به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 25
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tannaz joon نمایش پست ها
    شوهرم تو یکی از شهرهای خیلی نزدیک به شهر خودمون کلاس آموزشی داشت..در کمال تعجب گفت حوصله ندارم بریم شهرمون..اگه تو نمیترسی تنها بمونی خونه بمون تا من برم و برگردم ..خونه موندم اون ساعت ٤ صبح رفت.بعد از مدتها که فکر کنم آخرین بارها تو دوره ی عقد بود که بهم اینجوری اس ام اس میداد بهم اس ام اس داد " من حرکت کردم نگران نباش..مواظب خودت باش..دلم برات تنگ میشه .."
    حس خوبی دارم اگه باباش دائم تو زندگی ما فتنه نکنه و شوهرمو پر نکنه شاید زندگیمون رو به بهبود بره..شایدم نره..
    فعلا تنها هدفم اینه که نزارم خونه باباشو بکوبه .تا ببینم چی میشه..برام دعا کنین ..
    عزیزم این خودش پیشرفت خوبیه. از همین تکنیک اگه میشه استفاده کن و کمتر شهرتون برو تا همسرت هم مجبورشه زودتر بره و برگرده یا وقتی تصمیم میگیرین برین کمتر بمونین و حالا که تو یه شهر جدا از خانواده ها هستین بهترین فرصته که همسرتو جذبش کنی و یادت باشه بعد اینکه فضا رو عاطفی کردی و تو دل همسرت جا شدی با یه ندونم کاری و مخالفت خرابش نکنی. وقتی می بینی چیزی که همسرت میخواد باب میلت نیست بدون اینکه حرفی بهش بزنی یه جور دیگه مخالفتت رو نشون بده. نذار از زبونت چیزی بشنوه که باعث دلخوری بشه. من اینو بارها تجربه کردم. شاید یه کم بی حوصله گی بهتر از کلی مخالفت زبانی جواب بده.
    عزیزم تا میتونی روحیه خودتو مقاوم و محکم کن و صبوری رو تمرین کن.

    یه مثلی هست میگه اول خودتو جا کن بعد حرفتو. اول خودتو تو دل شوهرت جا کن تا واسه حرفات هم جا باز شه.
    ویرایش توسط kamr : پنجشنبه 07 آذر 92 در ساعت 17:50

  2. 2 کاربر از پست مفید kamr تشکرکرده اند .

    tannaz joon (یکشنبه 10 آذر 92), جاثیه (جمعه 29 آذر 92)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بچه ها نمیدونم کار هایی که میکنم فایده داره یا نه..همش بهانه میگیره..غر میزنه..از همه چیز ایراد میگیره..چیزایی رو بد میدونه که من اصلا بد نمیدونم..
    دیشب باهم حرف میزدیم..بهش گفتم اگه اشکال نداره بیا بریم پیش ی دکتر ببینیم علت اینکه ی دفع میل جنسیت کم شده چیه ..آخه وقتی عقد بودیم اصلا اینجوری نبود اما از وقتی عروسی کردیم سرد شده..طبق معمول گفت من مشکلی ندارم مشکل از تو..تو دخترونه رفتار میکنی نه زنونه..هرچی هم گفتم یعنی چی گفت من اینو باز کنم قبحش از بین میره..توضیح نداد..ولی من فکر میکنم اینجوری میگه که همه چیو توجیه کنه.تقصیرو گردن نندازه .من فکر میکنم واقعا ی مشکلی داره..اما دکتر نمیاد..شایدم میخاد منو تنبیه کنه..شایدم به خاطره اینکه خانوادش مدام از من بد میگن اینجوریه..
    در کل خیلی بهانه میگیره..مثلا امروز کناره غذاش ی برگ سبزی گذاشتم باهام دعوا افتاد چرا احترام نمیزاری؟؟بدم میاد واسم چیزی میزاری؟؟جالب اینجاست که حرف از احترام میزنه ولی خودش ی آدم بیشعور و بی ادب به تمام معناست..٣ شنبه تولدشه میخام واسش ی جشنه ٢نفره بگیرم ولی دلم اصلا طرفش صاف نیست..انقد بهم سرده مثلا شب ی لباس خوابه خوشگل میپوشم مسخرم میکنه پشتشو میکنه میخابه..منم دیگه نپوشیدم..انقد مسخرم کرده وقتی به خودم رسیدم دیگه اصلآ به خودم دوست ندارم برسم..انگار از خداشه من همیشه نا مرتب باشم ی کم به خودم میرسم ی جوری رفتار میکنه خوشش نمیاد.آخه چرا؟؟
    چرا هر چی محبت میکنم انگار نه انگار..؟؟کجای کار میلنگه؟؟
    نمیدونم..شاید انقدر تحت تاثیر خانوادشه که محبتای منو نمیبینه..فقط چشمش به دهن اوناست که بد میگن..

  4. کاربر روبرو از پست مفید tannaz joon تشکرکرده است .

    جاثیه (جمعه 29 آذر 92)

  5. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام
    خب عزیزم ببین از چه لباسای خوشش می یاد همونطوری لباس بپوش
    اینطوری که بهتره
    سعی کن بهش محبت کنی و خودتو مقابل خاوادش نبینی
    بلکه در کنار اونها باش
    بهشون محبت کن
    بعد از یه مدت اونا هم شرمنده میشن
    محیط خونه رو شاد نگه دار
    می تونی برای بهتر شدن رابطه ها با خانواده هاتون جشن تولد بگیری

  6. 3 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 07 دی 92), tannaz joon (چهارشنبه 20 آذر 92), جاثیه (جمعه 29 آذر 92)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام..
    بچه ها ما الان خدا رو شکر مشکله خیلی حادی باهم نداریم جز اینکه با خانواده ها قطع رابطه ایم ..و من اصلا اینو دوست ندارم..
    شوهرم دوباره داره قرص های اعصابشو میخوره و مشکل جنسیش کم و بیش حل شده..
    اما این وسط منم که از ته دلم خوشحال نیستم.نمیدونم شاید افسردگی گرفتم..تا اینجاییم همه چی خوبه اما از اینکه بریم شهرمون میترسم نگرانم.چشمم ترسیده از بس رفتیم اونجا منو ول کرده رفته..همچنان واسه بچه دار شدن اصرار داره..اما چند بار بهش گفتم چون با خانواده ها رابطمون خوب نیست آرامش ندارم..
    نمیدونم شاید اینایی که میگم اصلا مهم نباشه اما هروقت پای خانواده من وسط باشه من آرامش ندارم..اختیاری از خودم ندارم.همش نگران اینم که نکنه الان ی شر جدید درست کنه..ی گیر جدید بده..مامانم واسه تولدش هدیه فرستاد چند بار بهش گفتم ی زنگ بزن تشکر کن.گفت باشه اما تا چند روز که میپرسیدم زنگ زدی یا نه میگفت یادم میره یادم بنداز فردا زنگ میزنم منم دیگه هیچی نگفتم..دلم میخواد ی زندگی ایده ال داشته باشم..منم اندازه خودم تو زندگی اختیار داشته باشم اما اون نمیزاره..کاری کرده که حتی ابم میخوام بخورم ازش اجازه بگیرم اما اون کلا آزاده..بچه ها گیر کار کجاست ؟؟اگه رابطه اش با خانوادمم خوب بشه همش باید نگران این باشم که نکنه به بابام یا مامانم بی احترامی کنه..چون آدم پر رو و غیر منطقی هستش و فکر میکنه هر چی اون میگه درسته و هر کی نظری بر عکس نظر اون بده غلطه .
    ی حس پوچی دارم..نا امیدم..نگرانم..احتمال زیاد تا چند ماه دیگه باید کلا از اینجا نقل مکان کنیم به شهرمون..میترسم دوباره همون اش و همون کاسه باشه..هر روز که از سر کار میاد بره خونه باباش تا عصری بعدش بیاد خونه ناهار بخوره دوباره خانوادش به یه بهونه بکشوننش خونشون تا ٩/١٠ شب..وقتی یاد کارای مادر شوهم تو اون یه سال میفتم روانی میشم ساعت ٨ صبح روز جمعه مادر شوهرم زنگ میزد خونمون به شوهرم میگفت من میخوام برم فلان جا بابات خونه تنهاست پاشو بیا پیشش میترسه ..
    یا مثلا چند بار بهش گفته بود هوای باباتو داشته باش بابات یتیمه گناه داره..یا چند بار زنگ زده بود بهش گریه کرده بود که ما دستمون خالیه پول نداریم..یکی نیست بگه خوب شوهرت کمتر دود کنه..یا همین که شو هرم از سر کار میومد زنگ میزد بهش میگفت من میخوام برم خرید بیا منو ببرحالا هم شوهرش هم پسرش خونه بودن....
    این چیزا وقتی بریم شهرمون دوباره تکرار میشه...چکار کنم.شوهرم منو میزاشت خونه بابام میرفت پیش باباش که باباش تنها نباشه بترسه..فکر کن؟؟؟؟؟
    دارم دیوونه میشم یاد این چیزا میوفتم..

    - - - Updated - - -

    zendegie movafagh عزیز من همه جور مدل واسش لباس میپوشم کلا هر کار اون دوست داره میکنم اما اون مشکلش چیز دیگست از وقتی باز داره قرص میخوره بهتره..
    بیشتر از همه این آتیشم میده که انقد با من سرد برخورد میکنه مثلا وقتی شهرمون هستیم ی هفته نمیاد منو ببینه خانوادش بیشتر از این پر رو میشن وقتی میبینن بهم اینجوری سرده

    - - - Updated - - -

    از مشاورای سایت کسی نیست یه کم سیاست یاد بده ؟؟؟

  8. کاربر روبرو از پست مفید tannaz joon تشکرکرده است .

    جاثیه (جمعه 29 آذر 92)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام عزیزم. نمی دونم اینا سیاسته یا نه. اما این راهکارها به ذهنم میرسه:
    1- یکم لوس باش!
    وقتی میخواد بره خونه مامانش یا هرجای دیگه، ادا دربیار که تنهایی می ترسم. فلان اتفاق فلان جا واسه زن تنها افتاده... نزار تنهات بزاره. اگه گفت تو هم برو خونه بابات بگو دلم می خواد پیش تو باشم و...
    2- همیشه طرف شوهرت باش و تو این کار غلو کن
    بگو خونه بابام اینا حوصلم سر میره، من تو رو بیشتر از بابام دوست دارم، دلیل اختلافات من و تو خواهرمه.... (لازم نیست از تهه دل بگی)
    3- در مورد بچه باهاش صحبت کن.
    برنامه بریز... رویا پردازی کن... اسم بچه رو انتخاب کن... بگو شبیه کی میشه... خوب که تو رویا غرق شد خیلی نامحسوس برو تو فاز آینده نگری. که اگه بچه بیاد اتاق جدا می خواد، کلی خرج داره... خیلی آهسته و زیر پوستی برس به اون دویست ملیون.

  10. 2 کاربر از پست مفید mahasty تشکرکرده اند .

    tannaz joon (پنجشنبه 21 آذر 92), جاثیه (جمعه 29 آذر 92)

  11. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    mahasty عزیزم واقعا ازت ممنونم که بهم سر زدی و خیلی واضح و خلاصه باهام حرف زدی..در مورد بچه که گفتی متاسفانه من هرچی راجع به خرج و مخارجش حرف میزنم میگه من از پسش برمیام تو اصلا نگران نباش..
    در واقع حریفش نمیشم..و اگه واسه ٢٠٠میلیون بگم میگه تو نگران این چیزا نباش.من همه چیو درست میکنم.
    مساله دیگه اینکه میخواستم نظرتو راجع به رفتاری که نسبت به خانوادم داره بدونم چکار کنم آدم باشه؟؟خانواده من کوچکترین کاری بکنن میزاره زیر ذره بین ولی خانواده خودش ی دنیا هم به من بی احترامی کنن عین خیالش نیست..
    باباش خیلی زرنگه..مثلا دیشب به باباش زنگ زد قطع که کرد گفت بابام گفت به خانومت سلام برسون عجیبه بابام از این حرفا نمیزنه..منم وقتی داشت گوشیو قطع میکرد گفتم سلام برسون.وایییی منو میگی آتیش گرفتمپیش خودم گفتم باباش به خون من تشنه ست حالا میگه به خانومت سلام برسون تازه از اونورم شوهرم کار باباشو پیش من گنده میکنه که مثلا من بگم اخی چه بابای خوبی داره..که مثلا من باباشو دوست داشته باشم.نمیدونم واقعا منو چی فرض میکنه.البته نا گفته نمونه که منم جوری وا نمود میکنم آره منم باباتو خیلی دوست دارم ..در وحله اول که مطمئنم این حرف باباش از سر سیاستش بوده.از طرفیم میدونم که با زرنگیشون میخوان اوضاع رو آروم کنن که مثلا پیش شوهرم بگن ما زنتو دوست داریم و در ظاهر رابطه رو درست کنن که شوهرم دو دستی ٢٠٠ میلیون رو تقدیم کنه و ما بریم با اونا زندگی کنیم..چجوری این چیزارو به اون شوهر فندوق مغزم بفهمونم..البته ی سری کارایی میکنه که مطمئن مطمئن میشم خواب نیست و خودشو به خواب زده..و همه میگن کسی که خودشو به خواب زده رو نمیشه از خواب بیدار کرد..

    - - - Updated - - -

    mahasty عزیز راجع به اینکه گفتی طرف شوهرت باش و تو این کار غلو کن اون همینجوری نزده میرقصه دیگه وای به حالم که اون حرفارو بزنم.دیگه الان یه خط در میون میگه عروسی خواهرت حق نداری بری اون موقع دیگه واقعا نمیزاره برم.یا مثلا توقع داره هر توهینی به بابام کرد که غیر منطقی هم بود من طرف اونو بگیرم..

  12. 2 کاربر از پست مفید tannaz joon تشکرکرده اند .

    الهام20 (پنجشنبه 21 آذر 92), جاثیه (جمعه 29 آذر 92)

  13. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    عزیزم سیاست همینه دیگه. نمیگم اینکار خوبه؛ اما گاهی تظاهر کردن لازمه. مهمترین کار سیاست مدارا اینه که تظاهر میکنن با همه(مردم، رقبا؛حکومت...) موافق هستن ولی در نهایت کاری که به نفعشونه رو می کنن.
    یه چیزی رو درگوشی بهت میگم از من نشنیده بگیر؛ اکثر مردا زن عاقل و منطقی دوست ندارن. یه دوستی داشتم که خیلی عاقلانه رفتار می کرد بعد شوهرش رک و راست بهش می گفت اینجوری نباش. چون وقتی منطقی ازم چیزی میخوای حس می کنم با یه مرد طرفم و ازش انتظار جبران دارم. با لوس بازی ازم بخواه که فکر کنم وظیمه! برای همین میگم مخالفتت رو علنا بیان نکن. این مثه اعلان جنگ میمونه. سعی کن هروقت اعصابت خورد میشه بری تو فاز مظلومیت.
    قرار نیست یه شبه همه چیز درست بشه. مرحله به مرحله... بزار فکر کنه پدر اونو از پدر خودت هم بیشتر دوست داری. حالا که خونوادش هم اینجوری میخوان که دیگه عالیه. احساسات منفیتو واسه خودت نگه دار یا با دوستات درددل کن. اصلا بیا اینجا بگو. فقط قسمت فرشته گونه رو به همسرت نشون بده. بزار همسرت فکر کنه همه چی آرومه. اینجوری خونوادش هم کمتر جرات می کنن جلوش زیراب تو رو بزنن. الان هرچی بگی فکر می کنه از سر کینه و لج بازی میگی. ولی وقتی با خونوادش در صلح و صفا باشین؛ هزار تا بهانه میشه برای نرفتن پیششون جور کرد. حداقلش اینه که دیگه علنا بهت بی احترامی نمی کنن.
    .
    راستی در مورد مادر شوهرت چیز خاصی نگفتی. نمی تونی از در دوستی باهاش وارد شی؟! اگه روش کار کنی می تونه بهترین پشتیبان باشه!
    .
    در مورد خونوادت، یه مثال می زنم: بگو مثلا بابام فلان کار رو میکرد(یه چیز کوچیک، از غذا ایراد می گرفت، جورابشو مینداخت زیر مبل...) من دلم میخواست شوهرم اینجوری نباشه و.. ولی خب بالاخره بابامه. هرکاری هم بکنه باز به گردنم حق داره. دلم نمیخواد باعث ناراحتیش بشم...
    اگه توهین کرد جوابشو نده. بحث نکن که بابام فلان حرف رو زد چون اینجوری شد، یا نباید ناراحت میشدی چون... بگو بابام رو دوست دارم و دلم براش تنگ شده حتی اگه بد باشه! چه جوابی می خواد بده؟!
    اگر هم جوابی داشت بگو تو(همسرت) هم منو دوست داری با اینکه ایراداتی دارم. اگه مدتی منو نبینی دلت برام تنگ نمیشه؟(اینا رو به زبون هندی بگو)
    وقتی اروم و شادین بگو که پدرت اصل و ریشه توئه و ازینکه بشنوی بهش توهین کنن ناراحت میشی حتی اگه حق داشته باشن. از همسرت بخواه که اگه از خونوادت ناراحت شد با ملایمت بهت بگه وگرنه خیلی خیلی غصه میخوری.
    .
    درمورد خواهرت بهانه بتراش که بالاخره هرچی باشه خواهرمه؛ اگه نرم عروسیش مردم چی میگن، اون بد باشه دلیل نمیشه منم بد باشم (در راستای ادامه دادن تصویر فرشته)؛ اگه نریم مردم فکر می کنن به خاطر برادرت ناراحتی... هزار تا از این بهانه ها میشه آورد.
    .
    البته قرار نیست این روند همیشه ادامه پیدا کنه. در این بین هروقت میری خونه خودتون و برمیگردی خیلی زیر پوستی از خوبی های خونوادت واسه همسرت حرف بزن. مثلا از غذایی که مامانت پخته برای همسرت بیار و بگو خیلی خوشمزه بود گفتم کاش تو هم کنارم بودی و با هم میخوردیم. مامان پیشنهاد داد واست بیارم... یه چیزای کوچیکی مثل این که در دراز مدت اثرش رو میزاره. عجله نکن.

  14. 2 کاربر از پست مفید mahasty تشکرکرده اند .

    tannaz joon (دوشنبه 25 آذر 92), جاثیه (جمعه 29 آذر 92)

  15. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    mahasty عزیز خیلی ازت ممنونم که واضح حرف میزنی..راجع به اون ٢٠٠ میلیون چکار کنم؟؟یعنی الان میگی بهش نگم نمیام؟؟من مخالفتمو بهش اعلام کردم و تا حدودی متوجه شده و دیگه مثه اولش اصرار نمیکنه..میخوام ببینم وقتی میگی مستقیم نگو نه چجوری بگم؟؟که نه جبهه گرفته باشم نه اونجا برم؟؟
    درباره مادر شوهرمم که گفتی اصلا قابل اعتماد نیست..آب میخوره به شوهرش میگه من تو مجالس عروسی لباس چی میپوشمم پدر شوهرم خبر داره اما شوهرم خبر نداره توسط اونا میفهمه...
    نظرت راجع به اینکه تحت تاثیر همه رفتارا و حرفای باباشه چیه ؟؟مثلا ٢٨ سالشه وقتی پیشش میشینی دقیقا همون حرفای باباشو تکرار میکنه..مثلا راجع به سیاست زمان شاه حرف میزنه و از اون موقع تعریف میکنه انگار تو اون دوره زندگی کرده..اینی که گفتم مثال بود البته..
    انقدر علیه من مخشو شستن نه تنها منو خونه باباش نمیبره حتی تلفنی و اس ام اسی هم میخواد با من حرف بزنه سختشه..مثلا ایندفعه میگفت من خونه بابامم روم نمیشه با تو حرف بزنم میرم تو بالکن یا wc ..یعنی تا این حد ازباباش میترسه یا تحت نظر و سلطه اوناست الأنم که آخره هفته باز میریم شهرمون و همون اش و همون کاسه..مطمئنم تو این یه هفته یه بارم نمیاد به من سر بزنه؟؟میگی چکار کنم؟؟نظرت چیه؟؟البته از طرفیم حدس میزنم اونا اونجا انقدر سرشو گرم میکنن که وقتی واسه اومدن پیش من واسش نمیزارن ولی بازم با این چیزا قانع نمیشم.

  16. کاربر روبرو از پست مفید tannaz joon تشکرکرده است .

    جاثیه (جمعه 29 آذر 92)

  17. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    طناز جون مثلا وقتی میرین شهرتون با یه بهونه ای بکشش بیرون و بگو مثلا فلان چیز لازم دارم بیا بریم برام بخر. یادت باشه نگی میخری؟ که بهونه بیاره. تا کشوندیش بیرون با ناز و ادا باهاش حرف بزن و بگو خیلی وقته با هم تو شهرمون نگشتیم بیا بریم فلان بازار یه گشتی بزنیم. یا بگو گرسنه امه بیا بریم یه ساندویچ بخوریم. اینطوری چند ساعت بیرون مشغولش کن و سرشو گرم کن. بعد هم بگو دلم برای خانواده ات خیلی تنگ شده بریم ببینمشون و بی معطلی راه بیافت. از این کارا دیگه. در مورد حرفای باباش وقتی می بینی حرفای باباشو تکرار میکنه اولش تایید کن و بعد بین حرفا یه ایراد کوچولو که خودت اطلاعات در موردش داری بگیر. مثلا با خنده بگو فلان چیز اینطوریه بابا این اطلاعات غلط رو از کی شنیدی؟ مطمئننا نمیگه بابام که ضایعش نکنه. عزیزم این حرفا و رفتارا به قول محثتی تو دراز مدت تاثیر شگرفی روی مرد میذاره.

    - - - Updated - - -

    منم از وقتی از سیاستهای زنانه که mahasty جان هم اشاره داشتند استفاده کردم خیلی زندگیم بهتر شده و روی آرامش رو دیدم. سعی کن یه کم غرور مردونه ات رو بشکنی و برای شوهرت گرم باشی. چرا مراسم که میری شوهرت باید لباستو که چی پوشیدی از خانواده اش بشنوه؟ قبل مراسم قشنگ بیا لباستو بپوش و بگو بهم میاد؟خوبه اینو بپوشم؟ ازش نظر بخواه؟ ازش هی سئوال کن که مجبور شه بهت جواب بده. اونوقته که شوهرت می بینتت؟ مثلا وقتی میگی ببین آرایشم خوب شده؟ بهم میاد؟ به نظرت کدوم سایه رو بزنم؟ خوشگل شدم؟ تازه شوهرت تو صورتت دقت میکنه و پی به خوشگلیت میبره. اینا سیاسته زنانه است.

    شوهرتو بکشون طرف خودت. دقت کن ببین اونا چجوری میکشوننش سمت خودشون از همون شیوه ها استفاده کن. تو زنشی و مطمئنا قدرتت از خانواده اش بیشتره. پس از قدرتت استفاده کن. بذار پیش خانواده اش هم احساس دلتنگی کنه برات. مثلا هر وقت اونجاست براش اس های عاشقانه بفرست. دوستت دارم بفرست. عذر میخوام اگه شد تحریکش کن که مجبور شه بیاد ببینتت. مجبورش کن به خاطر یه چیزی بره خرید تا مجبور شه بیاد ببینتت.

  18. کاربر روبرو از پست مفید kamr تشکرکرده است .

    جاثیه (جمعه 29 آذر 92)

  19. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 11:07]
    تاریخ عضویت
    1392-6-21
    نوشته ها
    187
    دستاوردها:
    100 Experience PointsOverdrive1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    143

    تشکرشده 73 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array
    kmr عزیز من وقتی میخوام برم مهمونی اصلا شوهرم پیشم نیست که بخواد لباس منو ببینه..اون خونه باباشه من خونه بابام.موقع مهمونی رفتن که میشه میاد دنبالم.از طرفیم پدر شوهرم ی آدم شکاکه.و عقیده داره اصلا زن باید مهمونیو عروسی نره و وقتیم رفت با همون لباسا بشینه و اصلا لباس عوض نکنه.اما خدارو شکر شوهرم اینجوری نیست.اما اگه پدر شوهرم این حرفارو بزنه شاید روش تاثیر بزاره..


    ما توی این تعطیلات رفتیم شهرمون.و از اینجا باهاش حرف زدم که هم من برم خونه اونا هم اون بیاد خونه ما تا دلخوریا رفع بشه.١ هفته شهرمون بودیم.تو این ١ هفته فقط اون ی شام اومد خونه ما منم ی شام رفتم خونه اونا..و غیره این دیگه اصلا نیومد تا ببینیم همدیگرو.مثه قبلا هی بهونه آورد.نمیدونم دردش چیه ..
    وقتی اومد خونه ما همه چی تقریبا خوب بود.وقتی تنها شدیم بهم گفت شب اول که اومدیم شهرمون مامانم اینا شام منتظرمون بودن.شاخ در آوردم.فیلمشون تمومی نداره.انقدر احمقه پیش خودش نمیگه اونا که نه یه زنگ زدن نه ما خبری دادیم که میایم اونجا چجوری شام درست کردن منتظره ما بودن؟؟از بقیه حرفاش فهمیدم کلک پدر شوهرم بوده که سر حرفو باز کنه.به شوهرم گفته زنت اصلا مارو دوست نداره اصلا مارو نمیخاد ببینه و از این حرفا..شوهرم بهش گفته نه این حرفا نیست هرچی کدورت بوده تموم شده و من چون دندونمو کشیده بودم نتونستم برم اونجا.{میگه اینجوری گفته}و از رفتارای شوهرم فهمیدم که باباش کلی پرش کرده.دقیقا از چشماش میشد بفهمی به خون من تشنه شده.شروع کرد به گیرای بیخودی دادن و از این حرفا.البته نا گفته نمونه وقتی اون راجع به باباش اینجوری گفت منم تقریبا با سیاست برخورد کردم و اصلا به روی خودم نیاوردم که فهمیدم باباش فیلم بازی کرده و اون پر رو پر رو گفت ی زنگ بزن بهشون حالشونو بپرس.آتیش گرفتم دیگه پیش اون گفتم باشه میزنم زنگم چیزی؟؟اما وقتی دیدم هی داره حرفای بیخود میزنه و همه چیو میندازه گردن من یه کم دهن به دهنش گذاشتم و نتونستم خودمو کنترل کنم.همه اینا تو ماشین قبل اینکه بیایم خونه مامانم اتفاق افتاد.واسه شب یلدا اونجا بودیم.یه دفعه بی مقدمه گفت اصلا برای چی بیام خونه مامانت کی بهم زنگ زده بیا؟؟آتیش گرفتم.قشنگ از حرفاش و رفتارش معلوم بود پرش کردن.واسه خودش با اون گندی که زده بود توقع داشت بهش زنگ بزنم دعوتش کنن اما من به خانواده اون زنگ بزنم..هرجور بود بلاخره خودش اومد خونه بابام.و منم زنگ نزدم به باباش اما فردا شبش شام رفتیم اونجا.هم چی خوب بود تحویلم گرفتن البته جلوی شوهرم.بهم کادوی تولدمو پیش پیش دادن.{البته مطمعنم شوهرم بهشون داده بود به من بدن}به هر حال اون شبم تموم شد و شوهرم اصرار کرد واسه خوابیدن برو خونه بابات و منم رفتم .اومدیم خونمون و من بعد از ٣روز خونه مادر شوهرم زنگ زدم باهاش حال و احوال کردمو گفتم اگه بابا هست گوشیو بده بهش حالو احوال کنم.


    مادر شوهرم صداش کرد پدر شوهرم گفت هاااان کیه چکار داره؟؟؟واسه چی زنگ زده ؟؟{ساعت ٩ شب بود و اون شبا تا ٢/٣ بیداره..توی یه ذره خونه زندگی میکنن و امکان نداره از صحبتای مادر شوهرم نفهمیده باشه من پشته خطم }
    اومد گوشیو گرفت هان؟چیه ؟چکار داری؟گفتم خوبی بابا؟گفت اره چیه ؟گفتم خوب بودی ؟اره گفتم باشه برو استراحت کن گوشیو گذاشت..وقتی قطع کردم آتیش گرفته بودم.شوهرمم پیشم بود اما حرفای باباشو نشنید گفت خواب بود بابام گفتم اره گفت الااااان؟؟اونم تعجب کرد..
    من اصلا درباره این به شوهرم هیچی نگفتم..و اگرم نگم هیچوقت نمیفهمه چون خانوادش انقد با سیاست هستن پیش اون با من خوبن و وقتی اون نیست بد رفتاری میکنن و من اگه به شوهرم بگم میترسم باز طرف اونا رو بگیره..
    میخام ببینم به نظرتون چکار کنم؟؟بهش بگم؟؟ یا نه مثه خودشون موزیانه حالشونو بگیرم.؟؟؟؟
    البته به مادر شوهرم گفتم و اون مثل همیشه روفع کرد ..


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.