بهار تا حالا بازی دومینو رو انجام داد ای؟
اون بازی که یکسری قطعات را با حوصله و وقت زیاد و صبر و تلاش کنار هم می چینیدف بد با یک ضربه کوچک همه قطعات فرو می ریزن
حالا اگر طرحت را با دقت و حوصله بچینی در آخر کار وقتی ضربه میزنی یک شکل زیبا برجا می گذاره ،
اما امان از وقتی که یهو بدون برنامه ریزی یه ضربه بخوره و بدون برنامه ریزی دومینو ها بریزه
زندگی شما هم بر همین منوال هست
یه مقدار مرتب دومینو ها رو می چینی ولی ناگهان قبل از اینکه به انتها برسی، آنچنان ضربه میزنی که همه چیز میریزه بهم
الان شما اجازه ندادی دخترتون رو ببره ، حالا همسرت خیلی راحت با حکم دادگاه میاد و دخترتون رو می بره .... انصافا کدومشون بهتر بود؟ اینکه شما با احترام و کمی صبوری به خرج دادن ، دخترتون رو میدادی شوهرت ببره ، بعد از شوهرت درخواست می کردی که خصوصی خودت و شوهرت با هم دیگه صحبت کنید؟؟؟؟؟
چه نتیجه ای گرفتی از اینکه اجازه ندادی و با شوهرت بد رفتار کردی؟؟؟؟؟؟ آیا اقدامت درست بود؟؟؟؟؟
موندی بین خانواده ات و شوهرت ، هیچکس هم نمی تونه شما رو از این بینابین نجات بده ، مگر خودت !!
خودت باید انتخاب درست رو انجام بدهی
مگر غیر از اینکه، تو بری سر خونه و زندگی ات پدرومادرت خوشحال می شوند؟
مگر غیر از اینه که تو اگه با شوهرت مهربان باشی و با هم خوشحال باشید ، مادر و پدرت هم از نگرانی بیرون می آیند؟
پس چرا درست رفتار نمی کنی؟؟؟؟؟
اینجا رو نگاه کن ...
شما پاسگاه را چماق کرده ای و مرتب کوبوندی توی سر شوهرت
نوشته اصلی توسط
بهار_68
دیروز بعد از 2هفته شوهرم اومد اول خواست بچه رو ببره که من بهش ندادم و انقدر رفت رو اعصابم که به جای اعتباربخشی تخریب کردم و گفتم اگه این کارارو ادامه بدی دیگه آیدارو نمیارم هی بچه ام بچه ام میکرد و منم گفتم اگه همینجوری ادامه بدی همون 5شنبه به 5شنبه تو کلانتری
دید خیلی جدی ام مجبور شد کوتاه بیاد و منو سوار ماشین کرد شروع کرد به فحش دادن و نفرین کردن یکم سکوت کردم ولی لنقد لباس خودشو درآورد کرد تو تن من که جوش آوردم و حرف خودشو بهش برگردوندمو گفتم ایشالا به حق همین اذان خدا از باعث و بانیش نگذره واگذارش به خدا
این صحبت های دیدار شما ، در اولین روز ملاقات بعد از دوهفته هست
و متن ریز متن جواب شوهرت بعد از چند روز
نوشته اصلی توسط
بهار_68
بعد 1.5 ج داد: هر وقت خیلی احساساتی شدی و به یاد دخترت افتادی سریع یاد پاسگاه بیوفت یاد جدا کردن عشقم یاد بیداریامو شب زنده داریامو اشکام یاد بغض و قت و بی وقتم یاد آینده دخترم که تباه کردی یاد نفرینام...
ببین چقدر غرور این مرد رو داغون کرده ای.... تو دم از مهارت زندگی میزنی ، اما خودت که به این محیط دسترسی داری ،و مهارت را داررند به شما گوشزد می کنند ، انجام نمی دهی ، اما انتظار داری همسرت شروع کنه از مهارت ها استفاده کنه
نوشته اصلی توسط
بهار_68
اگه قرار صبر کنم چشم بازم صبر میکنم فقط بخاطر دخترم
بگید تا کی؟؟؟؟ کی میتونم یه نور امیدی ببینم
؟
اگر به خاطر دخترت می خواهی صبر کنی ، بدان که صبرت بی فایده هست
صبر کردن هم روش خاص خودش رو داره ، برای اینکه صبر انواع مختلفی داره
(*)صبور بودن انواع مختلفی داره :
تنها کار.........""صبر"" است ولی صبری که بدون هیچ گونه امید و وابستگی باشد....حال می گویید خوب یکی از ویژگی های فرد صبر کننده داشتن "امید" است وگرنه صبر به چه دردی می خورد......اما صبر بدون امید هم وجود دارد و ان هم صبریست همراه با فراموشی....
سخت است....ولی زیبایی عشق...وقتی دوچندان می شود که طعم تلخ جدایی را کشیده باشی..
شما به زمان نياز داريد كه
خودت را بازسازي كني و حتي المقدور ضعفهايت را كاهش دهي
بايد صبور باشي. اما نه صبور منفعل ، نه صبور احساسي، نه صبور مستاصل، نه صبور نگران، نه صبور ترسو، نه صبور تنها و غمزده، نه صبور ضعفيف
بلكه صبور مصمم،صبوري كه در پي رفع ضعفهايش هست. صبوري كه انرژي روي آزاد كردن منابع رواني خود گذاشته است.
صبوري كه با جسارت و منطق محور در صدد قدرت تصميم گيري و انتخاب هست.
شما باید صبور مصمم باشی ... صبوری که بر ایجاد تغییر ایستاده و تصمیم دارد خودش را عوض کند
به خاطر همین بدون امید صبور باش >>>> صبور مصمم <<<< در جهت برطرف کردن ، عیوب خودت
اینقدر هم عجله نداشته باش که سریع نتیجه بگیری
تمام انرژی و تلاشت رو بگذار روی تغییر دادن خودت و برطرف کردن ضعف هایت
علاقه مندی ها (Bookmarks)