به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 36
  1. #21
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    من که گفتم من نوعی اگه نظری میدم یا بقیه از خوندن همین چند خطیه که مینویسین. نظر بقیه هم کم و بیش خوندم دیدم اتفااقا بیشتریا اگه همه نگم نظرشون این بود که شما از نظر احساسی کم میذارین.
    البته نا گفته نماند که شما نوشته بودین همسرتون انتظار داره تو شرکت و خونه همش قربون صدقش برین اما شما نه اینکه نتونین اما غرورتون این اجازه رو نمیده.
    پس یکم بدم نوشتین.
    اما درکل نظر من بیشترش رو تاپیکتون بود و بخشیشم بخاطر این بود که قبلا تاپیکای دیگه ای خونده بودم ازتون به این میخورد که آدمی نیستین که قبول کنین اشتباهاتی هم دارین همش دنبال تایید هستین و بهتون میخوره خیلی مغرور باشین .و تو احساس کم بذارین.

    حالا اینا فرضیاتههههه این هزار بار . همش فکر کنین دارم تهمت میزنم. نظر بابا تهمت نیست احتماله خب نیستین خوشبحالتون خوشبحال زنتون بمن ربطی تداره که بخواد بمن اثبات شه.
    من بازم میگم شما از کحا اینقد مطعنین احساساتی که واسشون خبخرج میدین کافیه؟؟؟ هرکسی یه ظرفیتی داره. شاید ظرفیت اوشون پر شده هنوز. بازم محبت میخواد
    یا شما اشتباه میکنین که فکر کردین کافیه . شاید برداشت اوشون از کارای شما درست نباشه.
    بهرحال محبت زبانی یچیز دیگس. بیشتر محبتاتون عملی بود که. عملی از بانی بهتر ه انا بعضیا زبونی و بیشتر ترجیح میدن خب. البته تاکید میکنم من تو زندگی شما نیستم اینجا شما بیشتر مثالاتون از محبتاتون عملی بود.حالا اگه فکر میکنین کم نمیذارین یچیز دیگس.
    بعدشم با خودشون صحبت کنین بگین من که محبت میکنم بیشتر از این میخواین؟ کجاش کمه؟ چه انتظاراتی دارن. یعنی واقعا 24ساعته میگن بگو قربوتت برم عزیزم..... اینکه اغراقه درسته؟ اگه نه که برین مشاوزه حضوری شما که توانشو دارین. اوشون خیلی بهتر میتونن کمک کنن ببنینن خانومتون توقعش زیاده یا نه بنده خدا حق داره.
    چون اینجا شما چند صحنه بیشتر تعریف میکنین بعدشم همش اصرار دارین که اوشون پرتوقعن. و شما کم نذاشتین .انگار تو حرفاتون نتیجه رو دارین بخورد خواننده میدین.
    نمیشه تصمیم درستی گرفت

    ن هیچوقت اون کسی که شروعکننده تاپیک همیشه مقصر دونسته نمیشه. ما شمارو هم کامل نگفتیم مقصرین. ما گفتیم بالاخره یه بخشی هم شما تقصیرکار هستین و ممکنه البته کمکاری کرده باشین. یعنی یبار هم دوربین و برگردونین خودتونو ببیننین ایا واقعا شما بی تقصیر مطلق هستین؟؟؟

    اتفاقا من اکثرا شروعکننده های تاپیک و زیاد مقصر نمیدونم. شمارو از رو حرفاتون همیچین نتیجه گیری کردم.
    من که تو زندگیتون نیستم.

    الان من اینطوری فکر میکنم که شما میگین مثلا امروز خانومتون اومدن شرکتتون و شما باروی خوش ازشون استقبال کردین و بهشون زبونا و عملا محبت کردین بعد ایشون اومدن خونه غر زدن که مثلا چرا فلان تایم بهم ابراز محبت نکردین. درسته؟ بعد این شده توقع بیجا ایشون؟

    این برداشت من بود؟ درسته؟
    اگه میشه یکی از دعواتون در ین زمینه توضیح بدسن شاید کارشناسا بیشتر بتونن کمک کنن شما فکر کنم خیلی کلی توضیح میدین
    مثلا میگین روز تولد مهمه و کاری کردین و اکثرا فراموش میکنن اولا به بقیه کاری نداشته باشین اکثرا خیلی کارا میکنن به زندگی فردی ما ربطی نداره.
    دوما محبت در روز تولد خوبه یعنی عالیه اما واسه دختری که تازه ازدواج کرده فقط محبت در یه روز سال کافی نیست. البته منظورم از محبت . جشن گرفتن و سورپرایزای اینطوریه. وگرنه منظورم ان نیست که یوقت شما محبت نمیکنین.
    درکل منم نگفتم شما خیلی خشکین و تاحالا یه شاخه گل یا جشنی هم واسشون نگرفتین.
    و این مهنه که این کارارو چند وقت به چند وقت انجام میدین.
    خیلی دیر ب دیر نیس که خانومتون بطور کل وقتی میخواد اخرین محبتو یادش بیاد میبنه ذهنش یه پنج و شش دقیقه نیاز به سرچ داره.

    - - - Updated - - -

    راسی من نمیگم خانومتون اصن مقصر نیستن.
    اما شما اوندین اینجا مشوورت گرفتین اوشون که نگرفتن.
    پس ما اینجا باید رفتار شمارو انالیز کنیم نه اوشون.
    ما راه حلی باید بشما بدیم که شما انجام بدین نه راه حل و آمپول کنیم که شما به اوشون تزریق کنین.
    نمیشه که نه؟

    - - - Updated - - -

    جوابتونو بخانوم تمنا هم خوندم.
    یسوال واسم پیش اومد.
    یعنی خانونتون هیچ نقشی تو زندگی ندارن؟
    تمام مشکلات رو دوش شماس؟
    یعنی خانومتون با دوستاش میره خوش میگذرونه بشما اجازه نمین؟
    چه مشکلاتی مثلا هست که تنایی انجام دادین خانوم حتی تو دلداری دادن هم کمیکی نکرده تو حفظ ارامش هم کمکی نکرده. یا اصن گفتین بهشون خمچین مشکلاتی هست و تو حلش کمکنکردن.؟؟
    ویرایش توسط دختر بیخیال : یکشنبه 03 آذر 92 در ساعت 00:51

  2. کاربر روبرو از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده است .

    ستاره قطب (یکشنبه 03 آذر 92)

  3. #22
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 شهریور 93 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-12
    نوشته ها
    316
    امتیاز
    168
    سطح
    3
    Points: 168, Level: 3
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive100 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    157

    تشکرشده 226 در 130 پست

    Rep Power
    42
    Array
    با تشکر از همه دوستان
    مرسی خانوم دختر بیخیال عزیز
    مشکل من نه خانوممه نه چیز دیگه مشکل من اینه که از رفتار هاش کمی خسته ام من به قدر کافی تو شرکتم درگیرم ولی باز میام خونه از اینکه احتلاف نظر داشته باشیم دیگه بدم اومده همش فکر می کنه دارم با حرفام نصیحتش می کنم ولی واقعا اینجوری نیست
    بیشتر کارهاش که گفتم به نحوی اگه منو حرص نده اینقدر ارومه که من مجبورا باید انجام بدمش
    خود من که گفتم وقت شناسم همش عجله دارم یه کاری رو به پایان برسونم اونم سریع الامکان
    میام باهاش منطقی حرف بزنم فکر می کنه دارم بهش تیکه می اندازم بهش میگم بیا این دفعه بریم پیش مشاوره اینا ادمای درستی هستن تصلا یکی از دوستان خود من مشاوره بیا بریم اونجا می گه بریم چی بگیم منم می مونم چی بگم بهش بگم تو مشکل داری یا من؟؟؟؟
    همش فکر می کنم ازدواج برا یه دختر 22 ساله اشتباهه اون دختر باید به پختگی برسه این پختگی که عرض می کنم امادگی ازدواج داشتن هستش نه بلوغ فکری
    زن و شوهر باید همو و درک کنن بخاطر همینه که این همه طلاق تو زندگی رخ میده چرا چون که زندگی رو میدان نبرد می بینن چه دختر چه پسر
    من بازم می گم مشکل احساسی نداریم مشکل فعلا کاراشه
    نمی خوام با زور یه کاری رو انجام بدم وگرنه می دونم چحوری کاری کنم که اون فرد بفهمه و حساب دستش بیاد
    اینه اصل موضوع

  4. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 اردیبهشت 93 [ 21:45]
    تاریخ عضویت
    1392-4-23
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    785
    سطح
    14
    Points: 785, Level: 14
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 46 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقای بی وفا .خوشحالم که این مشکل براتون پیش اومد!!!!!!!!تعجب نکنید !از این جهت خوشحالم که این مشکل ومطرح کردنش نشون داد شما حواستون به زندگیتون هست .یه جاهایی از شخصیت شما وخانومتون مثل منو نامزدمه.من یه دختر یکی یه دونه که یه کم نازک نارنجی هستم وزود جوش میارم ومثل خانمتون تو بعضی کارام آرووووووم.نامزدم آدم آروم وساده گیر وصبور وتو بعضی کاراش اکشن وفعال .ولی با اینکه در مواقعی که من عصبانیم واون میتونه منو اروم کنه اما بعضی وقتا همین زیاد صبور بودنش حرص منو در میاره .البته خداییش تو محبت کردن کم نمیذاره .بیچاره وقتی بعضی وقتا بهش میتوپم بعد دلم براش میسوزه .ولی بااینکه از همه لحاظ خوبه آخرشسر بعضی مسایل با هم اختلاف داریم .به جان خودم اگه اونم اخلاقش یه کم تند بود عمرا با هم کنار میومدیم .خدا در وتخته رو خوب با هم جفت وجور میکنه.پس! شما فکر نکن مشکلات فقط مال شماست وناراحت نباش چون به مرور حل میشه.یه مثال میزنم تا یه چیزیرو بگم وقتی ادم نامزده دلش میخواد هرروز با نامزدش حرف بزنه وبیرون بره یه مدت که میگذره دلش یه تفریح دیگه میخواد و.... .حالا شما اول ازدواجتونه وخانمت میخواد خیلی عشقولانه باشی 4روز دیگه اینا واسش عادی میشه نه اینکه قطع بشه ولی تا این حد توقع نداره .بعدم من خودمو مثال میزنم .وقتی 19 سالم بود یه چیزایی از زندگی میدیدم وبرام مهم بود تا 23 سالگی .فقط ابراز علاقه و... مهم بود اما تو 23 به بعد یهو دیدگاهم به کلی عوض شد .قبل از دانشگاه رفتنم با بعدش باز کلی دیدگاههای متفاوت داشتم.یه دختر 22ساله میتونه خیلی با تجربه واونجوری که شما میخواهید باشه یا میتونه هنوز تو عواطف دوران بلوغ باشه.بهرحال یه روز به اون بلوغ میرسه.ولی من به شخصه معتقد نیستم آدم جلوی همکاراش حرفهایی رو بزنه که تو خونه جاشه .اتفاقا اینجوری بعضیا که اونجان فکر میکنن آدم داره نمایش میده.به نامزدمم میگم تو مهمونی وجلوی 4تا بزرگتر وجوون مواظب باشیم با هم اونجوری نباشیم که حکم بر بی ادبی ما بشه .اینقدر ادم اوقات تنهایی داره که که ازین حرفها بهم بزنه .شمام با همین استدلالها با خانمت صحبت کن .اگر خانمت منطقی باشه با در 2-3 روز در ماه یا حالا جوری که خودشم راضیه موافقت میکنه که شما ارتباط با دوستاتون داشته باشید چون ازدواج نباید باعث بشه ما از اجتماع دوستان دور بشیم .ولی در کنارش با هم مسافرت برید وبا دوستان متاهلتون رفت وآمد کنید .چه بسا عنوان کردن تجربیات زندگیتون برای هم میتونه کمک کننده باشه.راستی یه جا هم گفتید خانمم بیشتر به مثبتها نگاه میکنه .خب اینکه خوبه بدبین نیست حالا واسه فامیلش که اینجوریه حتما واسه شمام هست .پس با یه دید دیگه به این قضیه نگاه کنید وبه خوبیهاتون در کنار اجرای راه حل ها ادامه بدید تا حالا که موفق بودید حتما بازم موفق میشید شما پشتکار خوبی دارید ومیخوایید دنبال راه حل باشید پس میتونید.  شاد وموفق باشید

    - - - Updated - - -

    سلام آقای بی وفا .خوشحالم که این مشکل براتون پیش اومد!!!!!!!!تعجب نکنید !از این جهت خوشحالم که این مشکل ومطرح کردنش نشون داد شما حواستون به زندگیتون هست .یه جاهایی از شخصیت شما وخانومتون مثل منو نامزدمه.من یه دختر یکی یه دونه که یه کم نازک نارنجی هستم وزود جوش میارم ومثل خانمتون تو بعضی کارام آرووووووم.نامزدم آدم آروم وساده گیر وصبور وتو بعضی کاراش اکشن وفعال .ولی با اینکه در مواقعی که من عصبانیم واون میتونه منو اروم کنه اما بعضی وقتا همین زیاد صبور بودنش حرص منو در میاره .البته خداییش تو محبت کردن کم نمیذاره .بیچاره وقتی بعضی وقتا بهش میتوپم بعد دلم براش میسوزه .ولی بااینکه از همه لحاظ خوبه آخرشسر بعضی مسایل با هم اختلاف داریم .به جان خودم اگه اونم اخلاقش یه کم تند بود عمرا با هم کنار میومدیم .خدا در وتخته رو خوب با هم جفت وجور میکنه.پس! شما فکر نکن مشکلات فقط مال شماست وناراحت نباش چون به مرور حل میشه.یه مثال میزنم تا یه چیزیرو بگم وقتی ادم نامزده دلش میخواد هرروز با نامزدش حرف بزنه وبیرون بره یه مدت که میگذره دلش یه تفریح دیگه میخواد و.... .حالا شما اول ازدواجتونه وخانمت میخواد خیلی عشقولانه باشی 4روز دیگه اینا واسش عادی میشه نه اینکه قطع بشه ولی تا این حد توقع نداره .بعدم من خودمو مثال میزنم .وقتی 19 سالم بود یه چیزایی از زندگی میدیدم وبرام مهم بود تا 23 سالگی .فقط ابراز علاقه و... مهم بود اما تو 23 به بعد یهو دیدگاهم به کلی عوض شد .قبل از دانشگاه رفتنم با بعدش باز کلی دیدگاههای متفاوت داشتم.یه دختر 22ساله میتونه خیلی با تجربه واونجوری که شما میخواهید باشه یا میتونه هنوز تو عواطف دوران بلوغ باشه.بهرحال یه روز به اون بلوغ میرسه.ولی من به شخصه معتقد نیستم آدم جلوی همکاراش حرفهایی رو بزنه که تو خونه جاشه .اتفاقا اینجوری بعضیا که اونجان فکر میکنن آدم داره نمایش میده.به نامزدمم میگم تو مهمونی وجلوی 4تا بزرگتر وجوون مواظب باشیم با هم اونجوری نباشیم که حکم بر بی ادبی ما بشه .اینقدر ادم اوقات تنهایی داره که که ازین حرفها بهم بزنه .شمام با همین استدلالها با خانمت صحبت کن .اگر خانمت منطقی باشه با در 2-3 روز در ماه یا حالا جوری که خودشم راضیه موافقت میکنه که شما ارتباط با دوستاتون داشته باشید چون ازدواج نباید باعث بشه ما از اجتماع دوستان دور بشیم .ولی در کنارش با هم مسافرت برید وبا دوستان متاهلتون رفت وآمد کنید .چه بسا عنوان کردن تجربیات زندگیتون برای هم میتونه کمک کننده باشه.راستی یه جا هم گفتید خانمم بیشتر به مثبتها نگاه میکنه .خب اینکه خوبه بدبین نیست حالا واسه فامیلش که اینجوریه حتما واسه شمام هست .پس با یه دید دیگه به این قضیه نگاه کنید وبه خوبیهاتون در کنار اجرای راه حل ها ادامه بدید تا حالا که موفق بودید حتما بازم موفق میشید شما پشتکار خوبی دارید ومیخوایید دنبال راه حل باشید پس میتونید.  شاد وموفق باشید

  5. 2 کاربر از پست مفید آدرین تشکرکرده اند .

    shabnam z (سه شنبه 05 آذر 92), بی وفا (سه شنبه 05 آذر 92)

  6. #24
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    سلام آقای بی وفا
    شما فقط یه مشکل داری اون هم غرور کــــــــــــــــــــــــ ــــاذب شماست،غرور خوبه ولی اندازه داره،با توضیحات مفصلی که دادید حدس میزنم شغلتون مدیریت باشه یا حداقل رشته تحصیلیتون مدیریت بوده،یا حداقل چند تا کارمند دارید و مسئولید،آقای محترم شما از طرز فکر همسر ایده آلتون ایراد میگیرید ولی اصل طرز فکر اشتباه از خود شماست که محبت رو کوته فکری میدونید و بلدید محبت کنید منتها به خاطر غرورتون از همسرتون دریغش میکنید،آقای بی وفا خانمتون الان شما رو دوست داره و شما و توجه و زندگیش براش مهمه ولی راهش رو بلد نیست لجبازی میکنه همینطور شما هم لجبازی میکنید که با افتخار اعلام میکنید تا به الان دیگه دنبال همسرم نرفتم،ببخشید ولی وقتی از شما محبت نبینه (البته بهتره بگم زمانی که شما درگیره غرورتون هستید که مبادا محبت کنید)طبیعیه که ارتباطش رو با دوستاش بیشتر کنه.من اصلا نمیفهمم شما 2 ماه هست ازدواج کردی میخوای تنها بری سفر مجردی و حسرت روزهای مجردیت رو میخوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به غرورتون یادآوری کنید زن جوونش رو اونم تازه عروسش رو تنها نذاره با دوستای دوره مجردیش بره سفر دیگه الان تنها نیستید و یار و شریک زندگی دارید،همسرتون این برنامه رو داشت بهش اجازه میدادید؟؟؟؟؟
    من شرایط شما رو درک میکنم و با یه تجربه میگم این غرورتون براتون مشکل ساز میشه،مغرور تر از شما کارش به حسرت و شکستن غرورش رسید...پس به همسرتون محبت کنید درکش کنید،یه قدم شما بردارید یه قدم ایشون،وقتی بهش توجه کنید متقابلا ایشون هم دست از لجبازی بر میداره،آقا من آدمی رو میشناسم که همسرش ناراضی بود که موهاش رو بیرون بذاره،بعد اون خانوم هم از سردی و بی مهری شوهرش ناراحت بود خلاصه قرار شد بهم احترام بذارن،اون آقا شروع کرد به محبت کردن و توجه کردن به همسرش،خدا شاهده شرایط طوری شد که اون خانوم عذاب وجدان میگرفت اگه یک تار موهاش سهوا از شال و روسری بیرون میومد ....
    امیدوارم موفق باشید و زندگیتون آروم باشه

  7. کاربر روبرو از پست مفید asemaneabi222 تشکرکرده است .

    بی وفا (سه شنبه 05 آذر 92)

  8. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام.
    چقدر چیزایی که تعریف کردین برای من آشناست. زوجی رو می شناختم که خیلی به شما شباهت داشتن و البته بر خلاف نظرات دوستان نه آقا و نه خانم هیچکدوم دچار مشکل خاصی نبودن. چند تا مثال از روابطشون براتون میزنم:
    آقا و خانم رفته بودن مسافرت، خانم توقع داشت سر صبر تموم بازار، تموم موزه ها و تموم اماکن دیدنی رو بگرده. اما آقا مدام عجله داشتن. آقا به طور منطقی توضیح می دادن ولی خانم قبول نمی کردن و دلخور می شدن و اقا رو هم ناراحت می کردن. نتیجه اینکه اوقات جفتشون تلخ می شد.
    خانم عادت داشتن مدت طولانی پای تلفن بشینن، با دوستانشون بیرون برن، همیشه بی هیچ علت مشخصی دیر به قرارهاشون برسن... آقا همه این کارها رو وقت تلف کردن می دونستن، اگه کاری سرموقع انجام نمی شد عصبی می شدن و فوق العاده وقت شناس بودن.
    خانم بیشتر به ظواهر اهمیت میدادن و خیلی به همسرشون احترام میزاشتن و می خواستن به همه نشون بدن که چه زندگی خوبی دارن و شوهرشون چقدر هواشونو داره و باعث افتخارشونه و مهم ترین چیز براشون غرور همسرشون بود، آقا این مسئله رو سطحی نگری می دونستن و غرورشون بیشتر می شد و فکر می کردن بار تمام زندگی رو دارن به دوش میکشن و همسرشون این مسئله رو درک نمیکنه.
    سرگرمی های مورد علاقه خانم اینا بود: دراز کشیدن جلوی تلویزیون، خوابیدن، بازی های گروهی که نیازی به تحرک نداشته باشه، جدول حل کردن(آقا عصبی میشد که چرا نصفه حل می کنی) قدم زدن، کارای هنری... ایشون خیلی زود با همه صمیمی می شدن.
    سرگرمی های مورد علاقه آقا: کوهنوردی، مطالعه، هرکاری که احتیاج به هوش زیادی داشته باشه(در نیمی از مواقع خسته میشدن و نصفشو با شوق زیاد و نصف دیگرو به زور انجام میدادن) گفت و گو با آدمی که به نظرشون با ارزشه... ایشون دوستاشون رو بر اساس ضریب هوشی انتخاب می کردن.

  9. #26
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 شهریور 93 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-12
    نوشته ها
    316
    امتیاز
    168
    سطح
    3
    Points: 168, Level: 3
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive100 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    157

    تشکرشده 226 در 130 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آدرین نمایش پست ها
    سلام آقای بی وفا .خوشحالم که این مشکل براتون پیش اومد!!!!!!!!تعجب نکنید !از این جهت خوشحالم که این مشکل ومطرح کردنش نشون داد شما حواستون به زندگیتون هست .یه جاهایی از شخصیت شما وخانومتون مثل منو نامزدمه.من یه دختر یکی یه دونه که یه کم نازک نارنجی هستم وزود جوش میارم ومثل خانمتون تو بعضی کارام آرووووووم.نامزدم آدم آروم وساده گیر وصبور وتو بعضی کاراش اکشن وفعال .ولی با اینکه در مواقعی که من عصبانیم واون میتونه منو اروم کنه اما بعضی وقتا همین زیاد صبور بودنش حرص منو در میاره .البته خداییش تو محبت کردن کم نمیذاره .بیچاره وقتی بعضی وقتا بهش میتوپم بعد دلم براش میسوزه .ولی بااینکه از همه لحاظ خوبه آخرشسر بعضی مسایل با هم اختلاف داریم .به جان خودم اگه اونم اخلاقش یه کم تند بود عمرا با هم کنار میومدیم .خدا در وتخته رو خوب با هم جفت وجور میکنه.پس! شما فکر نکن مشکلات فقط مال شماست وناراحت نباش چون به مرور حل میشه.یه مثال میزنم تا یه چیزیرو بگم وقتی ادم نامزده دلش میخواد هرروز با نامزدش حرف بزنه وبیرون بره یه مدت که میگذره دلش یه تفریح دیگه میخواد و.... .حالا شما اول ازدواجتونه وخانمت میخواد خیلی عشقولانه باشی 4روز دیگه اینا واسش عادی میشه نه اینکه قطع بشه ولی تا این حد توقع نداره .بعدم من خودمو مثال میزنم .وقتی 19 سالم بود یه چیزایی از زندگی میدیدم وبرام مهم بود تا 23 سالگی .فقط ابراز علاقه و... مهم بود اما تو 23 به بعد یهو دیدگاهم به کلی عوض شد .قبل از دانشگاه رفتنم با بعدش باز کلی دیدگاههای متفاوت داشتم.یه دختر 22ساله میتونه خیلی با تجربه واونجوری که شما میخواهید باشه یا میتونه هنوز تو عواطف دوران بلوغ باشه.بهرحال یه روز به اون بلوغ میرسه.ولی من به شخصه معتقد نیستم آدم جلوی همکاراش حرفهایی رو بزنه که تو خونه جاشه .اتفاقا اینجوری بعضیا که اونجان فکر میکنن آدم داره نمایش میده.به نامزدمم میگم تو مهمونی وجلوی 4تا بزرگتر وجوون مواظب باشیم با هم اونجوری نباشیم که حکم بر بی ادبی ما بشه .اینقدر ادم اوقات تنهایی داره که که ازین حرفها بهم بزنه .شمام با همین استدلالها با خانمت صحبت کن .اگر خانمت منطقی باشه با در 2-3 روز در ماه یا حالا جوری که خودشم راضیه موافقت میکنه که شما ارتباط با دوستاتون داشته باشید چون ازدواج نباید باعث بشه ما از اجتماع دوستان دور بشیم .ولی در کنارش با هم مسافرت برید وبا دوستان متاهلتون رفت وآمد کنید .چه بسا عنوان کردن تجربیات زندگیتون برای هم میتونه کمک کننده باشه.راستی یه جا هم گفتید خانمم بیشتر به مثبتها نگاه میکنه .خب اینکه خوبه بدبین نیست حالا واسه فامیلش که اینجوریه حتما واسه شمام هست .پس با یه دید دیگه به این قضیه نگاه کنید وبه خوبیهاتون در کنار اجرای راه حل ها ادامه بدید تا حالا که موفق بودید حتما بازم موفق میشید شما پشتکار خوبی دارید ومیخوایید دنبال راه حل باشید پس میتونید.  شاد وموفق باشید

    - - - Updated - - -

    سلام آقای بی وفا .خوشحالم که این مشکل براتون پیش اومد!!!!!!!!تعجب نکنید !از این جهت خوشحالم که این مشکل ومطرح کردنش نشون داد شما حواستون به زندگیتون هست .یه جاهایی از شخصیت شما وخانومتون مثل منو نامزدمه.من یه دختر یکی یه دونه که یه کم نازک نارنجی هستم وزود جوش میارم ومثل خانمتون تو بعضی کارام آرووووووم.نامزدم آدم آروم وساده گیر وصبور وتو بعضی کاراش اکشن وفعال .ولی با اینکه در مواقعی که من عصبانیم واون میتونه منو اروم کنه اما بعضی وقتا همین زیاد صبور بودنش حرص منو در میاره .البته خداییش تو محبت کردن کم نمیذاره .بیچاره وقتی بعضی وقتا بهش میتوپم بعد دلم براش میسوزه .ولی بااینکه از همه لحاظ خوبه آخرشسر بعضی مسایل با هم اختلاف داریم .به جان خودم اگه اونم اخلاقش یه کم تند بود عمرا با هم کنار میومدیم .خدا در وتخته رو خوب با هم جفت وجور میکنه.پس! شما فکر نکن مشکلات فقط مال شماست وناراحت نباش چون به مرور حل میشه.یه مثال میزنم تا یه چیزیرو بگم وقتی ادم نامزده دلش میخواد هرروز با نامزدش حرف بزنه وبیرون بره یه مدت که میگذره دلش یه تفریح دیگه میخواد و.... .حالا شما اول ازدواجتونه وخانمت میخواد خیلی عشقولانه باشی 4روز دیگه اینا واسش عادی میشه نه اینکه قطع بشه ولی تا این حد توقع نداره .بعدم من خودمو مثال میزنم .وقتی 19 سالم بود یه چیزایی از زندگی میدیدم وبرام مهم بود تا 23 سالگی .فقط ابراز علاقه و... مهم بود اما تو 23 به بعد یهو دیدگاهم به کلی عوض شد .قبل از دانشگاه رفتنم با بعدش باز کلی دیدگاههای متفاوت داشتم.یه دختر 22ساله میتونه خیلی با تجربه واونجوری که شما میخواهید باشه یا میتونه هنوز تو عواطف دوران بلوغ باشه.بهرحال یه روز به اون بلوغ میرسه.ولی من به شخصه معتقد نیستم آدم جلوی همکاراش حرفهایی رو بزنه که تو خونه جاشه .اتفاقا اینجوری بعضیا که اونجان فکر میکنن آدم داره نمایش میده.به نامزدمم میگم تو مهمونی وجلوی 4تا بزرگتر وجوون مواظب باشیم با هم اونجوری نباشیم که حکم بر بی ادبی ما بشه .اینقدر ادم اوقات تنهایی داره که که ازین حرفها بهم بزنه .شمام با همین استدلالها با خانمت صحبت کن .اگر خانمت منطقی باشه با در 2-3 روز در ماه یا حالا جوری که خودشم راضیه موافقت میکنه که شما ارتباط با دوستاتون داشته باشید چون ازدواج نباید باعث بشه ما از اجتماع دوستان دور بشیم .ولی در کنارش با هم مسافرت برید وبا دوستان متاهلتون رفت وآمد کنید .چه بسا عنوان کردن تجربیات زندگیتون برای هم میتونه کمک کننده باشه.راستی یه جا هم گفتید خانمم بیشتر به مثبتها نگاه میکنه .خب اینکه خوبه بدبین نیست حالا واسه فامیلش که اینجوریه حتما واسه شمام هست .پس با یه دید دیگه به این قضیه نگاه کنید وبه خوبیهاتون در کنار اجرای راه حل ها ادامه بدید تا حالا که موفق بودید حتما بازم موفق میشید شما پشتکار خوبی دارید ومیخوایید دنبال راه حل باشید پس میتونید.  شاد وموفق باشید

    با سلام خدمت خانوم ادرین عزیز
    تشکر می کنم از شما بابت پاسختون


    خانوم ادرین عزیز اول از همه تبریک میگم بابت نامزد کردنتون انشالله به یاری ایزد به پای هم پیر بشید و البته مهمتر از همه خوشبخت

    نمی دونم از کجا شروع کنم به نوشتن
    به هر حال شما درست فرمودی که خدا درو تخته رو خوب جور می کنه بله این قبول ولی من گاهی اوقات از کار خودم می زنم و میرم برای کارهاش و دنبال کاراش منت اصلا نمی زارم ادمی هم نیستم که کاری برای اطرافیانم انجام بدم و بعد به رو بیارم شاید در جریان هم باشید برای کارمندام هر مشکلی پیش می اومد و از دست من کاری بر می اومد دریغ نمی کردم بگزریم ولی می ترسم چرا؟ چون میگم الان دو ماهه که سر زندگیمونیم اگه از همین اول تموم کاراش رو انجام بدم می ترسم ببخشید تنبل شه می دونم نمی شه ولی کلا عرض کردم
    من ادم مقرراتی هستم یعنی اینکه زیاد به همه چیز توجه دارم ولی سخت گیر نیستم
    مثلا من وقتی که از سر کار میام خونه باید خانومم غذا رو برام بریزه و اینا و حتما باید غذا اماده باشه نباشه دیگه هیچی

    به همین دلیل می ترسم که یه وقت یه درگیری هایی پیش بیاد و این کار من منشائ اصلیش باشه از طرفی هم خودم در جریانم اینه که خواهر خانومم تو خونه زیاد کار انجام نمی ده منظورم پخت و پز و اینا حتی غذارو از بیرون میگرین و تموم کارا به دوش با جناقمه
    با جناقم ادم فوق العاده صبور به قول خودتون و اروم و کاملا بر عکس من شاید باورتون نمی شه من کارایی خواهر خانومم رو می بینم حرصم میگره و دلم میسوزه برای با جناقم راستشو گفتم
    از این جهات خیلی می ترسم گفتم شاید .........................

    بعد از این منم در مورد اون سن بلوغ همین و عرض می کنم من خودم تو 17 سالگی به بلوغ فکری رسیدم از دیگاه دوستان و اشنایان که می گفتن ولی دوستان خود من هنوز هنوز تو دوران خوشگزرونی سپری می کنن و البته بیکار بیکارن
    من خودم معتقدم که بیکاری یه نوع عدم بلوغ فکری هستش بیکاری منظورم این نیست که شما درس بخونی و کار نداشته باشی بیکاری یه چیز دیگه هستش
    اینارو کامل توضیح میدم تا جای حرف برای دوستان نمونه و دیگر منو به چیز های بی مورد متهم نکنند
    من فکر می کنم خانومم حالا به بلوغ فکری نرسیده رو فکر کنم رسیده چون که خودم تو خواستگاری به خانواده ام گفتم حوصله افراد بچه گانه رو ندارم دنبال یه دختر خوب و باشخصیت بگردین برام
    خانوم من فوق العاده احساسی هستش خودمم میگم شما در نظر داشته باش من اگه یه موقعی دیر کنم واقعا میزنه زیر گریه و من باید برم نازشو بخرم و باهاش چند تا شوخی کنم تا از حسش بیاد بیرون به همین دلیله که من شبا نمی رم باشگاه وگرنه همیشه 9 تا 11 باشگاه میرفتم سالن فوتبال میرفتم اینارو گذاشتم کنار نه با حرف ایشون با فکر خودم گذاشتم تا هیچگاه احساس کمبود نکنه

    شاید بگی تو ذهنت شاید کمبودی چیزی داره اینم جواب میدم نه کمبود احساسی از طرف من داره تا اونجایی که در جریانم و مطمئنم نه کمبود مادی و معنوی و اینا هر وقتم خواست بره بیرون برا خرید و اینا همیشه بهش پول هم دادم تو بیرونم که با هم میریم براش هرچی حوس کنه و اینا هم می خرم نمی دونم این سن دخترا امروزه باب شده همه چی هوس می کنن یا به کلی اوضاع تغییر کرده؟؟؟؟

    کاراشه که منشائ اصلی تموم مشکلات ماست تو مشکلات قبلیمون هم کاراش بوده که حرصم رو در میاورده
    رفتارش با پسر خالش و بگیر تا به امروز

    از یه طرفم میگم بیا بریم پیش مشاوره بیا بریم پیش یه کسی تا بگیم چقدر اختلاف نظر داریم و اینا برام 100000 تا استدلال از اینترنت در میاره و متقاعدم می کنه مشکل نداریم من می مونم و باز خودم

    اینا یکی دو تا مشکل نیست که
    هر روز صبح انتظار داره اس ام اس عاشقانه بدم بهش از سر کار اخه یکی نیست اس ام اس عاشقانه من از کجا بیارم خوب؟؟؟ میام از خودم بنویسم اخرش تبدیل میشه به جوک
    کاملا زندیم بهم ریخته اصلا سیستم قبل رو ندارم اصلا حال هیچ کاری رو ندارم میاد شرکتم انتظار داره از اول بگم عزیزم کجا ب.ودی چرا اینقدر دیر کردی وای سوپرایزم کردی و اینا ولی جدا نمی شه باهاش میام اروم میگم خانوم من عزیزم اینکارا فکر نمی کنی یکم برای اجتماع ناپسند باشه می گه نه خیلی هم رمانتیکه باز هم نمی دونم چی بهش بگم


    بینهایت سپاسگزارم از شما بابت پاسختنون شرمنده که اینقدر نوشتم عادت دارم زیاده نویسی رو راحتم می کنه با نوشتن زیاد و در کنار همینا بهم ارمش نسبی میده

    باز هم سپاسگزارم

  10. #27
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 دی 99 [ 19:06]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    216
    امتیاز
    8,297
    سطح
    61
    Points: 8,297, Level: 61
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 153
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 201 در 111 پست

    Rep Power
    33
    Array

    Icon2008 تفاوت افکار

    با سلام
    با توجه با تاپیک هاتون به نظرم همسرتون کمی با عرض معذرت بچه گانه فکر می کنند و .
    و ایشون هنوز به سن پختگی ازدواج نرسیده بودن که با شما ازدواج کردن . و این می تونه به خاطر ازدواج در سن کم و نداشتن سیاست و پختگی زنانه باشه.
    هیچ راهکاری به ذهنم نمی رسه ولی تفاوت افکار تو زندگی خیلی مشکله چونکه میشه رفتار آدمها رو عوض کرد اما افکار آدمها خیلی مشکله و نیاز به مرور زمان داره.
    همسرتون باید متوجه خستگی شما باشن و خونه رو ساکت و آروم کنن تا شما که از سر کار میای آرامش پیدا کنی نه اینکه ...
    از مردها نباید انتظار محبت بیش از حد رو داشت به نظرم محبت توقع ها رو بالا میبره و باعث میشه تا دیگه به قضایا به صورت منطقی نگاه نشه .
    به نظرم اگه خانوم تون اهل کتاب خوندن هستن کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی و یا کتاب رازهایی در باره مردان رو بهشون هدیه بدید و ازش بخوایید که حتما مطالعه اش کنه تا بهتر با خصوصیات مردها آشنا بشه .
    من تا حالا تقریبا هر مردی دیدم مثل شما فکر میکرده واقعا دلیل رفتار های همسرتون رو نمی دونم .به نظرم ایشون شناختی نسبت به روحیات مردان ندارند و در خانواده پختگی و سیاست های زنانه رو یاد نگرفتن و خیلی ساده و صاف و .... و با عرض معذرت بچه گانه و و ساده به هر مسائلی نگاه میکنن و بعضی مسائل رو که باید جدی بگیرند جدی نمیگیرند.
    نمی دونم حر فهام رو چقدر درک کنید اما من با توجه به نوشته هاتون چنینی برداشتی از روحیات همسرتون پیدا کردم.

  11. کاربر روبرو از پست مفید بی همدم تشکرکرده است .

    اسکارلت (سه شنبه 05 آذر 92)

  12. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 اردیبهشت 93 [ 21:45]
    تاریخ عضویت
    1392-4-23
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    785
    سطح
    14
    Points: 785, Level: 14
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 46 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم ممنونم بابت تبریکتون امیدوارم هر چه زودتر مشکلات شما هم حل بشه.
    من قبلا والان شاید کمتر یه ایرادی داشتم که یه مشکل رو خیلی بزرگ میکردم خب اون مال دوران مجردی بود اونجوری فقط خودم خود خوری میکردم ولی الان بعد این مدتی که نامزد کردم میبینم با این اخلاقم اونم حرص
    میخوره چرا؟چون تو خانواده ما این چیزا بود ولی تو خانواده اونا که خیلی ارومتر ونسبت به بعضی مسایل بی تفاوت بودن اینا نبود والان اونم اذیت میشه .حالا دارم سعی میکنم خودمو باهاش وفق بدم چون تو ضمیر خودم میفهمم کار من اشتباهه .یا وقتی تو یه کاری مثل لاکپشتم وحرصش در میاد سعی میکنم اصلاحش کنم چون واقعا از این لاکپشت بودنم ضرر دیدم.اینکه شما میای اینجا وتنها مشکلات رو میخوای حل کنی نمیشه چون بهر حال من الان متوجه شدم خانمت هم تو محبت زیاده خواهه وچون گفتی بهش محبت کردی وبازم دنباله محبت بیشتره .اون باید بفهمه تو اجتماع بخصوص سر کاردرست نیست اون روابط انجام بشه .خب وقتی اون اصلا متوجه نیست چه فایده ای داره شما تنها بیای اینجا وبخوای مشکل رو حل کنی؟اگر قرار بود شما بهش بگی کارش درست نیست که خوب قبلا گفتی پس چرا باز ادامه داد؟پس باید از یه طریقی دیگه ای متوجه اشتباهش بشه .
    هر کس خودش به این بینش میرسه .ببینید به فرض من با مطالعه متوجه شدم آقایون از اس ام اس بازی سر کار خوششون نمیاد خب هیچوقت وقتی همسرم سر کاره نه بهش اس عاشقانه میزنم نه توقع دارم بزنه ولی در عین حال
    شک ندارم که بیشترین محبت رو تو زندگی به من داره چون ثابت کرده ومن میفهمم. جالبه بدونیدبعضی وقتا که از خونه بهم زنگ میزنه من یه جمله عشقولانه بهش میگم اونم یه سرفه میکنه ومن میفهمم یکی اونجاست که جلوش نمیتونه صحبت کنه ومن میگم آهان پس من از طرف تو به خودم میگم ...............بعدم میخندیم وهمه چیز حل میشه .حالا بخوام بحث کنم که چرا جواب منو ندادی و... خب اختلاف پیش میاد.پس خانمت خودش باید به این درک برسه مطالعه کنه یا یه کسی به غیر از شما اینارو بهش بگه.آخه وقتی هم در روز 100بار جمله عاشقانه ادم بگه که دیگه لطفی نداره!محبت کردن مثل غذا نیازه اما اگه روزی 3بار یه غذای یک نواخت بخوریم خسته نمیشیم؟
    فکر کنم اگه چند روز اینکارو بکنی خودش متوجه بشه که اون جوری خیلی بیشتر بهش میچسبید.خب یه وقتایی هم یه کمبود هایی تو خانواده هست که بعد ازدواج طرف اونارو از همسرش توقع داره .مثلا از پدر
    مادر زیاد محبت ندیده .من وقتی میخواستید برید خواستگاری گفتم این وابسته شدن وزود گریه کردن وقتی شما دیر میرید یه منشایی داره .
    دوران عقد پر از تنشه وخیلی اختلافات خودشو رو میکنه .شما دوران عقدتون کوتاه بود وبه جای اون موقع الان داره اختلافاتتون مشخص میشه واین طبیعیعه .چون هر کدوم تو محیط متفاوتی رشد کردین.برای مثال وقتی یه
    عضو رو از بدن کسی به شخص دیگه ای پیوند میکنن مدتی طول میکشه که اینا باهم سازگار باشن اگه گروه خونی بهم نخوره که اصلا پیوند نمیخورن .حالا شما گروه خونیتون بهم خورده مونده سلولها که کم کم با هم سازگار میشن ولی با آگاهی ومطالعه وگذر زمان.


    - - - Updated - - -

    منم ممنونم بابت تبریکتون امیدوارم هر چه زودتر مشکلات شما هم حل بشه.
    من قبلا والان شاید کمتر یه ایرادی داشتم که یه مشکل رو خیلی بزرگ میکردم خب اون مال دوران مجردی بود اونجوری فقط خودم خود خوری میکردم ولی الان بعد این مدتی که نامزد کردم میبینم با این اخلاقم اونم حرص
    میخوره چرا؟چون تو خانواده ما این چیزا بود ولی تو خانواده اونا که خیلی ارومتر ونسبت به بعضی مسایل بی تفاوت بودن اینا نبود والان اونم اذیت میشه .حالا دارم سعی میکنم خودمو باهاش وفق بدم چون تو ضمیر خودم میفهمم کار من اشتباهه .یا وقتی تو یه کاری مثل لاکپشتم وحرصش در میاد سعی میکنم اصلاحش کنم چون واقعا از این لاکپشت بودنم ضرر دیدم.اینکه شما میای اینجا وتنها مشکلات رو میخوای حل کنی نمیشه چون بهر حال من الان متوجه شدم خانمت هم تو محبت زیاده خواهه وچون گفتی بهش محبت کردی وبازم دنباله محبت بیشتره .اون باید بفهمه تو اجتماع بخصوص سر کاردرست نیست اون روابط انجام بشه .خب وقتی اون اصلا متوجه نیست چه فایده ای داره شما تنها بیای اینجا وبخوای مشکل رو حل کنی؟اگر قرار بود شما بهش بگی کارش درست نیست که خوب قبلا گفتی پس چرا باز ادامه داد؟پس باید از یه طریقی دیگه ای متوجه اشتباهش بشه .
    هر کس خودش به این بینش میرسه .ببینید به فرض من با مطالعه متوجه شدم آقایون از اس ام اس بازی سر کار خوششون نمیاد خب هیچوقت وقتی همسرم سر کاره نه بهش اس عاشقانه میزنم نه توقع دارم بزنه ولی در عین حال
    شک ندارم که بیشترین محبت رو تو زندگی به من داره چون ثابت کرده ومن میفهمم. جالبه بدونیدبعضی وقتا که از خونه بهم زنگ میزنه من یه جمله عشقولانه بهش میگم اونم یه سرفه میکنه ومن میفهمم یکی اونجاست که جلوش نمیتونه صحبت کنه ومن میگم آهان پس من از طرف تو به خودم میگم ...............بعدم میخندیم وهمه چیز حل میشه .حالا بخوام بحث کنم که چرا جواب منو ندادی و... خب اختلاف پیش میاد.پس خانمت خودش باید به این درک برسه مطالعه کنه یا یه کسی به غیر از شما اینارو بهش بگه.آخه وقتی هم در روز 100بار جمله عاشقانه ادم بگه که دیگه لطفی نداره!محبت کردن مثل غذا نیازه اما اگه روزی 3بار یه غذای یک نواخت بخوریم خسته نمیشیم؟
    فکر کنم اگه چند روز اینکارو بکنی خودش متوجه بشه که اون جوری خیلی بیشتر بهش میچسبید.خب یه وقتایی هم یه کمبود هایی تو خانواده هست که بعد ازدواج طرف اونارو از همسرش توقع داره .مثلا از پدر
    مادر زیاد محبت ندیده .من وقتی میخواستید برید خواستگاری گفتم این وابسته شدن وزود گریه کردن وقتی شما دیر میرید یه منشایی داره .
    دوران عقد پر از تنشه وخیلی اختلافات خودشو رو میکنه .شما دوران عقدتون کوتاه بود وبه جای اون موقع الان داره اختلافاتتون مشخص میشه واین طبیعیعه .چون هر کدوم تو محیط متفاوتی رشد کردین.برای مثال وقتی یه
    عضو رو از بدن کسی به شخص دیگه ای پیوند میکنن مدتی طول میکشه که اینا باهم سازگار باشن اگه گروه خونی بهم نخوره که اصلا پیوند نمیخورن .حالا شما گروه خونیتون بهم خورده مونده سلولها که کم کم با هم سازگار میشن ولی با آگاهی ومطالعه وگذر زمان.


    - - - Updated - - -

    بعدم آقای بی وفا شمام یه کم کوتاه بیاین .چرا میگین من باید غذام اماده باشه اگه نه هیچی!!یکی از کارایی که منو عاشق نامزدم میکنه اینه که مثل بابام به نوع وخرابکاری ودیر شدن غذا ایراد نمیگیره .همیشه میگه خودت رو غذاهات تنوع ایجاد کن ونترس از اینکه خراب میشه اگرم سوخت فدای سرت گرسنه که نمیمونیم .یه روزم تخم مرغ میخوریم مگه چی میشه؟میگه صبح تخم مرغ آبپز .ظهر نیمرو .شب عسلی. خب مرغ میگرفتیم به جا اینکه زن بگیریمیه سری چیزا ارزش نداره که خیلی بهش اهمیت بدیم وسرش دعوا شه مثل غذا .اگر هر دوتون نیم من شید با هم من میشید تازه وقتی غذا میسوزه کلی بهم بخندید وبا اون قابلمه سوخته عکس یادگاری بگیرید .اینقدر همین روزا واستون خاطره میشه .خیلی راحت میشه از مشکلات شکلات درست کرد

  13. کاربر روبرو از پست مفید آدرین تشکرکرده است .

    بی وفا (سه شنبه 05 آذر 92)

  14. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 خرداد 93 [ 18:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-31
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    902
    سطح
    16
    Points: 902, Level: 16
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    75

    تشکرشده 139 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    این نتیجه گیری من از بررسی تاپیکهاتونه:
    شما معیارها و ایده آلهای متناقضی داشتید,تناقضی که خیلی از آدما اینروزا توی ایران باهاش مواجه هستند, بین سنت و مدرنیته گیر کردید.
    مثلا": غیرت و تعصب شما در مورد معیارهای همسر آینده , روابط نسبتا" امروزی شما با دختران قبل از ازدواج, طرز صحبت شما با همکاراتون, ازدواج سنتی شما, مدت کوتاه آشنایی برای ازدواج,ذهن به ظاهر منطقی و ریاضی با وجود خیلی عقیده هایی که از طرف جامعه به شما تزریق شده و نهادینه شده.....
    پیشنهاد من اینه که تحت نظر مشاور و متخصص یک دوره ی نامزدی فرضی داشته باشید....مثل دو تا نفر که نامزد هستند و برنامه ریزی میکننن برای اینکه همدیگر رو بشناسن انگار تازه همدیگر رو دیدید...باید سعی کنید همدیگر رو کشف کنید.
    اگر از نظر احساسی مشکلی ندارید , با چند جلسه مشاوره و یا گفتگوی دو نفره و منطقی و جدی حل میشه
    ویرایش توسط اسکارلت : سه شنبه 05 آذر 92 در ساعت 23:54

  15. 2 کاربر از پست مفید اسکارلت تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (سه شنبه 05 آذر 92), shabnam z (چهارشنبه 06 آذر 92)

  16. #30
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 شهریور 93 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-12
    نوشته ها
    316
    امتیاز
    168
    سطح
    3
    Points: 168, Level: 3
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive100 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    157

    تشکرشده 226 در 130 پست

    Rep Power
    42
    Array
    ممنون از دوستان بی همدم و ادرین عزیز و اسکارلت
    با عرض پوزش بنده در این مدت نتونستم بیام اینجا یعنی حال ظاهری درستی نداشتم بابت این موضوع نیومدم اینجا بنویسم

    ممنون از دوستان عزیز بابت سخنان گرانبهاشون
    من دیگه حال سر و کله زدن رو ندارم دوستان من به کلی درگیرم با کارام باور کنید سخته ناز کشیدن سخته سر کردن با این موضوع
    حال نسبی جالبی ندارم
    نمی دونم دیروز بود پریروز بود فکر کنم دیروز بود یه کم دیر اومدم خونه دور و بر 8 اونم تو شرکت بودم کار داشتم باید انجام میدادم
    من ساعت 2 باهاش تماس گرفتم گفتم دیر میام ناراحت نباش
    ساعت 8 رفتم خونه اره 8 بود رفتم در رو باز کردم که برم داخل باید بگم که ساعت 6 یه اس ام اس بهم داد که داری میای خونه اینارو بخر بیا با لحن تیکه و کنایه برام فرستاد من درگیر بودم فقط خوندمش نشد که جواب بدم
    رفتم خونه تازه یادم ائومد که نخریدم وسایلارو گفتم یادم رفت دیدم سرم داد کشید و گفت یعنی چی من بهت مگه نگفتم الان چی درست کنم امشب مادرمینا دارن میان اینجا کلی جر و بحث داشت می کرد بهم میگفت اره می دونم با کی بودی تو شرکت و این جور چرندیات
    من بگو اتون بگو من خوشم نمیاد زن برا من صداشو ببره بالا قاطی می کنم کاملا هر چی بود بهش گفتم
    این قدر ناراحت شدم از دستش اینقدر ناراحت شدم که تو زندگکیم از کسی تا به امروز کینه نگرفتم زدم بیرون از خونه بعد کلی داد و بیداد
    نرفتم خونه
    اعصابم داغونه من چه گناهی دارم که بعد از کلی کار بیام حرف بخورم تنها حرفی که بهش زدم این بود قبل رفتن که واقعا که برم کار کنم بعد بیام حرف بخورم واقعا که
    ساعت 4 صبح رفتم خونه تا 4 پیش پسر عموم بودم
    اومدم خونه دیدم بیداره باهاش تا الان یه کلمه حرف نزدم نمی خوامم بزنم دیگه خسته شدم از دستش از هرچی ازدواجه حالم بهم می خوره از هر چی ادمیزارده حالم بهم می خوره دیگه زده به سرم
    می نویسم نمی خوام کسی بیاد بهم بگه چیکار کنم چی کار نکنم فقط می خوام خالی شم همین


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. راهنمایی جهت راه اندازی شغل
    توسط *مونا* در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 11 اسفند 96, 01:34
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: پنجشنبه 17 فروردین 96, 11:33
  3. اشنایی مجازی و دودلی بیش از حد من برای قطع رابطه
    توسط Maryammi در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: دوشنبه 05 مهر 95, 21:58
  4. گام های آشنایی:(آماده سازی ذهنی برای ازدواج)
    توسط مدیرهمدردی در انجمن انتخاب و خواستگاری
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 23 تیر 93, 08:48
  5. آشنایی با کارگاه پاکسازی درون
    توسط yaaldaa در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 09 آبان 91, 13:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.