نوشته اصلی توسط
kamr
نه من که گفتم باید برم و نمیشه که برای همیشه قطع رابطه کنم . من فقط خواستم درد و دل کنم. خوش به حالت کیمیا جون که مادر شوهرت مهربونه. قدرشو بدون. کاش مال منم در حقم خاله بود تا منم براش خواهر زاده میشدم ولی حیف که از اول نخواست اونجوری بشه و منم که با محبت خونه اشون رفته بودم دلمو سنگ کرد. کیمیا جون شاید جاری نداری که مادرشوهرتو خوب می بینی. نمی دونی وقتی میرم خونه اشون دیگه یادم میره فامیلیم. اونقدر باهام مثل غریبه رفتار میکنن. فقط به چشم عروس نگاه میکنن. نمیدونم شاید هم من زیادی ازشون انتظار داشتم .
- - - Updated - - -
بین جاری هام از اول به جای رفاقت محیط رقابته و بین اعضای خانواده همسرم هم محیط سردی حاکمه که حالم از این همه نقش بازی کردن بهم میخوره. دوست داشتم همه با هم دوست بودیم نه اینکه تا یکی یه حرفی میزنه زود ازش کلی حرف و حدیث در بیارن و تیکه بار آدم کنن. ایناست که رفتنمو به خونه اشون سخت میکنه نه خود رفتن
- - - Updated - - -
بچه ها من سر کارم و یه کم دیگه میرم خونه. دوست داشتم بیشتر باهاتون درد و دل کنم ولی فعلا مقدور نیست. همگی موفق باشید
علاقه مندی ها (Bookmarks)