به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 24
  1. #11
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    سلام دوستای خوبم، بعضی وقتا میام تاپیکای بعضی ها رو توی تالار می خونم خنده ام می گیره. نه به خاطر اینکه خنده داره به خاطر اینکه خیلی خیلی مسخره و ابلهانه و دردناکه و کاری جز خنده از دستم برنمیاد ! چی کار ما داریم می کنیم واقعن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زندگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

    من بعد از یه مقدار زیاد درب و داغون شدن، دوباره سر پای خودم ایستادم و تنها چیزی که دارم روش تمرکز میکنم حفظ حرمت هاست.

    یه اشتباهاتی داشتم که باید سریعا جبران بشه. همین. حواسم رو هم باید جمع تر کنم. مشکلی نیست. از پسش برمیام.

  2. 3 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 04 بهمن 92), zendegiye movafagh (شنبه 07 دی 92), الهه آذر (سه شنبه 19 آذر 92)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 آذر 93 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-13
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    1,059
    سطح
    17
    Points: 1,059, Level: 17
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    131

    تشکرشده 275 در 125 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانم she ، خوشحالم که نوشتین ".. مشکلی نیست از پسش بر میام..." ، واقعا من خودم از این جمله شما استفاده کردم .
    خانم برخورد با یک شوهری که خیانت میکنه ، راه حل قطعی نداره ، اما راهی که خانم پاییز 68 ارایه کردن خوبه ، ، درسته که مجبور میشید کارها رو خودتون انجام بدید اما حداقل اعصابتون راحت تر هست . من احساسم این هست که اگر شما در مورد خیانتش ، اصلا باهاش بحث نکنید حتی چک هم نکنید ، اما کاری کنید که از تلاش شما در زندگی شرمنده بشه ، موثر هست . مرد ها این شرمندگی روشون اثر میزاره . ( البته من احتمال میدم ، اگر شناخت بیشتر ی از شوهرتون داشتم بهتر درکش میکردم ) .

    "چی کار ما داریم می کنیم واقعن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زندگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!! " شما درست میگید اما
    به این چیزها هم زیاد فکر نکنید .

  4. کاربر روبرو از پست مفید alireza35 تشکرکرده است .

    واحد (چهارشنبه 04 دی 92)

  5. #13
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    she عزیزم سلام خوبی ؟
    عزیزم یکم بی خیال باش . به باید و نباید ها زیاد توجه نکن . روی کارای همسرت زوم نکن و انقدر همسرت رو با خودت مقایسه نکن . منظورم اینه که یکم ذهت رو خالی کن . فکر کن که یک پسر هستی و رفیق همسرت باش . باهاش بخند حتی اگر خنده دار نیست . در برابرش سکوت کن حتی اگر باهاش مخالفی .

    به این فکر کن که اگر فقط یک ماه دیگه زندگی بودی ، چطوری زندکی میکردی ؟ سعی کن از زندگیت لذت ببری . ( امیدوارم 120 سال سالم و شاد باشی )

    در مورد خیانت واقعا ناراحت شدم ، امیدوارم اشتباها به این نتیجه رسیده باشی ، ولی سعی کن به همسرت نزدیک تر شی . نزار زندگیت تباه بشه .

  6. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    سلام. فکر کردم بیام بگم موضوع خیانت منتفیه. چیز خاصی نبود ظاهرا.
    .
    اوضاع من بهتر نشده. تو این مدت هزار سال پیر شدم. خودم دیروز به صورتم نگاه می کردم باورم نمی شد! انگار گلی باشه که خشکش کردند، آبش رو گرفتند و پژمرده شده.
    .
    در مورد موضوع این تاپیک جراتمندانه رفتار کردم با شوهرم اما بعد از اون رفتار جراتمندانه رو کنار گذاشتم... فقط دارم افسوس می خورم و آیا واقعن طلاق چیز بدیه؟ آیا محکومم به این زندگی؟
    .
    چه وقتی بالاخره نوبت شادی من میشه... نوبت فهم و شعور همسرم؟؟

  7. 6 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 05 دی 92), واحد (چهارشنبه 04 دی 92), میشل (سه شنبه 03 دی 92), افتابگردون (پنجشنبه 22 خرداد 93), جاثیه (چهارشنبه 04 دی 92), شیدا. (سه شنبه 03 دی 92)

  8. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 13:02]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,566
    امتیاز
    44,733
    سطح
    100
    Points: 44,733, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,973

    تشکرشده 6,445 در 1,461 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام sheعزیز.حال منم بهترازتونیست اما دوست داشتم این حرفهاروبهت بگم.من حس میکنم توتوی ذهنت ازچیزهایی رنج میبری که هنوزاینجاهم نگفتی چون خیلی سربسته میای ودردودل میکنی ومیری.به نظرم بهتره تک تک مشکلاتت روبگی تابهتربشه بهت کمک کرد.مثلا هرهفته روی یه مشکلت تمرکزکن.بیا اینجابگووراهنمایی بگیر.همه چیزکه بارفتارجراتمندانه قابل حل نیست منظورم اینه که تنهاراه حل مشکلت این نیست.توالان به یه روحیه یخیلی زیاداحتیاج داری تابتونی اون رفتارهاروداشته باشی اما خب الان شرایطش نیست بس دنبال یه راه دیگه باش نه ناامیدوغمگین بشینی ببینی کی روحیه ی خوبت برمیگرده.من میدونم توبهترازمن این چیزهارومیدونی چون میدونم مطالعه خوبی داری.راستی اگه کتاب"نه گامی جلوتر نه گامی عقب ترهمسرم درکنارم باش "روتاحالا نخوندی حتما بخون اونم کتاب خوبیه.
    عزیزم ازم دلخورنشی چون حس میکنم مشکلاتمون مثه همدیگه ست(خانواده هامون)دوست دارم بهم کمک کنیم.

  9. 4 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 05 دی 92), she (چهارشنبه 04 دی 92), میشل (سه شنبه 03 دی 92), شیدا. (سه شنبه 03 دی 92)

  10. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام شی عزیزم

    راستش من مطمئن نیستم مشکلات شما اکثرش بخاطر فهم و شعور همسرت باشه، بلکه مسئله نوع فهم و شعورش هست که با نوع تو فرق می کنه. به نظرم میرسه که هردوتون هم تحت فشار هستید، و هم نمیتونید فشاری که به طرف مقابلتون میاد رو درک کنید.

    البته اینها حدس های من هستند، واقعا تسلطی به زندگیت ندارم. اما اگه درست باشن، همسرت هم در شرایط خوبی نیست. اون هم نیازمندیهای اساسی یه مرد رو دریافت نمی کنه، چون شی ای که ما با دردهاش آشنا هستیم، حتی اگه خودش رو مجبور به انجام یه سری کارها بکنه، باز هم همسرش درک می کنه که این کارها از صمیم قلب نیست و در نتیجه اون هم در شرایط بدی قرار می گیره(حتی اگه به فرض صد در صد خودش مقصر باشه).

    بنابراین به نظرم اول مسئله ی این هزارسال پیرتر شدن رو حل کن. اول اون گل پژمرده رو (که بیشتر نشونه ای از رویکرد اشتباه شخص خودت در زندگی کردن هست) شاداب کن، و انتظار نداشته باش کسی جز خودت اینکارو انجام بده.

    درضمن طلاق همیشه هم بد نیست. اما مهم اینه که تصمیمش با آگاهی گرفته بشه، که جایی برای پشیمونی باقی نمونه. و الان فکر نکنم تو از نظر روحی در جایگاهی باشی که فضای زندگیتون برات شفاف و واضح باشه، که بتونی با آگاهی کامل برای تموم کردنش تصمیم بگیری.

    با حرف پاییز هم کاملا موافقم که جراتمندی قرار نیست همه مسائل رو حل کنه، خصوصا وقتی اشکال های ساختاری وجود داره. جراتمندی خیلی وقتا وظیفش همینه که مشکلات رو نشون بده، در مرحله بعد، اون مشکلات باید حل بشن.

    پس لطفا از این سکوت اخیرت در بیا، و مثل قبل مفصل مسائل رو توضیح بده تا ببینیم کجاییم و چیکار می شه کرد.

    مراقب خودت باش.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : سه شنبه 03 دی 92 در ساعت 20:52

  11. 3 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 04 بهمن 92), she (چهارشنبه 04 دی 92), شیدا. (سه شنبه 03 دی 92)

  12. #17
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    میشل، شیدا، پاییز و تمنا جان می دونین که از حضورتون همیشه خوشحال میشم. میشل جان کاملا، صد در صد باهات موافقم. با جمله به جمله حرفات موافقم. و همینطور اینکه وقتی چیزی از صمیم قلب نیست ادامه هم پیدا نمیکنه. خیلی زود لو میری. کم میاری. حتی وقتی اوضاع خوبه، شاد نیستی...
    .
    نمی تونم توضیح بدم مث قبل. راستش احساس خوبی ندارم که راجع به شاهکارهای اخیرم اینجا بنویسم. همتون میگین این دختره دیوونه شده. دوشنبه پرخاشگری رو به اوج خودش رسوندم، دیگه هیچ چیز دردناکی نبود که بهش نگفته باشم و بدتر اینکه اون دقیقن نمی دونست دلیل این رفتار من چیه! بهش گفتم به خودکشی فکر کردم و حتی به اینکه اونو بکشم! راست می گفتم ولی اون فقط پرسید که من که تازه پریود شدم و تموم شده پس چمه؟!
    .
    اوضاع خوب نیست. ولی اونجوری بد هم نیست! بیشتر عجیب غریبه. مبهمه برای من و خسته کننده و ناامید کننده برای اون. دیروز با حسرت از زن دوستش تعریف می کرد که اونا با هم خوبن...
    .
    من دارم به یه چیزی فکر می کنم... جیغ نزنین لطفن!! ... دارم به بچه فکر می کنم!! ... برای اولین بار در زندگیم دارم جدی به بچه فکر می کنم. نه اینکه همین حالا نه! مثلا یک سال بعد...
    می خوام حس کنم مادر بودن رو می خوام حس کنم اون قراره پدر بچه ام باشه... همچین حسی داره نگاهم رو به زندگی تغییر میده ... دیشب بلند شدم نشستم و تو خواب نگاهش کردم ... به این فکر می کردم که بچه مون رو بغل کنه... یهویی دلم خواست بوسش کنم... به نظرم تا حالا زندگی رو جدی نگرفته بودم ... حداقل نه اینقدر جدی...
    می خوام دوباره تلاش کنم. به محبت، به صبر، به زنانگی، به زندگی و شاد بودن فکر می کنم... فقط به خاطر اینکه یه عینک تازه به چشمم زدم، یه عینک خیلی خیلی دوست داشتنی!

  13. 7 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 05 دی 92), paiize (جمعه 06 دی 92), واحد (چهارشنبه 04 دی 92), میشل (چهارشنبه 04 دی 92), zendegiye movafagh (شنبه 07 دی 92), تازه نفس گرفته (جمعه 06 دی 92), شیدا. (پنجشنبه 05 دی 92)

  14. #18
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط she نمایش پست ها
    میشل، شیدا، پاییز و تمنا جان می دونین که از حضورتون همیشه خوشحال میشم. میشل جان کاملا، صد در صد باهات موافقم. با جمله به جمله حرفات موافقم. و همینطور اینکه وقتی چیزی از صمیم قلب نیست ادامه هم پیدا نمیکنه. خیلی زود لو میری. کم میاری. حتی وقتی اوضاع خوبه، شاد نیستی...
    .
    نمی تونم توضیح بدم مث قبل. راستش احساس خوبی ندارم که راجع به شاهکارهای اخیرم اینجا بنویسم. همتون میگین این دختره دیوونه شده. دوشنبه پرخاشگری رو به اوج خودش رسوندم، دیگه هیچ چیز دردناکی نبود که بهش نگفته باشم و بدتر اینکه اون دقیقن نمی دونست دلیل این رفتار من چیه! بهش گفتم به خودکشی فکر کردم و حتی به اینکه اونو بکشم! راست می گفتم ولی اون فقط پرسید که من که تازه پریود شدم و تموم شده پس چمه؟!
    .
    اوضاع خوب نیست. ولی اونجوری بد هم نیست! بیشتر عجیب غریبه. مبهمه برای من و خسته کننده و ناامید کننده برای اون. دیروز با حسرت از زن دوستش تعریف می کرد که اونا با هم خوبن...
    .
    من دارم به یه چیزی فکر می کنم... جیغ نزنین لطفن!! ... دارم به بچه فکر می کنم!! ... برای اولین بار در زندگیم دارم جدی به بچه فکر می کنم. نه اینکه همین حالا نه! مثلا یک سال بعد...
    می خوام حس کنم مادر بودن رو می خوام حس کنم اون قراره پدر بچه ام باشه... همچین حسی داره نگاهم رو به زندگی تغییر میده ... دیشب بلند شدم نشستم و تو خواب نگاهش کردم ... به این فکر می کردم که بچه مون رو بغل کنه... یهویی دلم خواست بوسش کنم... به نظرم تا حالا زندگی رو جدی نگرفته بودم ... حداقل نه اینقدر جدی...
    می خوام دوباره تلاش کنم. به محبت، به صبر، به زنانگی، به زندگی و شاد بودن فکر می کنم... فقط به خاطر اینکه یه عینک تازه به چشمم زدم، یه عینک خیلی خیلی دوست داشتنی!


    درود بر بانو she گرامی

    اولا خداروشکری تالار سیستمش عوض شد واسه بقیه آب نداشت ولی واسه مایی که اخراجی بودیم نون داشت تونستیم دوباره عضویت بزنیم و مطلب بنویسیم

    اولا فکر میکردم از این خانومایی هستی که نازک نارنجی هستن و غر میزنن فقط نمیدونم درست تصور میکردم یا نه ولی وقتی اتفاقاتی که واست میوفته و تلاشی که میکنی رو برای همسرم توی خونه تعریف میکنم خداوکیلی چهرچنگولی میمونه واقعا خانومایی هستن که اینهمه قوی هستن و پرتلاش و پرامید؟!!! خداوکیلی من خودم تعجب میکنم واقعا شماها دیگه کی هستین

    بخدا خود من فقط میخونم نوشته هاتون رو کم میارم چه برسه بخوام تصور کنم و خودم رو جای شما بزارم

    خیلی دوست داشتم اینو براتون بنویسن یعنی اگه یه دلیل واسه برگشتن دوبارم باشه فقط اینه که بهتون بگم خیلی قوی و محکم هستین ایشالله موفق میشین منم بعنوان داداش کوچیکتون براتون دعا میکنم که ایشالله همیشه همینجوری بمونین تا الگویی باشین برای بقیه خانوم هایی که میان توی این تالار و تا یه مسئله کوچیک براشون پیش میاد زودی میگن وای مامانم اینا میخوام جدا شم

    این گلا تقدیم به شما ایشالله دوباره سرپا میشی و زندگیت رو میسازی

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط she نمایش پست ها
    میشل، شیدا، پاییز و تمنا جان می دونین که از حضورتون همیشه خوشحال میشم. میشل جان کاملا، صد در صد باهات موافقم. با جمله به جمله حرفات موافقم. و همینطور اینکه وقتی چیزی از صمیم قلب نیست ادامه هم پیدا نمیکنه. خیلی زود لو میری. کم میاری. حتی وقتی اوضاع خوبه، شاد نیستی...
    .
    نمی تونم توضیح بدم مث قبل. راستش احساس خوبی ندارم که راجع به شاهکارهای اخیرم اینجا بنویسم. همتون میگین این دختره دیوونه شده. دوشنبه پرخاشگری رو به اوج خودش رسوندم، دیگه هیچ چیز دردناکی نبود که بهش نگفته باشم و بدتر اینکه اون دقیقن نمی دونست دلیل این رفتار من چیه! بهش گفتم به خودکشی فکر کردم و حتی به اینکه اونو بکشم! راست می گفتم ولی اون فقط پرسید که من که تازه پریود شدم و تموم شده پس چمه؟!
    .
    اوضاع خوب نیست. ولی اونجوری بد هم نیست! بیشتر عجیب غریبه. مبهمه برای من و خسته کننده و ناامید کننده برای اون. دیروز با حسرت از زن دوستش تعریف می کرد که اونا با هم خوبن...
    .
    من دارم به یه چیزی فکر می کنم... جیغ نزنین لطفن!! ... دارم به بچه فکر می کنم!! ... برای اولین بار در زندگیم دارم جدی به بچه فکر می کنم. نه اینکه همین حالا نه! مثلا یک سال بعد...
    می خوام حس کنم مادر بودن رو می خوام حس کنم اون قراره پدر بچه ام باشه... همچین حسی داره نگاهم رو به زندگی تغییر میده ... دیشب بلند شدم نشستم و تو خواب نگاهش کردم ... به این فکر می کردم که بچه مون رو بغل کنه... یهویی دلم خواست بوسش کنم... به نظرم تا حالا زندگی رو جدی نگرفته بودم ... حداقل نه اینقدر جدی...
    می خوام دوباره تلاش کنم. به محبت، به صبر، به زنانگی، به زندگی و شاد بودن فکر می کنم... فقط به خاطر اینکه یه عینک تازه به چشمم زدم، یه عینک خیلی خیلی دوست داشتنی!


    درود بر بانو she گرامی

    اولا خداروشکری تالار سیستمش عوض شد واسه بقیه آب نداشت ولی واسه مایی که اخراجی بودیم نون داشت تونستیم دوباره عضویت بزنیم و مطلب بنویسیم

    اولا فکر میکردم از این خانومایی هستی که نازک نارنجی هستن و غر میزنن فقط نمیدونم درست تصور میکردم یا نه ولی وقتی اتفاقاتی که واست میوفته و تلاشی که میکنی رو برای همسرم توی خونه تعریف میکنم خداوکیلی چهرچنگولی میمونه واقعا خانومایی هستن که اینهمه قوی هستن و پرتلاش و پرامید؟!!! خداوکیلی من خودم تعجب میکنم واقعا شماها دیگه کی هستین

    بخدا خود من فقط میخونم نوشته هاتون رو کم میارم چه برسه بخوام تصور کنم و خودم رو جای شما بزارم

    خیلی دوست داشتم اینو براتون بنویسن یعنی اگه یه دلیل واسه برگشتن دوبارم باشه فقط اینه که بهتون بگم خیلی قوی و محکم هستین ایشالله موفق میشین منم بعنوان داداش کوچیکتون براتون دعا میکنم که ایشالله همیشه همینجوری بمونین تا الگویی باشین برای بقیه خانوم هایی که میان توی این تالار و تا یه مسئله کوچیک براشون پیش میاد زودی میگن وای مامانم اینا میخوام جدا شم

    این گلا تقدیم به شما ایشالله دوباره سرپا میشی و زندگیت رو میسازی

  15. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    she (دوشنبه 09 دی 92), میشل (پنجشنبه 05 دی 92), شیدا. (پنجشنبه 05 دی 92)

  16. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام

    باشه قبول، اما ببین میتونی خود خودش رو دوست داشته باشی؟ می تونی نسبت به سلول های خودش، حس مثبتی داشته باشی؟ ببین میشه رابطتون به جایی برسه "آنچه هست" برات زیبا و خواستی باشه و ازش با همه وجودت لذت ببری؟ و خوشحال باشی، حقیقتا خوشحال باشی که باهم هستید؟

    منظورم فقط احساس نیست، منظورم حسیه که با یه ارتباط درست و موفق غنی سازی شده باشه و در نتیجه پایدار و پیوسته باشه.

    یه ترای دیگه بکن. برای ارتباط با خود خودش. نه با پدر بچت، نه با شوهرت، نه ...

    این دردناکه که هم نفس آدم، همراه و همسر آدم، با واسطه دوستش داشته باشه. و احتمالا این هم بالاخره لو میره.

    البته درک می کنم اینکه بعنوان پدر فرزندت ببینیش، چه حسی رو ایجاد میکنه. و اون حس چطور برای ادامه بهت امید میده. اما دلم برای شوهرت هم میسوزه که هیچکی نیست به خود خودش عشق بورزه. و موجودی که قراره فرزند اون باشه، در واقع مایه ی بقائش هست. و به جای اینکه در موضع قدرت قرار بگیره که پایگاه انسان دیگری شده، در واقع در چه موضع ضعفی قرار گرفته. البته میدونم که تو خیلی تلاش کردی که در این موضع قرار نگیره.

    من از اینکه انرژی تازه ای گرفتی خوشحالم، ولی این هم باز پیوند دو تا انسان نیست. و هرچند که این انرژی به رابطتون جون تازه ای میده، اما چون از و در مسیر درستی سرچشمه نگرفته، میتونه فناپذیر باشه. و اگه خدای نکرده روزی دود بشه و بره به هوا، چیزیکه برجای میمونه دیگه شی و همسرش نیست، بلکه یه انسان دردمند دیگه هم هست.

    درستش اینه که بچه در خانواده شکل بگیره، نه خانواده در بچه. کاریکه منطقش اشتباه باشه، نباید خیلی به موفقیتش دل بست. البته من کلا به موفقیت تو خیلی امیدوارم.

    راستی اعتراف می کنم که من هم اولش مثل خاله قزی در موردت فکر میکردم.

    خاله قزی جان خوشحالم که از تحریم دراومدی، و درجمع ما هستی.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : پنجشنبه 05 دی 92 در ساعت 10:28

  17. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 05 دی 92), paiize (جمعه 06 دی 92), she (دوشنبه 09 دی 92), شیدا. (پنجشنبه 05 دی 92)

  18. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    وای عزیزم اصلا نفهمیدم مشکلت چیه و دنبال چه حرف و راه حلی هستی گیج شدم

    خودت میدونی چی میخوام؟

  19. کاربر روبرو از پست مفید kamr تشکرکرده است .

    she (دوشنبه 09 دی 92)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 02 آبان 95, 11:47
  2. تکرار چیزهای خراب را درست نمی کند
    توسط sara63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 30 مرداد 95, 17:50
  3. واکنش درست در مقابل ادمی که بهم تهمت زده و پشتم حرف میزنه....
    توسط نازنین آریایی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: جمعه 16 آبان 93, 22:02
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 فروردین 93, 08:09
  5. کمکم کنید زندگیم شوهرم همه چیزم داره از دست میره
    توسط soory در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 10 دی 90, 22:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.