داستان واقعی شاگرد کار گر و گوهر شاد خاتون
گوهر شاد خاتون همانطور که خواندید همسر شاهرخ تیمور بوده و یکی
از زنان
باحجاب بوده که من شنیدم همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم
مذهبی بوده ا و می خواست در کنار حرم امام رضا عليه السلام مسجدى
بنا کند . چون مى خواست عمل صالحى انجام دهد به همه کارگران و
معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش اين
است که فقط با وضو کار کنيد و در حال کار با يکديگر مجادله و بد
زبانى نکنيد و با احترام رفتار کنيد. و اخلاق اسلامى و ياد خدا را
رعايت کنيد . او به کسانى که به وسيله حيوانات مصالح و بار به محل
مسجد مى آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حيوانات آب و
علوفه قرار دهيد و اين زبان بسته ها را نزنيد و بگذاريد هرجا که تشنه
و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگين نزنيد و آنها را
اذيت نکنيد . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم .. گوهر شادهر
روز به سر کشی کار گران به مسجد می رفت؛ روزى طبق معمول
براى سرکشى کار ها به محل مسجد رفت . در اثر باد مقنعه و حجاب
او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را ديد . جوان بيچاره
دل از کف داد و عشق گوهر شاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که
مريض شد و و بيمارى او را به مرگ نزديک کرد. چند روزی بود که
به سر کار نمی آمد و گوهر شاد خاتون حال اورا جویا شد . شنید که
بیمار شده و به عیادت او رفت و حال اورا جویا شد .چند روز گذشت و
روز به روز حال جوان بدتر می شد. مادرش که احتمال از دست رفتن
فرزند را جدى ديد تصميم گرفت جريان را به گوش ملکه گوهر شاد
برساند .وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نيست . او
موضوع را به گوهر شاد گفت و منتظر عکس العمل گوهر شاد بود.ملکه
بعد از شنیدن این حرف با خوشرويى گفت: اين که مهم نيست چرا
زودتر به من نگفتيد تا از ناراحتى يک بنده خدا جلو گيرى کنيم ؟ و به
مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى
فبل از آن بايد دو کار صورت بگيرد . يکى اينکه مهر من چهل روز
اعتکاف توست در اين مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو
و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط ديگر
اين است که بعد از آماده شدن تو . من بايد از شوهرم طلاق بگيرم .
حال اگر تو شرط را مى پديرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق
وقتى پيغام گوهر شاد را شنيد از اين مژده حالش خوب شد و گفت چهل
روز که چيزى نيست اگر چهل سال هم بگويى حاضرم . او رفت و
مشغول نماز در مسجد شد به اميد اينکه پاداش نماز هايش ازدواج و
وصال گوهر شاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال
جوان خبر بگيرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به
جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر
تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با
عشق گوهر شاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز
کام او را شيرين کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگو اولا از
تو ممنونم و دوم اينکه من ديگر نيازى به ازدواج با تو ندارم. قاصد گفت
منظورت چيست ؟ مگر تو عاشق گوهر شاد خانم نبودى ؟؟ جوان گفت
آنوقت که عشق گوهر شاد من را بيمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق
حقيقى آشنا نشده بودم ولى اکنون دلم به عشق خدا مى طپد و جز او
معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام مى گيرم
. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او
باعت شد تا معشوق حقيقى را پيدا کنم . . و آن جوان شد اولین پیش
نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک
فقیه کامل و او کس نیست جز آیت اله شیخ محمد صادق همدانی ممنونم
از همه شما که حوصله به خرج دادید و خواندید ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)