موضوع: حال و احوال یاران همدردی (9)

دیروز از کلاس که اومدم بیرون دیدم تنها تو سالن نشسته،کلی انرژی گرفتم.

کی بشه بتونم درخواستمو بگم.

سلام به همگی

مدتی نبودم . حالا هم نمی دونم هستم نیستم میخوام باشم نمی خوام باشم. فقط میدونم فعلاً سرم خلوت تره.

روزگاری گذرد من ماندم و وصف صفا ساده زیان، همه اندیشه کجاست به غرابت که نیازی نبود بلکه جنون از در دو دیوار شهر خدایم جاریست. تا ابدیت باقی است یا که در میکده این حال ، همچنان باغی است.

روزای خوبی نبود الانم خوب نیست دعا کنید سلامتی برگرده. چیز خوبیه وقتی نداریش قدرشو میفهمی.
دوستدار شاد بودنهایتان.
روزنه.

سلام سلام صد تا سلام

این روزها حال من هم گاهی خوبه گاهی درب و داغون دنبال یه راهی هستم واسه نادیده گرفتن خیلی از مسائل حاشیه ای زندگی گاهی دوست دارم به غیر از زندگی خودم به هیچ کس و هیچ چیز دیگه فکر نکنم

آیا این خود خواهی محسوب میشه؟ اینکه غصه هیچ کسی رو نخوری از دست هیچ کس ناراحت نشی این بی معرفتیه؟

باید موقعیت صحبت جور بشه،یه جایی تنها نشسته باشه برم جلو.این دست من نیست.

پریروز فقط می خواستم ببینمش.

گاهی خیلی زود دیر میشه. تصورش رو بکن شاید شخص دیگه ای هم باشه که منتظر فرصته و زود تر از فرهنگ عزیز ما به این فرصت دست پیدا کنه.
البته خدا نکنه. برو جلو دیگه دوست داری مثل من پیر بشی؟

منم چقدر متاسف می شم مدیر اینجا نمی دونه شرایط هرکس متفاوته،من برای رسیدن به

این دختر باید برم خاستگاری ولی قبل از اون باید تماس بگیریم و برای داشتن شماره باید موضوع

رو بهش بگم و برای صحبت کردن باید ببینمش بعد برم جلو ازش بخوام راجع به یه مسئله شخصی

صحبت کنم اگر قبول کرد جریانو می گم،مشکل همین دیدنه غیر از این محیط باید خلوت باشه تا

اگر نخواست حرف بزنه پیش همکلاسام خیط نشم.در نهایت اگر ببینم نمی شه خودم بگم به مامانم

می گم خودش یه کاری کنه هر چند همون اول گفتم خودت دنبال کن ولی گفت خودت بگو.

گاهگداری باید رفت
گاهگداری باید بود

نه از این مست شو که دمدمه رویش بینی
نه از این خسته که چون هوی و هوویش بینی

بعضی وقتا فکر میکنیم زمان بی نهایته. اما نیست.
هیچ آداب و ترتیبی مجو هر چه می خواهد دل تنگت بگو...