باباbaby
مبارک باشه قدمش
چه خبرخوبی...
ایشالا همیشه سلامت باشن![]()
تشکرشده 6,568 در 1,505 پست
باباbaby
مبارک باشه قدمش
چه خبرخوبی...
ایشالا همیشه سلامت باشن![]()
عمر که بی عشق رفت
هیچ حسابش مگیر...
baby (سه شنبه 29 مهر 93), del (یکشنبه 20 مهر 93), khaleghezey (یکشنبه 20 مهر 93), parsa1400 (دوشنبه 21 مهر 93), terme00 (شنبه 26 مهر 93), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 21 مهر 93), مسافر زمان (یکشنبه 20 مهر 93), مصباح الهدی (یکشنبه 20 مهر 93),آرام دل(دوشنبه 21 مهر 93), باران بهاری11 (پنجشنبه 01 آبان 93), دختر بیخیال (دوشنبه 21 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
درود
از همینجا اعلام میکنم بنده از همین الان تا پسفردا پیغام هامو بستماز عیدی هم خبری نیست اطفا جوسازی نکنید و شایعه پراکنی نکنید خاله قزی عیدی میده والا من مفلص اگه پول داشتم الان مجبور نبودم همش بگم مدیر عزیزتر از جانم
مشهد پسفرداشب ساعت هشت و نیم حرکته ایشالله چهارشنبه شب توی حرم هستم قسمت بشه همتون را دعا میکنم ایشالله مشکل همه بچه های تالار همدردی حل بشه و هرچیزی از خدا میخوان بصلاحشون باشه برآورده بشه.![]()
حالا بریم سراغ بچه های همدردی یکم اذیتشون کنم
ممنون که غرهامو تحمل میکنیدیعنی خوراک خنده یکسال آقایون تالار جور شدی همچین میگه تحمل کردین غر زدم انگار زنها کار دیگه ای هم بلدن بجز غر زدن
مدیر عزیزتر از جانم
آقا چندماه از اشترام ما کم کن بده به بانو فرشته اردیبهشت با این جملش دل ملتو شاد کرد که خدا دلشو شاد کنه
baby برو خدا پدر مادرتوب یامرزه این مهدیه سادات که پوست کلمو کنده از همین الان هر فروشگاهی میبینه سریع میپره داخلش و خوراکی میخره اگرم نخریم که تا 5دقیقه گریه میکنه خوش میاد از الان پدرسوخته قرتی هم شده کیفشو میخواد بگیر مثل این خانومای مدروز میندازه دور مچ دستش نازم میکنه راه میرهآقا بچه کم خرج سراغ داری یه دوسه تایی بفرست طرف ما
![]()
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
baby (سه شنبه 29 مهر 93), del (یکشنبه 20 مهر 93), fariba s (یکشنبه 20 مهر 93), kamran2007 (پنجشنبه 24 مهر 93), paiize (دوشنبه 21 مهر 93), parsa1400 (دوشنبه 21 مهر 93), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 21 مهر 93), مسافر زمان (یکشنبه 20 مهر 93), مصباح الهدی (چهارشنبه 23 مهر 93),آرام دل(دوشنبه 21 مهر 93), باران بهاری11 (پنجشنبه 01 آبان 93), رزا (یکشنبه 20 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)
تشکرشده 3,618 در 912 پست
آقای خاله قزی، به سلامتی که راهیه مشهدید!
حتما حتما اونجا ما رو هم یاد کنید، واسه آرامش گرفتن درونیه من و همسرم.
بعدشم، حالا مثلا، سال تا سال، یه عید غدیر این سیدهای عزیز، دستشون میره تو جیبشون، اون هم شما زودتر خودتون رو تحریم کردید؟
ما که امروز به در هر سیدی رسیدیم و عیدی خواستیم، یه جورایی پیچوند. قبلا ها، سیدها پیچوندن خیلی تو کارشون نبود، اما با توجه به مذاکرات پنج بعلاوه ی 1 این آقای ظریف و خانوم اشتون، خدا رو شکر، سیدها هم دیگه آره
البته ان شاء الله تن همشون سالم باشه تا حداقل از این پوَنشون روزهای چهارشنبه بتونن واسه عصبانیتشون استفاده کنن.
------------
آقای baby گرامی، من هم از صمیم قلب، واسه رسیدن دوقلوهاتون (درست گفتم دیگه، نه؟ آخه، گفتید، هردوشون.)
به سلامتی، و تن درستی، تبریک میگم. امیدوارم که پا قدمشون واستون، با برکت باشه.
راستی اون لحظه ای که به صورت نی نی تون، یا نی نی هاتون، نگاه می کنید و شاکر خدایید، من و گلم رو فراموش نکنید، میگم چی بگید؟
بگید، خدایا! از این خوشگلا- البته، البته؛ سوء تفاهم نباشه، اگر به مامانشون رفتن!
بگید، خدایا! از این خوشگلا، اول به del و گلش، بعد هم به بقیه ی خانوم ها و آقایون عزیزه تالار همدردی که سرشون درد نمیکنه و میخوان که درد کنه، بده! الهی آمین!![]()
آرزوهایم مشخص است و دست یافتنی و
من
برای رسیدن به آنها نهایت تلاش خود را خواهم داشت!
و امروز
من شاکرم! شاکرم که خداوندی دارم که
آرزوهایم رو به من هدیه دادند و
منه انسان
چیزی رو نخواهم ساخت، حتی دیگر لیستی نخواهم نوشت، من!!
من سر طاعت در برابر لیستی که به من هدیه میدهد برمیآورم.
fariba s (یکشنبه 20 مهر 93), khaleghezey (یکشنبه 20 مهر 93), paiize (دوشنبه 21 مهر 93), parsa1400 (دوشنبه 21 مهر 93), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 21 مهر 93), مسافر زمان (یکشنبه 20 مهر 93), آویژه (یکشنبه 20 مهر 93),آرام دل(دوشنبه 21 مهر 93), باران بهاری11 (پنجشنبه 01 آبان 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93), صبا_2009 (یکشنبه 20 مهر 93)
تشکرشده 149 در 55 پست
امروز اینجا دلم شکست فرشته مهربان نامهربان شد
ولی مرسی که گوشزد کردی هر چی نوشته بودما همشو حذف کرد اصلا دوستم ندارم![]()
خدایا ما را ببخش به خاطر تمام درهایی که زدیم و هیچکدام خانه تو نبود
del (سه شنبه 22 مهر 93), paiize (دوشنبه 21 مهر 93), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 21 مهر 93), باران بهاری11 (پنجشنبه 01 آبان 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93)
تشکرشده 2,190 در 377 پست
baby (سه شنبه 29 مهر 93), del (سه شنبه 22 مهر 93), paiize (دوشنبه 21 مهر 93), فرشته مهربان (دوشنبه 21 مهر 93),آرام دل(یکشنبه 20 مهر 93), باران بهاری11 (جمعه 02 آبان 93), دختر بیخیال (دوشنبه 21 مهر 93), شیدا. (یکشنبه 20 مهر 93), صبا_2009 (دوشنبه 21 مهر 93)
تشکرشده 5,213 در 1,375 پست
میگم اینجا یه کسایی هستن، سبز رنگن، حالا من نمیدونم دیگه این سبز رنگی ، از سید بودنشونه، از سید نبودنشونه!
سید هستن ؛ نمبخوابن عیدی بدن؛
سید نیستن ؛ و میخواین عیدی هم ندن!
عیدی ها آماده نیست
عیدی هارو دزد برده!
عیدی هارو موش خورده!
میخواین سورپرابزمون کنن،
یا نه کلا این سبزی اصلا ربطی به سبزی سیدی نداره!
این سبز ، سبز نیست ، اون سبز ، سبزه!
بخاطر سبزه عید سبزه!
چه سبز تو سبزی شد! ولی کلا کاش معلوم بشه این سبزی بالاخره از چیه!!!
این سبزی ، از اون سبزی های عیدی دار نیست!
خلاصه من یکی از دیروز منتظر عیدی ام ، اما هیچکی تاحالا بمن عیدی نداده!!!!! یعنی عیدی دادن، ولی عیدی هاشون سوپ و غذاهای بخار پز و اکسیژن و دمنوش بوده!!!!
آخه نه ، شما به من بگین ، اینا عیدیه!!!؟؟؟
خب من اومدم بگم، اینجانب دختر بیخیال ، فرزند آقای بیخیال، اعلام میکنم ، که همچنان منتظرم ، ناامید هم نمیشم! هنوز تا شب کلی وقت دارین! من منتظر عیدی ام!!!!!
(من تا حالا فکر میکردم فقط آقای منتظری ، منتظرن، نگو منم میتونم منتظر باشم!)
من سید نیستم، ولی دوستم سیده، از طرفش وکیل شدم براتون عیدی بیارم!!!
عیدیم هم به انتخاب خودمه!!! منم چون خودم ممنوع الشیرینیجات هستم!!!! پس براتون شیرینی انتخاب نکردم!
عیدیم شیرین هست ولی شیرینی نیست!!! هرچی که تلخی و غم و غصه و دور کنه، شیرین محسوب میشه دیگه!!!پس عیدی انتخابی من شیرینه!
اینم عیدیییی بفرماییین:
بادکنک،
امروز عیده همه باید شاد باشیم!! باید بخندیم!
پس هرکدومتون به ازای هر غم و غصه اتون یک بادکنک بردارین ، و روی هرکدومشون غصه تون و بنویسین و رهاش کنین تو آسمون آبی !!!!!
زود باشین ، زود بنویسین!
نگران نباشین من یک عالمه بادکنک خریدم (البته با پول بابایی!!!)
تازه کارتون هم راحت کردم، همه رو خودم به تنهایی باد کردم!! اگه بدونین چقدر سخت بود !!!اکسیژن کم آوردم دیگه!
فقط خیلی زیادن هااا ، زیاد نمیتونم نگهشون دارم زودتر بنویسین!
خبببب حالا که نوشتین وایستین ، یک عکس یادگاری هم ازتون بگیریم:
زود باشین، بنویسین دیگه، باید زود رهاشون کنین تا برن اون دور دورا!
ببینین اینجوری:
به به ، چقدر آسمون و قشنگ کرد، همچین ترسناکم نبودن ها! پس اگه براشون یک کالبد قشنگ پیدا کنیم ، و نوع دیدمونو تغییر بدیم اینا هم قشنگ میشن!
میگما عیده ها، برای خدا فقط غم و غصه فرستادیم، الان خدا با خودش چی میگه!!!
فکر میکنه چه بندگان ناشکری هستیم ها! فقط غم و غصه براش حواله کردیم!
من چند تا شاخه گل صورتی با بادکنک صورتی آماده کردم تا براشون بفرستیم !
خداا جون بابت تمام نعمت هایی که بهمون دادین ، ازت ممنونییییییم!
**برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
یاد نمیگرفتم .....! **
ویرایش توسط دختر بیخیال : دوشنبه 21 مهر 93 در ساعت 17:26
baby (سه شنبه 29 مهر 93), del (سه شنبه 22 مهر 93), fariba s (سه شنبه 22 مهر 93), khaleghezey (سه شنبه 22 مهر 93), m.reza91 (دوشنبه 21 مهر 93), paiize (دوشنبه 21 مهر 93), parsa1400 (دوشنبه 21 مهر 93), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 21 مهر 93),آرام دل(دوشنبه 21 مهر 93), باران بهاری11 (جمعه 02 آبان 93), سوده 82 (سه شنبه 22 مهر 93)
تشکرشده 6,568 در 1,505 پست
دوشب پیش که شب عیدبودحالم خیلی خیلی بدبود!!!!
باصاحب این عیدخیلی حرف زدم اماراستش زیادنتونستم راحت باشم باهاش!!!نمیدونم چراشایدبه خاطرابهت وبزرگیش بودکه جوسنگینی درست شده بود!!!
اینقدرحالم بدبودکه نفسم داشت بندمیومد!!!
دوباره ازخداگله کردم!!میخواستم دیگه اینکارونکنم اما باهاش بدحرف زدم...گفتم مثه اینکه اصلا صدامونمیشنوی...
بهش گفتم حتما بازمیگی این دیونه شروع کرد...ولش کنید!!!میخوابه یادش میره!!!وااای ازاین چقدرحرص خوردم....حرص خوردم...حرص خوردم...گریه سردادم..به هق هق افتادم....ازاتاق فرارکردم ازترس بیدارشدن همسرم!!!
اینقدرگفتم وناراحت شدم تاآخرش به حالت قهرخوابیدم...میدونستم حرفم درسته ومن میخوابم وفرداروزازنوروزی ازنو!!!واسه همین دیونه شده بودم....
شب بدی بود...خیلی بد...
دوباره شبهاتادیروقت دارم فکرمیکنم وعذاب میکشم...
عمر که بی عشق رفت
هیچ حسابش مگیر...
del (سه شنبه 22 مهر 93), khaleghezey (سه شنبه 22 مهر 93),آرام دل(سه شنبه 22 مهر 93), بی نهایت (شنبه 26 مهر 93), باران بهاری11 (جمعه 02 آبان 93), سوده 82 (سه شنبه 22 مهر 93)
تشکرشده 8,209 در 1,575 پست
سلام دوستان خوب همدردی
من خیلی خوبم خدا رو شکر.
جاتون خالی بازم سفر .
گر چه اول سفر مریض شدم و بچه ها خیلی اذیتم کردن وحتی همسرم اونجور که باید به من توجه نکرد اما تنها و تنها به یک دلیل حس می کنم یکی از به یاد ماندنی ترین سفرهای عمرم بود.
همسرم حدود یک سالی می شه با خانوادش به خاطر یک سری مسایلی که مربوط به خودشون می شد قطع رابطه کرده بود در این بین بماند که من هم عروس بده بودم چون فکر می کردند درطولانی شدن این ماجراها من هم تاثیر داشتم .
چندین بار به مناسبت های مختلف ازش خواستم که باهاشون تماس بگیره و همه چیزو فراموش کنه چون نمی خواستم بده این ماجرا باشم وبعده ها حرفی باقی نمونه که کم کاری کردم.
این بار هم که رفتیم شهرستان به همین دلیل ازش خواستم که بریم به پدر و مادرش سر بزنیم باز هم قبول نکرد و با هم بحثمون شد.
تو جاده برگشت از سفر بودیم ونزدیک محل زندگی پدر مادرش ، داشتم به مشکلاتی که این چند وقت درگیرش بودیم فکر می کردم که خدا یه فکری برا حلشون به ذهنم انداخت !!!
به همسرم گفتم: بیا یه معامله پر سود انجام بدیم .
گفت :چه کاری ؟
گفتم: روزه عیده الان هم که داریم از این شهرمی ریم و شاید تا یک سال دیگه هم بر نگردیم بیا از فرصت استفاده کن دل پدر مادرتو شاد کن و همه چیز رو فراموش کن در عوض از خدا بخوایم مشکلاتمون رو به بهترین شکل حل کنه.
ازم باز عصبانی شد و گفت: فکر نمی کنی دیگه رو اعصابمی وامکان داره یه بلایی سرت بیارم ؟
گفتم: نه چون این بار فقط رضایت خدا مد نظرم بود.
پبچید سمت خونشون مادرش دوید وبغلش کرد کلی ذوق کردم بعد هم من رو محکم بغل کرد وگریه کرد. اما باباش جواب سلامم رو نداد و همه متوجه شدند با این حال گفتم چون برای رضای خداست ناراحت نشو موقع خدافظی از پدرش که خدافظی کردم جلو پام بلند شد و من رو جلو همه بوسید.
خستگی و مریضی سفر می ارزید به شاد کردن دل پدر و مادر همسرم.
baby (سه شنبه 29 مهر 93), fariba s (سه شنبه 22 مهر 93), kamran2007 (پنجشنبه 24 مهر 93), khaleghezey (یکشنبه 27 مهر 93), m.reza91 (چهارشنبه 23 مهر 93), paiize (سه شنبه 22 مهر 93), parsa1400 (چهارشنبه 23 مهر 93), reihane_b (چهارشنبه 23 مهر 93), فرهنگ 27 (سه شنبه 22 مهر 93), فرشته مهربان (سه شنبه 22 مهر 93), مدیرهمدردی (سه شنبه 22 مهر 93), مسافر زمان (سه شنبه 22 مهر 93), مصباح الهدی (سه شنبه 22 مهر 93), آویژه (سه شنبه 22 مهر 93),آرام دل(سه شنبه 22 مهر 93), باران بهاری11 (جمعه 02 آبان 93), سوده 82 (سه شنبه 22 مهر 93), شیدا. (سه شنبه 22 مهر 93), صبا_2009 (سه شنبه 22 مهر 93)
تشکرشده 1,855 در 418 پست
یه دنیا دلم گرفته...
عزیزترین نزدیکانم دلمو شکوندند اونایی که خونشون تو رگهام جاریه!!
نشسته بودم تو اتاق گریه میکردم هر کاری کردم همسرم نفهمه نشد
هر چی سعی کرد بفهمه چرا ناراحتم موفق نشد...
چی بگم بهش بگم پدرمو خواهرم بازم دلمو شکوندند...
خواهرم تا تقی به توقی میخوره میگه میخوام خودکشی کنم از همتون متنفرم و...
پدرمم به دفاع از خواهرم به من میگه میخوایم اینجا رو بفروشیم بریم تا از دست شما راحت بشیم میگه تو باعث شدی دوباره مریض بشم...
بابایی دستت درد نکنه همیشه تشنه محبتت بودم اما به جای نوازش،سر و بدنم خونی بود حالا میگی میخوام برم تا از دستت راحت بشم ای کاش یادت بیاری چه بلاهایی که سرم نیاوردی...یادگاریهات تا آخر عمر همرامه
بیرون همه ازت تعریف میکنند مشکلات همه رو حل میکنی مردی بابا مرد!! اما خونه چی!!! حتی نمیتونی مشکلات بچه هاتو حل کنی!!
همیشه به خواهرم بیشتر اهمیت میدادی حق داشتی!! آخه راهتو ادامه داده...داره ارشد میخونه قراره به زودی خانوم وکیل بشه...
ماهی دومیلیون پول توجیبیشه...سفرایی رفته که من حتی خوابشم ندیدم...بهترین لباس...بهترین زندگی براش فراهمه...میگی تا سی سالگی شوهرش نمیدی!!
اما من چی!!! 14 سالم بود شوهرم دادی...26 سالمه مادر یه بچه 8 ساله م...دوستام هنوز مجردند،دکتر مهندسند اما من چی!!هیچی نیستم هییییییچی
دلم میخواد برم گم و گور شم میخوام از این شهر برم میخوام فرسنگ ها از پدرم فاصله بگیرم...
دلم میخواد جوری بمیرم که پدرم زار زار واسه از دست دادن من اشک بریزه...
بابای با محبت میخوام نه بابایی که با پولش خرم کنه
![]()
parsa1400 (چهارشنبه 23 مهر 93), reihane_b (چهارشنبه 23 مهر 93), فرهنگ 27 (چهارشنبه 23 مهر 93), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 23 مهر 93), بی نهایت (چهارشنبه 23 مهر 93), باران بهاری11 (جمعه 02 آبان 93), صبا_2009 (چهارشنبه 23 مهر 93)
تشکرشده 6,499 در 1,515 پست
خیلی این پست آقای محمد93 به درد من خورد.
دقیقا من الان انگار یه مسیری به من نشون داده میشه ولی خودم هم ایرادهایی دارم می بینم. همش فکر می کردم خب پس من نباید سخت گیری کنم و این نشانه ها را خدا بهم داره می گه.....
ولی واقعا چرا ما همه چیز را می اندازیم گردن خدا! پس خودمون چی؟
به نظر من انتخاب همسر پراسترس ترین کار دنیاست!
خدایا تو را خدا می دونیم که مسئولیت انتخاب و... برعهده خودمونه ولی اگر عقلمون هم نکشید، اگر از خستگی یا احساس یا هر چی داشتیم دستی دستی مسیر اشتباه می رفتیم؛ تو مهربونی کن و نذار اشتباه تصمیم بگیریم.
تو مهربونی کن همون اول مسیر (نه آخرش)، نذار مسیر را ادامه بدیم...
خدایا خسته شدم! جوونم! جنبه ندارم!ممکنه این شیطان رجیم منو نسبت به تو بی اعتماد کنه ها!
خدایا دلت میاد منو این طوری امتحانم کنی؟.... دلت میاد که یه وقت مسیر اشتباهو برام فنس بکشی و نشانه گذاری کنی؟ اونم دقیقا از اون نشانه ها که خیلی دوستشون دارم؟
من iqم پایینه! حکمتت را درک نمی کنم.لطفا با من آسون تر حرف بزن....
دلم گرفته! به دعا احتیاج دارم!
اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرطبدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای
یا ضامن بی ضامن ها...!!!
حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛
کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟
با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
ویرایش توسط مصباح الهدی : چهارشنبه 23 مهر 93 در ساعت 01:14
abi.bikaran (چهارشنبه 23 مهر 93), baby (سه شنبه 29 مهر 93), khaleghezey (یکشنبه 27 مهر 93), paiize (چهارشنبه 23 مهر 93), parsa1400 (چهارشنبه 23 مهر 93), reihane_b (چهارشنبه 23 مهر 93), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 23 مهر 93),آرام دل(دوشنبه 28 مهر 93), بی نهایت (چهارشنبه 23 مهر 93), باران بهاری11 (جمعه 02 آبان 93), صبا_2009 (چهارشنبه 23 مهر 93)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)