به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16
  1. #11
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    به هر حال روزهایی بوده که گذشته و البته خانواده ام بعد 5 سال با عقد من همه چیز را فراموش کرده بودند (البته قبلش هم در 3 سالی که من با همسرم دوست بودیم فراموش کرده بودند) و اصلا ماجراهای قبلی در ازدواج من تاثیر نداشت . فقط نه اینکه مادرشوهرم از همان روز بله برون و جر و بحث روی تعداد سکه ها کینه ای شد و بعد از مدتی هم که من و همسرم تصمیم به خریدن خانه گرفتیم همه چیز را از چشم خانواده ام دید و کینه بیشترش برای همین بود ( چون همسر من آخرین پسرش است و قبلا گفتم خیلی وابسته اش ، چون همسر من خیلی به حرفش بود که 2 پسر بزرگترش به پایش هم نمیرسند) خیلی دوست داشت مرا پیش خود ببرد این وسط نمیدانم من چکار کنم؟؟؟ هر کسی پی زندگی خودش است. خواهرم، مادرم، مادرشوهرم . مهره سوخته فقط من بودم که فکر میکنم آن هم به دلیل آه خواهرم و زودتر ازدواج کردن من از او آن هم وصلت با خانواده ای که خانواده ام را این همه زجر داده بودند. ولی نوپو عزیز من هنوز هم میگویم همسرم ماسوای خانواده اش است و این همه وابستگی به مادرش فقط به خاطر تحریکهای مادرش بود. الان که 1 سال از عقدمان میگذرد الان همسرم مرا جایگزین مادرش کرده و خیلی بهم وابسته شده و در عوض آن وابستگی و دلتنگی سابق را اصلا و اصلا به مادرش ندارد. فعلا همه چی خوب است ولی نمیدانم چرا همیشه یک ناراحتی همراهم است که دلیلش را نمیدانم.

    این را هم بگویم هر بار که خانه مادرشوهرم میروم یا آنها میایند یا زنگ میزند ناخودآگاه بدنم قر میگیرد و یک نگرانی و استرس همیشه با من است.

    در ضمن لازم دیدم بگویم پسر دومش بعد عروسی به دلیل اینکه توان خرید خانه را نداشت و نمیخواست اجاره برود آمد پیش مادرشوهرم و در واقع جایی برای من نبود به غیر از یک اتاق 3*4 که مادرشوهرم میگفت میآیید آنجا و من هم اولش موافق بودم و چون وام ازدواج را گرفتیم و پولی که در دست داشتیم فکر کردیم میتوانیم یک خانه نقلی بخریم و در این میان هم چون من از خانواده ام خواستم که کمی از پول جهازیه ام را بدهند برای خرید خانه مادرشوهرم کینه به دل گرفت از خانواده ام که شما با این کلک خواستید پسرم را از من جدا کنید . در حالی که این تصمیم من و همسرم بود برای خرید خانه و خانواده ام هیچگونه دخالت و اطلاعی نداشتند ولی مادرشوهرم قبول نمیکند و میگوید مسئله از خانواده ات آب خورده و شما به عقلتان نمیرسید.

    نوپو عزیز داشتم یک ساعت اینجا از اخلاق مادرشوهرم مینوشتم ولی باورت نمیشود آنقدر ازش میترسم که اینجا هم نتوانستم حرف دلم را بزنم و همه را پاک کردم

    - - - Updated - - -

    ( شما با این کلک خواستید پسرم را از من بگیرید.)

    مادرشوهرم این جمله را عینا زمان قهرم که اومده بودند ببرنم به خانواده ام گفت.

    من که میگویم عدا و اصول های مادرشوهرم روی هر مراسمم از کینه خانه خریدن بود چون حتی برای دیدن چند خانه که در شرف خریدنش بودیم نیامد و ...

    حرفهای همسرم:

    همسرم هم بسیار ناراحت بود که چرا مادرم از خانه خریدن اینقدر ناراحت است و در عوض زمان خانه خریدن برادرم آنقدر خوشحال بود که سر از پا نمیشناخت. او که تنها نیست برادر وسطیم پیششه. مگه اون نمیخواد من پیشرفت کنم؟ اون که میدونه اگه الان نخرم دیگه نمیتونم. الانشم اگه برادر وسطیم بره من حاظرم برم پیشش ولی اونجا الان برای خودمان هم جا نیست چه برسه به جهازیه. چرا مادرم درک نمیکند؟؟؟؟؟/
    ویرایش توسط kamr : چهارشنبه 03 مهر 92 در ساعت 10:48

  2. #12
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به هر حال من سعی کردم در پست قبلم ریشه های اختلاف را برایتان روشن کنم. اما شما دوست دارید فکر کنید موضوع خرید خانه است و.... . خوب تا وقتی نتوانید واقعیت را قبول کنید زندگی شما هم تغییری نمی کند.
    تا وقتی مادرشوهر شما مقصر همه کاره باشد و او را رقیب ببینید ... من در پست قبلم سعی کردم این ذهنیت را از شما پاک کنم که یک طرفه به قاضی بروید. یک بار دیگر پست قبلم را بخوانید و جدای از احساساتی که به آدم های این ماجرا و خودتان دارید فکر کنید. در پست قبلم نمی خواهم مقصر تعیین کنم. بلکه یک واقعیت را از زاویه دیگری به شما نشان دادم. کلید حل مشکل شما را به دستتان دادم . اگر بخواهم پست قبلم را در یک کلمه خلاصه کنم این است : در این ماجرا اقدامات احساسی و بدون آینده نگری باعث شده این مشکل به وجود بیاید.
    همان قدر که مادرشوهر شما احساسی رفتار کرده است بقیه آدم ها هم کرده اند. حالا اگر از طرف من این حرف را نمی توانی قبول کنی
    این تاپیک را بخوانید که راهنمایی مدیران تالار و انجمن هم در آن هست :
    http://www.hamdardi.net/thread-30381.html
    واقعا حرف های فرشته مهربان و بال های صداقت جای فکر کردن بسیار دارد.

  3. 2 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    kamr (پنجشنبه 04 مهر 92), mercedes62 (پنجشنبه 04 مهر 92)

  4. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    ممنون از تمام دلسوزیها و دقت نظر شما به تاپیک بنده

    بی نهایت ممنون سعی میکنم زندگیم را آنگونه که میخواهم بسازم نه آنگونه که میخواهند

    در ضمن نوپو عزیز من چند ماهه از عید به بعد با خوندن تاپیکهای دوستانی که مشکلی شبیه من داشتند رفتار و دیدگامو عوض کردم و الان هم خودم از زندگیم راضیم و هم همسرم از من و زندگیمون و هر روز تشویقم میکنه که زنی که من میخواستم این بود. الان شدی دختری که من عاشقش بودم. با خانواده همسرم رفتارم مودبانه و با احترامه ولی ته دلم چرا نمیتونم مادرشوهرمو به خاطر کارهاش و اذیت هاش ببخشم. هر چی سعی کردم براسش ماسوای عروس، خواهر زاده شم نیش و کنایه هاش و تحقیرهاش پیش جاری هام بیشتر شد. سعی میکنم دلمو بزرگ کنم.

    - - - Updated - - -

    نوپو عزیز چیزایی تو حرفات بود که انگار دلم میخواست یه بار دیگه برام یادآوری بشه تا مطمئن تر و با ذهن خالی از کینه ها و دلخوریها برای زندگی بهتر و بهتر تصمیم بگیرم. من از اول تابستون خیلی عوض شدم و بسیار بسیار از زندگی لذت میبرم خدا رو شکر .

    نوپو عزیزم بازم ممنونتم. حرفات برام آرامش بخش بود.
    ویرایش توسط kamr : پنجشنبه 04 مهر 92 در ساعت 10:35

  5. کاربر روبرو از پست مفید kamr تشکرکرده است .

    نوروزیان. (پنجشنبه 04 مهر 92)

  6. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array

    دوستان چجوری میتونم با مدیر همدردی تماس بگیرم ؟

    ...
    ویرایش توسط kamr : شنبه 06 مهر 92 در ساعت 12:14

  7. #15
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    kamr گرامی ، تاپیکتون رو خوندم

    چه اصراری داری ، میانه این دو خواهر را بگیری؟... خودشون می دانند....چرا سعی داری مسئولیت برقرار کردن ارتباط بین این دو نفر را برعهده بگیری ....

    شما بسیار با تفکر عمل کرده ای
    بسیار صبوری و گذشت داشته اید
    مشکلی که ایجاد شده ، اصلا مقصرش شما نیستی
    همسرت هم نیست
    مسئولیت شما هم این نیست که بگردی مقصر را پیدا کنی و مشکل را برطرف کنید
    (الویت زندگی ات خودت و همسرت هستید)
    --- اگرچه ، برداشتن قدم خیر و نیکی برای وصلت دادن دو نفری که با هم قهر هستند ، بسیار پسندیده و نیکو هست --- اما از مهمترین مسئولیت ها و دغدغه های شما نیست

    رابطه خوبی با همسرت داری=== خدا را شکر
    توی زندگی ات یه پیشرفت بزرگ داشته ای(خرید خانه) ==== خدا را شکر
    بسیار دانا هستید ==== خدا را شکر


    فکر نمی کنید ، از بسیاری از جهات از اطرافیانتان جلو تر هستید ؟
    فکر نمی کنید ، شاید اطرافیان هضم این موارد برایشون کمی دشوار باشد؟

    حالا یه سئوال
    آیا تضمینی هست ، اگر مادرت با مادرشوهرت (دوتاخواهر) با هم آشتی کنند و روابط حسنه بشه ، دوباره سر یه موضوع کوچولو دیگه ، میانشون شکرآب نشه؟

    یه مروری بکن
    من فقط چندین پست این تاپیکتون رو خوندم و متوجه شدم این حالت رفتاری بین این دو تا خواهر از مدت ها پیش بوده و هست ، هر ازگاهی کمرنگ و پررنگ میشه ، لذا دخالت کردن در این وسط باعث میشه ، کاسه کوزه ها سر شما شکسته شود
    گو اینکه ، همسرت هم گفته اگر مادرم مقصر بود ، تو هم خونشون نمی اومدی ...آش نخورده و دهن سوخته

    البته شما بسیار بزرگ منشی کرده اید و رفتار درست رو در پیش گرفته اید، اما با به پرو پا پیچیدن به شوهرت که مادرم من مقصر نیست ، فلان و بهمان ، شما نتوانسته اید از رفتار درستی که انجام داده ای ، بهره برداری خوبی داشته باشید

    توصیه می کنم ، تحت هر شرایطی شما رفتار درست را در پیش بگیرید ... و کارت های خود را جمع آوری کنید ... آنگاه به موقع کارت هایتان را بازی کنید ، جوری که به برد-برد برسید

    از نظر من
    زندگی زناشویی مثل یه بازی هست ، توی این بازی ، رفتارهایی که از خودمون نشون می دهیم ، کارت هایی هست که بازی می کنیم

    منتها برای بازی حتما باید برنامه داشت و بی گدار به آب نزد
    شما می توانستید، با روی باز به رفتن به خونه مادرشوهرتان ادامه دهید ، و مدتی زمان بدهید (یعنی اصلا از دلخوری ها و حق داشتن مادر خودت چیزی نمی گفتید) به شوهر و مادر شوهرتون هم محبت می کردید ، با روی باز و در برابر کنایه های مادرشوهرتون نیز با گذشت و مهربانی می بودید

    بعد از مدتی که زمان می دادید ، کمی این دلخوری ها کمرنگ شوند
    با همسرت صحبت می کردی و می گفتید ، من تو و مادرت را خیلی دوست دارم و برایتون خیلی احترام قائلم (در فضایی کاملا رمانتیک)
    یه ناراحتی برام ایجاد شده که می خواهم با تو در میان بگذارم
    اگر می دیدید همسرتون تمایل نشان می دهند ، ادامه می دادید (اگر نشان نمی داد ، موکول می کردید به وقت دیگری)
    بهشون می گفتید ، من با تو هم حسی می کنم که از خانواده ام دلخور شده ای ، الان مدتی گذشته و از اینکه تو خانه خانواده ام نمی آیی من رنجیده خاطر می شوم
    دوست دارم وقتی اونجا هستم ، تو هم کنارم باشی
    وقتی تنها هستم و تو نیستی انگار یه چیزی رو گم کرده ام
    دلم می خواد تو به خانه مادرم بیایی
    بهش می گفتی من که برای تو و مادرت کم نگذاشتم ، با اینکه دلخور بودم ، با عشق و علاقه اومدم خونه مادرت ، -- به خدا منتی هم نمی گذارم ---چون هر چی باشه مادرت از من بزرگتر هست .. اگرچه برای من هم کمی کنار اومدن با احساس منفی سخت بود ، اما به خاطر عشقی که به تو داشتم ، سعی کردم رابطه مون با مادرت خوب باشه ،
    الان هم از تو می خواهم ، برای اینکه من هم احساس خوبی داشته باشم ، دوتایی بریم خونه مادرم اینها
    الان هم خواسته ام رو بهت گفتم ، باز هم تصمیم تو برایم محترم هست... هرچی توبگی ، هر موقع برنامه ریزی کنی ، من آماده ام عزیزم
    مرصی از اینکه به حرفام گوش دادی


    ببین این نمونه دیالوگی هست ، که یک مرد رو ازموضع سخت ، کم کم نرم می کنه
    شاید همون لحظه تن به خواسته شما ندهد
    اما اگر کمی زمان بگذرد و باز هم از زنش محبت ببینه ، کم کم سعی می کنه برای زنش اون کاری رو انجام بده که زنش می خواد
    شک نکن

    اینجوری شما با رفتار خوبتون ، کارتت هاتون رو جمع کرده اید ، و الان موقع گفتگو ، یکی یکی کارت ها را بازی می کنید

  8. کاربر روبرو از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده است .

    kamr (دوشنبه 08 مهر 92)

  9. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    سلام بالهای صداقت عزیز
    ممنونم که تاپیکم رو خوندی و وقت گذاشتی.


    راستش تا حدودی همین کارهایی رو که گفتی کردم و خیلی هم موفقیت حاصل شده و در واقع دارم کم کم از اول مرداد ماه واسه خودم کارت جمع میکنم. خدا رو شکر رابطه امون خوب شده و من 2 ماه بود که خونه مادرشوهرم نمیرفتم ولی دیروز که جاریم ما رو برای سالگرد ازدواجشون شام دعوت کرده بود با خودم قرار گذاشتم که تو این مهمونی شرکت کنم و با اینکه ازشون دلخورم و برام سخت بود ولی رفتم و اتفاقا همین حرفا (دیالوگی) که گفتی بین من و همسرم رد و بدل شد و خدا را هزار مرتبه شکر همسرم هم نرم شد برای اینکه از این به بعد با من بیاد خونه مادرم اینا و گفت همینطور که من دوست ندارم تنهایی به این مهمونی برم و از نبود تو ناراحت میشم تو هم میدونم وقتی تنها میری حس منو داری پس اگه تو بری منم قول میدم همیشه با تو بیام و فکر کنم این خیلی شروع خوبی بود. اینطور نیست؟؟؟؟؟


    خیلی خوشحالم از اینکه رابطه همسرم با خانواده ام درست میشه و رفت و آمد میکنن هم همسرم خونه اونا هم خانواده ام خونه من و این منو راضی میکنه.


    من زیاد اصرار ندارم رابطه دو خواهر درست شه . خودشون میدونن فقط از اینکه ما شده بودیم کیسه بوکس که هر کدومشون با هم مشکل داشتن سر ما 2 نفر خالی میکردن ناراحتم میکرد ولی الان بهتر شدن رابطه همسرم با خانواده ام از همه چی برام مهمتره

    خدایا شکرت خیلی دوستت دارم خداجون نوکرتم

    دیروز دوستم که از موضوع خبردار بود و ازش برای رفتنم راهنمایی خواستم بهم یه اس داد که خیلی جالب بود گفتم بد نیست دوستان هم بدونند:

    سرسری رد شو و زندگی کن، دقت "دق ات" میدهد.
    ویرایش توسط kamr : دوشنبه 08 مهر 92 در ساعت 11:15


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.