موضوع: بحران دوباره زندگی من

نمیخام نا امیدت کنم،تو برام اسوه شدی،
اما
فکر میکنی شوهرت ارزششو داره؟

خدای من...
دوست عزیزم براتون دعا میکنم
خدا همه ما ادمها رو متوجه اشتباهمون بکنه و هدایتمون کنه با راه درست.. از جمله شوهر شما رو
من مجردم نمیتونم از دید شما باهاتون صحبت کنم
شوهرتون موقع خواستگاری چطور ادمی بوده؟ مذهبی یا ازاد؟ کلا میشه از خودتون و ایشون بگید؟
از کی مشکل شروع شده؟
من تازه اومدم تو همدردی

لین موضوعات قبلی رو در تاپیکم گذاشتم دوباره می ذارم

شوهرم داره به من خیانت می کنه
شوهرم به تازگی به مشروب روی آورده چی کار کنم
شناسایی ضعفهایم ، تلاش برای تغییرات مثبت در خودم و زندگیم . راهنمایی کنید.
شناسایی ضعفهایم ، تلاش برای تغییرات مثبت در خودم و زندگیم . راهنمایی کنید.(2)
موفقیتی که داشت کم کم برمیگشت...کمکم کنید

سلام zendegiye movafagh

من تازه عضو این سایت شدم... مطالب تو خوندم خیلی صبر شما رو ستایش میکنم وقتی تصور میکنم که یک لحظه شرایط شما رو داشته باشم متوجه میشم که اصلا لحظه ای نمیتونم تحمل کنم... بنظرم بهتره موضوعات مختلف این سایت رو بخونی... وقتی من خوندم اوضاع روابطم بهتر شد و متوجه شدم مشکل من اصلا مشکل نیست و براحتی قابل حله
انشاله خداوند موفقیت رو همانطور که تا حالا براتون فراهم کرده ازین به بعد بیشترهم خواهد کرد
من برای شما صمیمانه دعا میکنم
ســــــــــــعادتمند باشید

سلام عزیزم مشکلات منم شبیه شماست میدونم و کاملا درکت می کنم شرایطتو وبحرانی که توش هستی وشاید حوصله راهنمایی منو نداری اما به کمکات و همدردیت خیلی احتیاج دارم اگه تاپیک های من رو هم بخونی میبینی خیلی از مشکلات شما رو من هم دارم اما با این تفاوت که من اول راهم.میشه تو شناخت ضعف ها و کارهایی که کردی تا زندگیت بهتر شد رو کامل برام بگی مشکل من اینه که نمی تونم عیب ها و ضعف هامو بشناسم از لحاظ ردحی هم داغونم.یه دنیا ازت ممنون میشم اگه کمکم کنی

واقعا معمای زندگی من راه حلی داره ؟؟؟؟

نوشته اصلی توسط zendegiye movafagh

واقعا معمای زندگی من راه حلی داره ؟؟؟؟

بله خانمی صبر
تو رو خدا تحمل کن
چون یه دختر داری میگم
و ا نزدیک یکیو دیدم مثل شما که اوضاعش خیلی بدتر بود و مجبور شد تو یه خونه با هوووش زندگی کنه و صبرش تموم شد وطلاق گرفت و الان پشیمونه به خاطر بچه هاش و هووووش هم رفت و اگه اون میمنود تحمل میکرد الان خودش مادر بچه هاش بود

امیدوارم با صبر کردن درست شه
پارسال همین موقع ها بود خیلی ناراحت بودم داییم فوت کرده بود و همسرم تو هیچ کدوم از مراسم هاش شرکت نکرده بود حتی تماس هم نگرفت به هیچ کی تسلیت بگه من داغون شده بودم . احساس می کردم آبروم جلوی همه رفته و همه فامیل می فهمن ما مشکل داریم.
امسال توی مراسم سالگرد داییم شرکت کرد و من خیلی خوشحال شدم
اما هنوز اس ام اس بازیشو داره
امروز صبح با عصبانیت یک ساعت کامل اس داد و می خوند
بعد اروم شد و با ملایمت اس می خوند و می داد
فکر اینکه با هم دعوا می کنن و آشتی می کنن عذابم میده و باعث میشه من موج منفی داشته باشم . اصلا چرا باید یکیی دیگه براش مهم باشه که به خاطر چیزی باهاش دعوا کنه
بعضی وقتها می گم اصلا کار من فایده ای داره یا نه ؟
یعنی واقعا منو دوست داره؟ یعنی زندگیشو دوست داره ؟چطور یک انسان می تونه اینقدر بی رحم باشه؟؟ نکنه فقط به خاطر دخترمونه که با من زندگی می کنه ؟؟
کاش خدا بهش بفهمونه که داره اشتباه می کنه...