به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 43
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 22 فروردین 99 [ 19:23]
    تاریخ عضویت
    1392-7-28
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    5,133
    سطح
    45
    Points: 5,133, Level: 45
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 49 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمیدونم چی بگم . فقط براتون آرزوی موفقیت رو دارم و هر چی خیره پیش بیاد .امیدوارم زندگیت رنگ و بویی تازه به خودش بگیره و شاد باشی . به هر حال خداتنهاتون نمیزاره

  2. کاربر روبرو از پست مفید m.o.d تشکرکرده است .

    پشیمون (سه شنبه 08 بهمن 92)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 فروردین 94 [ 22:39]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    136
    امتیاز
    1,967
    سطح
    26
    Points: 1,967, Level: 26
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    42

    تشکرشده 182 در 88 پست

    Rep Power
    24
    Array
    بهرصورت با دست روي دست گذاشتن کاري درست نميشه ... ازطرفي زندگي شما وفرزندتون اين ارزش رو داره که يکبارديگه وخيلي جدي تر وبا خطاي کمتر وبا تدبير ودرايت بيشتر مشکلات وضعف هاي زندگي مشترکتون رو شناسايي وبراي حلش اقدام ديگه اي بکنيد... انشاءاله موفق باشيد

  4. کاربر روبرو از پست مفید ardeshirk تشکرکرده است .

    پشیمون (سه شنبه 08 بهمن 92)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 95 [ 16:45]
    تاریخ عضویت
    1392-10-25
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    1,802
    سطح
    25
    Points: 1,802, Level: 25
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نا امیدی کار شیطونه حالا که اومدی اینجا از بچه هایا دکترای اینجا کمک بگیر بسه دیگه هر چی زدن تو سرت هیچی نگفتی به خودت بیا دور روبرتو نگاه کن نذار هرکی هرچی خواست بهت بگه از اینکه هنوز ناامید میبینمت ناراحتم.فکر میکنی تو این دنیا فقط تویی که اینطور هستی.هستن کسایی در شرایط بدتر از تو من تازه عروسیو میشناسم که 1ماه بعد ازدواجش شوهرش هر روز صبح در و روش کلید میکرد میرفت تا شب.تلفن رو شکسته بود میدونی چقدر سخته یه تازه عروس 8 ماه خانوادشو نبینه.........نامیده به خدا باشه اونا در مقابل تو هیچن.همین که تو اینجایی نشون میده آدم مسئولیت پذیری هستی که دنبال چاره ای.لااقل بخاطر بچه اینکاره نکن منظورم ناامیدیه نذار از پدرش کینه بدل بگیره میدونم که هرچند پدرش.....ازت میخوام قوی باشی.اینکه میگی به این روال عادت کردی و پذیرفتی یعنی چیییییییییییییییی؟خواستن توانستن است اگه بخوای میتونی همه چیزو درست کنی.

  6. کاربر روبرو از پست مفید leyli jan تشکرکرده است .

    پشیمون (چهارشنبه 09 بهمن 92)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 10:07]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    329
    سطح
    6
    Points: 329, Level: 6
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    55

    تشکرشده 39 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستای گلم
    می خواستم که دیگه به تاپیک ادامه ندم چون اکثرا دیدم که همه بجای اینکه یه راهکاری رو نشون بدن دارن سرزنشم میکنن و همه ی تقصیرارو گردن من میندازن ولی وقتی همدردی دوستان رو می بینم خیلی خوشحال میشم از m.o.d عزیزوardeshirkو لیلی جان تشکر میکنم نمی دونم چی بگم ولی اینجا وقتی حرفام رو میزنم به آرامش میرسم چون کسی رم ندارم که براش دردو دل کنم خونواده ی خودم که همشون تنها راهکار رو طلاق میدونن ولی من نمی تونم ازش طلاق بگیرم دوستان شوهرمم خودش همینو میخواد که از دستم راحت بشه و پسرمم که صاحب میشه میدونین تنها دلیل زنده بودن و دووم آوردن من تو این زندگی فقط پسرم هستش اگه اون نبود تا حالا صد بار طلاق گرفته بودم با اینکه مهریم هم زیاده ولی به خدا هیچ توقعی از مهریه و نفقه ازش ندارم وخودم به شخصه به این معتقدم که زندگیه بدون محبت و آرامش به هیچ دردی نمی خوره و حتی چندین بارم بهش گفتم که اگه کار به طلاق هم کشید من هیچی ازت نمی خوام چون من به خاطر پول و این جورچیزا باهات ازدواج نکردم.
    نمی خوام بچم با تربیت خونواده ی اونا بزرگ بشه اگه خودم باشم لااقل هرچن تاثیر کمی هم داشته باشم میتونم بد و خوب رو به بچم یاد بدم مادر من دبیر هستن تعریف میکردن که یه شاگردی دارن که مادرش وقتی اون بچه بوده از پدرش طلاق گرفته و پدرش دوباره زن گرفته ولی این دختر هرچقدر که مادرش میاد مدرسه ببینتش نمیزاره و حتی باهاش صحبتم نمیکنه تنها چیزی که میگه اینه که مادرم اگه منو دوس داشت به خاطر من پدرم رو تحمل میکرد و هرسختی رو به جون میخرید..............
    حالا منم نمی خوام که فردا پسرم همین رفتار رو بکنه در حالی که مطمئنم که اونقدر از من بهش بد میگن که از من دلزده بشه باور نمیکنین که اینکار رو حتی الان جلوی خودمم انجام میدن.
    راستی یه چیزی با اینکه این همه بهم بدی میکنه دیشب خدا شاهده قبل از اینکه بیاد براش غذایی رو که دوس داره پختم لباسی رو که براش جذاب باشم رو پوشیدم
    وقتی از سرکار اومد انگار نه انگار که منو دیده بهم گفت من میرم خونه ی مادرم تو هم بیا اونجا منم ناراحت شدم گفتم اینهمه برات زحمت کشیدم امشب شام رو خونمون بخوریم قبول نکردو گفت من گرسنم نیست خیلی تو ذوقم خورد آخه ما باخونواده ی شوهرم همسایه هستیم وهمیشه میره اونجا
    منم مجبور شدم برم اونجا ولی خدا شاهده ناراحتیم رو اونجا پیش اونا نشون ندادم ولی فکر میکنم که همسرم با یکی دیگه در ارتباطه چون یه اس ام اس انگلیسی براش اومده بود که نمی تونست بخونه داد به من که براش خوندم ولی بعدش چون یکی از دوستام به گوشی اون برام اس ام اس زده بود گفتم بزار اون یکی اس ام اسم ببینم که تو گوشیه تو هستش چون دوستم شماره ی شوهرم رو فقط داشت مال من رو سیو نکرده بوده وقتی خواستم نیگا کنم زودی پرید گوشیو ازم گرفت بد رفت بیرون فهمیدم که رفت اس ام اس ها رو پاک کنه حتی پدرشوهرمم متوجه شد از دیشب خیلی حالم گرفته است

    ببینید لطفا از من نخواید که ازش طلاق بگیرم چون نمیشه فقط خواهش میکنم چندتا راهکار مناسب بدین که چه جوری میتونم زندگیم رو درس کنم لااقل اینکه دیگه این همه اذیتم نکنه همین _نمیخوام دیگه ازش محبت نمی خوام ازش نمی خوام عشق گدایی کنم
    میدونین از خدا فقط برای خودم صبر می خوام که بتونم تحمل کنم دیگه از این داغونتر نشم
    کاش میشد یکی از کارشناسای محترم بهم جواب میدادن یه نظری میدادن این خواسته ی زیادیه تو این سایت

  8. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 95 [ 16:45]
    تاریخ عضویت
    1392-10-25
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    1,802
    سطح
    25
    Points: 1,802, Level: 25
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 22 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلامممممممممممم.آره نظر منم همینه ای کاش یکی از این کارشناسان بیان و اینجا بهت کمک کنن.گلم هیچ کس اینجا حق سرزنش تورو نداره. تو این اتفاق شوهرت وخانواده اش مقصرند....نفوذ بد نمیزنمااااا ولی شوهر منم وقتی دوست دختر داشت نسبت به من کاملا بی توجه شده بود بعد که مچشو گرفتم یه داستانی راه انداختم و.....اما الان که دیگه میدونم کسی جز من نیست شده مثل سابق.یکم دلخوری بینمونه اما بازم راضیم.....تا چیزی دستت نیومده به روش نزن وگرنه وضع بدتر میشه.عزیزم طلاق با وجود بچه دیوانگیه،منم واسه خاطر پسرم کوتاه اومدم.موضوع زندگیت واسم مهم شده هر شب چک میکنم تاپیکتو واست دعا میکنم.

  9. کاربر روبرو از پست مفید leyli jan تشکرکرده است .

    پشیمون (پنجشنبه 10 بهمن 92)

  10. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 10:07]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    329
    سطح
    6
    Points: 329, Level: 6
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    55

    تشکرشده 39 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    امروز خیلی ناراحتم دیشب اونقدر گریه کردم که امروز با چشمای پف کرده اومدم سرکار
    دیشب مراسم نامزدی دخترخالم بود ماباهم خیلی صمیمی هستیم مثل دوتا خواهر خیلی دوس داشتم برم اولش راضیش کرده بودم که بهم اجازه بده برم ولی بعدش دیدم که پدرشوهرم به شوهرم گفته لازم نکرده ایشونم که مطیع اوامر پدرشوهرم هستن و دیگه نزاشت برم خیلی ناراحت و عصبانی شدم از دستم به جز گریه کار دیگه ای برنمیومد منم زود رفتم بخوابم اصلا حال و حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم آقا رفته آب بخوره دیده چند تا ظرف کثیف تو ظرفشویی هستش اومد به زور منو بلن کرد که برم اونا رو بشورم منم التماسش کردم که اصلا الان حوصله ندارم صبح میشورمشون یه دفعه نمیدونم چی شد که سیلی بهم زد اونم جلوی پسرم دیگه کنترلم رو از دست دادم هرچی تو دلم بود رو گفتم اما چه فایده اونکه قلبش از سنگه نشسته بود و داشت میخندید خیلی ریلکس من گریه میکردم اونم میخندید و بعدش رفت تلویزیون رو روشن کرد وفیلمش رو دید و خوابید خیلی آررو م و راحت انگار نه انگار که منم آأدمم
    خیلی ازش متنفرم دیگه هیچ احساسی نسبت بهش ندارم

  11. 2 کاربر از پست مفید پشیمون تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (دوشنبه 12 اسفند 92), سمیرا200 (شنبه 19 بهمن 92)

  12. #17
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    توی اینجور تایپیک ها شوربختانه افراد عادی مثل و من و امثال من خیلی احساسی و خشمگین برخورد میکنن بهتره منتظر دوستان باتجربه تر و روانشناسای تالار بمونیم.
    ولی اینو میتونم بگم با اینو حرفی که میزنین هر مردی باشه همین رفتار رو میکنه که هیچی دوتا هم محکمتر میزنه توی سرتون
    (( با اینکه مهریم هم زیاده ولی به خدا هیچ توقعی از مهریه و نفقه ازش ندارم وخودم به شخصه به این معتقدم که زندگیه بدون محبت و آرامش به هیچ دردی نمی خوره و حتی چندین بارم بهش گفتم که اگه کار به طلاق هم کشید من هیچی ازت نمی خوام چون من به خاطر پول و این جورچیزا باهات ازدواج نکردم. ))

    این چیه که نوشتی ؟ خانوم من میدونی چی میگه حتی با اینکه خیلی خوبیم میگه خدایی نکرده خطایی ازت سر بزنه تا قرون آخر مهریمو ازت میگیرم خیلی هم جدی و محکم میگه میدونمم که توی حرفاش و کاراش جدیه.فکر کنم شما با اینکه شاغل هستین و اینکه خیلی با ارزشه اینکارتون ولی خودتون رو خیلی دستکم گرفتین راهکاری بنظرم نمیرسه و ترجیح میدم چیزی هم نگم که بدتر بشه ولی شما بهتره از خودت شروع کنی زندگی همیشه بر طبق میل ما جلو نمیره بانو. یکم بیشتر روی خودت کار کن دلیلی نداره همه حقوقت رو بدی شوهرت اگه اداره کار میکنی با رییستون حرف بزن بگو کمتر بریزن بقیش رو بریزه یه کارت دیگه همکارتون اگه با کسی صمیمی هستین برای خودتون خرج کنین.

    اینکه ما بیایم همدردی کنیم درسته آروم میشه ولی دردی از مشکلاتتون رو دوا نمیکنه شما تا خودت نخوای چیزی عوض نمیشه.از دوستان گله نگیر دوستانی که توی همدردی هستن چون توی این تالار زیاد میان و مطالب رو میخونن یاد گرفتن قوی باشن خودشون رو دوس داشته باشن به خودشون احترام بزارن از همه مهمتر رفتار جراتمندانه داشته باشن.از قدیم گفتن حق گرفتنیه نه دادنی.
    روی پسرت هم خیلی نقطه ضعف نشون نده. بخاطر خودت و بخاطر پسرت قوی باش تا خودت نخوای هیچکی نمیتونه کاری انجام بده و ناراحتت کنه کسی نمیگه طلاق بگیری اینجا همه دوستان میگن حقتو بگیر چیزی که لیاقتشو داری و اینم جز خودت کسی نمیتونه کمکت کنه اگه بهترین روانشناسم بیاد خودت نخوای هیچی عوض نمیشه.

    اینجا کسی برات دلسوزی نمیکنه کسی حس ترحم نداره درکتون میکنن زجری که کشیدی رو من خودم از عصبانیت دندونامن رو بهم فشار میدادم وقتی میخوندم ولی چیزی عوض نمیشه. بازم میگم اینو بخون

    (( به زور منو بلن کرد که برم اونا رو بشورم منم التماسش کردم که اصلا الان حوصله ندارم صبح میشورمشون یه دفعه نمیدونم چی شد که سیلی بهم زد اونم جلوی پسرم دیگه کنترلم رو از دست دادم هرچی تو دلم بود رو گفتم اما چه فایده اونکه قلبش از سنگه نشسته بود و داشت میخندید خیلی ریلکس من گریه میکردم اونم میخندید ))

    این فقط ضعفت رو نشون میده حق داری نزشاته بری نارحات شدی ولی برخوردت رو باید محکمتر میکردی گریه کردی خوبه ولی یه حدی داره میگه بلند شو برو انجام بده ولی برگرد دراز بکش باهاش سنگین باش متوجه بشه شخصیت دار یواسه خودت بعدش اومدی جلوش گریه کردی چی شد؟ این جمله رو خوشم نمیاد بنویسم ولی مجبورم کردین با نوشته هاتون زنای ضعیف هستن که گریه میکنن یعنی از نظر اکثر مردا همینه کسی هم که ضعیفه طرف مقابل بخودش جرات میده هرکاری میخواد انجام بده شوربختانه این بی اخلاقی اپیدمی شده تنها راه برای برون رفت از این منجلاب احترام گذاشتن بخودتون و شخصیتتونه بهتره این لینک رو بخونین.
    دوستان خواهشا لینک های رفتار جراتمندانه رو یا ایشون بزارن

    این یه موردشه:

    شروع کنید:
    1. روی مهارت رفتار جرات مندانه کار کنید : گام اول که شما باید انجام بدید: شناخت حقوق فردی/ سعی کنید که به حقوق فردی خودتون در وهله اول و حقوق فردی دیگران احترام بگذارید/ اگر جایی خلاف کردید در دفترچه کوچکی آنرا بصورت کد بنویسید!
    من حقوق فردی رو برای شما می نویسم:

    حق بيان انديشه ها و ديدگاه ها، اگرچه با عقايد ديگران مغاير باشد
    حق ابراز احساسات و پذيرش مسئوليت ابراز آنها
    حق تغيير عقيده و عذرخواهى نكردن در اين باره
    حق اشتباه كردن و داشتن مسئوليت در قبال آن
    حق «نه» گفتن
    حق دادن پاسخ مثبت به ديگران
    حق گفتن «نمى دانيد»
    حق گفتن «متوجه نمى شوند»
    حق تقاضا كردن آنچه كه مى خواهيد
    حق مورداحترام بودن و به ديگران احترام گذاشتن
    حق استدلال كردن
    حق شنيده شدن سخنانتان و جدى تلقى كردن آن از سوى ديگران

    حالا می بینید که هر کدام یک کد دارند. مثلا اگر مواجه شدید با شرایطی که نتوانستید به کسی "نه" بگویید... شما حق فردی خودتون رو زیر پا گذاشتید: بنویسید کد 5 در مورد فلانی!
    می خواهم بدونم در پست بعدی که یک هفته دیگر می گذارید چه حقوقی رو زیر پا گذاشته اید!

    2. روابطتون را با همسرتون ترمیم کنید.
    3. آداب گفتگو و برقراری ارتباط رو یاد بگیرید. این دو گام برای شما الزامی است و از همین حالا باید رعایت کنید:
    گام اول: تکنیک xyz: از جملاتی استفاده کنید که با فرمول xyz باشند. هنگامی که در موقعیت x، عمل y را انجام دادی، احساس z کردم! دقت کنید که ترتیب مهم نیست، ادبیاتش مهم نیست... فقط ابراز کنید! من از شما خواهش می کنم ابراز کنید! مثال: وقتی با هم هستیم و باهات حرف می زنم ( موقعیت x) و تو به چشمام نگاه نمی کنی (رفتار y) احساس ناراحتی می کنم و رنجیده می شم (احساس z)
    گام دوم: استفاده از جملات "من":
    از جانب خودتون صحبت کنید! این نخستیم مهارت حرف زدن است! و در مقابل جملات "تو" قرار دارد. وقتی به کسی می گویید: تو اصلا گوش نمی کنی چی می گم! (این جمله "تو" است) جملات " تو" حالت دفاعی در دیگران ایجاد می کند و باعث می شود که آنها در مقابل حرفهای شما مقاومت کنند! جالبه؟ نه؟؟
    استفاده از فرمول بالا xyz یکی از تکنیکهای جملات "من" هست. گاهی هم بیان افکار و احساسات شما باید ابراز شود:
    مثالی از جملات "من" و شیوه صحیح بیان افکار و احساسات:
    - در مورد خودتون: از وقتی پیاده روی می کنم ، احساس بهتری دارم
    - در مورد رابطه: احساس می کنم از وقتی با هم صریح صحبت می کنیم، روابطتمون بهتر و گرم تره!
    - در مورد همسر: احساس می کنم مدت زیادیه که کار می کنی و خسته می شی!

    4. تمرینات تنفسی کنید برای آرامش درونتون. نفس عمیق با دو شماره / 4 شماره نگه دارید/ طی یک شماره ریه خود رو خالی کنید... / این فعالیت رو هر دو ساعت یک بار انجام بدید

    5. حتما هر روز صبح به مدت یک تا دو هفته دوش آب ولرم بگیرید. موهاتون رو اگر لازم نبود شامپو نکنید. و فقط خیس کنید

    6. روزانه 15 دقیقه در یک منطقه خوش آب و هوا، پیاده روی سریع کنید

    7. اعلام زمان تنفس: در خانواده شما، تعارضات شدیده! باید کنترلش کنید تا کمترین تاثیر رو بگذارن! پس وقتی تعارضات بالا گرفت... فورا تقاضای وقت استراحت یا توقف کنید! واژه ای که انتخاب می کنید دست خودتونه! مثلا بگید: بحث خیلی شدید شده، اجازه بدید همینجا گفتگو رو متوقف کنیم و بعدا مجددا گفتگو کنیم، باشه؟ این یکی از مهارتهای حرفه ای کنترل تعارض است!

    8. استفاده روزانه از عرقیات گیاهی آرامبخش ( روز یک لیوان شربت گوارا) و( آب هر دو ساعت یک لیوان متوسط بنوشید)



    بخون ببین شما واسه خودت حقی قائل شدی؟من فکر نمیکنم.نمیگم بجنب همه 3سال گذشته رو جبران کن ولی کم کم حق و حقوق بالا و طرز گفتگو رو بخون کامل بعدش هرروز واسه خودت تجزیه و تحلیل کن ببین کجاها رفتارت درست بوده به خودت جایزه بده چیزای کوچیک و اینکه دوس داری چرا نیمری بازار چرا نمیری خرید کنی نظر من در مورد حقوق رو گفتم با رییستون حرف بزن بگو یکمقدار حقوقت رو نگهدارن همش رو توی کارت نریزن اگه امکانش باشه محشره.

    این لینک رو حتما بخون حتما بخون

    http://www.hamdardi.net/thread-30336.html

    بنظر من قبل هرکاری مطلاعت رو توی تالار افزایش بده از هر وقتی استفاده کن واسه اومدن توی تالار و خوندن مطالب خواهشا دنبال همرددی نباش چون چاره کارت نیست گرچه خوبه و آرومت میکنه ولی دنبال راه حل قطعی باش. کسی که بتونه کار پیدا کنه یعنی انسان محکمیه مخصوصا خانوم هم باشه

    پسرت از مادرش توقع یه الگوی مناسب محکم و قوی رو داره نه اینکه مادری که همش گریه میکنه و به حقوقش احترام نیمزاره شما واقعا میخوای پسرت جوری بزرگ بشه دیگران حقش رو بخورن؟نتونه حقش رو بگیره؟ منفعل باشه اگه نمیخوای چاره کارش یه چیزه اینکه یه یاعلی بگی و خود واقعیت رو کشف کنی زندگی درست کنی که لیاقتشو داری و فقط خودت میتونی پس بلند شو بانو

  13. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    toojih (پنجشنبه 10 بهمن 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 12 اسفند 92), پشیمون (پنجشنبه 10 بهمن 92)

  14. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    64
    Array
    راستش من فکر میکنم که این تاپیک (1) یا واقعی نیست یعنی کسیکه استقلال مالی داره و مشکل خاصی نداشته باشه نمیتونه تا این حد سطحش بیاد پایین و از ارزشهای انسانی فاصله بگیره (2) یا هم اینکه شما همه چیز رو اینجا نگفتی و چیزهایی هست که همسر و خانواده همسرتون میدونند ولی شما دوست نداشتی اینجا بهشون اشاره کنی.

    این رفتاری که با شما دارند اگه آدم با گربه خونه اش هم داشته باشه میره پشت سرش رو هم نگاه نمیکنه.

  15. 2 کاربر از پست مفید toojih تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 10 بهمن 92), پشیمون (پنجشنبه 10 بهمن 92)

  16. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 تیر 93 [ 10:07]
    تاریخ عضویت
    1392-11-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    329
    سطح
    6
    Points: 329, Level: 6
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    55

    تشکرشده 39 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای toojih مطمئن باشید که تا حالا هرچی گفتم راست بوده و واقعی من اینجا مشکلم رو مطرح کردم که تا با همفکری شما دوستان یه نتیجه ای بگیرم و نیازی به پنهان کردن واقعیت ندارم چون اینجا اولا آدم رو نمیشناسن و میتونیم راحت تر هرچی اتفاق میفته رو بگیم
    متاسفانه خانواده ی همسرم طوری هستش که شوهر سالاری و پدرسالاری توش هستش و زن حق هیچ اعتراضی رو نداره و من هرچی شوهرم بگه باید بگم چشم حتی خداشاهده که پدر و مادرم قراره که اردیبهشت ماه برن سفر مکه از الان گفته که من چون از خاله و دایی تو خوشم نمیاد اونا نباید بیان خونه ی مادرم و در شام و این جور مراسما شرکت کنن وگرنه من به تو اجازه ی رفتن به خونه ی مادرت رو نمیدم به خدا از الان دلشوره دارم چون هر حرفی که میزنه حتما بهش عمل میکنه به نظر شما این حرف یعنی چی ؟ میگه باید به مادرت بگی اونا رو دعوت نکنن اگه می خوان که دخترشون حضور داشته باشه تو مراسما وگرنه من اجازه نمیدم بری......
    منم گفتم که نمی تونم من به مادرم بگم مگه من اونجا خونه ی منه که بگم فلانی رو دعوت کن فلانی رو نه .... خودشون میدونن هرگز به خودم اجازه نمیدم که چنین حرفی رو به پدر مادرم بزنم
    متاسفانه من خودم یه احساس پوچ بودن رو تو زندگیم دارم
    اون حتی تا حالا میزان درآمدش رو هم به من نگفته هروقت ازش میپرسم میگه به تو ربطی نداره هروقت چیزی خواستی بگو برات بگیرم
    ایشون در بیرون از خونه با همه طوری رفتار میکنه که خیلی آدم متشخصی به نظر میاد ولی بامن و خونواده ی من و فامیل من اینطوری نیست
    ببینین خودش دیروز با دوستاش رفتن بیرون و تو باغشون خوش گذرانی من بیچاره هم از هیچی خبر نداشتم که بعدن از پدرش پرسیدم که نگران هنوز نیومده گفتش که منتظرش نباش رفتن با دوستاشون ناهار بیرون
    یعنی اصلا به من ارزش نمیده
    بارها بهش گفتم که اگه منو نمی خوای میتونی راحت طلاقم بدی منم که ازت مهریه نمی خوام ولی هیچی نگفته همش میگه اگه نمی خوای خودت برو بچمم خودم بزرگش میکنم
    اگه بخوام همه ی اخلاقاش رو بگم باید یه تومار بنویسم
    من خیلی تو این سایت میومدم وحتی اون تاپیک خاطرات قشنگ و عاشقانه ی من و همسرم رو بارها خوندم خیلی دوس داشتم که بتونم لااقل یه خاطره ی خوب تو زندگیمون باشه که بنویسم ولی هیچی به خاطرم نیومد
    میدونین تو زندگیه یه زن مهمترین و بهترین روز شاید تولد بچش باشه ولی خدا شاهده که این روزها بدترین روزای زندگیم بودن چون حتی بیمارستان هم دنبالم نیومد که اون مرخصم کنه و گوشیش رو خاموش کرده بود و بیچاره پدر مادر من........
    خدا خودش میدونه که مادرش و پدرش چقدر اذیتم کردن الان دوساله که مواقعی هست که بالخره من مریضم یا مشکلی دارم بیچاره مامانم از ترس نمی تونه بیاد دخترش رو ببینه البته از اونا نمی ترسه از آبروش میترسه که یه بی آبرویی بکنه دادو هواری بکشه مام که تو جایی زندگی میکنیم که همه همدیگه رو میشناسن

    ببخشید ولی خدای بزرگ که تنها امیدم تو زندگی اونه شاهد هست که من تمام سعیم رو میکنم که زندگیم بهتر بشه اما رو اون هیچ اثری نمیزاره
    من فقط می خوام که دیگه اذیتم نکنه با خنده هاش با حرص دادناش فقط میخوام که پیش پسرم یه زندگیه ی آرومی داشته باشم چون بدون اون من نمیتونم دووم بیارم
    من اون وخونوادش رو به خدا واگذار کردم خدام شاهد همه ی کاراشون هست .................. خدایا خودت به دادم برس

    - - - Updated - - -

    ببخشید من پست جناب khaleghezey رو الان دیدم از ایشون تشکر میکنم که زحمت کشیدن و جواب دادن چشم به کارایی که گفتین عمل میکنم و نتیجه رو بهتون اطلاع میدم
    آره شما راست میگین من یه زن ضعیف و بی اراده بودم که هرچی شوهرم گفته تا حالا انجامش دادم ولی از این به بعد سعی میکنم رفتار جرئتمندانه داشته باشم و به خودم ارزش بدم

  17. 3 کاربر از پست مفید پشیمون تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 10 بهمن 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 12 اسفند 92), سمیرا200 (شنبه 19 بهمن 92)

  18. #20
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    شما نه ضعیف هستین نه بی اراده اگه بودین الان شاغل نبودی خوب پس خواهشا دیگه نگوووووووووو

    شما فقط شوووهر داری رو با به قربان گفتن اشتباه گرفتی.این رفتارت درست نیست من آدم صبوری هستم و خوش اخلاق ولی نه تنها من هیچ مردی از خانومی که همش هرچی بگی بگه چشم و انجام بده و گریه کنه بخدا خوشش نمیاد زن باید قوی باشه محکم باشه توی سختی و مشکلات مردش بتونه روش حساب کنه تکیه کنه شما این پتانسیل رو داری یعنی نشون دادی که داری محکم هستی و قوی ولی مسیر رو داری اشتباه میری خواهشا مطالعه کن وقت زیاد بزار

    یه خواهش دارم ازت خواهشا خواهشا خواهشا گریه رو بزار کنار همین یه کارو تمرین کن کم کم انجامش بده

    منتظر خبرای خوب هستیم اینم بدون نه تنها من بلکه خیلی از بچه های همدردی شما رو درک میکنن و براتون آرزوی خوشبختی دارن و براتون دعا میکنن پس خواهشا ناامیدمون نکن بانو منتظریم

  19. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    heaven65 (سه شنبه 13 اسفند 92), toojih (پنجشنبه 10 بهمن 92), پشیمون (پنجشنبه 10 بهمن 92)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.