سلام دوست عزیز
منم هم دقیقا شرایط شما ر و داشتم خیلی درون گرا و درون جمع توی خودم بودم و دوستا ن زیادی نداشتم توی مراسمات عروسی و یا جشن ها هیچ وقت وسط نبودم و توی دانشگاه هم سرم به کار خودم بود و از اون دختر های سر و زبون داری که جمع رو گرم می کنن و بقیه رو سر گرم نبودم در نتیجه اصلا خواستگار نداشتم و یا کسی شخصی رو واسم معرفی می کرد که من از این جور ازدواج ها خوشم نمی یومد و ندید ه رد می کردم ولی این وسط پسر دوست بابا م عاشقانه منو دوست داشت از 7 سال قبل
منم کسانی اومدن تو زندگیم و رفتن ولی کسی که همیشه حضور داشت اون بود و یک بار همون 5 سال پیش ازم خواستگاری کرد ولی من جواب رد دادم چون کارش معلوم نبود و سربازی هم نرفته بود
تفاوت با هم زیاد داشتیم به شدت اهل جمع گرم کردن و شوخی کردن و هیجان مضاعف بود دقیقا بر عکس من
تا اینکه مجددا سال پیش که باباش گفته بود چرا زن نمی گیری گفته بو د یا ساناز یا تا اخر عمر زن نمی گیرم
اومد خواستگاری من و منم سبک و سنگین کردم و جواب مثبت دادم اوایل دوستش نداشتم ولی بعد دیوانه وار می خواستمش
اون اوایل با وجود تفاوت های بسیار اون بود که خودش رو با من و فق می داد و کاری رو می کرد که من دوست داشتم و تائید می کردم ولی به مرور زمان همه چیز تغییر کرد و من شدم موم توی دست های اون و تغییر دادن من رو اغاز کرد و اگر با کاریش مخالف بودم چون می دونست خیلی دوستش دارم یا باهام قهر می کرد و چند رو ز زنگ نمی زد و پیام نمی داد و یا می گفت من همینم که هستم می خوای بخواه می خوای نخواه و
اینا رو بهت گفتم که فکر نکنی مردا به خاطر دوست داشتنشون دست رفتارشون می کشند
اگر می خوای قبولش کنی خودشو قبول کن نه چیزی رو که توی ذهنت دوست داری اون جوری باشه و رفتار کنه
من الان عقدم و باید خودم زندگیم رو درستش کنم
ولی اگه شما هنوز به جایی وابسته نیستی خوب فکر هاتو بکن اگه زندگی مردا 100 قسمت باشه عشق و علااقه فقط 10 خونه از اون رو پر می کنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)