به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 55
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    65
    Array
    خانم m_alone، نگران نباشید. هر چند دلایلت برای دوست داشتن ایشون به نظر من زیاد منطقی نیست و حتی اگر ایشون هم بخواد تفاوتهاتون زیاده و شاید

    بعدن باز هم دچار مشکل بشین و باز به نظرم الان بیشتر ترس از طلاق باعث میشه که تمایل داری رابطه ات رو دوباره خوب کنی ولی با این وجود به نظر میرسه

    که اگه بخوای میتونی از این به بعد هم رفتار مناسبتری با خودش و خانواده اش داشته باشی، و شاید رفتار مناسبت باعث شد همونطور که دوست دارین دوباره

    باهاش وارد زندگی بشین. ولی بهرحال شما هنوز خیلی جوان هستی و به نظرم نیازی نیست که به خاطر ترس از طلاق شرایطی رو برای یک عمرت بپذیری که

    تحملش برات سخته. بنابراین خیلی نگران نباش تا هم خودت بتونی منطقی تصمیم بگیری و هم اینکه خانواده ات با دیدن نگرانی تو اذیت نشن.

  2. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    202
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط m_alone نمایش پست ها
    راستش شهرشوهرم خیلی کوچیکه متاسفانه اونجا خواستگار زیاد داشت.آخه خیلی آرومو متین هست.چون خونوادشم همه میشناسن اونجا طرفدار زیاد داره مادرشوهرمم مرتب میگفت که همه آرزوی ازدواج با پسرمنو داشتن جلوی من میگه واسه بسرم زن زیاده.شوهرمم باورش شده که من باعث بدبختی شم .کاش یکم مادرشوهرم شرف داشت.پدرمادرم عاشق شوهرم بودن همش بهش محبت میکردن اما الان میگن این پسره آبزیرکاهه.باپنبه سرمیبره.خودشو آروم جلوه میده.امامنطق نداره.فقط میگن طلاق.واقعأ هم بی منطق بود.کاش یکم فقط یکم زحمت میکشید واسه. زندگیمون.
    منظورت از یکم تلاش چیه؟یعنی همسرت هیچ تلاشی نکرده؟ اینکه شما از خونه رفتی و چند بار اومده دنبالت؟ اینکه از صبح تا شب برای زندگیش کار می کنه؟ اینکه لحظه های خوبی برات ساخته که الان دلتنگ اون لحظه هایی؟ من فکر می کنم همسرت خیلی زحمت کشیده برای زندگیتون فقط در یک زمینه کاری نکرده و اون زمینه هم یک مشکلی بوده که داشته و شما باید از روشش پیش می رفتی یا همونطور که بود می پذیرفتیش (در صورت پذیرش می تونستی همراهیش کنی یا تصمیم به جدایی بگیری) نه که از کاه کوه بسازی.

    اینا رو نگفتم که سرزنشت کنم یا چیزی که گذشته رو دوباره بیان کنم اینا رو گفتم چون فکر می کنم به نظرم اول اول باید دیدت رو نسبت به همسرت درست کنی.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  3. کاربر روبرو از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده است .

    del (شنبه 11 آبان 92)

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 مهر 93 [ 00:24]
    تاریخ عضویت
    1392-8-08
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    826
    سطح
    15
    Points: 826, Level: 15
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم با حرفاتون کمکم میکنید راستش پدر مادرمم مدام میگن تو سنت کمه باید تمرکز کنی رو ارشدت تا دانشگاه قبول شی.امسال قبول شدم اما به خاطر زندگیم نرفتم چون ی استان دبگه بود.پدر مادرم مدام میگن این پسره ایندتو خراب میکنه و بهش فکر نکن جلوشون خودمو آروم نشون میدم اما شبا تا صبح خوابشومیبینم و صبح که اونا سر کارن فقط اشک میریزم از دسته دلم عصبیم عقل مبگه چدایی بهترین کاره اما حالم داغونه ودلم شوهرمو میخاد.دعام کنید.
    ویرایش توسط m_alone : چهارشنبه 08 آبان 92 در ساعت 23:59

  5. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 92 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1391-10-26
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    833
    سطح
    15
    Points: 833, Level: 15
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    14

    تشکرشده 64 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین عزیزم اول اینکه شما نباید سر هر موضوعی قهر میکردی ومیرفتی خونه بابات این مسئله دیگه برای شوهرت تکراری شده بخاطر همین دوهفته یا یکماه میشه که خبری ازت نمیگیره. شما حریم بین شوهروخانوادتو با این قهرها شکستی ولی با وضع پیش آمده اینقدر حرمت ها شکسته شده که کار به شکایت کشیده به نظر من ادامه این زندگی به صلاحتون نیست مگر اینکه شوهرت در پی اصلاح رفتارهای اشتباهش(شکایت،بی احترامی به خانوادت) بربیاد واز اینکه تصمیم به جدایی گرفته،قفل دروعوض کرده(یعنی جایی تواین خونه نداری) احساس ندامت کنه وقول بده واز خانوادت عذر خواهی کنه همچنین شما هم اگه برگشتی سر خونه زندگیت رویه ات رو تغییر بده که خیلی اشتباهارو(شکستن حریم زندگیتون،قهرهای پی درپی،جروبحث) مرتکب شدی . فکر کن الان بچه ندارید اگه داشتید چی میشد به اینم فکر کن بعد تصمیم بگیر.

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 مهر 93 [ 00:24]
    تاریخ عضویت
    1392-8-08
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    826
    سطح
    15
    Points: 826, Level: 15
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستای عزیزم متشکرم که راهنماییم میکنید.راستش منظورم از تلاش شوهرم تو مسایل عاطفی بود.اون میومد دنبالم.از باباش خیلی حرف شنوی داشت باباش ی ارتشی مستبده بگه ی کارو انجام بده باید انجامش میداد.هربار که باهاش رفتم بهم گفت از زور بابام اومدم بخدا ازغصه میمردم دم نمیزدم.قبول دارم اوضام اینقد توبهار بد بود که اصلأ دوست نداشتم شب بیاد خونه دوس نداشتم باهاش تنها بمونم و دوباره رویای بودن باهاش بیاد توذهنم احساس ی آدم گناهکارو داشتم تجربه های بدی بود ومنم با ذهنیت غلطم بدترش کردم.تابستون که برگشتم به خودم قول دادم نیازامو نادیده بگیرم.بهتر شده بودم.ازقدیم بیشتر دوسشداشتم اما من از چشاش افتاده بودم.چون بهم. گفت از روز اول خودمو درمقابلت ناتوان میدیدم و این واسش خیلی سخت بود.متأسفانه شوهرم خیلی کله شقه تا ابدم نمیاد عذرخواهی.با وجودی که بار بهم گفته من قدیما عاشقت بودم واست هرکاری میکردم اما خر بودم.دیگه عاقل شدم.و همینطور میگفت اگه یکی برام تموم بشه تا ابد تموم شدست الان به طلاق دادنم مطمینم.اما روزشب از خدا میخاد یکم هنوز از عشقم تودلش باشه:(:(

  7. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 بهمن 92 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1392-6-16
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    258
    سطح
    5
    Points: 258, Level: 5
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 10 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزدلم حتمابایه مشاور خبره صحبت کن که تصمیم عاقلانه بگیری که بعدا خدای نکرده پشیمون نشی

  8. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 مهر 93 [ 00:24]
    تاریخ عضویت
    1392-8-08
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    826
    سطح
    15
    Points: 826, Level: 15
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بخدا من از تابستون 3ماه اصلأ کوچکترین بی احترامی نکردم حتی ی بارم باهاش بحث نکردم.قهر که اصلأنکردم.گاهی وقتا اون میگفت زوری اومده دنبالم من سکوت میکردم بغلش میکردم صدا قلبشو گوش میدادم اونم کم کم آروم میشد.هفته آخر ی جورایی بود.ی جورای خاص زیاد سمتم نمیومد پتوشو ازم جدا میکرد.ازم فاصله میگرفت میگفت موهات تو خواب بهم میخوره عصبی میشم نزدیکم نیا گرممه.دستمو میگیری حالم بهم میخوره.منم فقط یواشگی گریه میکردم.بعد به حالت قهر نیومدم اینبارگفتم یکی دوروزمیرم شهرمون جفتمون از هم دور باشیم راجبه زندگیمون فکر کنیم کلی بوسیدمش گفتم ناراحت نباش همه چی رو با کمک هم درست میکنیم.اما سر دو روز اس داد من فکرامو کردم طلاق.گفت باید همون 3ماه پیش تموم میکردیم.منم باخونوادم رفتم با خونوادش حرف زدیم.اونام گفتن طلاق.گفتن ما راضی به عذاب یدونه پسرمون نیستیم!بعد که یسر رفتیم خونه بابت وسایل او ماجرای شوم قفل درو سیلی بابام پیش اومد.افسوس من از تابستون خیلی عوض شده بودم اما شوهرم کینه رواز دلش در نیاورد.بابت خطاهای گذشتم پشیمونم اما چه فایده،خدایا کمکم کن. :(:(

    - - - Updated - - -

    مرسي ثمين جون.تو شهر خودم زياد رفتم.مشاور روانبزشك متأسفانه همش ب جدايي ختم ميشد.تهرانم رفتيم ميكفت با يكم انعطاف مشكل حله.من دوست دارم بميرم اما جدانشم.اما اون تصميمشو كرفته حتي جواب اس ام اسامم نميده:(:(
    ویرایش توسط m_alone : پنجشنبه 09 آبان 92 در ساعت 01:03

  9. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 مهر 93 [ 00:24]
    تاریخ عضویت
    1392-8-08
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    826
    سطح
    15
    Points: 826, Level: 15
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هرروزصبح انگار یکی واقعیت های تلخ زندگیمو با پتک میکوبه توسرم.شبا تا صبح توخواب با گریه زاری به شوهرم میگم نزار ازهم جداشیم.وقتی به دخترای اطرافم به روابط بی قیدوبندشون نگاه میکنم غصه ام میگیره.آخه من که فقط سرم توکتاب ودرس بود تو مدرسه ودانشگاه شاگرد اول بودم.پامو کج نذاشتم شوهرم اولین پسری که بهش علاقه مند شدم چرااین همه غصه نصیبم شده.بخاطرش از همه چی گذشتم.دوری ازشهر،خانواده،دوستام از من که پرانرژی وشاد بودم ی زن افسرده ساخت.صبح تا شب خونه تنها بودم.ازشوهرم توجه نوازش میخاستم اما اون فقط کارتون میدید.ای خدا از آویزونش بودن خسته شده بودم.آخه این چه دردیه.کنارش داغونم دور ازش مریضم.همش دستم میره بهش زنگ بزنم یا اس بدم اما میدونم اون اصلأ توجهی نداره بهم.خودشو خانوادش فقط میگن طلاق.انگار من کفشش بودم که پاشو زدمو الان میخاد بندازنم دور. :(:(

  10. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 اردیبهشت 95 [ 15:45]
    تاریخ عضویت
    1392-5-10
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    2,669
    سطح
    31
    Points: 2,669, Level: 31
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    204

    تشکرشده 130 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستم الان اگه همسرتون بیاد بگه باشه قبول زندگی کنیم شما از زندگی خودت راضی خواهی بود......من احساس میکنم دلیل بی قراری شما ترس از طلاق....شما بیشتر وابسته ایشون هستید...الان شوهر شما تقاضای طلاق کردن؟ مهریتون چه قدر؟...
    - - - Updated - - -

    پدر ومادر تون در مورد همسرتون چه نظری دارن؟
    رابطه نزدیکی با اعضای خونواده شوهرتون دارید که مثلا از طریق اون اقدام کنید؟

    - - - Updated - - -

    شما میگید وقتی باهاش زندگی میکنم راضی نیستم...طلاقم نمیخوام ....الان دقیقا میخوای چه اتفاقی بیوفته ؟ایشون عوض بشن؟

  11. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 15 آذر 92 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1392-6-22
    نوشته ها
    257
    امتیاز
    1,102
    سطح
    18
    Points: 1,102, Level: 18
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 293 در 136 پست

    Rep Power
    37
    Array
    اجرا گذاشتن مهریه تو این شرایطی که شما دارید یعنی شما طلاق میخواهید! (که البته شاید انتخاب درستی باشه!)

    بازگشت شما به این زندگی مشترک به نظر من فقط با معذرت خواهی شما و حتی التماس شما به ایشان ممکنه یعنی باید قول بدهی که ایشان را همین طور میپذیری حتی اگر تمایل جنسی و جسمی به شما نداشته باشه! (اگر به هر قیمتی میخواهید مطلقه نشوید و میخواهید آن کار محالی که گفتید را انجام دهید (سرکوب دائمی خودتان!))

    البته من نمیدانم این چه زندگی میشه که زن و مرد حتی بدون رابطه نتوانند همدیگر را در رختخواب تحمل کنند؟!

    خودت برو با چند تا مشاوره ازدواج باتجربه مشورت کن که بعداً پشیمان نشی ولی اگر این آقا بخواهد مثل قبل باشه آیا حاضری سالها با او به همین صورت زندگی کنی؟

    با عرض معذرت : چطور میخواهی از این آقا بچه دار بشی وقتی اینقدر از رابطه جنسی متنفره؟

    اگر هم از نظر رابطه عاطفی سرده و هم از نظر رابطه جنسی، شما تو این زندگی مشترک دلت به چی خوشه؟


 
صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.