادبیاتش مهم نیست... فقط ابراز کنید! من از شما خواهش می کنم ابراز کنید! مثال: وقتی با هم هستیم و باهات حرف می زنم ( موقعیت x) و تو به چشمام نگاه نمی کنی (رفتار y) احساس ناراحتی می کنم و رنجیده می شم (احساس z)
    گام دوم: استفاده از جملات "من":
    از جانب خودتون صحبت کنید! این نخستیم مهارت حرف زدن است! و در مقابل جملات "تو" قرار دارد. وقتی به کسی می گویید: تو اصلا گوش نمی کنی چی می گم! (این جمله "تو" است) جملات " تو" حالت دفاعی در دیگران ایجاد می کند و باعث می شود که آنها در مقابل حرفهای شما مقاومت کنند! جالبه؟ نه؟؟
    استفاده از فرمول بالا xyz یکی از تکنیکهای جملات "من" هست. گاهی هم بیان افکار و احساسات شما باید ابراز شود:
    مثالی از جملات "من" و شیوه صحیح بیان افکار و احساسات:
    - در مورد خودتون: از وقتی پیاده روی می کنم ، احساس بهتری دارم
    - در مورد رابطه: احساس می کنم از وقتی با هم صریح صحبت می کنیم، روابطتمون بهتر و گرم تره!
    - در مورد همسر: احساس می کنم مدت زیادیه که کار می کنی و خسته می شی!


    میتونستی خیلی بهتر بیان کنی اول از همه موقعیته که مهمه توی چه موقعیتی بودین.مثلا جاهایییا مواقعی که نباید بحث رو شروع کرد رو میزن
    1.پشت فرمون موقع رانندگی
    2.همون لحظه اول که شوهر میادش خونه و خستست
    3.وقتی عصبانی هستین
    4.وقتی داره تلویزیون میبینه
    بهتره وقتی میخوای حرف بزنی لباس بیرون تنتون نباشه سر غذا خوردن نباشه وقتی میبینی آرامش داره میری کنارش بهش میگی عزیزم میخوام در مورد موضوعی باهات صحبت کنم اگه همون موقع وقت داشت که میشینین حرف میزنی وگرنه میزاری یه موقعیت که همه حواسش به شما باشه.میتونی خلق موقعیت هم کنی ببینی چه کاری دوس داره خوشحالش میکنه یا غذایی که دوس داره براش بپزیاشتباه اولت از کلمه تو استفاده کردی
    تحت فشار قرارش دادی بهش امر و نهی کردی مردا اصلا خوششون نمیاد از این مورد
    مقایسش کردی با مردای دیگه به زناشون پول میدن

    بهتر نبود بهش میگفتیعزیزم من وقتی واسه خودم خرید میکنم یا برای شما احساس خوبی بهم دست میده میخوام یکمقدار از درآمدم رو برای خودم بزار کنار.(اینم بگم نمیگم جمله درسته چیزی که به ذهنم میرسه هستش شما باید بشینی قبلش فکر کنی بهترین جمله رو انتخاب کنی)یه لطفا هم کنارش بزاری خیلی خوبه جملش انتخاب خودته

    آیا برای شوهرت این حق رو قائل شدی که جواب نه بده؟
    جواب شوهرتون رو ببین یکبار دیگه: رفتار شوهرم: گفت تو حق نداری برای من تعیین تکلیف بکنی ( این یعنی احساس کرده داری واسش تعیین تکلیف میکنی و جایگاه مردانش رو در خطر دیده )

    خیلی خوبه از حقت استفاده کردی و احساسات رو بیان کردی.
    حق تقاضا كردن آنچه كه مى خواهيدولی طریقه بیانت درست نبوید.میشه بگی در چه موقعیتی بیان کردی این موضوع رو؟


    اینو بخون

    عموی ایشون که ازش خیلی حساب میبره بعدش اومد خونمون ودید که من گریه کردم از من و همسرم پرسید چی شده منم همه چیو گفتم اونم حرفای منو تایید کرد و گفت که حق با زنته وقرار شد از این ماه یکم پول بهم بده حالا ببینیم که چی میشه............

    اولا قرار بود گریه کردنت رو کمتر کنی(این یعنی از حقوقت درست و کامل استفاده نکردی) دوما بهتر بود میگفتی مشکلمون رو خودمون حل میکنیم نزار مشکلاتتون به بیرون از خودتون بکشه

    اینو بخون

    دیروز هم که از شانس من صبح که هنوز خواب بودیم تلفن زنگ زد و دیدم که مادرمه گفتش که بچه ی خواهرت به دنیا اومده الانم بیمارستانیم اگه بهت اجازه داد بیا ایشونم که از خدا خواسته گفت حق نداری بری از این به بعد حق نداری از چارجوب این خونه پاتو بزاری بیرون و این حرفا در حال که قبلا گفته بود که میتونی بری بیمارستان ولی خونشون نه......

    حق نه گفتن رو برای شوهرت قائل نشدی
    نگفتی این موضوع روچجوری به شوهرت گفتی میشه بنویسی؟اینکه میتونی بری بیمارستان خیلی خوبه.یادت باشه اولویت اول زندگیت همیشه شوهرت قرار بده اگه گفت خونشون نرو.بگو من خیلی دوست داشتم برم آخه خواهرزادمه ولی چون شما میگین باشه نمیرم.اگه اینومیگفتی بنظرت بهتر نبود شوهرت متوجه میشد چقدر براش احترام قائلی مردا بعضی وقتا لج میکننراستی اینم بگم من اینجور یمتوجه شدم شوهرت بخاطر دیروز یکم لج کرده به عموش گفتین
    بهش بی توجه نباش ولی وظایفی که بر عهده یه زن گذاشتن رو انجام بده کامل سعی کن توجهت رو بهش یکم کمتر کنی متوجه بشه دلخوری
    اگه از من میشنوی بزار لینک های بانو she رو برات بزارم برو اونجا بخون بهتر متوجه میشی چیکارا باید کنی وایسا الان میزارمhttp://www.hamdardi.net/thread-30336.html

    http://www.hamdardi.net/thread-31119.html

    اینارو حتما بخون کاریی که کردی رو حتما بنویس

    بازم میگم من نظراتم شخصیه و به اندازه اطلاعات خودم نظر میدم دوستان باتجربه تر هم نظراتشون رو بگن خیلی مفیدتره

  4. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (دوشنبه 12 اسفند 92), پشیمون (شنبه 12 بهمن 92)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 10:07]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    329
    سطح
    6
    Points: 329, Level: 6
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    55

    تشکرشده 39 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    راستش من همه ی تلاشم رو میکنم اما هیچ فایده ای نداره هرکاری میکنم نتیجه دلخواهم رو نمیده نمی خواستم تا وقتی که تا حدودی رابطمون درست نشده اینجا چیزی بنویسم اما نشد...........
    با هرکسی که مشورت کردم حتی بزرگای فامیلمون هم پرسیدم همشون بهم یا طلاق رو پیشنهاد میدن یا میگن باید بسوزی و بسازی این مرد درست بشو نیست و زاتش اینطوریه.
    امروز داشتم باشوهرم حرف میزدم بهم میگه:برو درخواست طلاق بده اگه به این امید نشستی که من تو رو طلاق میدم فکر اشتباهی میکنی چون من هیچ وقت مهریه ات رو نمیدم خودمم راههاشو بلدم که چیکار کنم که هیچی بهت نرسه دوس داری بمون دوس نداری برو درخواست طلاق بده
    خیلی جالبه که از زجر کشیدن من لذت میبره از فامیل من بد میگه از همشون انتظار احترام داره درحالی که وقتی اونا رو میبینه حتی بهشون سلام هم نمیده و پشتش رو بهشون میکنه شما بگین این انصافه
    خیلی زجر میکشم بهش میگم ازت هیچ توقعی ندارم فقط با احترام باهام صحبت کن همین اما.........کو گوش شنوا
    می دونین چی دلم می خواست اینکه:
    1- با احترام باهام رفتارکنه
    2- به من اهمیت بده و به حرفا و نظرات من هم گوش بده
    3- با خونوادم آشتی کنه و باهاشون رفتامد داشته باشه
    4- بهم اجازه بده که منم به راحتی خونه ی داداشم برم با خواهرم رفتامد داشته باشیم( حتی یه خواهر ده ساله دارم که بهش میگه که اون خود شیطونه باورتون میشه به یه بچه ی ده ساله آخه این انصافه طفلک خواهر کوچیکم چند باری بیرون بهش سلام داده حتی روشو برگردونده اونطرف که من تو رو نمیبینم و اومده با گریه به من زنگ زده که آبجی عمو با من صحبت نکرد مگه من چی کارش کردم چی میتونستم بهش بگم....)
    5- دوس داشتم که تکیه گاهم باشه پشتیبانم باشه اما..
    ..
    ..
    راستش خیلی آرزوها دارم

  6. 3 کاربر از پست مفید پشیمون تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 20 بهمن 92), toojih (شنبه 19 بهمن 92), سمیرا200 (شنبه 19 بهمن 92)

  7. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 31 خرداد 94 [ 03:56]
    تاریخ عضویت
    1392-11-18
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    1,072
    سطح
    17
    Points: 1,072, Level: 17
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من فقط ب این نتیجه رسیدم که ایشون بیمارن! فقط همین.........

    - - - Updated - - -

    اگر میخوای ایشون ب هدفش نرسه..فقط خوشحال باش
    از این ب بعد خیلی ب خودت برس...
    سرکار که میری تیپ بزن.......با دوستات رابطه تلفنی برقرار کن..........
    یکم سعی کن اذیتش کنی......که بفهمه خیلی ها هنوز برات مهم اند از کارهای اون خسته نشدی..
    سعی کن ی کلام باش حرف نزنی......
    درضمن ب شما که اجازه میده بری سرکار خب از سرکارت پاس بگیر یا ی روز نروووو و برو خونه خواهر برادرت..........
    اگه نمیذاره ببینیشون.
    درضمن خداروشکر کن که دست بزن نداره چون این خیلی بدتره..........
    بیرون میری آرایش کن که بفهمه برای اون این کار ها رو نمیکنی انقدر جوگیر نشه.....فکر میکنه ازت سره پس تو هم اصلن بهش محل نده تا کلافه بشه
    اصن فرض کن خونه نیستش.ببین چی میشه؟
    درضمن اسم پشیمون رو هم از روی خودت بردار......
    از همین الان شروع کن!

  8. 2 کاربر از پست مفید سمیرا200 تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (دوشنبه 12 اسفند 92), پشیمون (یکشنبه 20 بهمن 92)

  9. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط پشیمون نمایش پست ها
    می دونین چی دلم می خواست اینکه:
    1- با احترام باهام رفتارکنه
    2- به من اهمیت بده و به حرفا و نظرات من هم گوش بده
    3- با خونوادم آشتی کنه و باهاشون رفتامد داشته باشه
    4- بهم اجازه بده که منم به راحتی خونه ی داداشم برم با خواهرم رفتامد داشته باشیم( حتی یه خواهر ده ساله دارم که بهش میگه که اون خود شیطونه باورتون میشه به یه بچه ی ده ساله آخه این انصافه طفلک خواهر کوچیکم چند باری بیرون بهش سلام داده حتی روشو برگردونده اونطرف که من تو رو نمیبینم و اومده با گریه به من زنگ زده که آبجی عمو با من صحبت نکرد مگه من چی کارش کردم چی میتونستم بهش بگم....)
    5- دوس داشتم که تکیه گاهم باشه پشتیبانم باشه اما..
    ..
    ..
    راستش خیلی آرزوها دارم
    خانم پشیمون، وقتی شما رو دوست نداره شما هرچقدر لیست درست کنی بی معنیه. اون دقیقا کاری رو میکنه که میدونه شما رو بیشتر اذیت میکنه چون هدفش رفتن شماست.

    خودت رو اذیت نکن. سالهای خوب زندگی خودت رو به پای همچین آدمی هدر نده. یک وکیل بگیر تا کارهات رو طوری از نظر قانونی پیگیری کنه که تا حد ممکن کمکت کنه هم بتونی ازش مهریه بگیری و هم ازش جدا بشی.
    زندگی در تنهایی هرچند سخته ولی نه اونقدرها که به تحمل هر تحقیر و فشاری بیارزه. شما هم که شاغلی و خدا رو شکر برای تامین نیازهای مالی مشکلی نخواهی داشت.

  10. 3 کاربر از پست مفید toojih تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 20 بهمن 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 12 اسفند 92), پشیمون (یکشنبه 20 بهمن 92)

  11. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 10:07]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    329
    سطح
    6
    Points: 329, Level: 6
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    55

    تشکرشده 39 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنونم از جوابتون
    ببخشید شما راست میگید فکر کنم که این انتظارات رو باید تو تاپیک انتظارات زن و شوهر از یکدیگر نوشت ببخشید نباید اینارو مینوشتم چون خودمم دیروز ناراحت بودم اینارو نوشتم خودمم میدونم اگه هزاران لیست هم تهیه کنم هیچ فایده ای نداره چون که هیچ تاثیری نداره درسته به نظر من هم هدف ایشون رفتن منه راستش درسته که دست بزن هم نداره ولی از نظر روحی انقدر شکنجم میده که فکر کنم از هزارتا کتکم بدتره این روزا از ناحیه ی قلبم دردی رو احساس میکنم رفتم دکتر گفت که از قلبتون نیستش عصبیه گفت که افسردگیه نمی دونم چی بگم من میدونم که اگه طلاق بگیرم بچم رو ازدست میدم چون مطمئنم که دیگه نمیزاره اونو ببینم درثانی انقدر از من بهش بد میگن که خود بچه از من دلزده میشه از هر طرف که فکر میکنم به بن بست میرسم یا باید از خودم بگذرم یا از بچم دیگه دارم دیوونه میشم..
    فقط از من سوئ استفاده میکنه تا نیازش رو برطرف کنه همین دیگه هیچ احساسی بهش ندارم ازش متنفرم
    راستش بارها تو قلبم آرزوی نبودن و مردنش رو میکنم باورتون میشه دیگه به این حد رسیدم ...........
    خودمم میدونم که نباید چنین آرزویی داشته باشم ولیییییییییییییی اگه مرد من مرد بود این همه زجر نمیکشیدم
    توهین ها و فحش ها و.... همه ی اینا یه طرف پدرشوهرو مادرشوهرمم طرف دیگه که با دخالتاشون زجرم میدن امیدوارم همشون نیست و نابود بشن حلالشون نمیکنم حتی اون دنیام ازشون نمیگذرم
    خدایا خودت پناهم باش

  12. 2 کاربر از پست مفید پشیمون تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (دوشنبه 12 اسفند 92), سمیرا200 (سه شنبه 22 بهمن 92)

  13. #27
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بنو پشیمون گرامی (( ببخشید نوشته هام توی هم هستش مشکل خورده واسه من )) چیزایی که نوشتین با احترام باهاتون رفتار کنه و بقیه حق مسلم هر زنیه که اینا رو از شوهرش بخواد و شوهرشم انجامش بده خواسته های زیادی ندارین شما بانو. من فقط در مورد طلاق رو میگم بهتره با وکیل مشورت کنین واول اطلاعاتتون رو کامل بالا ببرین مهریه حقتونه و تا قرون آخرش رو از حلقوم شوهر بکشین بیرون(اینو کلی میگم به همه خانوم ها) من موندم چجوری بعضی ها بدون گرفتن مهریه حاضر به طلاق میشن بنظرم یکی از دلایل طلاق همینه تو سن کم ازدواج میکنن دختر مردم رو طلاق میدن مهریه هم نمیدن این اشتباهه برو پیش یه وکیل خوب مهریه رو بگیر و تناهی تنها در صورتی بگو مهریه نمیگیرم که اولا بچه رو خودت بزرگ کنی و حق نداشته باشه ازت بگیرتش اینا رو وکیل ها بهتر میدونن.من فکر کنم ایشون واسشون زود بود ازدواج کنن هنوز مثل بچه ها فکر میکنن.خوب منم مردم مثل تو سیبیل دارم کلفترم هستش ولی لجبازی با همسرم نمیکنم تازشم لجبازی کنم حدی داره با تحقیر و توهین فرق داره.دوستانی که راهنمایی کردن از جمله خود من دلیل اصلی اینه که شما همه تلاشتون رو برای ادامه این زندگی انجام بدین که پسفردا خدایی نکرده طلاقی رخ بده پشیمون نباشی.اینو از همین الان با خودت تکرار کن تا قرون اخر مهریه رو بگیر حتی یک تومانشم نگذر بزار بفهمه بچه بازی نیست مسولیت از بچتونم نترسین اتفاق خاصی نمیوفته.پیش وکیل حتما برو واسه مشورت در مورد گرفتن مهریه و نفقه و بچه شوهرتم در مورد طلاق گفت اذیتت میکنم خودت درخواست بدی واسه طلاق باهاش محکم برخورد کن بگو مهریت رو کامل میخوای و سر حرفتم وایسا ولی قبل برو یه مشورت بگیر تا مثلا گفت نمیدم و نمیتونی و طلاقت نمیدم بتونی جوابی بهش بدی بدونه تصمیمت قطعیه بزار بفهمه چه خبره.زن دستمال نیست هرجور دلش بخواد مرد باهاش فتار کنه بعدش بندازتش دور.دفعه قبلی هم گفتم شوهرت داره سواستفاده میکنه از عشق مادر و فرزندی حتما برو پیش وکیل. ولی قبلش بازم تلاشت رو کن خدا خودش میبینه و بهت کمک میکنه.فشار عصبی داغونت میکنه میندازتت پس سعیت رو کن درستش کنی زندگیت رو نشد راه قانونی رو ادامه بده با حق و حقوق کامل کامل کامل از هیچیش نگذر هیچیش

  14. 4 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    toojih (سه شنبه 22 بهمن 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 12 اسفند 92), پشیمون (یکشنبه 20 بهمن 92), سمیرا200 (سه شنبه 22 بهمن 92)

  15. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 95 [ 16:45]
    تاریخ عضویت
    1392-10-25
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    1,802
    سطح
    25
    Points: 1,802, Level: 25
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم همین طور که گفتم من کاملا با این که زندگیا از هم بپاشه...ولی اگه خواستی تصمیم.قطعی بگیری واسه طلاق میگم،حالا که همه ی دردت بچته اگه مهرت زیاده میتونی بچاپ جای مهرت برداری من چند نفرین اینطور دیدم خانوم مهرش زیاد بود شوهر نداد خانومت بچه رو جای مهر برد....حس یه مدارک فقط وفقط وفقط یه مادر میفهمه.منم مثل تو دیوانه وار عاشق بچمم خاطرش حاضرم دنیا رو به آتیش بکشم چه برسه به همچین مردی..،50تا زنم و 50تا مرد...به همه ی خانوم هم میگم که بشن 50تا مرد و 50تا زن اینطوری دیگه هیچ کس جلو کارشون نیست

  16. کاربر روبرو از پست مفید leyli jan تشکرکرده است .

    پشیمون (چهارشنبه 23 بهمن 92)

  17. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 10:07]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    329
    سطح
    6
    Points: 329, Level: 6
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    55

    تشکرشده 39 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    خیلی ناراحتم دو شبه که اصلا نخوابیدم آخه آدم چقدر باید تحقیر رو تحمل کنه
    تصمیم گرفته بودم دیگه به شوهرم به کاراش به پدر شوهرم و تحقیراش فکر نکنم و فقط به خودم برسم وشاد باشم تا اونام ببینن که من بیخیال کاراشون شدم به قول معروف یه گوشم در باشه واون یکی دروازه ولی نمیشه بخدا نمیشه هر چقدر تلاش میکنم نمیتونم
    پنجشنبه شب رفته بودیم شام خونه پدرشوهرم بعد از شام خیلی غیبت مامانم رو کرد چند دفعه خواستم جوابش رو بدم ولی سکوت کردم تا اوضاع از این بدتر نشه
    بعد از شام داشتن میوه می خوردن که شوهرم پاشد گفت خستم پاشو بریم تا بلند شدیم پدرشوهرم گفت کجا میرین اول ظرفای میوه هارم بشورین بعد هر کجا خواستین برین خیلی عصبی و ناراحت شدم نشستیم تا اونام میوه هاشون رو خوردن تموم کردن و من مثل یه خدمتکار خوب نگاشون میکردم وبعد ظرفارو جمع کردم وشستم خیلی تحقیر شدم با اینکه جاریم هم اونجا بود و مادرشوهرمم ولی من باید این کارو میکردم در حالی که خدا شاهده که اکثر مواقع شستن ظرفا بامنه
    وقتی به مادر شوهرم نیگا کردم دیدم از خنده داره میترکه و قرمز شده وجاریم هم که همسن منه ودختر عموی شوهرمه داشت میخندید آخه این انصافه
    دیگه بریدم
    میخوام شاد باشم میخوام به اونا بگم من کم نمیارم و هرکاری دوس دارین بکنین و من بهتون محل نمیدم بیخیال بشم ای خدا خودت جوابشون رو بده من که دیگه جونی واسم نمونده
    مادرشوهرم 48 سالشه ولی عین یه دختر 14 ساله میمونه و از من جوونتر به نظر میرسه خیلی حرصم رو درآورد آخه 5 تا بشقاب میوه رو آب کشیدن چقدر طول میکشه و زحمت میبره که این مرد گنده این کارو میکنه تازه جاریم هم که بود
    بعد از این که برگشتیم خونه خیلی عصبی شده بودم و به همسرم گفتم که تو نباید بزاری منو این همه تحقیر کنن ولی با اینکه به زور می خواستم گریه نکنم ولی اشکام خودشون سرازیر شدنو.... شوهرمم بیخیال نشستو داشت قیم بازی میکرد با گوشیش............

    میشه بهم یه راهکار نشون بدین که با این قوم چیکار کنم نمی خوام کم بیارم ولی نمیشه می خوام شاد باشم نمیزارن من میخوام بیخیال اونا بشم ولی نمی زارن
    می خوام از زندگیم لذت ببرم نمی زارن فقط هفته ای یه بار جمعه ها میرم خونه ی مامانم دو سه ساعت میشینم و برمیگردم این تفریح منه
    وقتی ترانه های شاد گوش میکنم هیچ تاثیری روم نمیزاره اخه اینم شد زندگی فقط وقتی به پسرم نیگاه میکنم غم و غصه هام رو فراموش میکنم همین
    میترسم از طلاقم میترسم از اینکه بچم رو نزارن ببینم از اینکه بازم با رشوه و این کارا اوضاع رو به نفع خودشون پیش ببرن
    از اینکه پدرشوهرم و مادر شوهرم خوشحال بشن که آخرش منو فراری دادن و کار خودشون رو کردن میترسم
    منم میخوام به اونا حرص بدم ولی چه جوری وقتی که شوهرم باهام نیست و از من دفاع نمیکنه وقتی حتی نمیزارن پدر مادرم خونم بیان
    خدایا خودت به دادم برس دیگه دارم به آخر خط میرسم
    .............

  18. 2 کاربر از پست مفید پشیمون تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 26 بهمن 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 12 اسفند 92)

  19. #30
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    والله بالله من یکی هرچی میبینم و فکر میکنم به موضوع شما به تنها نتیجه ای که میرسم اینه:

    شووهرت هنوز رشد نکرده هنوز بچست.هنوز خیلی چیزا رو نمیدونه.بخدا شما تنها نیستی امثال شما کم نیستن لیاقتت خیی بیشتر از ایناست خیلی.فقط باید بشینیم دعا کنیم خدا جواب بعضی آدم ها رو خودش بده مطمئن باش یه روزی میده بدجورم میده.حداقل چنتاشو خودم دیدم.کار خوبی کردی چیزی نگفتی ایکاش حرصم نمیزدی من خودم توی اینجور مواقع میگم واقعا اونایی که اینکارو میکنن ارزش دارن بخاطرشون حرص بزنیم روزمون رو خراب کنیم؟!! من یکی میگم نه اصلا توی فامیل ما از این قشر داریم شانس بد آبجیهام چنتاشون به پست اونا خوردن ولی با اینکه فامیل نزدیک هستیم

    1.سعی میکنیم تا جایی که میشه باهاشون رفت و آمد نداشته باشیم هرچی دورتر بهتر
    2.باهاشون معمولی رفتار کنیم.
    3.اصلا و به هیچ عنوان باهاشون شوخی نکنیم یا کاری نکنیم که اصطکاکی پیش بیاد

    کارت خوب بود بازم میگم ولی حرص نمیزدی بهتر بود شخصیت طرف مقابلت همینه کاریش نمیتونی کنی.خود منم یکیم شبیه خودتم من سعی کردم رهکارهای بالا رو انجام بدم.خیلی راحت میشستی ظرف رو میشستی میرفتی اخرشم یه لبخند میزدی تموم شد رفت میزاشتی تا عمق وجودشون بسوزه کسایی که تحقیر میکنن لذت بیشتر رو وقتی میبینن که توی صورت طرف مقابل ببینن داره حرص میزنه یا ناراحت شده. اگه واقعا تصمیم به موندن داری باید یاد بگیری به اینا اهمیت ندی فقط خودت باش برای خودت زندگی کن بخدا سخته به والله سخته به پیر به پیغمبر سخته خیلی هم سخته همه مایی که برات مینویسیم میدونیم ولی خطشون بزن خیلی عادی رفتار کن بزار یه شیوه باحال بهت یاد بدم

    وقتی آدم مریض میشه روی تخت دراز میکشه یه شیوه هست خیلی باحاله اینکه اون قسمت از بدنت که درد میکنه رو فرض کنی اصلا وجود نداره به هیچ عنوان نیست این باعث میشه درد کمتری رو حس کنی سخته اینجوری تصور کردن و انجامش ولی به انسان کمک میکنه درد کمتری رو حس کنه خیلی کمتر.

    شما هم میتونی از این روش استفاده کنی.شوهرت هنوز نمیدونه وظیفش حمایت از شماست.بعد اینکه اومدی خوب کاری کردی توی مسیر چیزی نگفتی توی خونه مطرح کردی خیلی خوب بود.
    ولی اول میزاشتی برین توی خونه لباس عوض کنین بعدش به همسرت میگفتی عزیزم من حس خوبی نداشتم وقتی پدرت اون حرف رو زد.من بلند شدم اونکار رو انجام دادم ولی ایکاش بابات بهتر میگفت همین. لازم نبود گریه کنی بهش میگفتی تو تکیه گاه منی مگه من بجز تو کی رو دارم.دوست دارم بهم اهمیت بدی توی خونه بابا میریم جوری رفتار کنی که دیگران وقتی مارو باهم ببینین و اینکه چقدر برام ارزش و احترام قائل هستی بخودم افتخار کنم بوجود شوهرم و بدونن چجوری باید باهام رفتار کنن.
    شما اول به خودت برس بخودت اهمیت بده
    بعدش به شوهرت اهمیت بده
    ایشون هنوز سنش پایینه از بزرگترا حرف شنوی داره این یعنی راه درست رو نمیدونه باید صبور باشی

    خواهشا دفعه بعدی رفتی هرچی شد هر اتفاقی افتاد اهمیت نده بزار یه موردی بهت بگم در مورد خودم اتفاق افتاد

    من آدم هستم که غذا دوس دارم یکمقدار زیاد میخورم توی عروسی هم میریم با اینکه دو نفریم با خانومم ولی سعی میکنم حداقل از پولی که رسمه میدن یکمقدار بیشتر بدیم همیشه همینجوری نیگا میکنم.دامادی برادر خانومم چون پدرخانومم کمالگرا هستش دیدم داره اذیت میشه چون اول میوه و شیرینی روی میز بود بعضی ها بیشتر خوردن واسه یه عده نموند دیدیم داره زیاد فکر میکنه گفتم حاجی بشین من خودم کارا رو انجام میدم.تا آخر مراسم من بلند شدم کسی غذا کم نداشته باشه یا سفارش بده براش ببرم وقتی تموم شد همه غذا خوردن رفتم اون گوشه کنار آشپزخونه نشستم خوردم چون گشنم بود یکم بیشتر کشیدم.چند شب بعدش یکجایی مهمون بودیم برادر خانومم کنارم بود حرف پیش اومد آدم خیلی خوبیه و منم دوسش دارم با اینکه خیلی با هم مچ نیستیم ولی براش احترام زیادی قائلم چون پسر بزرگ خانواده هم هستش.برگشت یکچی گفت خداشاهده یعنی داغون شدم اینکه از 300 تا مهمون مثلا 100 یا 50 تاشون گفتن دومادتون چقدر غذا میخوره؟!!!!! یعنی یکهو ریختم پایین.آخه یکی نیست بگه ......................................... مگه ارث نداشته بابات رو خوردم که داری اینو میگی؟ خدا بیامرزه مادر خدابیامرزمونه که اینجوری مارو تربیت کرده اتفاقا یکی بیشتر بخوره لذت میبریم خونمون مهمون میاد پسر آبجیم عرشیا رو اتفاقا خیلی دوسش دارم چون بیشتر میخوره ماشالله بخوره تا حالا نشده ظرف غذای دیگران رو نیگا کنیم کی چقد میخوره کی نمیخوره هرجایی هم میریم عروسی سفید میدن با سبزی پلو گوشت واسمون مهم نیتس کدوم رو بکشیم نه مثل دیگران دیس رو بکشیم و بلند شیم بخاطر غذای مثلا خوشمزه تر و گرونتر پولم که همیشه سعی میکنم به اندازه غذایی که خوردیم بدیم.

    کلا آدم حساسی هستم دیسک کمرم دارم فشار عصبی بهم وارد شد که توی خونه یکجوری افتادم بخدا چهار دست و پا ر

    - - - Updated - - -

    ببخشید نصفه شد

    خلاصه اینکه تا یکهفته داغون توی خونه وبدم و تا یکماهه کمر درد داشتم.

    الان که بهش نیگا میکنم میبینم واقعا ارزشش رو نداشت اصلا نداشت پس سعی کردم روی خودم کار کنم.
    1. کمتر اهمیت بدم یا اصلا اهمیت ندم و از کنارش بگذرم
    2.سعی کنم یکم روی رفتار خودم گرچه بنظرم مشکل نداره کار کنم یکمقدار مراعات کنم

    منم خودم توی یه مشکلی گیر کردم واقعا به این نتیجه رسیدم تنها راهش روبرو شدن با مشکله بخوای حلش کنی همون رفتار جراتمندانه هرچی رفتار منفعلانه انجام بدی فقط خودت اذیت میشی همین نه بیشتر .

    در مورد ظرف شستن کار خوبی کردی بالا هم نوشتم چیکار میکردی بهتر بود.ولی در بقیه موارد تنها راهیی که بنظرم نجات بخشه محکم حرف زدنه شاید شوهرت نتونه کاری کنه ولی خودت که میتونی پس کار درست رو انجام بده که همون گرفتن حق همراه با احترام به طرف مقابله.برو بالا زدم اصولش رو دوباره و چند باره بخون من خودم تایپیک بانو she و جنابsci عزیز رو چندین بار میخونم به شما هم همین پیشنهاد رو میکنم توی کاغذ بنویس اشتباهاتت رو کارایی که درست انجام دادی به خودت امتیاز بده خودتو تشویق کن روحیت رو بدست بیار ولی خواهشا اونجا رفتی تا جایی که میتونی اهمیت نده ولی جایی که احساس کردی لازمه از رفتار درست استفاده کن.اگه خودت به خودت احترام نزاری کس دیگه ای هم اینکارو نمیکنه نترس من خودم میترسیدم نتیجش شد دوماه حرص خوردن خودم و همسرم داغون شدم جفتمون ولی دیگه خسته شدم کافیه بسمه میخوام کار ردست رو انجام بدم شما هم اینکارو کنین.ولی تا جایی که میتونی اصطکاک رو کمتر کن بچت یه مادر قوی و محکم میخواد این یادت باشه پس روی خودت بیشتر کار کن اون به مادر نیاز داره که یادش بده حق گرفتنیه نه دادنی مهارت های درست زندگی کردن رو از شما یاد میگیره مخصوصا گفتین که پسره که بیشتر الگوش میشه شما پس کار درست رو کن

    ما همچنان منتظر خبرای خوب هستیم و میمونیم از رو هم نمیریم تو کم بیاری ما کم نمیاریم
    ویرایش توسط khaleghezey : شنبه 26 بهمن 92 در ساعت 12:45

  20. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (دوشنبه 12 اسفند 92), پشیمون (شنبه 26 بهمن 92)


 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.