به نام خدا
بار خدایا ! براهل قبور شادی و سرور نازل فرمای . بار خدایا! همه تهیدستان را بی نیاز گردان. بار خدایا !همه گرسنگان را سیر ساز. بار خدایا ! همه برهنگان را بپوشان .بار خدایا!وام همه وامداران را ادا کن . بار خدایا ! همه اندوهناکان را گشایش عنایت فرما . بار خدایا !همه ی دوراز، وطنان را به وطن باز گردان . بار خدایا !همه اسیران را ازاد کن . بار خدایا! هر فساد و امر ناشایست در امور مسلمانان را اصلاح فرمای. بار خدایا !همه بیماران را بهبودی بخش. بار خدایا!فقر مارا با بی نیازی خود مرتفع گردان . بار خدایا! بدی حال ما را به خوبی خود دگرگون ساز . بار خدایا ! بدهی مارا ادا کن و مارا از فقر ،بی نیازی ده . همانا که برهر کار توانایی.
بار خدایا به حق خوبان این ماهت .به حق شب زنده داران این ماه پر برکتت .به حق استجاب شدگان این ماه پر فیضت قسمت می دهیم که منجی عالم را برسان ."اللهم عجل لولیک الفرج "و مارا بهترین بهره ها از این ماه ده.
"امین"
خدای من !چه قدر مهمان نوازیت را دوست دارم !چه قدر گرمی دستانت را که برسرم می کشی و نوازشم می کنی را دوست دارم !تا وقتی یاد دارم کنارم بودی حتی زمانهایی که من از یادت غافل بودم .حتی زمانی هایی که فرسنگها از ت دور می شدم و دیوارها(لکه های گناه) بین من و تو فاصله می انداخت. تو ، لحظه ای تنهایم نگذاشتی . و هیچگاه فراموشم نکردی .چنان متنعمم می کردی که هنوز درخواست نکرده برایم مهیا می نمودی هرچه نیازم بود . و هرگاه که متوجه نیازی می شدم و درخواستی داشتم خیلی سریع اجابت می نمودی و گاه بنا بر مصلحتت ان را از من منع می نمودی ولی دست نوازشت را از سرم بر نمی داشتی تا در فرصتی مناسب بهتر از ان را به من عطا کنی وخیلی بزرگوارانه گفتی که بابت این تاخیر جای دیگری(روزی که به سوی من بازگشت خواهی کرد) از تو دلجویی خواهم کرد .
ای خدای مهربانم !ای بزرگم که پاک و منزهی از هر عیب ! ای کسی که نیازمند کسی نبوده ای ! ای متعالی و ای غنی!با این که هیچ نیازی به من نداشتی، همه چیزرا خلق کردی برای من . ومن غرق شدم درمن و فراموش کردم تورا .فراموش کردم تورا و تو چشم پوشی کردی این گستاخی مرا.
و اکنون...
و اکنون دراین ماه رمضان سفره گستره ات را پهن نمودی و دشمنم را به غل و زنجیر کشیدی . با چه شور و عشقی نسبت به من تدارک چیدی این ماه بنده نوازی را .
ازدوماه قبل دعوتنامه "رجب" را به درخانه ی دلم فرستادی و من فراموش کردم ، شور و شوق معشوقی را که عاشقانه مرا می خواند .و بار دیگر دعوتنامه ی "شعبانت" را برایم تلگراف کردی و من باز مشغول کار خود بودم و اینک ،رمضان امد و تو مرا فرا خواندی . همه ی درهای رضوانت را برویم گشودی . ازم خواستی که لب از طعام و شراب برگیرم . خواستی که سر سفره ی تو بنشینم . خواستی که فقط یک ماه متفاوت باشم .گفتی یک ماه برای خودت باش. به وجود باارزشت توجه کن و قدرخودت را بدان .
دراین ماه ،فضیلتها و برکات زیادی قرار دادی که اگر چشم دل برگشایم ،می توانم در سفره ی مهمان نوازی این ماهت زیباییهای بسیار ببینم و در کوله بار 11ماهه ام بگذارم.
ای خدای من! امسال 26 سال است که مکلف شدم به ادای واجبات دینم . چه زود گذشت این مدت و غفلت کردم و بهره ای نبردم .
ای افسوس !از این غفلت که افتی ست به روح وروانم که مرا ازادمیت خودم دور کرده .ای کاش بتوانم حداقل این ماه را دریابم و ساز وبرگ سفر بردارم ، اکنون که دشمنم در اسارت است . اکنون که
غول شهوت و هوای نفس به برکت این ماه کمی دست از طغیان برداشته . اکنون که ماه قران است و انوار
الهی دراین ماه متجلی ست ،بتوانم لااقل این ماه را غافل نمانم . ای خدای مهربانم !تو مدد نما این بنده و میهمان
ضعیف و ناتوان خودرا .
اری !لحظات دم افطار و دقیقه های سحر اگر چشم دل باز کنم سفره ی پذیرایی پروردگارم را که به متنوع ترین و
لذت بخش ترین طعام ها و فرح بخش ترین نوشی دنیها متنعم گردیده را می بینم و می توانم خودرا فربه کنم و هیکل
ضعیف و نحیف خود را تقویت کنم . اما چه کنم؟؟؟!!!
چه نالم ؟!از غفلتم از این مشغول شدن به خودم .این فرو رفتن در خودم . توجه کردن به خودم و ماندن در خودم. یادم رفت که باید فراموش کنم خودم را . خواستم بزرگ شوم اما فراموش کردم باید پی ان ذره گردم و محو
شوم باید مانند قطره ای متصل گردم به دریا .و این غایت ارزوهایم بود و این من بودم که با فرو رفتن در خود
انها را به یک رویای دست نیافتنی مبدل کردم .
اامسال نیز متفاوت به سال قبل تجربه ای دیگر نمودم دراین ماه. و این ذره ای است از فضایل این ماه که
من به اندازه ی درک و فهم اندک و محدود خود برداشت کردم و به مقدار ظرفیت خود از ان بهره می برم .
که اگر باز اسیر دیو غفلت نشوم می توانم از ان ،خارج از این ماه نیز بهره گیرم ، اگر تو کمکم کنی .
امشب وقت سحر حس قشنگی را برذره ذره ی وجودم انعکاس دادی که احساس کردم فشاری را بروجودم وارد می کند و
پوست و استخوانم را کنار می زند و مرا از قفس تنم می رهاند. اما چه زمان محدود و کمی رامی توانم این حس
را دراغوش گیرم و به علت کثرت گناهم به علت غفلتم خیلی به ندرت می توانم این حس را تجربه کنم . دراین
سحر گاه ،این حس قشنگ چه کارها می تواند بکند . چه عهدها با خودم می بندم و چه برنامه ها که با خودم می
چینم. اما خیلی زود طعم لذت، چنین حسی از تنم پر می کشد چون دوباره شفق می زند و چادر سیاه شب کنار
می رود و نور طلایی خورشید برسنگهای بی ارزش زمین می تابد و من این سراب را زرو زیور می بینم . شتابان
و مشتاق چه کودکانه وابلهانه و می روم سوی سراب .و باز اسیر چنگ غفلت می گردم.(بحر در کوزه و ما گرد
سراب می گردیم )
علاقه مندی ها (Bookmarks)