به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 35 , از مجموع 35
  1. #31
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مهدی 1360 نمایش پست ها
    اره شاید یه دفاع بی منطق در ابتدا از خانواده ام داشتم اما به من هم حق بدید از همسر انتظار داشته باشم وقتی دارم باهاش خوب برخورد می کنم و خواسته های اون رو برآورده می کنم و همه چی حداقل توی شش ماه اخیر ok بوده نبش قبر نکنه

    - - - Updated - - -



    بعد از اینکه خونه به نامش شد چند روزی ok بودیم تا دیروز که دوباره گفت بیا قرارداد اجاره خونه جدید رو هم می خواهیم اجاره کنیم به نام من بزن که من قبول نکردم و گفتم خونه به نام تو شده ماشین و قرارداد خونه جدید بایدبه نام من باشه و دوباره با هم کمی بحث کردیم کمی فلاش بک به گذشته که در انتها مبدل به دعوا شد و ...
    فعلا با هم سردیم تا ببینیم دوباره چی می شه

    - - - Updated - - -



    جراتمندی یعنی چی؟

    - - - Updated - - -

    یادم رفت بگم گفت می خوام برم دادگاه ، من هم گفتم : باشه برو تا قرون آخر هر چی را بخوای هم بهت می دم بعد گفت : هر چی حقم هست می خوام نه بشتر من هم گفتم باشه تمام و کمال می دم ، تعجب کرده بود گفت یعنی تو هم طلاق می خوای گفتم آره من هم طلاق می خوام قرآن رو آورد گفت دست بزار بگو طلاق می خوام من هم گذاشتم و گفتم طلاق می خوام .
    گفت شنبه میره دادخواست طلاق می ده و شب چهارشبه اومدم خونه دیدم هیچی از صبح نخورده و خوابه و بیدارش کردم و با هم حرف زدیم گفتم الان همه آدمها توی وضعیت ما به فکر بچه دار شدن هستند و دارن خوب و خوش زندگی می کنند اما ما هنوز با هم درگیری داریم گفتم نمی خوام دو سال دیگه به این نتیجه برسیم که به درد هم نمی خوریم و وقتی یه بچه داریم جلوی آون بخواهیم با هم بحث کنیم و دعوا کنیم.
    فعلا دپرس و ناراحت و سرده اما دارم فکر می کنم اگه بشه و جواب بده : یه چند ماهی جدا از هم زندگی کنیم وقت بذاریم و پیش مشاور بریم تا بتونیم دوباره با هم خوب شروع کنیم (نمی دونم آیا این راه حل خوبی هست یا نه).
    لطفا اگه کسی نظری در مورد زندگی جدا از هم سه ماه یا شش ماه داره بگه
    با سلام و احترام

    اینجور که من از نوشته هاتون متوجه شدم خانوم شما خیلی هم شما و زندگیشونو دوست دارن حتی بیش از تصور شما.

    میدونین چرا؟ چون من هزار تا دختر میشناسم از جمله خودم که بهیچ عنوان همین موردی که همسرتون تحمل کرده (نامه و لباس زیر....) تاکید میکنم بهیچ عنوان نمیتونستیم تحمل کنیم و مطمعن باشین هردختری بود اگه ازدواج کرده بود که طلاق رو میگرفت چه برسه به اینکه قبل عروسیش متوجه شده باشه.
    پس قدرشو خیلی بدونین که تحمل کرده اما متاسفانه میدونین آدمها یسری ظرفیتایی دارن وقتی اون ظرفیت صبوریشون لبریز شه دیگه نمیشه ازشون انتظار داشت که
    1. مطیع باشن مثل قبل
    2. حرف گوش کن باشن مثه قبل
    3. داد و بیداد راه نندازن مثه قبل
    4. رفتاراشون درست مثه قبل باشه.
    اگه پر توجه و با محبت باشه هنوزم همونطوری باشه!!!!!!

    ابنا دیگه میشه که ما خیلی پرتوقع باید باشیم که انتظار داشته باشیم با یه ببخشید همه چی درست شه!
    مگه میشه تو این دنیا متوجه اشتباهاتمون بشیم اما انتظار داشته باشیم مجازات نشیم ؟ تاوان اشتباهاتمونو ندیم؟
    میدونین حرف شما مثه این میمونه که خربزه رو خوردین حاضر نیستین پای لرزش بشینین.متاسفانه!!!!

    بیاین باهم به قضیه از چشم خانومتون نگا کنین به اندازه یه تاپیک بشین چشم خانمتون:

    یدختر پاک و معصوم نجیب (اینا رو برحسب حرف خودتون میزنم که گفتین تاحالا برخلاف شما اهل دوست پسر نبودن) تصمیم به ازدواج میگیره ، از قضا به پستش یه پسری میخوره که متاسفانه رابطه هایی درگذشته داشته. از یطرف خانواده شوهرش هم اذیتش میکنن دوستش ندارن ااین دختر انتظار داره شوهرش پشتش باشه اما نبوده. این دختر یروز تو کیف شوهرش کسی که فکر میکرده عشق اول اخرشه یه نامه و یه لباس زیر پیدا میکنه.... شما تا اخرش برو دیگه این دختر چه فکراااا تو سرش نمیاد دنیا رو سرش خراب میشه .
    از یطرف عاشقه دلبسته . اسمش رفته سر زبونا که این اقا نامزدشه
    اخه مگه میشه بهمش زد مگه زد زیرش...
    با خودش میگه من که تجربه جنس مخالف نداشتم شاید همشون همینن. پس بهتره تحمل کنم
    تصمیم به ازدواج میگره اما نه بااون دل قبلی با یه دل زخم خورده یدلی که شک کرده دیگه نمیتونه مثه قبل بشوهرش اعتماد کنه.

    اینجاس که شوهره باید این حس اعتمادو بهش بده اما نمیده برعکس دلسرد ترش میکنه. با رفتاراش با رفتارای مامانش خواهرش....
    از این دختر چی میمونه واقعا؟ جز حس فشار روحی وروانی این دختر فکر میکرد شوهر میکنه خوشبخت میشه شوهرش همدمش میشه دوستش میشه غمخوارش میشه نه اینکه غم واسش درست کنه. چی شد یهو چشاشو وا کرد دید تمام زندگی شدن برعلیه اش
    شوهرش میگه بیا زندگیم بردار و برو اما تورو نمیخوام
    مادر شوهرش نمیخوادش
    خواهر شوهرش نمیخوادش
    ی
    خب فکر کرده با داد وبیداد میتونه همه چیو برگردونه فکر کرده اگه رفتارش مثه خودتون بود اگه مطیع نبود اگه مثه خودتون بد بود اونوقت اینجوری نمیشد .
    اونوقت طرد نیمشد.
    اون داره الان رفتارایی که از شماها دیده از شما از خانودتون داره درست مثه یه بچه تقلید میکنه.
    ببینین ایشون از شما عذابش بیشتر چون احساسی تره نگا کنین کارش بکجاها میرسه بیمارستان زیر سرم!!!
    قبلا هم اینطوری بود؟
    قبل ازدواجشم ناهار نخورده میخوابید، بخودش سختی میداد عذاب میکشید؟
    این دختر بعد چهار سال زندگی کردن با شما به این روز افتاده
    درسته زورش نکردین که باهاتون ازدواج کنه اما رفتین خواستگاریش یا نه؟ وابستش کردین یا نه؟ چهار سال عمرش و گرفتین یا نه؟ دختر بودنش و ازش گرفتین یانه؟

    این دختر صبوریش خیلی بالا بوده ، چیزی که تحمل کرده خیلی سخت بوده باور کنین منکه یدخترم میگم خیلی سختی کشیده که تونسته این مسله برای خودش هضم کنه. اونم اون اول زندگی درست زمانی که باید عاشقانه زندگی میکردین باهم درست زمانی که انتظارش و نداشته شوکه شده.یهو همچین اتفاقی افتاده حق داره کارش به بیمارستان بر
    سه.

    یزن بعد از چند سال زندگی مشترک زمانی که احساساتش فروکش کرده تو کیف شوهرش همچین چیزی ببنه نمیتونه تحمل کنه چه برسه به اینکه اول زندگی ببنه تو اوج احساسات.

    من نمیخوام بگم چیزی بوده اما شما هم نتونستین اون اعتمادی که کشتین برگردونین. قبول کنین که نتونستین.

    اگه تونسته بودین همونی باشین که ایشون میخواستن الان اینجوری زندگیتون از هم نمیپاشید
    الان اینطوری ایشون نااروم نمیشد.
    الان کارتون بجدایی نمیرسید.
    ایشون دوستتون داره ، اگه نداشت همون موقع طلاق میگرفت.
    گناه داره بهش محبت کنین نگین دستتون نمیچرخه واسه گل گرفتن . کارایی که درحقش کردین اونقدری بد بوده که یه شاخه گل بتونین واسش بگیرین دستتون بچرخه واسه گرفتن یه شاخه گل لطفا.
    شما از کجا میدونین الان خوب شدین ؟؟؟؟ الان هرچی اون میگه شما انجام میدین ؟ الان اونی شدین که اون میخواسته؟ ازکجا میدونین؟ اون گفته؟ خودش گفته ازتون راضیه؟ بهتر نیست ازش بپرسین؟

    یمدت محبت کنین ببینین چی میشه ، میگم یمدت نه اینکه الان محبت کنین انتظار داشته باشین فردا نتیجشو ببنین

    مگه نشنیدین میگن از محبت خارها گل میشود.


    کارایی که کردین اونقدی بد بوده که ایشون به این زودیا نبخشه ، اعتماد نکنه! شما اعتماد و کشتین باید زندش کنین خیلی سخته زمان بره.


    میدونین من اگه جای اون بودم الان وقتی شوهرم بهم بگه طلاق خانوادش بهم کم محلی کنن

    یعنی شوهرم نخوادم
    خانوادشم نخوادم
    بگه بیا جدا شیم

    یاد اونروزی میوفتم که شوهرم تو کیفش .... بوده

    بعدش فکر میکنم نه کنه عاشق شده که منو نمیخواد دیگه.

    خب جوش میارم دیگه واقعا جوش اوردن داره دیگه .

    یکم منصف باشین خداییش بشینین ببنین اگه جای خانمتوون بودین و اینکارارو خانومتون سرتون میاورد شما حاضر بودین باهاش یه لحظه زندگی کنین که ایشون تحمل کرده.
    متاسفانه شما میگین چرا تحمل کرده خب نمیکرده! چون طفلکی وابسته شده بوده نمیتونسته تحمل نکنه! جدایی واسه دختری که تا حالا خودشو دست اول نگه داشته خیلی سخته!! خیلی


    ببخشید خیلی طولانی شد. و ببخشید از اینکه یکم تند رفتم احساس کردم یکم لازمه. بااینکه میگین مقصرین اما ته قلبتون اینطور فکر نمکنین!!!!متاسفانه

    انشالله تصمیم درستی بگیرین همیشه شاد و سرزنده باشین خصوصا همسرتون! امیدوارم خوشبخت بشه ! و بتونه زندگی شادی داشته باشه!

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهدی 1360 نمایش پست ها
    اره شاید یه دفاع بی منطق در ابتدا از خانواده ام داشتم اما به من هم حق بدید از همسر انتظار داشته باشم وقتی دارم باهاش خوب برخورد می کنم و خواسته های اون رو برآورده می کنم و همه چی حداقل توی شش ماه اخیر ok بوده نبش قبر نکنه

    ه
    یه داستانی یادم اومد درمورد این نبش قبری که میگین و اینکه وقتی درست برخورد کردین چرا بازم ناراحتن گفتم بگم شاید بد نباشه
    البته شایم شنیده باشین اما خب یاداوریش بدم نیست .
    خودم خیلی واسه خودم یاداوریش میکنم خصوصا زمانایی که کسی دلخور کردم بعد میبینم هنوز یادشه بهش حق میدم وقتی این داستانو یاداوری میکنم خیلی هم بهش حق میدم یعنی میبینم واقعا حق دارن.

    این داستان اینه:

    یه پسری خیلی آدم بدی بوده همیشه دیگران و ناراحت میکرده اذیتشون میکرده و قلبشونو میشکونده
    یروز پدر این پسر تصمیم میگیره که پسرش و از کار بدش اگاه کنه، پسرش میبره جلوی یه دیوار تمیز و قشنگ دیواری که خودش زحمت ساختش و کشیده بوده بهش چند تا میخ و چکش میده میگه پسرم هروقت کسیو ناراحت کردی و دلشو شکوندی بیا اینجا و یه میخ به این دیوار بکوبون.

    پسر اینکارو میکنه هروقت کسیو دلخور میکرد یه میخ از میخاشو به دیوار تمیز تازه رنگ شده پدر میکوبوند.
    بعد از چند وقتی پدر با پسر میره به اون دیوار سر بزنه میبینه دیواری که زحمت کشیده بوده درستش کرده بوده تمیز و مرتب و رنگ شده به پسرش تحویل داده پر از میخه خیلی زشت شده بود .
    پدر پسر بهش میگه ببین دیوار چقد زشت شده دل آادمایی که اذیتشون کردی هم همینطوری میشه پسر خودش متوجه میشه و میگه میرم از دلشون در میارم پدر میگه خب حالا هروقت تونستی از دل تمام این ادم ها دربیاری و اونا ببخشنت بیا یکی از این میخارو از تو دیوار در بیاره.
    پسر با سختی زیاد سعی میکنه اون میخارو از تو دیوار دربیاره خسته میشه . دستش زخمی میشه اذیت میشه تا اون میخا میتونه از دیوار در بیاره . وسط خستگیاش غر میزنه ، و پدرش میگه دراوردن یک میخ از دیوار اینقد سخته پس ببین دراوردن ناراحتی از دل دیگران چقد میتونه سخت باشه.خلاصه پسر ک وقتی همه ی میخارو در اورد میره وبه پدرش نشون میده.

    پدرش میگه برگرد و نگاش کن ببین ، با اینکه تو این میخارو درآوردی اما بازهم جای میخ ها روی دیوار هست . ببین دل آدم ها همینه درسته میری بگی ببخشید و اونا هم میبخشن اما جای زخمی که روی دلشون میذاری همیشه باقیست.

    روی من یکی که خیلی این داستان تاثیر گذار بود امید وارم منظور منو با این داستان فهمیده باشین قضاوت و دیگه بعهده خودتون میذارم .

    فقط اینو بگم که از وقتی این داستان و خوندم همیشه واسم این وسوال بوده که :

    تازه این فقط یک دیواره ، دیواری که من میتونم همین الان خرابش کنم و واسه خودم یکی دیگه بسازم اما دل آإدمها رو چی ؟ آیا میتونم خراب کنم و از نو بسازم ؟؟؟آیا براحتی ساختن همین دیواره ؟ گاهی وقتا آدمهایی جواب این سوال اینطوری میدن که

    آره میتونم ، میتونیم ، با رها کردنشون ، با ول کردنشون ، تو زندگیمون یک عالمه آدم دیگه هست ، اونی که ناراحت کردیم و ول میکنیم میریم با کسی که اون اشتباهاتو نکنیم دلشو نشکونیم که مجبور نشیم تاوان دل شکستشو بدیم.

    امیدوارم شما از این دسته از آدم ها نباشین!!!
    بدرود
    ویرایش توسط دختر بیخیال : دوشنبه 29 مهر 92 در ساعت 19:14

  2. 3 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (سه شنبه 30 مهر 92), khoshkhabar (سه شنبه 30 مهر 92), مهدی 1360 (سه شنبه 30 مهر 92)

  3. #32
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 دی 95 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    2,729
    سطح
    31
    Points: 2,729, Level: 31
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    متشکرم ازت ،خوب آنالیز کرده بودی اما کمی هم از این دریچه به داستان نگاه کن:
    شب عروسی واسه آقایون (حداقل آدمهایی مثل من ،که همه چی رو خودشون ساختند و فراهم کردند) پر از استرسه ، نگرانی برخورد دو خانواده ، غذا ، رفتارهای مادرت با خانواده همسرت و... بعد خانوممت برگرده بگه چون من رو دوست داری شب عروسیمون استرس داشتی...
    نمی خوام بگم من آدم بی عیبی هستم و همه کارام خوب بوده اما نباید همه تقصیرات بر عهده من باشه هیچ وقت 100 % کسی مقصر نیست و طرف مقابل 100% بی گناه و مظلوم بلکه درصد داره ...

  4. #33
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مهدی 1360 نمایش پست ها
    متشکرم ازت ،خوب آنالیز کرده بودی اما کمی هم از این دریچه به داستان نگاه کن:
    شب عروسی واسه آقایون (حداقل آدمهایی مثل من ،که همه چی رو خودشون ساختند و فراهم کردند) پر از استرسه ، نگرانی برخورد دو خانواده ، غذا ، رفتارهای مادرت با خانواده همسرت و... بعد خانوممت برگرده بگه چون من رو دوست داری شب عروسیمون استرس داشتی...
    نمی خوام بگم من آدم بی عیبی هستم و همه کارام خوب بوده اما نباید همه تقصیرات بر عهده من باشه هیچ وقت 100 % کسی مقصر نیست و طرف مقابل 100% بی گناه و مظلوم بلکه درصد داره ...
    ببخشید نمیدونم من خیلی خنگم یا شما بد گفتین؟؟
    الان چی شد ؟
    شما ناراحتین که استرس شب عروسیتون بخاطر مسایلی بوده غیر از دوست داشتن خانمتون.
    بعد خانمتون اینطوری متوجه شده یا خواسته الکی بخودش بقبولونه که شما چون اونو خیلی دوست داشتین استرس داشتین.

    حالا ینده خدا اینجوری فکر کرده چرا بزنین تو ذوقش ؟؟؟ بده خواسته شوهرش دوستش داشته باشه. استرس از دست دادنشو داشته باشه؟

    اینو که خوندم یکمی بشکم بیشتر یقین کردم. من شک داشتم که نکنه شما اصن هیچ حسی نسبت به خانمتون نداشتین . دوستش نداشتین وقتی باهاش ازدواج کردین
    واسه همین الانم اینجوری درکش نمیکنین و بااهاش سرد رفتار میکنین!!!
    اما برعکس ایشون پرواضحه که بشما وابسته شدن!! متاسفانه!

    خب بنده خدا حق داره هنگ کنه! کارش بیمارستان بکشه!
    منم نمیخوام بگم شما 100 درصد مقصرین ایشون 100 درصد بیگناه!!
    همون یه درصدی داره!
    اما با توجه به گفته هاتون درصد گناه کار بودن شما و خانوادتون از ایشون بیشتره اینو که امید وارم قبول داشته باشین!
    تازه دوستشم ندارین واسه همین بیشتر بهش سخت میگذره!
    اون بنده خدا دوستتون داره! از طرف محبتی از شما و خونواده نمیبینه! مونده چه کنه! عقلش میگه جدا شو دلش میگه نه! خب فشار بجسمش میاد دیگه!

    اینطور که منم متوجه شدم شما بیشتر حس دلسوزی نسبت بهش دارین تا دوست داشتن! خب حس دلسوزی جای دوست داشتن و نمیگیره! وقتی ایشون داغ میکنه جواب کاراتونو میده دیگه حس دلسوزی اینجا کارساز نیست باید اون حس دوست داشتنه باشه تا جلوی رفتار سرد شما رو بگیره و آتیش بحث و خاموش کنه و صلح ایجاد شه.
    اما وقتی نیست خب صلحی هم نیست ! بجاش دعواس و جنگ اعصاب و بیمارستان....
    وقتی هم زیاد این چیزا اتفاق بیوفته معلومه که حس دلسوزی خسته میشه و... دلش میخواد هرچی داره بده فقط جدا شه!!!
    ایشون مقصرن متاسفانه, حداقل در انتخابشون !!!!
    ببینین ایشون مهارت لازم برای درست کردن شرایط و ندارن میخواد با داد و بیداد یجورایی ناراحتیاش و عقده هایی که از شما و خونوادتون داشته خالی کنه از یطرف م دوستتون داره . و فکر میکرده که شما هم دوستشون دارین واسه همین حرف طلاق میزنه که مثلا بترسونتون اما یهو میبینه نه مثیکه خودشو گول زده بوده شما هم راضی به طلاق هستین بیشتر روش فشار میاد.

    کاش میتونستین بیشتر درکشون کنین و بهشون برای یمدتی محبت کنین محبتی بدون منت بدون انتظار
    شاید نتیجه اش بهتر بشه!
    حداقل بهتر از الان!




  5. کاربر روبرو از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده است .

    asemaneabi222 (سه شنبه 30 مهر 92)

  6. #34
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array
    اقای مهدی چرا عصبانی شدی؟ باشه اقا جان شما جرات مند. ولی ببین خودت رو بزار جا ی ما ببین به رفتارای خودت می گی جرات مند


    1. خانمم اصرار می کرد ..من خونه رو کامل زدم بنامش
    2. بهش هم گفتم هیچ چیزی از این زندگی نمی خوام هر چی داریم برای اون
    3. حالا که من در جواب رفتارهای بچه گانه اون (گیر دادن به خانواده ام و خودم ) جوابی نمی دم فکر می کنه حق با او نه و جلوتر میاد و اگه هم جواب بدم در جوابم می گه زبون در آوردی
    4. شرمنده خودم شدم که نتوانستم از خودم و شخصیتم دفاع کنم چون اون حساسه و نمی تونم


    دوست نازنین ما قصد القا چیزی و یا ازار شما رو نداریم!

    اما اگه دوست داری زندگیت تغییر بکنه باید یه تغییرات اساسی در روشت بدی. اگه به جای اینکه در برابر پاسخ من جبهه بگیری یه خورده از اون تاپیکها رو خونده بودی کلی مهارت ارتباطی یاد گرفته بودی! تو اون تاپیکها کارشناس محترمی مثل جناب اس سی ای وقت گداشتن پاسخ مراجعین رو یک به یک دادن. چیزی که شما اگه بخای تو دونیای واقعی دنبالش بگردی هم باید زمان زیادی وقت صرف کنی هم هزینه زیاد! اینم معلوم نیست بتونی یه مشاور خوب پیدا کنی یا نه.



    به هرحال ما از خوشبختی شما قطعا خوشحال خاهیم شد

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331


  7. #35
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 02:54]
    تاریخ عضویت
    1392-6-04
    محل سکونت
    زیر سایه خدا...
    نوشته ها
    517
    امتیاز
    3,053
    سطح
    34
    Points: 3,053, Level: 34
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    143

    تشکرشده 599 در 247 پست

    Rep Power
    62
    Array
    سلام آقا مهدی دیدم آنلاینید گفتم یه احوالی ازتون بپرسم
    چیکار کردید؟ الان جدا از هم مزندگی میکنید؟


 
صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.