به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 43
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 مهر 92 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-18
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 18 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از راهنمایی تون.شما راس میگی بیشترفکر میکنم.ولی ما از بچگی همو میخواستیم.اون کلی از پیشنهادارو برا خاطر من پس زده بود.کلا هیچ روزنه امیدی نیست؟

    - - - Updated - - -

    ممنون از راهنمایی تون.شما راس میگی بیشترفکر میکنم.ولی ما از بچگی همو میخواستیم.اون کلی از پیشنهادارو برا خاطر من پس زده بود.کلا هیچ روزنه امیدی نیست؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید Alireza-Amiri تشکرکرده است .

    ammin (پنجشنبه 18 مهر 92)

  3. #12
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,370 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه راه میتونست وجود داشته باشه واونم این که؛شمادرشرایط ازدواج باشید،پس ازاطلاع دادن به خانواده وکسب نظراونها،اگه موافقت اولیه خانواده هاوجود داشت مرحله بعدی دوتایی برید پیش مشاور واوپس ازسنجشهای تشخیص میده ازدواج وباهم بودن شما مناسب هست یاخیر.ولی اگه منطقت سابقه دوستی توبا اوست نظرمن اینه که باتوجه به پست اول تایپیکت ادامه دادن به صلاحتون نیست تبادل عواطف بین دختروپسرآسونترین قسمت قضیه هست.کاراصلی معیارهای دیگه هست که درشمادونفرواسه هم دیده نمیشه.(حداقل باتوجه به پست های خودت)اگه مایل بودی این لینک رومطالعه کن:http://www.hamdardi.net/thread-3528.html
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  4. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    واحد (شنبه 24 اسفند 92)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 15 آذر 92 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1392-6-22
    نوشته ها
    257
    امتیاز
    1,102
    سطح
    18
    Points: 1,102, Level: 18
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 293 در 136 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نه اون وفاداره نه تو اینقدر عاقل شدی که بدونی ازدواج بدون اینکه مرد کار داشته باشه بی‌معنیه!

    مردی که عاقل باشه با تهدید کردن طرف مقابلش را بزور به راه نمیاره! یعنی چی که خودم و خودت را اتش میزنم! یعنی چه که من اگر خبر ازدواجش را بشنوم میمیرم! خیلی بچه‌ایی! (تو صفحه حوادث روزنامه معمولاً از این مردهای مریض هست که گیر دادند به یک دختری که به درد زندگی‌شان نمیخورده یا دختر و خانواده‌اش اونرا نمیخواستند بعد طرف یا رفته خودش کشته یا اونرا! این آدمها عاشق نیستند بیمارند ابله‌اند هنوز تو 5 سالگی موندند همون جور که برای خرید فلان خوراکی یا اسباب بازی گریه میکردند و یا حتی خودشان را میزدند در ازدواج هم همین کار را میخواهند کنند!)

    بغل کردن نامحرم! اگر با خواهر خودت کسی این‌کار را می‌کرد چه احساسی داشتی!؟

    ازدواج برات زوده وقتی یک دختری که معلوم نیست با این اخلاق و روحیات بتونه زن وفادار زندگی باشه 500 روز خواب‌ات را به هم بزنه!

    ضمنا 60 روز بیخوابی باعث مرگ میشه! شما چطور 500 روزه نخوابیدی!

    هر وقت رفتی سر کار و تونستی مخارج خودت و زنت را تامین کنی و یکی هم بزرگتر و عاقلتر شدی برو خواستگاری یک دختری که از نظر اخلاقی و رفتاری و ظاهری با هم تناسب داشته باشید!

  6. کاربر روبرو از پست مفید ehsan_hamdardi تشکرکرده است .

    واحد (شنبه 24 اسفند 92)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 مهر 92 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-18
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 18 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مث اینکه برای دوستان سوء تفاهم پیش اومده من که نخواستم الان ازدواج کنم!!!
    من میخوام فقط از دستش ندم 1000 راه رفتم ولی بازم یه حسی میگه باید فقط با اون باشم اصن نمیتونم خودمو بدون اون ببینم.


    - - - Updated - - -

    مث اینکه برای دوستان سوء تفاهم پیش اومده من که نخواستم الان ازدواج کنم!!!
    من میخوام فقط از دستش ندم 1000 راه رفتم ولی بازم یه حسی میگه باید فقط با اون باشم اصن نمیتونم خودمو بدون اون ببینم.

  8. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 15 آذر 92 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1392-6-22
    نوشته ها
    257
    امتیاز
    1,102
    سطح
    18
    Points: 1,102, Level: 18
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 293 در 136 پست

    Rep Power
    36
    Array
    جواب این 2 تا سئوال من را بده :

    قصدت ازدواج هست یا نه؟

    اگر الان نمیتونی باهاش ازدواج کنی، چند ماه یا چند سال دیگه می‌تونی؟

  9. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 مهر 92 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-18
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 18 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله بخدا قصد ازدواج دارم،حداکثر تا 5 سال آینده،چطور مگه؟

    - - - Updated - - -

    دوستان کجایین؟همدردا کجایین؟جواب بدین دیگه

  10. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    سلام دوست عزیز تو دقیقا عین همسر من هستی . عاشق و کم عقل. ما هم عین شما موقعی که همسن الان شما بودیم همو میخواستیم(ما هم پسرخاله و دختر خاله ایم). ولی 26 سالگی ازدواج کردیم. و دقیقا عین تو همسر منم به دلیل عشقش سال اول تنونست کنکور قبول شه و یه سال از من عقب افتاد ( آخه همسن هم هستیم) .

    اول باید با خودت کنار بیای و تصمیم قطعیت رو بگیری که آیا این همون دختریه که توی سنه 30 و 40 هم ارضاعت میکنه؟ از نظر عقل و شعور و ادب و نذاکت و خانمی و . . . که البته شاید الان عیبهاش رو نبینی

    دوم اینکه اگه عشقت واقعیه باید حرفو به خانواده ها بکشونی تا بفهمی آیا اونا هم موافق این ازدواج هستند یا شما الکی دارین خودتون رو میکشین. این خیلی مهمه الان هم که رابطتون قطع شده بهترین فرصته چون عاقلانه تصمیم میگیرین نه عاشقانه و از روی احساس.

    سوم اینکه دختر داییتون هم اگه واقعا شما رو بخواد وقتی ببینه حرف به خانواده ها کشیده شده نسبت به شما تعهدش بیشتر میشه و دنبال مزاحم تلفنی و شیطونی بچه گانه نمیره. ولی اگه شما رو بازی داده باشند به خاطر ترس از خانواده هم که شده حس واقعیش رو بروز میده و اگه مایل به ازدواج با شما نبودند
    مطرح میکنند و نهایتا شما هم تکلیف خودتون رو میدونید.

    پس بهترین راه برای فهمیدن حس واقعی دختر داییتون اینه که خانواده اتو نرو در جریان بذارید . کاری که همسر من کرد و خوشبختانه منم چون دوسشت داشتم و فهمیدم عشقش واقعیه به پاش موندم تا منجر به ازدواج شد خدا رو شکر.

    ماجرای رابطه با مزاحم تلفنی هم اینه . دختر داییتون توی ذهنش گفته که الان علیرضا منو میخواد ولی اگه 1، 2 سال دیگه که بزرگتر شد منو نخواد چی؟ و این باعث شده ناخوادآگاه به این سمت کشیده شه که بهتره این مزاحم رو هم تو دستم نگه دارم. مثلا فکر کرده داره زرنگی میکنه. ولی فهمیده هیچی ازش نفهمیده و به خاطر یه غریبه شما رو هم داره از دست میده افتاده به خواهش و التماس و معذرت خواهی. برای همینه که میگم به خانواده هاتون بگو تا اعتمادشو جلب کنی. اون الان به تو بی اعتماده که رفته سراغ مزاحم تلفنی. البته اشتباهی بوده که خودش هم فهمیده و البته قابل گذشته اگر شما درست و به روشی که گفتم عمل کنید.

  11. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 مهر 92 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-18
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 18 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    kamr عزیز از راهنمایت بی نهاینت ممنونم!!!
    فقط یه چیز دیگه من الان شماره جدیدشو ندارم ولی شماره آبجیشو دارم،میشه بگی برا شروع چجوری باید بهش بگم؟البته خواهرش مشکلی نداره من بهش اس ام اس بدم فقط نمیدونم چی بگم!!!!!! کمکم کن لطفا


    - - - Updated - - -

    kamr عزیز از راهنمایت بی نهاینت ممنونم!!!
    فقط یه چیز دیگه من الان شماره جدیدشو ندارم ولی شماره آبجیشو دارم،میشه بگی برا شروع چجوری باید بهش بگم؟البته خواهرش مشکلی نداره من بهش اس ام اس بدم فقط نمیدونم چی بگم!!!!!! کمکم کن لطفا

  12. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 مهر 92 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-18
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 18 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    New2 500 روزه نخوابیدم-کمکم کنین

    به نام خداوند زیبایی
    سلام به تمام کسانی که در این سایت فعالیت میکنند.در ایتدا میخواهم از تمام شما عزیزانی که در این سایت زحمت میکشید وبا مشاوره های خوبتون سطح زندگی اجتماعی مردم رو ارتقاع میدیدن و مشکلات اونارو حل میکنید،خدا قوت.از همین حالا از همه شما بخاطر طولانی بودن مطلب و برخی غلط های املایی . تایپی عذر میخوام.
    خب بریم سر اصل مطلب،من علیرضا هستم،20 ساله از سنندج.حدود 500 روزه که زندگی برام هیچ معنی نداره و همه چیزو تجربه کردم الا زندگی .قضیه از این قراره که در نوروز سال 91 من و دختر داییم یک رابطه عاشقانه رو برقرار کردیم.البته از بچگی خیلی همو میخواستیم و کلا احساس داشتیم به هم ولی حالا تو سنی بودیم که احساسات به سر حد خودش میرسید.من تو زندگیم دختری به زیبایی اون ندیده بودم!
    به خوبی یادم که به 1000 ترس و لرز با بلوتوث شمارمو واسش فرستادم اونم یه ربع بعد اس داد.شــب بود،چند ساعتی باهم پیام بازی کریدم،اینقدر ناشی بودیم که هم.ن اول به هم گفتیم چقدر همو میخوایم.میگفت :همیشه میخواستم با نیگام بگم چقدر دوست دارم منم گفتم همیشه با کارام بهت ثابت کردم چقدر دوست دارم.روابط ما روز به روز صمیمی تر میشد و وایستگی ما بیشتر به طوری که طالقت دوری همو حتی واسه 1 ساعت نداشتیم.البه اینو بگم که خونه اونا تهران و خونه ما سنندج.تمام ارتباط ما با گوشی بود و اس بازی.
    روزگار همینطور میگذشت که رسیدیم به خرداد ماه که ماه امتحانات بود.تصمیم گرفتیم گوشیمانو خاموش کنیم اما این کار بیشتر از چند ساعت دووم نیاورد و دوباره به هم اس دادیم.امتحانات خرداد به پایان رسید بدون اینکه من کلمه ایی درس خونده باشم. 9 تا تجدید آوردم!!!!!
    داغون شدم تیرماه بود که رفتیم تهران خونشون حدود یک فته اونجا بودیم حسابی آبروم رفته بود همه فامیل هنگ کردن که من این همه افت تحصیلی داشتم.اعتماد خونوادم از بین رفته بود نسیت بهم ...
    خلاصه برگشتیم خونه اواخر تیر ماه یه شب که با دختر داییم مشغول صحبت کردن بودم(اس بازی) گفتش که یه مزاحم تلفنی داره!
    گفتم شمارشو بده حالیش کنم.نداد چن بار اسرار کردم ولی نداد!
    خلاصه فرداش تا ساعت 4 بعد از ظهر بهش اس دادمو زنگ زدم ولی جواب نمیداد.بعدش اس داد خیلی کوتاه:سلام خوبی؟
    بهش گفتم تا حالا کجا بودی؟گفت کار داشتم ،ولی بعدش گفت:با اون مزاحمه صحبت میکرده که بفهمه کیه؟!!
    گفتم حالا فهمیدی گفت نه!! گفتم پس بیخیالش.
    هیچی از شانس بد من بابام گفت گوشیتو بده بردارم باید درس بخونی.اعصابم خرد شده بود داشتم دیوونه میشدم!
    منم دادم.2هفته بعد تصمیم گرفتم امتحانش کنم.بهش اس دادم خودمو اون دوست اون مزاحم معرفی کردم،خیلی راحت باهام گرم گرفت و قشنگ خودشو معرفی کرد !!جالب بود که راستشم میگفت!!
    داغون شدم!هر چی فوش بلد بود بهش دادم.اینقدر تحقیرش کردم که...
    قلبم تبر کشید،چن وقتی مجبور به استراحت شدم. دیگه یه مرده متحرک بودم داغون،مریض،ضعیف...
    مغزم درس کار نمیکرد نمیخواستم باور کنم خواب نداشتم،حدود 8 کیلو وزن کم کرده بودم.چند روزی به همین روال گذشت حدود 20 روز بعد دوستم به شماره خونه زنگ زدو گفت:بابا این دختر داییت منو کشت!هر روز زنگ میزنه با گریه زاری میگه به علیرضا بگو غلط کردم،التماس میکنم بگو منو ببخشه و از این حرفا.
    منم گفتم بیخیالش توجه نکن خطتتو خاموش کن.چن روز بعد دختر داییم به گوشی مامانم اس داد.یه پیام الکی که منو متجه کنه.منم گوشی رو برداشتم پیام دادم:دس از سرم بردار.دوباره بهش احانت کردم کاری که قلبا راضی نبودم کنم.ولی کسی بود که منو خرد کرده بود،غرورمو شکسته بود.چند روزی به همین روال گذشت یه حس عجیب بهم دس داد که هی میخواست منو به طرف اون سوق بده!! بی اختیار بهش گفتم باشه میبخشمت ولی تکرار بشه هردومونو آتیش میزنم!!
    اواخر شهریور بود که چند ورزی خونواده اونا و ما تو ویلای شهرستانشون جمع شدیم.چندین بار همو بغل کردیمو کلی ابراز علاقه بهم میکردیم انگار بعد سال ها به هم رسیده بودیموفاطمه اون دختر سابق نبود.خیلی محبت میکرد بهم.همه کاری واسم انجام میداد،منم خدایی واسش کم نذاشتم.
    چند وقتی به همین موال گذشت.آبان ماه بود بهش اس دادم با گوشی بابام اعصایش خرد بود گفتم چی شده عشقم ؟
    گفت یه عوضی مزاحم میشه شمارمو از تو گوشیه دوستم برداشته آشناس!منم یه حس بد بم دس داد گفتم نکنه مث قبلا....
    خلاصه قضیه رفع شد.یه حسی داشتم که روز به روز آروم آروم پر رنگ تر میشد.اون حس لـــــعنتــــــی بـــــــــــــی اعــتمـــــــــــــادی بود!!! L
    دی ماه بود بهش اس دادم گفتم ببیبن تو خلیل به من محبت میکنی ولی راستشو بخوای بهت بی اعتمادم.ما قراره با هم ازدواج کنیم و تو یه سابقه بد داری که به بد ترین شکل ممکن به من پشت کردی.گفت اون قضیه گذشت قول میدم دیگه پیش نیاد.ولی من گوشم بدهکار نبود.با غرور و تکبر اونو هی پس میزدم اون هی خواهش میکرد تمنا میکرد ولی من بی رحمانه تحقیرش کردم.خب میترسیدم با خوم گفتم اگه دوباره بهم خیانت کرد چی؟ اگه تنهام گذاشت چی؟! وااای اگه تو زندگی مشترک این کارو کنه که آبرو واسم نمیمونه.انگشت نما میشم.با این اوصاف رابطمو قطع کردم با هزار افسوس.البته بعدش ازش معذرت خواستم بابت حرفای بدم.
    الان که دارم این مطلبو مینویسم حدود 500 روزه خواب ندارم.روزها، ساعا ها و دقیقه ها به اون فکر میکنم.دنبال راهی ام که منو بهش برسونه دوباره ولی مثل یه چینش میمونه که وقتی میچنی دقیقه 90 همش یهو میرزه چون بی اعتمادیه هی میاد جلو چشام.قلبا بهش علاقه دارم،اونقدر که به کسی فکرم نمیکنم.دوستان من 10 ماه که هیچ احساسی ندار به کسی.تصمیم گرفتم مجردی تا آخر عمر زنگی کنم.از طرفی تحمل اینو ندارم که یه روز خبر ازدواجشو بهم بدن!! حتما میمیرم.الانم تو شکو دو دلی موندم.این منو اذیت مینه و موخل آسایشو پیشرفتم شده.همش تو فکر اونم کارای روزانم زمین میمونه.
    خالا خواهش من از شما عزیزان اینه که آیا صحیحه که من دوباره باهاش رابطه برقرار کنم؟
    -اگه آره چطوری بهش اعتناد کنم و این بی اعتمادی بکنم بندازم دووور؟
    -اگه نه چجوری فراموشش کنم؟!چجوری؟!چـــــــجوری؟!
    خواهش میکنم کمکم کنین خواش میکنم...........

  13. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Alireza-Amiri نمایش پست ها
    نمیدونم چی بگم!!!!!!
    خیلی روشنه نمیخواد خودتون کاری بکنید اول موضوع رو به خانواده خودتون بگین تا اونا خودشون اقدام کنن. ولی اقدام مستقیم خودتون به خاطر بی احترامی به والدینتون بده. اجازه بدین بزرگترها حرف بزن

    دیشب تلویزیون یه برنامه داشت یه روانشناس حرف میزد و میگفت عشق یک مثلثه. یه گوشه اش صمیمیت و یه گوشه اش نیاز جنسی و یه گوشه اش تعهد هست که متاسفانه رابطه بین دختر و پسر از نوع صمیمیته و گاهی رابطه مخاطره آمیزه میل جنسی و تنها گزینه ای که وجود نداره تعهده پس میشه نتیجه گرفت که هیچگاه نمیشه گفت بین روابط دختر و پسر عشق وجود داره چون مثلث کامل نیست.


    پسر خوب تو برای رسیدن به درجه عشق فقط گوشه صمیمیت رو داری و هنوز تعهد و میل جنسی رو تو مثلثت کم داری . برای متعهد شدن به همدیگه باید حتما قبول کنید که مال هم هستید که اونم فقط با ازدواج و عقد صورت میگیره و شما تا زمانی که با دختر داییت ازدواج نکردی نمیتونی ادعای عشق کنی.
    ویرایش توسط kamr : دوشنبه 22 مهر 92 در ساعت 10:16

  14. 2 کاربر از پست مفید kamr تشکرکرده اند .

    ehsan_hamdardi (دوشنبه 22 مهر 92), واحد (شنبه 24 اسفند 92)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  2. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02
  3. همسرم روزه نمیگیرد چه برخوردی با او داشته باشم
    توسط ghalam63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: شنبه 09 مهر 90, 14:57
  4. نظر در مورد وزن همسر
    توسط sina.sina11 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مرداد 90, 04:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.