سلام دوست گلم.
واقعا آدم وقتی میاد اینجا و مشکلات بعضی از دوستان رو میخونه تمام مشکلات خودشو فراموش میکنه.
دوست خوبم خیلی ناراحت شدم برات.اما نظر منم مثه بقیه ی بچه ها اینه که این شانسو از خودت و ایشون نگیری.
بشین خیلی ملایم راجع به مشکلاتت حرف بزن باهاش و بهش یه فرصته چند روزه بد که فکر کنه ببینه میتونه از پس سختیای رسیدن به تو بربیاد یا نه.و بهش بگو تو این چند روز بخاطر اینکه راحتتر و منطقی تر فکر کنی من تنهات میذارم.
به هرحال اون بهتر خانوادشو میشناسه و بهتر میتونه درک کنه خانوادش چه عکس العملی نشون میدن یا اصلا میتونه راضیشون کنه یا نه،یا تصمیم بگیره تا چه حد مشکلاتتو با خانوادش درمیون بذاره.
اگه بعد از فکر کردنم گفت که نمیتونه باهات ازدواج کنه بازم چیزیو از دست ندادی چون تو که الانشم تصمیم داشتی ازش جداشی.فقط دیگه حسرت نمیخوری که شانستو نادیده گرفتی.
اگرم به امید خدا ازدواج کردین بدون که تقریبا اکثر عروس و خانواده ی شوهرا گاهی بحث و ناملایمتی پیش میاد.این ماییم که باید با سیاست خودمون اوضاع رو کنترل کنیم.مثلا خود من یه مادرشوهر مهربون دارم اما تاحالا تادلت بخواد بینمون دلخوری پیش اومده اما باسیاست حل شد.
هرکسی هم که بخواد سرکوفت بزنه از حقارت خودشه تو به این فکر کن که زندگیت با همسرت دستخوش این ناملایمات نشه.
برات از ته دلم ارزوی خوشبختی میکنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)