به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 40
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 اسفند 93 [ 13:27]
    تاریخ عضویت
    1391-5-23
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    2,979
    سطح
    33
    Points: 2,979, Level: 33
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    747

    تشکرشده 434 در 128 پست

    Rep Power
    29
    Array
    من معمولا تو همچین تاپیک هایی نمینویسم .. اما برای تو که تصمیمتو گرفتی فرقش چیه امروز یا فردا !! هرچی این همه خستت کرده رو بگو هم سبک میشی هم شاید کسی کمکی ازش بربیاد
    دلت برای گریه های مادرت نمیسوزه ؟؟

  2. 2 کاربر از پست مفید سنجاب بازیگوش تشکرکرده اند .

    ویدا@ (دوشنبه 01 مهر 92), باران بهاری11 (دوشنبه 01 مهر 92)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 اردیبهشت 95 [ 21:42]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    181
    امتیاز
    3,890
    سطح
    39
    Points: 3,890, Level: 39
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,697

    تشکرشده 825 در 209 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام
    جناب جنوب سرخ حق با شماست گاهی نحوه ی زندگیمون کمی ما رو آزرده میکنه اما خودکشی راه قشنگ و مردونه ای نیس..عمل خودکشی دو نتیجه داره یکی برمیگردی این دنیا و تا ابد افسوس و ناراحتی ک چرا این کارو انجام دادم..اگه به حرفام شک دارین برید بپرسید..
    یکی هم میشه اون دنیا.من ک هنو نرفتم اونور ببینم چخبره اما میگن با این کار، خدا نگاهمونم نمیکنه و این سخت ترین عذابه..وای چه دردناک
    جناب جنوب سرخ زندگی مهارته فقط باید تلاش کنیم یاد بگیریم..
    شما ک به بخشندگی خدا ایمان دارید و به مهربونی پدرومادرتون.. چرا الان به این فکر نمی فکرید ک خدا بخشندست..
    تا حالا شده از ته دل و با آرامش و اعتماد بهش ازش بخاین..

    گفتین همه ی راه ها رو رفتین میشه به ما هم بگین؟
    گفتین تنهایین خب وقتایی ک حس میکنید نیاز دارین با یه موجود زمینی بحرفین بیاین اینجا( باغ و حال و احوال و..راستی آشپزی هم بلدین اگ آره بیاین آشپزخونه همدردی کلی شاگرد منتظریم بهمون یاد بدین. اگر هم نه پس سریع برید اونجا یه دستور رو اجرا کنید ببینیم چقد دستپختتون خوبه..)..اینجا همه یه رنگن اگ هر طور هم بحرفن باز هم دلشون شادی واقعی شما رو میخان..


    نگید چرا گفتم آشپزی..آخه آقایون مدعی آشپزان خوب هستن خاستم بدونم شما چقد بلدین..آیا حریف خانوما میشید..من ک میگم عمرا..اگ خلافشه خب ثابت کنید منتظریم..

    راستی آزمایشهایی ک فرشته مهربون گفتن انجام دادید؟نتیجش چی بود؟

    پس لطفا خودکشی نکنید کلی باید بیاین همدردی.. همدردی به شما نیاز داره..

    دلم روشنه ک زندگی شیرین و موفقی خواهید داشت و یکی از بهترین اعضای همدردی میشین..



    تنها خداست ک میداند بهترین در زندگانیت چگونه معنا میشود من آن بهترین را برای شما آرزو دارم.
    بزرگترین هنر، عشق ورزیدنه

  4. 2 کاربر از پست مفید باران بهاری11 تشکرکرده اند .

    Pooh (دوشنبه 01 مهر 92), ویدا@ (دوشنبه 01 مهر 92)

  5. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    آخه من تاپیک شما رو که میخوندم به نظرم اصلا ادم بدی نمی اومدید.

    یه جوون 22 ساله که هم دانشجو بوده هم کار میکرده خب یعنی خیلی با عرضه بوده. چرا خوبی های خودتون رو نمیبینید آخه؟

    خب همه ممکنه گناه کنند. ولی اون چیزی که درونمون هی بهمون تلقین میکنه که دیگه کارت تموم شد و آب از سرت گذشت و دیگه گناهکار شدی و .... اون شیطون بد جنسه.

    وگرنه خدا هرلحظه آغوشش برای همه بنده هاش بازه. منتها ما باور نداریم.

    حافظ یه شعری داره که قشنگ بیان میکنه که خدا هم مشتاق ماست:

    سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
    ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

    ما همیشه به خدا احتیاج داریم. و خدا همیشه مشتاق ماست.

    اگه بلایی سر خودتون بیارید دل همه ی ماها رو هم شکوندید.

  6. 3 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    kamr (دوشنبه 01 مهر 92), ویدا@ (دوشنبه 01 مهر 92), باران بهاری11 (سه شنبه 02 مهر 92)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 15:18]
    تاریخ عضویت
    1392-6-29
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,248
    سطح
    19
    Points: 1,248, Level: 19
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 67 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شماها که اینجوری واسه من مرام می زارید من چیزی تو چنته ندارم تا واستون رو کنم جز خجالتو شرمندگی دم همتون گرم و نفس همتون حق
    من تازه الان برگشتم خونه
    رفته بودم ناصر خسرو از اون ورم رفتم چند جا سر زدم
    چند نفر و بخشیدم و چند نفر بخشیدنم
    می خوام اتفاقات ناصر خسرو تعریف کنم تا دستون بیاد ببینید مردنم همچین راحت نیست
    اول یکی پیدا کردم که گفت دنبال سیانور نگرد نیست این چیزا فقط دست اطلاعاتی ها و جاسوساس (احتمالا واسه مرگ سریع و حفظ اطلاعات)
    بعد خوردم به پست یه پیرمرد که گفت من چهل ساله تو این خیابون کاسبم و یه بار بیشتر سیانور ندیدم
    وقتی دید سیریشم و سه پیچ , گیر داد واسه چی می خوای
    منم گفتم واسه خودم طفلی رنگش پرید و کلی بام حرف زد (یه قاچاقچی دارو واسه جون یه آدم بغض کرد)
    شروع کرد از توحید و معاد حرف زد و وقتی دید فایده نداره سعی کرد از وجنات من تعریف کنه (داشت هندونه می زاشت زیر بغلم)
    خلاصه صحبت ها فایده نکرد و گفت دلم نمی یاد بچه ای 17/18 سالت بیشتر نی هنوز اول راهی
    گواهی نامم رو نشونش دادم و آخرش راضی شد
    رفت 2/3 جا ز زد و گفت پیدا کردم برات دونه ای 120,000t !!!!!!!!!!!!!!!
    تو اینترنت نوشته بود خشابی 500t
    خلاصه این ور کن اون ور کن تا 70,000t راضی شد
    من رو برد یه جا تو سعدی جنوبی گفت دم کیوسک واستا روزنامه هارو بخون میام دنبالت
    بعد یه موتوری اومد سوارم کرد و برد یه جای که نفهمیدم کجاست
    خلاصه اول با چاقو خواست جیبامو خالی کنه که دید حریف نمیشه گفت آروم باش می خوام مطمئن شم مامور نیستی
    گشت و خیالش راحت شد و پولو گرفتو قرصو داد
    یه ساعت قسمش دادن که قرص الکی نباشه و این حرفا
    قرص رو داد گفت نصفشم کارتو راه می اندازه فقط تو آبمیوه حلش کن
    یه قرص رنگ و وارنگ خیلی خیلی خوشگل مثل کچ
    آخرش با 45 تومن قرصو گرفتمو آوردم
    .
    .
    .
    .
    .
    داستان رابطم با اون خانوم تو یه تایپیک دیگه تعریف کرده بودم و گفتم باز ز میزده
    تو فرهنگسرا نشسته بودم و داشتم خاطراتو مرور می کردم که ز زد!
    گفت یادته گفتی اگه شوهرم فهمید همه چیو گردن می گیری پا همه چی وای میستی به خاطر دخترم
    (راست می گفت هیچ موقع استرسی نبودم و هر موقع پاش می افتاد همه چیو گردن می گرفتم)
    گفت الان شوهرش بش شک کرده و حرفای مشکوک می زنه و هر لحظه احتمالشه بره پرینت تلفنو بگیره
    هیچ خبری هم از قرصی که تو جیبم بود نداشت
    هم گریه می کردم و هم خندم گرفته بود
    گند زد تو تفکراتم
    اگه جلو چشمم خودشو آتیش می زد باز کوتاه نمی اومدم مگر اینکه ببینم زندگیش تو خطره و بدون همه چی رو باید یه نفره گردن بگیره
    خلاصه بدجوری موندم تو کار خدا چه جوری دقیقه نود آسشو رو کرد
    الانم منصرف نیست و قرص رو نگه داشتم با تکلیفش روشن شه و اگه گندش در اومد برم جلو و همه تقصیرارو گردن بگیرم و بعدش...
    و صد البته خدا مهربونه و می بخشه...

    - - - Updated - - -

    سلام
    شماها که اینجوری واسه من مرام می زارید من چیزی تو چنته ندارم تا واستون رو کنم جز خجالتو شرمندگی دم همتون گرم و نفس همتون حق
    من تازه الان برگشتم خونه
    رفته بودم ناصر خسرو از اون ورم رفتم چند جا سر زدم
    چند نفر و بخشیدم و چند نفر بخشیدنم
    می خوام اتفاقات ناصر خسرو تعریف کنم تا دستون بیاد ببینید مردنم همچین راحت نیست
    اول یکی پیدا کردم که گفت دنبال سیانور نگرد نیست این چیزا فقط دست اطلاعاتی ها و جاسوساس (احتمالا واسه مرگ سریع و حفظ اطلاعات)
    بعد خوردم به پست یه پیرمرد که گفت من چهل ساله تو این خیابون کاسبم و یه بار بیشتر سیانور ندیدم
    وقتی دید سیریشم و سه پیچ , گیر داد واسه چی می خوای
    منم گفتم واسه خودم طفلی رنگش پرید و کلی بام حرف زد (یه قاچاقچی دارو واسه جون یه آدم بغض کرد)
    شروع کرد از توحید و معاد حرف زد و وقتی دید فایده نداره سعی کرد از وجنات من تعریف کنه (داشت هندونه می زاشت زیر بغلم)
    خلاصه صحبت ها فایده نکرد و گفت دلم نمی یاد بچه ای 17/18 سالت بیشتر نی هنوز اول راهی
    گواهی نامم رو نشونش دادم و آخرش راضی شد
    رفت 2/3 جا ز زد و گفت پیدا کردم برات دونه ای 120,000t !!!!!!!!!!!!!!!
    تو اینترنت نوشته بود خشابی 500t
    خلاصه این ور کن اون ور کن تا 70,000t راضی شد
    من رو برد یه جا تو سعدی جنوبی گفت دم کیوسک واستا روزنامه هارو بخون میام دنبالت
    بعد یه موتوری اومد سوارم کرد و برد یه جای که نفهمیدم کجاست
    خلاصه اول با چاقو خواست جیبامو خالی کنه که دید حریف نمیشه گفت آروم باش می خوام مطمئن شم مامور نیستی
    گشت و خیالش راحت شد و پولو گرفتو قرصو داد
    یه ساعت قسمش دادن که قرص الکی نباشه و این حرفا
    قرص رو داد گفت نصفشم کارتو راه می اندازه فقط تو آبمیوه حلش کن
    یه قرص رنگ و وارنگ خیلی خیلی خوشگل مثل کچ
    آخرش با 45 تومن قرصو گرفتمو آوردم
    .
    .
    .
    .
    .
    داستان رابطم با اون خانوم تو یه تایپیک دیگه تعریف کرده بودم و گفتم باز ز میزده
    تو فرهنگسرا نشسته بودم و داشتم خاطراتو مرور می کردم که ز زد!
    گفت یادته گفتی اگه شوهرم فهمید همه چیو گردن می گیری پا همه چی وای میستی به خاطر دخترم
    (راست می گفت هیچ موقع استرسی نبودم و هر موقع پاش می افتاد همه چیو گردن می گرفتم)
    گفت الان شوهرش بش شک کرده و حرفای مشکوک می زنه و هر لحظه احتمالشه بره پرینت تلفنو بگیره
    هیچ خبری هم از قرصی که تو جیبم بود نداشت
    هم گریه می کردم و هم خندم گرفته بود
    گند زد تو تفکراتم
    اگه جلو چشمم خودشو آتیش می زد باز کوتاه نمی اومدم مگر اینکه ببینم زندگیش تو خطره و بدون همه چی رو باید یه نفره گردن بگیره
    خلاصه بدجوری موندم تو کار خدا چه جوری دقیقه نود آسشو رو کرد
    الانم منصرف نیست و قرص رو نگه داشتم با تکلیفش روشن شه و اگه گندش در اومد برم جلو و همه تقصیرارو گردن بگیرم و بعدش...
    و صد البته خدا مهربونه و می بخشه...

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط سنجاب بازیگوش نمایش پست ها
    من معمولا تو همچین تاپیک هایی نمینویسم .. اما برای تو که تصمیمتو گرفتی فرقش چیه امروز یا فردا !! هرچی این همه خستت کرده رو بگو هم سبک میشی هم شاید کسی کمکی ازش بربیاد
    دلت برای گریه های مادرت نمیسوزه ؟؟
    طفلکی مادرم....

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    آخه من تاپیک شما رو که میخوندم به نظرم اصلا ادم بدی نمی اومدید.

    یه جوون 22 ساله که هم دانشجو بوده هم کار میکرده خب یعنی خیلی با عرضه بوده. چرا خوبی های خودتون رو نمیبینید آخه؟

    خب همه ممکنه گناه کنند. ولی اون چیزی که درونمون هی بهمون تلقین میکنه که دیگه کارت تموم شد و آب از سرت گذشت و دیگه گناهکار شدی و .... اون شیطون بد جنسه.

    وگرنه خدا هرلحظه آغوشش برای همه بنده هاش بازه. منتها ما باور نداریم.

    حافظ یه شعری داره که قشنگ بیان میکنه که خدا هم مشتاق ماست:

    سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
    ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

    ما همیشه به خدا احتیاج داریم. و خدا همیشه مشتاق ماست.

    اگه بلایی سر خودتون بیارید دل همه ی ماها رو هم شکوندید.

    یه لحظه به این فکر کن همه آدمای بد, بد به نظر برسن! اون وقت دنیا چه لجنزاری می شد...
    هیچ چیز تو این دنیا 100% نیست و همه چی با عدم قطعیت همراه
    صحبت خواجه شیراز شد
    می فرمایند
    دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد/ تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
    آنچه سعی است من اندر طلبت می نمایم/ آن قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد

    واقعا تغییر قضا نتوان کرد (بعد از 7 سال)



  8. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 08 آذر 92 [ 01:05]
    تاریخ عضویت
    1392-4-31
    نوشته ها
    100
    امتیاز
    359
    سطح
    7
    Points: 359, Level: 7
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    140

    تشکرشده 190 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    نمی فهمم اصلا آدمایی مثل شمارو که تا به مشکل برمی خوردن هرچند بزرگ(از دید خودشون) انقدر راحت میبازن !

    خودتون هیچی , واقعا مادرتون گناه داره , 9 ماه صبر کرده با کلی امید و آرزو که شما به دنیا بیای , رفته براتون لباس و اسباب بازی خریده .. شما رو به سختی تو لحظه هایی که از لحاظ مالی داشته و نداشته بزرگ کرده , با هر بار مریضیتون کلی غصه خورده تا حالتون خوب شه بعد حالا شما به این سن رسیدی و خیلی راحت داری می گی طفلکی مادرم!!!! فقط همین !؟؟؟ واقعا شرم آوره .. به خودتون بیاید , اون قرص احمقانه هم که خریدین بندازین دور و قوی باشید و زندگیتونو ادامه بدید با یه دید تازه و یه تغییر اساسی تو افکارتون.

  9. کاربر روبرو از پست مفید violet تشکرکرده است .

    ammin (سه شنبه 02 مهر 92)

  10. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 دی 93 [ 15:18]
    تاریخ عضویت
    1392-6-29
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,248
    سطح
    19
    Points: 1,248, Level: 19
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 67 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آدم هایی مثل من تا به یه مشکل می خورن راحت نمی بازن وقتی با مجموعه ای از مشکلات 7/8 سال صبر می کنن و نتیجه نمی گیرن خسته می شن و می بازم.... حق با شماست اما خدا شاهده دیگه بریدم....

  11. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 08 آذر 92 [ 01:05]
    تاریخ عضویت
    1392-4-31
    نوشته ها
    100
    امتیاز
    359
    سطح
    7
    Points: 359, Level: 7
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    140

    تشکرشده 190 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما میگی حق با منه , بعد میگی اما بریدم !
    خدا بنده هایی که دوست داره رو بیشتر آزمایش میکنه , چون دوست داره باهاش حرف بزنن , خواسته هاشونو از خدا بخوان .. من الان تاپیک قبلی شما رو خوندم اولین پست شمارو , یه اشتباهی کردید خب توبه کنید و دیگه فراموشش کنید ! واقعا فراموشی یه هدیه بزرگه که خدا به ما داده .. گناه کبیره هم که کرده باشید خدا می بخشه ! خودتونم خودتونو ببخشید .. واقعا دارید زندگیو سخت میگیرید ..
    حق با شما سخته , اذیت شدید , دیگه امیدی ندارید , وابستگی به هیچی ندارید اما واقعا این راهش نیست ! خودکشی !!؟!
    من کتاب استاد عشق که زندگی دکتر حسابی هستشو می خوندم واقعا به نظرم سختی که دکتر کشیدن تو زندگیشون یه درصدشو ماها نکشیدیم ! (پیشنهاد میکنم بخونید ! اگه اهل مطالعه هستید )
    به خاطر مادرتون که من می دونم هرکاری کرده با عشق برای پسرش انجام داده , اون قرصی که خریدید رو بندازید دور و از فکر خودکشی هم بیاید بیرون . باشه ؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید violet تشکرکرده است .

    ammin (سه شنبه 02 مهر 92)

  13. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 اردیبهشت 93 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-6-28
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    672
    سطح
    13
    Points: 672, Level: 13
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    53

    تشکرشده 60 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    برای آبروی اون دختر دلت می سوزه
    برای آبروی خانوادت نمی سوزه ؟

    به خاطر اون دختر حاضری صبر کنی
    به خاطر مادرت نه

    غصه اون دختر مهم تر از غصه مادرته

    واقعا برات متاسفم

    به نظر من نیاز نیست برا اون دختر زحمت بکشی.

    - - - Updated - - -

    ضمنا این همه به دکلمه های "علیرضا آذر " گوش نده. شک ندارم در این تصمیمت این دکلمه بی تاثیر نبوده.

  14. 6 کاربر از پست مفید confused تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 02 مهر 92), ویدا@ (سه شنبه 02 مهر 92), نگارگر 1986 (سه شنبه 30 مهر 92), باران بهاری11 (سه شنبه 02 مهر 92), دختر مهربون (سه شنبه 02 مهر 92), سنجاب بازیگوش (سه شنبه 02 مهر 92)

  15. #19
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    من تاپیک قبلی شما را که خوندم برام جالب بود که با دو سه تا پست یه چشم گفتید و رفتید.

    دلم می خواست بیشتر می موندید و شاید به کمک دوستان می تونستید قدمی در راه اصلاح روش زندگیتون بردارید.
    امروز اومدم اونجا بنویسم کجایی و رابطه به کجا رسید که دیدم تاپیک جدید زدید.

    می شه بپرسم دلایلت برای این که فکر می کنی باید خودکشی کنی چیه؟
    مشکلاتی که بهت فشار آورده برات مشخصه؟ می تونی عنوان کنی؟

  16. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    باران بهاری11 (سه شنبه 02 مهر 92)

  17. #20
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    نمی دانم میدونید یا نه ، اما بعضی اعمال هرگز بخشش نداره ، یعنی به آنها گفته میشه گناهان کبیره که هیچ گاه بخشش نداره و فرد تا ابد در آتش جهنم گرفتاره ...... قتل نفس از جمله این گناهان هست ... و خودکشی قتل نفس هست ... پس اینکه خدا می بخشه را مضحکه نکنید .... اگر براتون مهم نیست و ازدست مشکلات این دنیا می خواهید به سوی درد و رنج و عذاب ابدی بروی ( تو که مشکلات اغلب خود ساخته این دنیا را نمی توانی تحمل کنی چطور می خواهی مشکل عذاب آن دنیا را آن هم برای همیشه تحمل کنی ؟ ) برو اما خدا را مضحکه قرار نده با این تصور که بالاخره می بخشه چون از این خبرا نیست .


    نکته مهم اینه که خیلی از این مشکلات را خودت برای خودت درست کرده ای ، عاقلانه زندگی کن تا کمتر عذاب روحی داشته باشی ... حالا هم که می خواهی بزرگترین مشکل را که دیگره راه نجاتی از او نیست را برای خودت درست کنی .....





  18. 7 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 02 مهر 92), majid_k (سه شنبه 02 مهر 92), فرهنگ 27 (سه شنبه 02 مهر 92), ویدا@ (سه شنبه 02 مهر 92), مصباح الهدی (سه شنبه 02 مهر 92), violet (سه شنبه 02 مهر 92), باران بهاری11 (سه شنبه 02 مهر 92)


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وسواس فکری،کمبود ارده و اعتماد به نفس در انتخاب همسر
    توسط pesare_baran در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 21 شهریور 91, 18:57
  2. نوستالژی های کودکی،نوجوانی و جوانی ما
    توسط shayana در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 54
    آخرين نوشته: پنجشنبه 12 مرداد 91, 06:12
  3. مدیر همدردی،فرشته مهربان ،بالهای صداقت و سایر دوستان عزیز
    توسط PUPAK در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آذر 89, 11:22
  4. متاهلین راضی و ناراضی،چه معیارهایی برای ازدواج مهم ترند؟
    توسط آرمیلا در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 مهر 89, 21:30
  5. لطفا راهنماییم کنی،فوریه
    توسط imanooo در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 آبان 87, 20:22

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.