خودت می گی اسطوره ای،آیا در دنیای اسطوره زندگی می کنی؟آیا شیرین هستی که
منتظر فرهادی؟پس باید انتظاراتتو با دنیای فعلی هماهنگ کنی.
تشکرشده 10,678 در 2,786 پست
خودت می گی اسطوره ای،آیا در دنیای اسطوره زندگی می کنی؟آیا شیرین هستی که
منتظر فرهادی؟پس باید انتظاراتتو با دنیای فعلی هماهنگ کنی.
تشکرشده 294 در 130 پست
متشکرم از جواب کاملا به جا و سریحتون جناب فرهنگ 27، درست میگید من شیرین نیستم من پر از عیبم که شاید کنار اومدن باهاش کار هر کسی نباشه منم عصبی و گاهاً پرخاشگرم و فکر کنم سندرم قاعدگی هم داشته باشم ! و به اضافه این که دائماً در حال مقایسه خودم با دیگرانم ،سر وسایل شخصی شون تا آرامشی که دارن ،وضع زندگی و ... و باید اینو هم اضافه کنم که وقتی یه صحنه رمانتیک توی فیلم میبینم واقعاً بهم میریزم که چرا منو نامزدم این حرف هارو بهم نمیزنیم و ...؟ و با اون سر چیزای الکی دعوا میکنم در حالی که دلیل اصلیش ایناییه که توضیح دادم ،
حسادت به دیگران رو هم اضافه کنید چون فکر میکنم اگه شوهر کسی کاری براش کرد نامزد من بی عرضست و بلد نیست و چرا ما توی اون موقعیت نباید باشیم . خوشحال میشم مشکلم رو ریشه یابی کنید
تشکرشده 182 در 88 پست
با سلام
درگير کردن ذهن تون دراين موارد نسيه ... سبب بهم خوردن روحيات شما وبروز اختلاف ونا امني درخانواده ميشه هيچ کس ايده آل نيست وهمه ما درعين حالي که فکرميکنيم بهترينم ؛ بيشترين کم وکاست رو داريم .....چرا رويا پردازي ! مطمئنم ميتوني قشنگ تر ازايني که هستي زندگي کني .... ميتوني لحظه هاي قشنگي داشته باشي ... خودت رو دربين ديواربلند خواسته هاي غيرمنطقي وبعضا دست نيافتني وکم اهميت محصورنکن .... درمورد خواسته ها وانتظارات خودت با همسرت حرف بزن ؛ خودت هم براي خودت برنامه اي بذار ... فکرکن اگه يه خواسته وفقط يه خواسته از همسرت داشته باشي که برات ازهمه چي مهم تره اون چيه ...! اگه داشتي که حتما داري برو سراغ دومين وبا اهميت ترين خواسته ات ... ادامه بده تا ببيني چه خواسته اي رو الان ميخواي که نداري ... حالا قدم اول درمورد اون خواسته واهميتش فکرکن وبا اولويت قراردادن اون با خواسته هاي قبلي ارزش واقعي اون رو بسنج بعد هم دراون مورد با همسرت حرف بزن ........ مطمئنا خواهي يافت داشته هايت بسيار بيشتر وپر ارزش تر از نداشته هايت هست ضمن اينکه ميتوني گام به گام براي بخش نداشته ات هم با درايت وحوصله قدم برداري ... مشروط به اينکه از اين همه پريشاني وافکارمنفي دور بشي
واحد (شنبه 23 آذر 92)
تشکرشده 294 در 130 پست
مرسی از جواب به جاتون ،الان اولین خواستهِ من از اون دادن آرامش به منِ چیزی که تو خونهً پدرم کم تجربه کردم ، چطور اینو مطرح کنم؟شنیدم مردها متوجهٔ جملات در لفافه نمیشن و در ثانی من نمیخوام بهش بگم که خونهً پدرم چه وضعیتی دارم و در حالی که از وضع موجود متنفرم اظهار خوشحالی میکنم و حتی بهش میگم آرزو دارم شوهرم مثل پدرم باشه...چیکار کنم مجبورم صورتمو با سیلی سرخ نگاه دارم دیگه،
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
یکتا جان،
کار خوبی می کنی که مشکلات خونه پدریت را به ایشون منتقل نمی کنی.
بابت این درایتت بهت تبریک می گم. این که تونستی توی این 5 سال رابطه علیرغم سن کمت (17-16 سالگی) این موضوع را مطرح نکنی، عالیه.
من درست متوجه نمی شم که چطور این رابطه 5 سال طول کشیده.
چرا از اون سن کم شروع شده و چرا والدین شما به این رابطه و به این موضوع فکر نکردند و شما را راهنمایی نکردند.
اما اگر عاشقش نیستی
اگر از ظاهرش خوشت نمی آد
اگر کنترلگر هست
و اگر مرد قوی ای نیست، نمی تونه تکیه گاه خوبی برای تو باشه.
سوالی که چندبار تکرار کردی این هست که آیا این فرد تغییر می کنه؟
خیر. خیر. خیر.
مدیر همدردی حرف قشنگی می زنه، این نجواهای دوران آشنایی و نامزدی، بعد از ازدواج و در زندگی تبدیل می شه به فریاد!
دختر خوب،
درست نیست که 5 سال احساس یک نفر را درگیر خودت کردی.
اگر واقعا نمی خوای خیلی سریع تصمیمت را بگیر و به ایشون هم اعلام کن.
5 سال بلاتکلیفی و بعد جواب منفی و ... خیلی آسون نیست.
شرایط ایشون را هم درنظر بگیر و بیشتر از این موضوع را طولانی نکن.
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
asemaneabi222 (شنبه 23 آذر 92), shabnam z (دوشنبه 04 آذر 92), فرهنگ 27 (یکشنبه 03 آذر 92), ژینا (دوشنبه 04 آذر 92)
تشکرشده 294 در 130 پست
شیدا جون دوست عزیزم خیلی ممنون که وقت گذشتین و مثل همیشه جملاتتون رو باید با آب طلا نوشت .
در مورد این که پرسیدید چرا ۵ سال طول کشیده باید بگم مامانم خیلی مخالف دوستی بود ولی معتقده اگه کسی رو توی شیشه هم بکنی و اون بخواد کاری رو بکنه میکنه واسه همین رابطهٔ ما رو که فهمید هر جا که میخواستیم بریم با نظارت ش بود و ماهی یک بار اونم یه تایم کوتاه .من درست متوجه نمی شم که چطور این رابطه 5 سال طول کشیده.
چرا از اون سن کم شروع شده و چرا والدین شما به این رابطه و به این موضوع فکر نکردند و شما را راهنمایی نکردند.
پدرم هم که مخالف سر سخته اونه .چون به واسطه شغلش آدم های مهمی باهاش در ارتباطن و همیشه آرزو داشت من با یکی از اونها ازدواج کنم .خیلی در لفافه بهم گفت این پسر به دردت نمیخوره و منو ناامید کردی و ... اما من باز باهاش ادامه دادم .
تو رو خدا به حرفای بچه گونم نخند شیدا من خیلی چیزا میخوام یاد بگیرم اما چیزی که اینجا خوندم توی تاپیکا این بود که هر آدمی یه سری عیب داره و هیچ کس کامل نیست من از این میترسم با این بهم بزنم بعد کسی پیدا بشه که مشکلای بدتری داشته باشه و در ثانی فکرم درگیره یکی دیگه باشه، چون ازدواج سنتی هم اصلا دوست ندارم حس میکنم آدمها با هم روی در بایستی میکنن و چهره واقعی شونو تا حدی پنهان میکنن .اما حسنی که این رابطه برای من داره اینه که هم دیگرو تو موقعیتهای مختلف دیدیم و چیزی برای قایم کردن وجود نداره. حالا نمیدونم عقیدهام درسته یا اشتباه ، اینو میخوام شما بهم بگین (البته اگه زحمتی نیست)اما اگر عاشقش نیستی
اگر از ظاهرش خوشت نمی آد
اگر کنترلگر هست
و اگر مرد قوی ای نیست، نمی تونه تکیه گاه خوبی برای تو باشه.
درست میگی دوستم نمیخوام خودمو گول بزنم ، یه تاپیک باز کنم ، روی حرف خودم اصرار کنم و بعد هم برم !سوالی که چندبار تکرار کردی این هست که آیا این فرد تغییر می کنه؟
خیر. خیر. خیر.
اومدم که راهنماییم کنین .آیا راهی هست که ۲تا آدم با همهٔ تفاوتها بتونن کمترین کنتاکت رو داشته باشن؟تصمیم گرفتم قبولش کنم با همهٔ خوبیها و بعدی هاش
واقعاً عشق این جملهٔ مدیر همدردیام . چند روز پیش داشتم یه نوشته ای با موضوع ازدواج مینوشتم برای کلاسم که بیشترش از جملههای تالار بود و آخرش هم با فونت بزرگ این جمله رو نوشتم. اما کو گوشه شنوا ؟!مدیر همدردی حرف قشنگی می زنه، این نجواهای دوران آشنایی و نامزدی، بعد از ازدواج و در زندگی تبدیل می شه به فریاد!
- - - Updated - - -
شیدا جون ممنون میشم اگه یه نگاهی به پست ۱۸ تواین همین تاپیک بندازی و نظرت رو بهم بگی ، به نظرت این خصوصیات اخلاقی من درسته یا باید خودمو تغییر بدم؟
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
یکتا جان،
بهت تبریک می گم بابت درایتی که داری و این که با توجه به سنت احساساتی تصمیم نمی گیری (یا شایدم عاشق نشدی که احساست نقشی تو موضوع نداره )
هر کس یه معایبی داره درسته. اما باید با معیارهای خودت بسنجی ببینی این معایب چقدر برات مهم هستند و کجای تصمیم گیری شما قرار می گیرند.
این که چه معایبی داره مهمه، اما از اون مهمتر این هست که این معایب چقدر برای شما مهم هستند.
شما اگر دنبال یه لباس رنگ روشن باشی و رنگش برات از پارچه اش مهم تر باشه، ممکنه لباسی با پارچه بد اما در رنگ مورد نظرت را انتخاب کنی.
بد بودن پارچه را نادیده می گیری، چون رنگش برات مهمه. پس باید ببینی چی برات مهمه تا بتونی راحت تر تصمیم بگیری.
من حرفهام را برات شماره گذاری می کنم.
1- با توجه به این که از نظر مالی امکانش را داری، حتما برو مشاوره حضوری.
2- معمولا آقایون تا قبل از 25 سالگی در تصمیمشون برای ازدواج خیلی به ثبات نمی رسند.
شاید برای این آقا این تصمیم گیری زود باشه.
3- گفتی توی شهر بزرگ زندگی می کنی. اگر خانواده ات سنتی نیستند، خیلی زود نگران سنت شدی.
21 سال تازه آغاز سن خواستگاری و ازدواج یک دختر هست.
4-گفتی تا حالا خواستگار و پیشنهادی نداشتی. عزیزم وقتی شما با این آقا 5 ساله دوستی، کی و چطوری بیان خواستگاری شما؟
وقتی دوست و آشنا می دونند شما با کسی هستی، چرا باید یه نفر دیگه را معرفی کنند؟
فردا اگه اون فرد ازشون پرسید این که نامزد داشت و 5 سال با کسی بود، چرا به من نگفتید چی بگن؟
الان می تونن بگن ما یه دختری می شناسیم 5 ساله با کسیه ولی شما هم بیا برو خواستگاری؟
ضمن این که وقتی با کسی هستی و حواست و دلت جای دیگه است ناخودآگاه افراد دیگه را از خودت دور می کنی.
انرژی لازم برای جذب افراد در اطرافت نیست.
حتی وقتی از نظر روحی درگیر باشی و نخوای وارد رابطه ای بشی، ناخودآگاه افراد ازت دور می شن.
قدرت انرژیهایی که به اطرافیانت می فرستی را دست کم نگیر.
5- خودت می گی که پدرت دوست داره با کسی از آشنایانش ازدواج کنی و از اول مخالف این آقا بوده
پس در اطرافیانش کسانی را می شناسه که مناسب شما می دونه. همچین هم بی خواستگار نیستی
6- ببین عزیزم من وقتی می رفتم بیرون مادرم دائم بهم زنگ می زد. اگر ده دقیقه کسی دیر می کرد توی فکرش تا مراسم کفن و دفنش هم می رفت.
همین نگرانی مادرم باعث می شد وقتی بیرون هستم دائم اضطراب داشته باشم و نگران مادرم باشم که حالا دو دقیقه دیر نشه، حالا موبایلم آنتن داره.
نکنه شارژش تمام بشه. اگه یه ذره با دوستام می گفتم می خندیدم دائم حواسم بود نکنه موبایل زنگ بخوره نشنوم و ...
مادرم به من شک نداشت و کنترلهاش تحقیرم نمی کرد. ولی همون اضطرابش برای این که نفهمم کجام و چیکار می کنم و دائم مضطرب باشم کافی بود.
حالا اضافه کن به این کنترلها، حس شک داشتن این آقا را. این که دائم بخوای برای این سوالها که کجایی چی شد دیر شد، حس تحقیر شدن هم بهت دست بده.
چرا؟
این همه اضطراب و تحقیر و آزار برای چی؟
رابطه قراره به شما آرامش بده. امنیت بده. کمکت کنه راحت تر و بهتر زندگی کنی. نه این که بشه دردسر زندگیت. بشه عامل اضطراب و نگرانیت.
اگر واقعا کنترل گر و شکاک هست بهتره زودتر مشخص بشه و فکری به حال این موضوع بکنید (شاید خودش هم مایل به درمان باشه، اونطوری خوبه. اما با قول و قرار این مشکل حل نمی شه. باید با کمک متخصص حلش کنه)
7- اگر تو این 5 سال عاشقش نشدی و هنوز سر ظاهرش شک داری، دیگه کی قراره بشی؟
اگر کسی را دوست داشته باشی، این عیبهای ظاهری را راحت باهاش کنار می آیی. زنها گوشی هستند و خیلی ظاهر براشون مهم نیست (مهم هست، اما نه خیلی)
پس اگر نتونسته برات جذاب باشه، بعد از این هم ؟؟
8- تکرار این که مشاوره ازدواج خیلی می تونه کمکتون کنه و نگران سنت نباش.
تکلیفت را زودتر روشن کن. هم برای خودت خوبه و هم برای اون آقا.
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
asemaneabi222 (شنبه 23 آذر 92), shabnam z (سه شنبه 05 آذر 92)
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
یکتا جان،
این لینک را هم ببین.
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
shabnam z (سه شنبه 05 آذر 92)
تشکرشده 294 در 130 پست
سلام شیدا جون واقعاً حس خوبیه وقتی برام مینویسید...ممنون
دوست خوبم کاملا درست فهمیدی من عاشق این آقا نیستم .اون اوایل که چشممو روی همهٔ بعدی هاش میبستم چون بچه تر بودم اما الان میبینم که با هر چیزی که بشه شوخی کرد و بچه بازی در آورد با ازدواج نمیشه مخصوصاً از وقتی با تالار آشنا شدم . همش تو ذهنم هر رفتار نابجأیی یه زنگ خطره ،مخصوصاً این که مامانم هم خیلی نصیحتم میکنه که چشماتو خوب باز کن و اگه تو ازدواج شکست بخوری خیلی سخته و اینا ... واسه همین یه جورایی ترسیدم!شایدم عاشق نشدی که احساست نقشی تو موضوع نداره
همونطوری که قبلا هم گفتم اولویت اولم تواین زندگی رسیدن به آرامشه چیزی که خیلی به ندرت حسش کردم و از خاسته ام هم کوتاه نمیام ،نمیخوام ۲۰ ساله دیگه با 3 تا بچه وقتی به گذشته ام نگاه میکنم یه زندگی پر تنش رو ببینم که ثمره اش چیزی جز قرص آرام بخش برام نبوده...هر کس یه معایبی داره درسته. اما باید با معیارهای خودت بسنجی ببینی این معایب چقدر برات مهم هستند و کجای تصمیم گیری شما قرار می گیرند.
این که چه معایبی داره مهمه، اما از اون مهمتر این هست که این معایب چقدر برای شما مهم هستند.
شما راست میگی من فرصت نداشتم که کسی بهم ابراز علاقه کنه اما اینجوریم خوب همه میگن با یکی بود ۵ سال پسر همه عشقو حالشو باهاش کرد بعدم ولش کرد و رفت ، اینطوری کسی که شکست میخوره منم ،نمیتونم قبول کنموقتی دوست و آشنا می دونند شما با کسی هستی، چرا باید یه نفر دیگه را معرفی کنند؟
فردا اگه اون فرد ازشون پرسید این که نامزد داشت و 5 سال با کسی بود، چرا به من نگفتید چی بگن؟
الان می تونن بگن ما یه دختری می شناسیم 5 ساله با کسیه ولی شما هم بیا برو خواستگاری؟
اگر تو این 5 سال عاشقش نشدی و هنوز سر ظاهرش شک داری، دیگه کی قراره بشی؟
راجع این مورد هم باید بگم من خیلی گوشی هستم و درست از روزی که دوستم بهم گفت خودت خیلی ازش سری اومدم و تاپیک زدم .شاید به خاطره سن کمم باشه که فقط چون همه ی هم سنّ و سال هام ازدواج کردن منم میخوام ببینم کجا چه خبره؟!(شوخی کردم )
دلیل اصلیش به خاطره اینه که پدر مادرم بهم فشار میارن که این پسر چرا تکلیفمونو روشن نمیکنه و ۵ ساله داره با دخترمون میره و میاد و آبرومون میره تواین محل... و میدونم اگه باهاش بهم بزنم در درجه اول شخصی که میگه : دیدی گفتم به درد نمیخورد ؟ مامانمه. و من تحمل شنیدن این جملات رو ندارم...
اما شاید آخر هفته حتما پیش یه مشاور برم نمیزارم زندگیم خراب شه از شما هم واقعاً ممنونم که تنهام نمیذارین .
ویرایش توسط yektaye tanha : سه شنبه 05 آذر 92 در ساعت 20:55
شیدا. (پنجشنبه 07 آذر 92)
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
چی کار کردی یکتا؟
معیارها و ملاکها را دیدی؟
خط آخرش را خوندی که هر جا فهمیدی اشتباه کردی باید تمامش کنی؟
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)