سلام مجدد سال نوتون مبارک...
نمیدونم چطوری بگم ولی چند وقت پیش ینی حدود قبل عید یه نامه اومد در خونمون که کلیت موضوعش این بود که داری زندگیتو با این دختر خراب میکنی چون اون قبلا عاشق یکی بوده و عشقش ردش کرده و عشق و حالشو کرده و تو شدی زاپاس و ازین حرفا... این نامه خیلی ناراحتم کرد و نتونستم هم بفهمم کار کیه که خواسته زندگیمونو خراب کنه تا اینکه به خانمم قضیه رو گفتم بعدش و اولش گفت نه چیزی نیست و ازین حرفا.. ولی بعدش تنها شدیم قرآن اورد و گفت میخوام یه چیزی بگم ولی در بارم فکر بد نکن.. دست گذاشت روی قرآن و گفت حدود یک سال قبل که میخواستیم جدا بشیم دوستش (ینی دوست خانمم) که دیده حال خانمم خیلی خرابه ازش شنیده که قبلا یکی از فامیلاشونو میخواسته برا همین دوستش شماره خانمم رو داده به اون پسره و اون پسر هم شروع کرده به اس ام اس و زنگ زدن که من دوستت دارم طلاق بگیر من باهات ازدواج میکنم و ازین حرفا.. (البته به گفته خانمم خود خانمم محل نداده و فقط گفته تمومش کن) ولی یه بار هم حضوری بهش اینا رو گفته و این قضیه حدود یه سال از من پنهان بوده..
خانمم دست روی قران گذاشت که اون قضیه تموم شده است و دیگه تکرار نمیشه چون پاشو بریده ولی من هنوز نتونستم هضمش کنم روز سال تحویل بهش گفتم بخشیدمت و واقعا هم بخشیدم ولی سخته برام هضم این قضیه که حدود دو سه هفته با یه پسر اس ام اس میداده و بهش اجازه میداده از احساسش حرف بزنه..
با دوست خانمم تماس گرفتم و اونم کلی عذر خواهی کرد و گفت اشتباه کردم و فک میکردم کارم درسته..
بخدا دیگه خسته شدم از این همه فشار روانی ... اگه اون موقع این قضیه رو میدونستم یه روزم باهاش زندگی نمی کردم..
دلم خیلی چرکینه نسبت بهش و هر شماره ای که تو گوشیش میبینم شک میکنم و میترسم باز کسی وارد زندگیمون بشه..
البته خانمم هزار بار قسم خورده که نفهمی کردم و من دوستت داشتم و دارم فقط تو بحران روحی بودم. البته یه مدتی اون موقع باهم قطع رابطه کرده بودیم ...
میدونین از چی نگرانم؟ از اینکه چون از اون پسر نا امید شده اومده سراغ من... چون بعد از اون جریان رابطمون دوباره خوب شد .. با اینکه حدود 9 ماهه که رابطمون تقریبا خیلی خوبه و مشکل خاصی نداشتیم ولی نگرانم چون فهمیدم خیلی خوب پنهان کاری میکنه خانمم...
تا یه مدت بعد اون حرفش نمیتونستم بهش دست بزنم حتی ولی اون با اصرار ازم میخواست که بهش نزدیک بشم و به قول خودش عشقمو ازش نگیرم ... نتونستم فراموش کنم ولی بخشیدم بخاطر اینکه دوسش دارم ولی بهش گفتم یه درصد تکرار بشه تمومش میکنم...
دو شب قبل هم بهش گفتم من به یکی از شماره های توی گوشیت شک دارم و برام توضیح داد ولی بعدش گفت مگه بازپرسی میپرسی و دعوامون شد و هنوزم قهریم.
قضیه نامه و اون مساله خانمم و حسا و فکرای منفیم در باره ادامه زندگیم شده کابوس برام و اصلا نمیدونم آخرش چی میشه... اصلا حس خوبی ندارم نسبت به زندگیم... ینی آرامشی که قراره داشته باشم رو به اون صورت ندارم چون همیشه زندگیم با استرس همراهه..
میگه عاشقمه ولی نیست.. چون احساسشم بچگانست.. اصلا بزرگ نمیشه و فقط به من میگه بچه... هر کاری براش بکنم نمی بینه و فقط کارای خوب خودشو میبینه...
[size=medium]تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی!
یکی دیروز و یکی فردا . [/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)