با این نکاتی که برات نوشتم ، می تونی قرارتون رو در جگرکی و خرید کفش کودکتون هم حلاجی کنی
قبول کن که هنگام کفش خریدن خیلی درست عمل نکردی
باور کنید برای مردها پول درآوردن آسون نیست ، بدتر از اون هم شرمندگی در برآورده نکردن خواسته های خانواده ... نباید بگذارید این احساس در مرد شکل بگیره ... مضاف بر اون منت نگذارید
مشکلی که یه مرد به سختی باهاش کنار میاد و به نوعی باعث بیزاری و دل کندن از همه چیز در زندگی می شود "منت زن بر سرشوهر " هست
پس سعی کن ضمن درک کردن شرایط همسرت ، با دادن اعتبار به شوهرت و شخصیت بخشیدن به اون ، نذاری احساس بی ارزش بودن بکنه
از نوشته هاتون اینجور دستم اومد که خرجتون رو پدرتون میده و پولی که همسرتون واریز میکنه به قول خودتون ، پول پوشک بچه هم نمیشه ، نکنه اینها رو جایی مطرح کنی ها ... حتی اجازه نده که خانواده ات یعنی پدرومادرت جایی این مسائل رو بازگو کنند ، چون واقعا مثل یه سم مهلک برای هر زندگی خواهد بود
یه جورایی هم طبق روش هایی که بهت گفتم می بایست به همسرت بگویی از اینکه خرج شما رو پدرت میده درحالیکه شوهر داری ، احساس بدی بهت دست میده .... منتها خیلی ظریف باید بگویی ... نری خراب کنی ها؟ بعد بگی رستگار گفت
چند بار فکر و با خودت دیالوگ بساز ، جوری هم که توش هم اعتبارسازی باشی و هم با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن ...
اینها نکاتی باشه که وقتی با همسرت تنها شدی باید مطرح کنی
===========
در قسمت بعدی
بهار68 نوشته :
تو خونه به مامانم که گفتم میگه این رفتارش یعنی غلط کردم فردا بهش اس بذه هر وقت داری میری منم ببر من هی میگم زوده ه ه ه میگه تکلیفتو با خودت روشن کن یه دفعه مییگی تحت هر شرایطی میرم یه دفعه میگی نمیرم مارو مسخره خودت کردی حالا موندم چیکار کنم
بسیار درست عمل کرده ای ، اینکه گفتی الان زوده ... آفرین بر این ایستادگی شما
می دونم بسیار تحت فشار هستید ، اما خوب دارید پیشرفت می کنید
مادر شما در متن این مشاوره ها نیستند ، از شوهر شما هم آشنایی دقیق مثل شما ندارند ، بنابراین از سوی ذهن خودشون ، تلاش می کنند ، برای حل مشکل شما راهکاری ارائه بدهند تا شما دوتا زودتر آشتی کنید
تحت تاثیر مادرت قرار نگیر ، منتها با ایشون مخالفت مستقیم هم نکن
با پدر و مادرت به چشم کودکانی بنگر که نیازمند محبت هستند .... این جمله رو از پست های setareh خوندم ، برای من خیلی مفید بود
طبیعی هست که والدینت نگران شما هستند
سعی کن به اونها این اطمینان رو بدهی که همه چیز تحت کنترل شما هست
بهشون بگو : مامان می دونم خیلی نگران من هستی ، ممنون از اینکه در کنارم هستید ...دارم سعی می کنم این بار درست رفتار کنم ، تا هم عزت و احترام خودم و شما حفظ بشه ، هم دلخوری ها کمی برطرف بشه .... بگو همه چیز تحت کنترل خودم هست ، و داره به سمت مثبت پیش میره ، بگو اینبار می خواهم با رفتاری عاقلانه و درست زندگی ام رو مدیریت کنم
پس شما هم اجازه بدهید که با صبر درست و سیاست یک دختر بالغ مشکل رو حل کنم
می تونی هم بهش بگی عضو این سایت هستی و داری مشاوره می گیری ... و قدم به قدم با مشاوره داری میری جلود
نکته بعدی ، نترسیدت از حکم دادگاه است
برای چی می ترسی؟
اگرچه من مخالف رفتن به دادگاه هستم و این راه رو آخرین راه حل به منظور جدایی می دونم ، اما حالا که شما در این مسیر هستید نباید بترسید و شک به خودتون راه بدهید که نکنه این حکم باعث بشه رابطه مون خراب بشه
فرشته در یکی از تاپیک هاتون گفته بود بی خیال دادگاه شوید
منتها شما ادامه دادید
به همین خاطر سعی کن راه دادگاهی رو که در پیش گرفتید با نتیجه برد-برد به پایان برسونی
زندگی محل محکوم کردن همدیگر نیست
مهم تر از همه شما همسرت رو دوست دارید
جایی گفته بودی ، بهترین زن و شو هر دنیا هستید و اگر دیگران می گذاشتند ، زندگی عاشقانه ای داشتید
این دیگران نه تنها پدرومادر شما و پدرومادر همسرتون هستند ، بلکه همین دادگاه و قاضی و وکیل هم هست
سعی نکن شوهرت رو محکوم کنی
سعی نکن که حرفت رو به کرسی بنشونی که دیدی من گفتم
و نیز همین طور
سعی نکن خودت رو مقصر نشون دهی
سعی نکن از حق و حقوق خودت بگذری
سعی نکن حقایق رو مخفی کنی و یا بیش از حد بزرگ جلوه دهی
در نهایت این رفتار که غرور شوهرت بشکنه ، منجر به شکست شما خواهد بود
دقت کن در دادگاه دوم که نوشته ای همسرت نیامده و وکیلش رو فرستاده و اینبار وکیلش کمتر اعصاب شما رو خرد کرده ، نشانه های تغییر موضع همسرت هست ،
شما نوشته ای که دندان صاحبخانه رو شکونده و برای شما هم چاقو کشیده
این حرف شما اگرچه صحیح هست ، اما نحوه بیانش درست نبوده ، و سئوال قاضی و جواب شما با هم تناسب نداشته ... نمی دونم هدف شما از بیان درگیری همسرت با صاحبخانه چه بوده؟
و یا اینکه گفته ای برای شما چاقو کشیده ....
بهتر می بود که می گفتی ، ایشون (همسرت) چندین بار مرا تهدید کردند (از قبل هم سابقه درگیری با دیگران بود توی پرونده قبلی)
و من چون نمی خواستم تهدیدها و درگیری های بینمون بیشتر بشه و باعث بشه کدورت ها عمیق تر بشه
خواستم به خودم و همسرم زمان بدهم تا گذشت زمان کمی از این داغی دعوامون کم کنه و با توجه به اینکه اشتغال من از شرایط ضمن عقد بوده و من به خاطر پیگیری کار اشتغالم که به هرحال به نفع زندگی هردوتامون هم هست، از خانه خارج شدم ،
و وقتی هم که برگشتم دیدم خانه رو عوض کرده و اطلاعی از آدرس خانه جدید نداشتم و ایشون هم پاسخی به من ندادند ، لذا علیرغم میلم مجبور شدم برگردم خانه پدرم ،
ولی همین جور که قبلا هم گفتم باز هم می گویم من خواهان طلاق نیستم ، با اینحال حق طلاق با ایشون هست
ببین این لحن هم منطقی است ، هم گویای اینکه شما خواهان طلاق نیستید، هم اینکه حق طلاق با ایشون هست و شما آماده طلق نیز هستید، هم یادآوری کردن درگیری ایشون و پرونده قبلی هست
این محاوره رو صددرصد وکیل وقتی به همسرتون اطلاع می داد، خیلی واکنش های ایشون فرق می کرد ، جوری که به طور غیرمستقیم ، ایشون رو متوجه رفتارهای اشتباهشون می کرد
اما اون جوری که شما گفتید باعث شده که یک هفته از ایشون خبر نداشته باشید
امیدوارم دستت اومده باشه که چگونه باید سخن بگویی
----
مشق شب :
از نکاتی این تاپیک و تاپیک های قبلی نت برداری کن و هر روز مرور کن
من سعی کردم در چندین موقعیت مختلف نحوه موضع گیری و رفتار مناسب را برای شما بنویسم
از رفتار با همسر
از رفتاربا پدرومادر خودتون
از رفتار در دادگاه
از نحوه موضع گیری در سیاست رفتاری با مادرشوهرت
سعی کردم شما رو با خطاهای شناختی (کلیک کن) آشنا کنم
سعی کردم بهتون یاد بهم که مثبت فکر کنید مثبت اندیشی 2 مثبت اندیشی 3 ( کلیک کنید ) و سعی کنید با دید مثبت تصمیم بگیرید
سعی کردم عزت نفس عزت نفس 2 عزت نفس 3 عزت نفس4 (کلیک کن) شما را بیدار کنم
سعی کردم صبرکردن را به شما یادآوری کنم
سعی کردم جلوی تندی احساسات شما را بگیرم (حتما تاپیک احساسات زجر آور از سارا بانو و تاپیک چگونگی کنترل احساسات زجر آور از setareh که برات لینکهاشون رو هم گذاشتم رو بخون)
با پیشرفت هایی که داشته اید
بهار68 نوشته:
- درسته که دوستش دارم و نمیخواهم طلاق بگیرم اما این به این معنی نیست که خودمو نادیده بگیرم صرفا چون بچه دارم؟ ***** یعنی تقویت عزت نفس
- میخواهم 50% سهم خودمو همه جوره مایه بذارم ***** یعنی تلاش برای اصلاح رفتارهاتون
- خیلی دارم سعی میکنم فکر منفی نکنم ولی خوب نمیشه که اصلن فکر نکرد! *******یعنی تلاش برای مثب اندیشی
- تو یکی از این مقاله هایی که درمورد صبر بود نوشته بود اگه در هر برخوردی انتظار بدترین پاسخ رو داشته باشی اونوقت تحملت بالا میره ****** یعنی تلاش برای درپیش گرفتن صبر
زمان آن رسیده که وارد فاز دوم شوی تا با همسرت گفتگوی مسالمت آمیز و هدفمند داشته باشی تا انشالله بری سر خونه و زندگیت (البته وقتی بری تازه میشه اول مشکلاتت ها ....چون تو عوض شده ای و همچنان داری رفتارهایت رو اصلاح میکنی ولی همسرت نه ... لذا ارتباطتت رو با تالار قطع نکن تا توی بحران های دوتایی تون هم بتونی با مشاوره بری جلو تا انشالله شوهرت هم کم کم رفتارهای درست رو یادبگیره و زندگی تون بشه گل و بلبل و بعد اون .قت بهار68 بیاد توی همین تالار به یکی دیگه کمک کنه و راه و چاه رو نشون بده)
فاز دوم
مهیا کردن فضا برای گفتگو (باید فکر کنی ، شرایط رو بسنجی ، دیالوگ هایت رو آماده کنی و احتمال همه چیز حتی "نه شنیدن و طفره رفتن همسرت" رو نیز بدهی و برای هر رفتاری و هر سخنی ، عکس العمل مناسب را داشته باشی .... درست مثل دادن اس ام اس تولد به همسرت ... یادت که هست چندتا احتمال رو بررسی کردیم و واکنش هایی رو که شما باید داشته باشی رو نیز بهت گفته بودم
مهیا کردن فضای خصوصی و ایجاد رابطه غیرمستقیم با مادرشوهرت با حفظ احترام متقابل هم احترام تو و هم احترام مادرشوهرت
دادن فرصت به شوهرت و عدم فشار آوردن به ایشون در جهت تصمیم گیری به منظور آشتی کردنتون ... در اینجا می بایست مهارت قاطعیت رو هم یادبگیری و قاطعانه برخورد کنی ، در ضمن موضوع طلاق را نیز می بایست خوب برای خودت موشکافی کنی و چنانچه همسرت تصمیم به آشتی نگرفت، شما قاطعانه بتوانی در مسیر طلاق قرار بگیری و با کمترین آسیب بتوانی تکلیف زندگی ات رو روشن کن .... ناامید نشو اگر حرف از طلاق زدم ،
به هرحال شما داری ظرفیت 50 درصد خودتون رو هزینه می کنی ، لذا وقتی این 50 درصد را کامل هزینه کنی دیگه راه نرفته ای برای شما باقی نمی مونه که دچار عذاب وجدان شوی و با آرامش خیال اقدام خواهی کرد ... که مربوط به فاز سوم هست ....
فاز دوم فکر کنم به 3 یا 4 بار ملاقات هفتگی تون نیاز داشته باشه ، برات دعا می کنم تا شب یلدا در آغوش همسرت باشی
خلاصه و نتیجه گیری:
لینک هایی رو که برات گذاشتم رو خوب بخون ...ازشون پرینت بگیر و تمرین کن تا رفتارهای درست و عملکرد درست در وجودت درونی بشه
برای ادامه حل مشکلت برنامه ریزی کن و طبق سناریو از پیش تعیین شده جهت وارد شدن به فاز دوم اقدام کن
نترس و با توکل به خدا برو جلو
------
پاورقی
------ راستی اونجا که گفتم به همسرت می گفتی من هم چیزی برات خریدم که نمیدونستم بهت بدهم یا نه ، منظورم همون پیراهنی بود که خریده بودی واسه تولدش .... سعی کن یه موقعیت برات پیش بیاد و همون جوری که برات نوشتم ، بگویی و بعد وقتی دیدیش پیراهن رو بهش بدهی و بگویی می خواستم زیر سقف خونمون ، همراه با یه جشن سه نفری (من و تو و دخترمون) وقتی داری شمع های کیک تولدت رو فوت میکنی ، بهت بدهم ، که خوب نشد که بشه
- - - Updated - - -
- - - Updated - - -
الان پستتون رو دیدم ،
با نوشته های شما ، به نظر من مادرش کم و بیش در جریان هست
ببین خانوم گرامی ، مادر ایشون هرچقدر هم بد باشه و بدجنس ،
باز هم مادره و از اینکه پسرش با همسرش آشتی کنه خوشحال میشه ، هرچند درک میکنم که باور این قضیه برای شما سخت باشه
منتها شما می بایست بسیار ظریف جوری عمل کنید که حرمت شما نشکنه و به مادرشوهرتون هم امتیاز ندهید
ببینید در نهایت وقتی کم کم چگونگی زندگی و شوهرداری رو یاد بگیرید نقش مادرشوهرتون در زندگی شما بسیار کمرنگ و ناچیز می شود ، اما اگر مادرشوهرتون الان این قضیه رو بفهمه و از نیت شما که همون به حداقل رسوندن نقش ایشون در زندگی شما هست آگاه بشود ، سریع موضع می گیرد و نمی گذارد ، لذا به قولی باید با پنبه سر ببرید
----
در خصوص اینکه چگونه شوهرت رو وادار کنی که خودش پیشنهاد بدهد که بچه رو ببره پیش خانواده اش تا شما تنها بتوانید صحبت کنید
خودت فکر کن .. از مقاله ها هم کمک بگیر .... تا راهکار مناسب را پیدا کنی
( اگر خواستی و سئوالی بود اینجا مطرح کن ولی سعی کن خودت راه درست را پیدا کنی ، چون باعث میشه موقع صحبت کردن تمرکز بیشتری داشته باشی و بهتر عمل کنی)
صحبت هایی هم که بینتون رد و بدل میشه بسیار مهم هست
می بایست قبلا نت برداری کنی و مشخص کنی چه چیزهایی رو می خواهی عنوان کنی و چگونه نیز باید عنوان کنی
فکر و ذهنت رو مرتب کن و همه آنچه را که فکر می کنی مناسب هست از قبل روی کاغذ بنویس و از بچه های تالار هم کمک بگیر ، همفکری دیگران ایده ای خوبی رو برامون روشن میکنه
تا بعد ....
علاقه مندی ها (Bookmarks)