از دست خودم خيلي ناراحتم چرا من اين طوري شدم . چرا رفتار كس ديگه مي تونه من را به اين اندازه به هم بريزه. از صبح دارم حرص مي خورم .پنج شنبه رفتيم گوشي خريدم خيلي دوست داشتم يك گوشي خوب داشته باشم كه باهاش در لحظه بتونم عكس از دخترم بندازم . روي گوشي برنامه هاي جديد را نصب كردن . من مخالف اين وايبر و تانگو و .. هستم . حتي كاربري ام در فيس بوك را هم پاك كردم . ( اين نظر شخصي منه ) اين برنامه ها هم روي گوشي من بود و همسرم وارد انها شد و شروع به سوال كه اين كيه فلاني كيه كساني كه من اصلا نمي شناختم .در همان لحظه يكي از همكاران قديمي ام ( مدير شركت قبلي كه در آنجا كار مي كردم) يك پيغام سلام برايم فرستاد . من از همسرم خواهش كردم بياد از اين برنامه ها بيرون و آنها را پاك كنه . اون هم شروع كرد كه چرا ترسيدي و مي ترسي و.. گفتم از وقتي رفتي توي اين برنامه شروع كردي اين كيه اون كيه در حالي كه من هيچ كدام از افراد ان لاين را نمي شناسم .بعد به من چه كه فلاني پيغام سلام داده مگر من جوابش را مي دهم كه تو از من بابت رفتار اون بازخواست مي كني . همسرم گفت به اين شخص پيغام بده كه ديگه به من پيغامي ندهيد و من اين را نپذيرفتم . به نظرم خيلي زشت بود كه به مديري كه چهارسالي هست ازش بي خبرم بي مقدمه به خاطر اينكه بي چاره يك سلام فرستاده بگم ديگه به من پيغام نديد ( گفتم من اين كار را نمي كنم من وقتي جوابش را ندهم خودش ديگه پيغام نمي ده ) و خلاصه اون هم شروع كرد . من هم گوشي را گذاشتم توي جعبش گفتم به ما نيامده از اينها استفاده كنيم . واقعا من بايد به همكارم مي گفتم؟ بابا اون مدير شركت بود
يك چيز ديگه كه فكرم را خيلي به هم ريخت اينه كه من به همسرم همش مي گم اين بچه به تو خيلي وابسته شده و از اين حرفا تا بدونه دخترم دوستش داره ( البته انصافا هم دخترم خيلي دوستش داره چون خيلي بيشتر از من اون را مي بينه) ديشب به من مي گه من خيلي ناراحتم كه دخترمان به تو وابسته نيست . مي دونيد من خيلي روي اين قضيه حساسم اصلا گريه ام مي گيره وقتي به اين فكر مي كنم كه من به خاطر سر كار رفتن از دخترم دورم و كم مي بينمش اين براي خودم كلي غمه . من هم گفتم كي گفته به من وابسته نيست . گفت من براش جاي مادر هم هستم . من هم گفتم اره خوب مادر بي چارش وظايف ديگه ايي داره . اون هم به شدت بهش بر خورد و گذاشت تا صبح رفت توي پاركينگ و كلي از حرفم هم ناراحت شد . من حرف بدي بهش نزدم جواب حرفش را دادم . من هم صبح بهش گفتم وقتي طاقت شنيدن جواب حقيقت را نداري خوب چرا حرف مي زني.من به خاطر خانوادم مي رم سر كار اون وقت اون . خانوادش الان دو ماهي هست ماهي 500 به ما مي دن . اين ماه 400 دادن اون هم رفته براي ماشينش باطري خريده ( ماشينش يك بار توي خيابان روشن نشد دوستاش امدن باطري به باطري كردن . دفعه بعد كه روشن نشد گفت بايد باطري بخرم . ديشب دوستش زنگ زده كه بيام براي روشن كردن ماشين وقتي بهش گفتم باطري خريده هنگ كرد گفت شما چقدر مايه دارين من مي امدم درست مي كردم ) بعد يك باكس سيگار و كلي خوردني براي خودش خريده 80 تومان هم داده به دوستش كه قراره بريزه به حساب من ( اگر بريزه همين اين ماه گيرم اومده ) فقط پول شير خشك دختر من ماهي 200 تومنه . اون وقت من بي چاره بايد كار كنم اين حرفا را هم بشنوم
- - - Updated - - -
از دست خودم خيلي ناراحتم چرا من اين طوري شدم . چرا رفتار كس ديگه مي تونه من را به اين اندازه به هم بريزه. از صبح دارم حرص مي خورم .پنج شنبه رفتيم گوشي خريدم خيلي دوست داشتم يك گوشي خوب داشته باشم كه باهاش در لحظه بتونم عكس از دخترم بندازم . روي گوشي برنامه هاي جديد را نصب كردن . من مخالف اين وايبر و تانگو و .. هستم . حتي كاربري ام در فيس بوك را هم پاك كردم . ( اين نظر شخصي منه ) اين برنامه ها هم روي گوشي من بود و همسرم وارد انها شد و شروع به سوال كه اين كيه فلاني كيه كساني كه من اصلا نمي شناختم .در همان لحظه يكي از همكاران قديمي ام ( مدير شركت قبلي كه در آنجا كار مي كردم) يك پيغام سلام برايم فرستاد . من از همسرم خواهش كردم بياد از اين برنامه ها بيرون و آنها را پاك كنه . اون هم شروع كرد كه چرا ترسيدي و مي ترسي و.. گفتم از وقتي رفتي توي اين برنامه شروع كردي اين كيه اون كيه در حالي كه من هيچ كدام از افراد ان لاين را نمي شناسم .بعد به من چه كه فلاني پيغام سلام داده مگر من جوابش را مي دهم كه تو از من بابت رفتار اون بازخواست مي كني . همسرم گفت به اين شخص پيغام بده كه ديگه به من پيغامي ندهيد و من اين را نپذيرفتم . به نظرم خيلي زشت بود كه به مديري كه چهارسالي هست ازش بي خبرم بي مقدمه به خاطر اينكه بي چاره يك سلام فرستاده بگم ديگه به من پيغام نديد ( گفتم من اين كار را نمي كنم من وقتي جوابش را ندهم خودش ديگه پيغام نمي ده ) و خلاصه اون هم شروع كرد . من هم گوشي را گذاشتم توي جعبش گفتم به ما نيامده از اينها استفاده كنيم . واقعا من بايد به همكارم مي گفتم؟ بابا اون مدير شركت بود
يك چيز ديگه كه فكرم را خيلي به هم ريخت اينه كه من به همسرم همش مي گم اين بچه به تو خيلي وابسته شده و از اين حرفا تا بدونه دخترم دوستش داره ( البته انصافا هم دخترم خيلي دوستش داره چون خيلي بيشتر از من اون را مي بينه) ديشب به من مي گه من خيلي ناراحتم كه دخترمان به تو وابسته نيست . مي دونيد من خيلي روي اين قضيه حساسم اصلا گريه ام مي گيره وقتي به اين فكر مي كنم كه من به خاطر سر كار رفتن از دخترم دورم و كم مي بينمش اين براي خودم كلي غمه . من هم گفتم كي گفته به من وابسته نيست . گفت من براش جاي مادر هم هستم . من هم گفتم اره خوب مادر بي چارش وظايف ديگه ايي داره . اون هم به شدت بهش بر خورد و گذاشت تا صبح رفت توي پاركينگ و كلي از حرفم هم ناراحت شد . من حرف بدي بهش نزدم جواب حرفش را دادم . من هم صبح بهش گفتم وقتي طاقت شنيدن جواب حقيقت را نداري خوب چرا حرف مي زني.من به خاطر خانوادم مي رم سر كار اون وقت اون . خانوادش الان دو ماهي هست ماهي 500 به ما مي دن . اين ماه 400 دادن اون هم رفته براي ماشينش باطري خريده ( ماشينش يك بار توي خيابان روشن نشد دوستاش امدن باطري به باطري كردن . دفعه بعد كه روشن نشد گفت بايد باطري بخرم . ديشب دوستش زنگ زده كه بيام براي روشن كردن ماشين وقتي بهش گفتم باطري خريده هنگ كرد گفت شما چقدر مايه دارين من مي امدم درست مي كردم ) بعد يك باكس سيگار و كلي خوردني براي خودش خريده 80 تومان هم داده به دوستش كه قراره بريزه به حساب من ( اگر بريزه همين اين ماه گيرم اومده ) فقط پول شير خشك دختر من ماهي 200 تومنه . اون وقت من بي چاره بايد كار كنم اين حرفا را هم بشنوم
علاقه مندی ها (Bookmarks)