به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 47 , از مجموع 47
  1. #41
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    میدونی دوست عزیز من تاپیکهات رو که دنبال میکردم بدون توجه به حرفهای دوستان و کارشناسان هی حرف خودت رو میزنی و به جای بیدار شدن از خواب فقط یه حرف رو دنبال میکنی ، اون آقا در مورد شما چی فکر میکنه؟؟؟؟؟؟؟/

    بذاربهت بگم چی فکر میکنه ( البته یکی از دوستان هم اشاره کردن): اون فکر میکرد با یه دختر ساده روبرو شده که خیلی راحت میتونه ازش سوء استفاده کنه ولی بعد یه مدت که تا حدودی به هدفش رسیده بوده در یک آن زن و زندگیش و آبروی خودش و خانوده اش و حرفهای مردم (و البته تنها چیزی که اون بهش فکر نمیکرد برای جدا شدن از شما سادگی و پاکی شما بوده چون اون هدفش سوءاستفاده از شما بوده) اومده به ذهنش و خواست از شما فاصله بگیره که اون خواب رو بهونه کرده البته اونم از زرنگیش بوده و از اعتقاد شما به خدا و حضرت زهرا استفاده کرده چون تنها چیزی بوده که باعث میشد شما حرفشو باور کنین و همینطوری هم شده ،( از اسم تاپیکتون مشخصه).

    دومین ترس شما از اینه که نکنه اون در مورد شما فکر بد کنه و اون رو به دیگران منتقل کنه؟
    باید بگم عزیز اون کلا رابطه با شما رو به کل فراموش کرده و حتی ترس از برگشتن شما به سمتش داره که به خاطر حماقتتون براش دردسر درست کنین.

  2. کاربر روبرو از پست مفید kamr تشکرکرده است .

    unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92)

  3. #42
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 92 [ 00:48]
    تاریخ عضویت
    1392-6-30
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    365
    سطح
    7
    Points: 365, Level: 7
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط kamr نمایش پست ها
    میدونی دوست عزیز من تاپیکهات رو که دنبال میکردم بدون توجه به حرفهای دوستان و کارشناسان هی حرف خودت رو میزنی و به جای بیدار شدن از خواب فقط یه حرف رو دنبال میکنی ، اون آقا در مورد شما چی فکر میکنه؟؟؟؟؟؟؟/

    بذاربهت بگم چی فکر میکنه ( البته یکی از دوستان هم اشاره کردن): اون فکر میکرد با یه دختر ساده روبرو شده که خیلی راحت میتونه ازش سوء استفاده کنه ولی بعد یه مدت که تا حدودی به هدفش رسیده بوده در یک آن زن و زندگیش و آبروی خودش و خانوده اش و حرفهای مردم (و البته تنها چیزی که اون بهش فکر نمیکرد برای جدا شدن از شما سادگی و پاکی شما بوده چون اون هدفش سوءاستفاده از شما بوده) اومده به ذهنش و خواست از شما فاصله بگیره که اون خواب رو بهونه کرده البته اونم از زرنگیش بوده و از اعتقاد شما به خدا و حضرت زهرا استفاده کرده چون تنها چیزی بوده که باعث میشد شما حرفشو باور کنین و همینطوری هم شده ،( از اسم تاپیکتون مشخصه).

    دومین ترس شما از اینه که نکنه اون در مورد شما فکر بد کنه و اون رو به دیگران منتقل کنه؟
    باید بگم عزیز اون کلا رابطه با شما رو به کل فراموش کرده و حتی ترس از برگشتن شما به سمتش داره که به خاطر حماقتتون براش دردسر درست کنین.
    من اصلا حاضر نیستم برگردم حتی اگر خوابش هم درست نباشه و دروغ باشه من به خودم امدم حضرت زهرا اگه به خوابش امده یا نیومده نمیخام دیگه ازم ناراحت باشه چون تو این مدت مدام ته دلم ناراحت بودم از این ارتباط. الانم حدود 2 هفته هست دیگه نه پیام دادم نه زنگ هیچی و اصلا نمیخام برگردم فقط تنها چیزی که داره آزارم می ده حماقت خودم و سادگی خودم بوده که چرا انقدر دوستش داشتم و باورش کردم چرا اون روز نخوابوندم تو گوشش چرا مثل یه احمق برخورد کردم و هیچ وقت هم من برنمی گردم و باورت نمیشه دیشب هیئت بودم و روضه حضرت زهرا رو خوندن خیلی آروم شدم یه آرامش خاص میخام جبران کنم برای خودم و خدای خودم و حضرت زهرا من بخشیدمش همون روز بخشیدمش الانم با صحبت های شما دوستان خیلی آرومم ممنونم که راهنماییم کردید خیلی ممنونم
    من حرفهای شما رو کاملا قبول دارم چون دارم عاقلانه فکر می کنم من اگه مدام می گم در مورد من چی فکر می کرده نه این که یه راه حل بدید که برگردم نه اصلا فقط به خاطر آرامش ذهن خودم بود که راحت تر کنار بیام

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها
    یه رفتار با بی نهایت نیت قبل ازاون.یه میلیارد سال هم بشینی فکرکنی به نتیجه نمیرسی...اون آقا فقط فکرمیکنه تودختر ساده ای هستی که بهش پادادی ازقبل هم اینطوری فکرمیکرده.ازکی تاحالا یه خائن شجاعت پیداکرده خودشو ازپنجره بندازه پائین؟......اگه دوس داری این سادگیت روجبران کنی شروع کن.هروفت جلو ضرربگیری منفعته...الان ضمیرناخودآگاهت تمام قضیه رو تفسیروجمع بندی کرده...اگه میخوای جواب سوالات وابهاماتت روبدست بیاری روشت روبرعکس کن.تاحالابه قضیه فکرکردی آشفته ترشدی حالابهش فکرنکن تا جوابای ذهن ناهشیارت درقلبت تثبیت بشه...تاباخودت عهد نبندی که تکنیک توقف فکر روبکاربگیری همین آشو همین کاسه ست...پس شروع کن به توقف فکر اول بایدترمزکنی بعد فرمون فکر روبچرخونی جای دیگه...اینطوری اولین قدم رودرجهت ساده نبودن برداشتی دیگه به خودت نخواهی گفت احمق... الان مهم نیست من درموردت چی فکرمیکنم یا اون چی فکرمیکنه مهم اینه ازاین ورطه فکری نجات پیداکنی. نه بهش فکرکن نه پیامک بزن نه زنگ بزن اگه هدیه ای چیزی هم واست خریده نابودش کن.آثارش رواز زندگیت پاک کن.
    واقعا ممنون از شما که راهنماییم کردید من این مدت با نوشتن درد ودلم خیلی آروم شدم و این که شما کمکم کردید از دیروز خیلی آرومم وقتی رفتم هیئت و از همون لحظه تصمیم گرفتم به خاطر حضرت زهرا آروم باشم و جبران کنم سادگی من خیلی زیاده ساده و یک رو بودن من که تمام غرورم رو بخاطرش شکستم حتی بعد از اون اتفاق واقعا دیشب کلی بهش فکر کردم که چقدر دیوانه بودم بعد باز ازش خواستم برگرده و چقدر گریه کردم و چقدر دیوانه بودم که باورم شد که میخاد خودشو از پنجره بندازه بیرون چقدر ساده خودم گاهی از سادگی لحظه ای خودم بدم میاد اما دیگه نمیخام میخام راهم رو مثل قبل از این اتفاقپیش ببرم با این تفاوت که ساده نباشم. چیزی که دارم داقون میشم فقط سر اینه که اگه من از قبل این کاره بودم و تجربه داشتم میگفتم باز اشتباه کردم اما منی که تا حالا با کسی حرف صمیمیم نزدم چرا آخه اما دیگه نمیخام بهش فکر کنم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط matinalone نمایش پست ها
    خواهرم خودت بایدبخوای والاهرچی که دیگران بگویندنکن باخودت اینکاررانکن بازدلیل می اورید
    اول بایدبه اطمینان قلبی برسید که کارم درست نبوده است تابتوانیدفراموش کنید
    میدانیدمن هم دلیل وبرهان می اوریم نه اینطوری بودنه اونطوری بود برای اینکه تودلم هنوزنمیخوام اون شعله احساس خاموش شود درحالیکه ادم خودش بخواهدهمون لحظه شعله احساس راخاموش میکند
    به ایمان قلبی رسیدم که کارم درست نبوده تنها چیزی که داره آزارم میده سادگی و حماقت خودم بوده و نمی تونم فراموش کنم اگه این کاره بودم آره می گفتم باز اشتباه کردم اما من که تمام باورم شده بود چرا؟ راه من از اول اشتباه بوده منم مقصر بودم که قبول کردم از اول خواهرش باشم از هرچی خواهر و برادری این طوری هست حالم به هم می خوره دیگه نمیخام ساده باشم آدما چقدر زود به کسی اعتماد می کنن انقدر بهش اعتماد داشتم که می گفت ماست سیاه می گفتم سیاهه تا اون روز هم همین بود چون هیچ بدی ازش ندیدم هیچی خیلی مومن بود خیلی اما اون روز ... خدا کمکم کنه برگردم به زندگی قبلیم و روال قبل من داشتم درس می خوندم تمام برنامه زندگیم بهم خورد. اما تاوان این اشتباه رو باید پس بدم باید پس بدم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط m_eros نمایش پست ها
    شما الان مشکلت دقیقا چیه ؟
    مهم اینه که بیشتر ازین پیش نرفتی
    حالا اینکه خودتو احمق فرض کنی چه فرقی تو اصل ماجرا میکنه
    ازین رابطه بیا بیرون تا بیشتر ازین ساده نباشی
    بیشتر ازین به خودت آسیب نزن
    حتما هم به یه مشاور مراجعه کن صحبت کن تا مشکلت ریشه ای حل شه
    من دو هفته هست که دیگه در ارتباط نیستم به خاطر حضرت زهرا چه میخاد خوابش رو راست گفته باشه چه دروغ مشکل اصلی من اینه که چرا من انقدر ساده بودم چرا انقدر دوستش داشتم چرا غرورم رو شکستم چرا انقدر نگرانش می شدم چرا انقدر سادگی کردم چرا عاشقانه حرف زدم چرا باورش کردم و بدتر از این چرا اون روز نتونستم تو گوشش بزنم و باورم شد که بلای سر خودش میاره و کنارش موندم واحمقیت بیشتر که چرا فرداش خودم بهش گفتم برگرد و گریه کردم و زود بخشیدمش
    ویرایش توسط سادگی : پنجشنبه 04 مهر 92 در ساعت 13:46

  4. کاربر روبرو از پست مفید سادگی تشکرکرده است .

    ammin (پنجشنبه 04 مهر 92)

  5. #43
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    این همه خودتو آزار نده کاریه که شده و گذشته. خدا خیلی مهربونتر از این حرفاست. به خاطر گذشته امروز و فردات رو چرا میخوای خراب کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی راحتتر از این میتونی خودتو ببخشی چون تو تنها نیستی و اون خدای بزرگ رو بالای سرت ببینی و بگی خدا نوکرتم من دیگه ناراحتی از گذشته و ترس از آینده ندارم چون تو رو دارم همین برای آروم کردن دلت کافیه گلم

    عزیزم زمان همه چی رو درست میکنه و حالت تو رو هم آرومتر
    موفق باشی

    این برات تجربه ای شد که یه کم تو این زمونه که همه گرگ اند و گول زده آدمهای پاک و ساده مثل تو براشون مثل آب خوردنه بیدار بشی و آگاه باشی و بفهمی آدمها اونقدر هم که ظاهرشون نشون میده خوب و قشنگ نیستند
    ویرایش توسط kamr : پنجشنبه 04 مهر 92 در ساعت 14:07

  6. کاربر روبرو از پست مفید kamr تشکرکرده است .

    ammin (پنجشنبه 04 مهر 92)

  7. #44
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 اردیبهشت 03 [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,966
    امتیاز
    33,290
    سطح
    100
    Points: 33,290, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,390

    تشکرشده 6,365 در 1,791 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خب.اگه خدابخواد داری شروع میکنی به تغییروتحول.اون هیئتی هم که رفتی بسیارمؤثربوده دراین تغییرات. سرزنش تا جایی خوبه که بپذیری یک عمل اشتباه،اشتباه بوده.بعدش دیگه سرزنش مضرهست(‏.اگه زودتر اشتباه رومیپذیرفتی زودترسرزنش قطع میشه)‏..یه فرصت دیگه بهت داده شده چون بعدازاون قضایازنده ای،آبروت حفظ شد،بعدها میتونی کلی مقاله وکتاب درمورداین روابط وچگونگی فریب خوردن ازاحساسات بنویسی وبلاگ بزنی و... اماالان موقعش نیست.الان ۱_حفظ آرامش وخونسردی ۲_توقف فکر که تا اینجا توضیح داده شد وذهنت باید شرطی بشه تافکرگذشته اومد سریع متوقف بشه براون.بعدش "بسترزدایی"وتغییر شرایط هست.که بخشی ازاونو گفتیم مثل پاک کردن آثارش از زندگیت،وتغییر بعضی شرایط مثل تغییرجای قاب عکس وتغییرمحل خواب،تغییرات قابل اجرا این چنینی واستحمام و... بعدش به کارهایی که الان داری میکنی توجه کن مثل استکان چای که دستت میگیری،اگه فیلمی نگاه میکنی،آهنگ آرام وملایم وبی کلام گوش کن وابداآهنگ غمیگین باکلام مخصوصا با مضمون شکست واین حرفاگوش نکن...تامحل کارکه میری به کارهات توجه کن مثل پوشیدن کفشهات،خیابون اطراف ،دوستان و همکاران شاد و... وقتی شما پذیرفتی بخشی ازکارهای گذشته اشتباه بوده درحقیقت گذشته رومیپذیری ولی کارهای اشتباه روتائیدنمیکنی،ذهن نیمه هشیاروعمیقتر شروع به ترمیم زخمها واشتباهات میکنه وشما باکارهایی که دربالا ذکرشداجازه میدی ضمیرت این تغییرات روانجام بدهد.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.
    ویرایش توسط ammin : پنجشنبه 04 مهر 92 در ساعت 15:14

  8. #45
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 92 [ 00:48]
    تاریخ عضویت
    1392-6-30
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    365
    سطح
    7
    Points: 365, Level: 7
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط kamr نمایش پست ها
    این همه خودتو آزار نده کاریه که شده و گذشته. خدا خیلی مهربونتر از این حرفاست. به خاطر گذشته امروز و فردات رو چرا میخوای خراب کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی راحتتر از این میتونی خودتو ببخشی چون تو تنها نیستی و اون خدای بزرگ رو بالای سرت ببینی و بگی خدا نوکرتم من دیگه ناراحتی از گذشته و ترس از آینده ندارم چون تو رو دارم همین برای آروم کردن دلت کافیه گلم

    عزیزم زمان همه چی رو درست میکنه و حالت تو رو هم آرومتر
    موفق باشی

    این برات تجربه ای شد که یه کم تو این زمونه که همه گرگ اند و گول زده آدمهای پاک و ساده مثل تو براشون مثل آب خوردنه بیدار بشی و آگاه باشی و بفهمی آدمها اونقدر هم که ظاهرشون نشون میده خوب و قشنگ نیستند
    من اشتباه خودم رو پذیرفتم و نمیخام زود اشتباهم رو فراموش کنم میخام خودم رو تنبیه کنم بازخواست کنم تا دیگه انقدر تو زندگیم ساده نباشم طوری که تا عمر دارم یادم بمونه انقدر صادق نباشم و مهم تر از اون من نباید احساساتم رو می گفتم چون کار اشتباهی بود من فکر می کردم اونم مثل من محکمه و با گفتن حرفای من تحریک نمیشه یعنی خودشم مدام می گفت که اینطور نیست اما دیگه مهم نیست هر چی بود دیگه میخام توکل واقعی کنم به خدا و شهدا میخام راه اونار وبرم و تو زندگی خطا نکنم فقط برام دعا کنید دعا

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها
    خب.اگه خدابخواد داری شروع میکنی به تغییروتحول.اون هیئتی هم که رفتی بسیارمؤثربوده دراین تغییرات. سرزنش تا جایی خوبه که بپذیری یک عمل اشتباه،اشتباه بوده.بعدش دیگه سرزنش مضرهست(‏.اگه زودتر اشتباه رومیپذیرفتی زودترسرزنش قطع میشه)‏..یه فرصت دیگه بهت داده شده چون بعدازاون قضایازنده ای،آبروت حفظ شد،بعدها میتونی کلی مقاله وکتاب درمورداین روابط وچگونگی فریب خوردن ازاحساسات بنویسی وبلاگ بزنی و... اماالان موقعش نیست.الان ۱_حفظ آرامش وخونسردی ۲_توقف فکر که تا اینجا توضیح داده شد وذهنت باید شرطی بشه تافکرگذشته اومد سریع متوقف بشه براون.بعدش "بسترزدایی"وتغییر شرایط هست.که بخشی ازاونو گفتیم مثل پاک کردن آثارش از زندگیت،وتغییر بعضی شرایط مثل تغییرجای قاب عکس وتغییرمحل خواب،تغییرات قابل اجرا این چنینی واستحمام و... بعدش به کارهایی که الان داری میکنی توجه کن مثل استکان چای که دستت میگیری،اگه فیلمی نگاه میکنی،آهنگ آرام وملایم وبی کلام گوش کن وابداآهنگ غمیگین باکلام مخصوصا با مضمون شکست واین حرفاگوش نکن...تامحل کارکه میری به کارهات توجه کن مثل پوشیدن کفشهات،خیابون اطراف ،دوستان و همکاران شاد و... وقتی شما پذیرفتی بخشی ازکارهای گذشته اشتباه بوده درحقیقت گذشته رومیپذیری ولی کارهای اشتباه روتائیدنمیکنی،ذهن نیمه هشیاروعمیقتر شروع به ترمیم زخمها واشتباهات میکنه وشما باکارهایی که دربالا ذکرشداجازه میدی ضمیرت این تغییرات روانجام بدهد.
    خودمو سرزنش می کنم چون نباید انقدر صادق می بودم انقدر سرزنش تا بفهمم که نباید این مدت انقدر ساده می بودم خدا رو شکر هدیه چیزی ازش ندارم چون خودم بهش گفته بودم از این جور کارها خوشم نمیاد متاسفانه دوست های شادی هم ندارم همه خودشون هزار تا مشکل دارن هر وقت احساس دلتنگی می کنم میرم گلزار شهدا سر قبر شهیدم. خیلی دارم سعی می کنم خودمو به کارهای دیگه مشغول کنم برم ادامه درسم رو بخونم و همه آثارش مثل ایمیل ها و پیام ها رو پاک کردم. فقط خودمو مشغول دعا کردم تا آروم بشم و از روزهای اول خیلی حالم بهتره و از شما دوستان هم واقعا ممنونم واقعا ممنونم
    در مورد این اتفاق هم خودم هم میخام یه وبلاگ بنویسم دل نوشته هام باشه

    - - - Updated - - -


    دیروز
    :

    ســآدگی زیباتـرین رنگــــــــــ دنیـآ بود..

    امـــــــــــــــروز:

    ســـــــــادگی بزرگــ ترین خــــطای آدمــــــــــهآست

  9. کاربر روبرو از پست مفید سادگی تشکرکرده است .

    ammin (پنجشنبه 04 مهر 92)

  10. #46
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array
    خوشحالم که داری به خودت میای.

    یه پیشنهاد دارم که امیدوارم اون رو جدی بگیری.

    بهتره خطت رو عوض کنی.

    ممکنه هیچ وقت زنگ نزنه.

    ولی اگه احتمال زنگ زدنش زیر یک درصد هم باشه باز هم بهتره خطت رو عوض کنی.

    وقتی میشه جلوی دودلی و لغزش رو گرفت، پس همین الان بگیر.
    از زندگی چه می خواهی که در خدایی ِخدا، آنرا نمیابی؟

  11. 2 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (جمعه 05 مهر 92)

  12. #47
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 92 [ 00:48]
    تاریخ عضویت
    1392-6-30
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    365
    سطح
    7
    Points: 365, Level: 7
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر مهربون نمایش پست ها
    خوشحالم که داری به خودت میای.

    یه پیشنهاد دارم که امیدوارم اون رو جدی بگیری.

    بهتره خطت رو عوض کنی.

    ممکنه هیچ وقت زنگ نزنه.

    ولی اگه احتمال زنگ زدنش زیر یک درصد هم باشه باز هم بهتره خطت رو عوض کنی.

    وقتی میشه جلوی دودلی و لغزش رو گرفت، پس همین الان بگیر.
    می دونی فقط بعضی ساعتا به این فکر می کنم که یه روز داشتیم باهام پیام میدادیم و قربون صدقه میرفتیم و من گفتم عاشقانه های بیشتری بلدم امانمیخاستم بگم دو روز فقط اصرار کرد و من مجبور شدم تازه گفتم این حرفا رو زمانی می رنم که محرم بشیم اما بعد اون روز روش باز شد و خیلی حرفای میزد که من ناراحت میشدم اگه من روشو باز نمی کردم این اتفاق نمی افتاد من باعث شدم ناخواسته تحریک بشه مقصر منم من. انقدر بهش مطمئن بودم فکر می کردم اینطوری نمیشه
    اون خودش گفت دیگه نمیخاد ادامه بده پس مطمئنا دیگه زنگ نمیزنه شمارم رو عوض کنم دوستام شک می کنن خانواده ام


 
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خسته شدم از این همه تنش تو محل کار
    توسط maedeh120 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 17 آبان 93, 16:06
  2. وابسته شدم ... تو رو خدا کمکم کنید...
    توسط hamed1993 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 24 تیر 92, 12:06
  3. علاقه و وابستگیمون تو دوران نامزدی کم شده
    توسط rain1 در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 تیر 91, 06:54

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.