به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    1. احساس ضرر زیاد می کنید و فکر می کنید خیلی فرصتها رو از دست دادید/ بله.این تقریبا حسی هست که من همیشه از سنین نوجوانی داشتم.بیشتر در خصوص موارد درسیم.معمولا مسایل درسیم رو با بازیگوشی پشت گوش میانداختم و بعد تو دقیقه نود و حتی بعد از اعلام نمراتم دایم افسوس میخوردم.همیشه نگران این بودم که تویه سایر مسایل زندگیم هم فرصت هارو از دست دادم.به دلایل مختلف...
    2. خودتون رو با هم سن و سالاتون مقایسه می کنید/خیلی زیاد.هم خودم این کار رو میکنم و هم تو خانواده این اتفاق میافته.شاید از طرف خانواده خیلی شدیدتر تا حدی که مثلا مادرم 20 سال پیش من رو با مثلا پسر دایی 7 ساله ام که الان 7 سالشه مقایسه میکنه.عجیبه برام که دقیقا کارهایی رو که الان اون انجام میده رو 20 سال پیش برام بیهوده میدونسته و بیخود و وقت تلف کردن ولی الان که اون میره همونارو برای من سرکوفت میکنه.غیر از این خودم هم همین کار رو زیاد میکنم با همسن و سال هام...یا حتی گذشتم رو با بچه های الان...
    3. احساس می کنید وقتتون رو تلف کرده اید و عمرتون تلف شده / تو خیلی مسایل بله.حس میکنم مثلا راه رو اشتباه رفتم.یا کامل نرفتم.یا اگه کاملش کرده بودم خیلی بهتر بود.یا تلاش بیشتری کرده بودم موفق تر بودم.
    4. خودتون رو بابت کارهایی که کردین و نکردین سرزنش می کنید/طبیعتا همینطوره...تویه ذهنم برای خودم دادگاه زیاد میگیرم.گاهی محکوم میشم و گاهی هم تبرئه....معمولا خودم شاکیم.قاضیم وکیلم و متشاکی.همه نقش هارو دارم و برای خودم دادگاه میگیرم تو ذهنم.
    5. احساس پوچی می کنید/صرف خود احساس پوچی نه خیلی زیاد.اما گاهی که تو فکر خودکشی هستم بله.حس میکنم ادم بیخودیم و بود و نبودم فرقی نداره.معمولا وقتی هم که تو جمعی هستم و تنها میمونم یا توجهی بهم نمیشه این حس بدرد نخور بودن رو دارم.
    6. شدیدا بی حوصله هستید/بی حوصله نه.اتفاقا صبر و حوصله ام زیاده.حداقل قبلا که سالم بودم حوصله ام زیاد بود.از کوره در نمیرفتم.اما در یه مورد نه حوصله خیلی ندارم.مثلا نمیتونم رویه یه کار برای مدت زیادی بمونم.ازش خسته میشم و رهاش میکنم.مثلا خواندن یه کتاب...یا انجام یه کار.بیشتر این بی حوصله بودنه تو کتاب خوندن برام بروز میکنه...اما تو بقیه کارهام هم تقریبا دارمش.یکم کم رنگ تر.
    7. نا امید هستیددر خودتون عدم توانایی لذت بردن از زندگی رو احساس می کنید/
    8. نگاه پوچ گرایانه به جهان و محتویاتش دارید/من اصلا متوجه منظورتون نشدم از نگاه پوچ گرایانه منظورتون چیه...نمیدونم اما از اون دست ادم هایی هستم که به وجود خدا زیاد شک میکنم.تویه قلبم..ته تهش خدارو قبول دارم و میپذیرم.اما همیشه یه چیزی تو ذهنم دایم خدارو و وجودش رو و دلایل وجودیش رو به چالش و بحث میکشه و این بحث دایم تو ذهنم هست.گاهی فکر میکنم تو کیهانی به این وسعت و عظمت ما از نظر کیهانشناسی های الهادی واقعا تصادفی هستیم و چیزی وجود نداره.اما قلبا این رو قبول ندارم چون حس میکنم اگه اینطور باشه سنگ رو سنگ بند نمیشه.
    9. در خودتون احساس احساس می کنید یک نفر و یا حتی چند نفر دائم با شما صحبت می کنند و نقدتون می کنند/نه چنین حسی ندارم.اما تویه ذهنم و درونم همونطور که گفتم زیاد دادگاه برگزار میکنم....
    10. میل به خواب صبحکاهی دارید ( شاید شبها بیدار بمونید زیاد)شدیدا!!!خواب دم صبح رو با بهشت هم عوض نمیکنم.معمولا شبها خیلی دیر میخوابم.یعنی اصلا خوابم نمیبره.یکسال گذشته رو بخاطر درگیری های عاطفی...قبل ترش رو هم شاید از سوم ابتدایی بخاطر اینکه رادیو و راه شب گوش میدادم همیشه تا سه و سه و نیم تو رخت خواب دراز کش بودم و رادیو گوش میدادم.یجور عادت شده برام.اما خب بتونم بخوابم تا ده و یازده میخوابم.الان که روحیاتم به هم ریخته معمولا تا شانزده ساعت...دوازده ساعتم در روز میخوابم...
    11. احساس می کنید انرژیتون به سرعت کم می شه یا در فعالیتهایی کم میارید یا نوعی احساس ضعیف شدن؟/خیلی خیلی زیاد.خصوصا برای درس خواندن.میشه ساعت ها بی حال عین یه ادم فلج میافتم رو تختم و فقط فکر میکنم.به هیچ چیز فکر میکنم.گاهی فکر میکنم چطور الان به هیچ چیزی فکر نمیکردم مگه میشه بیدار بود و به هیچ مسئله ای فکر نکرد؟!؟!؟همش حس خستگی و کرختی و بیحالی دارم.خیلی زیاد.
    12. بی اشتها هستید/نه.اصلا بی اشتها نیستم.خورد و خوراکم اتفاقا خیلی خوبه.یجورایی زیادی هم میخورم.مشکل معده و این ها هم ندارم.فقط تویه چندین ماه اخیر خیلی بیمار میشم منظورم با عرض معذرت اسهال هست.خیلی زیاد.
    13. در مورد مسائل مهم بی تفاوتید/متوجه این سوال نمیشم.منظورتون چه تیپ مسایلی هست...
    14. سست شده اید/اگر منظورتون بی حالی هست بله.خیلی زیاد.اگر منظور سست عنصری و بی ارادگی هست نه.معمولا تصمیم ها و اراده ها رو خوب و محکم میگیرم.اما زود پا پس میکشم و نا امید میشم.زود خسته میشم.پشتکار اصلا ندارم...زود پنچر میشم...خودم یکی از دلایلش رو معمولا وقتی خودم رو محکوم میکنم بی توجهی و بازیگوشی و دل به بازی بودن(دل به بازی بودن اصطلاح مادرمه...نمیدونم شما متوجه مفهومش شدین یا نه؟!؟! البت نمیخوام بگم اینو تاثیر از مادرم گرفتم...نه.واقعا دل به بازی و بازیگوشم.از بچگی همین طور بودم.) میدونم...
    15. مشکل افراط و تفریط دارید در هر کار، موضوع و حتی فکری/
    16. زود رنج هستید/ کمی.خیلی به قول اقای محمدجعفر مصفا دچار تفکر زاید میشم.یعنی با حرف یه نفر تو خودم بحث میشه و هی فکر میکنم منظورش چی بود.لابد چنین و چنان...
    17. تازگی گوشه گیر شده اید/بله.کمی.دوست ندارم با برخی دوستام بگردم.خصوصا با متاهل ها و یا اونایی که الان داخل یه رابطه ای هستند...دو سه بار تو این چند ماه تصمیم گرفتم کلم دوستام رو حرص کنم و روابطم رو با تمام ادم های دور و برم قطع کنم.حتی یه بار از بین تمام دوستام از ابتداییم تا الان 5 نفر رو جدا کردم و بقیه رو گذاشتم کنار.اما نشد...کار بالا گرفت و همه شاکی شدن و خانوادم به ستوه اومدن منم مجبور شدم این رویه رو تمومش کنم.الان غیر از متاهل ها نسبت به بقیه چنین حسی ندارم. البت روابط اجتماعیم خیلی خوبه و از امتیازاتمه. حداقل از نگاه دوستام.خیلی خوب حرف میزنم و خوب بیان میکنم.اینو دوستام میگن.خصوصا وقتی چیزی رو بخوام توضیح بدم.مثلا وقتی نجوم درس میدم یا درباره نگارگری و تاریخ هنر حرف میزنم یا درباره رشته تحصیلیم مکانیک این حس رو کاملا تو صورت مخاطبم میبینم که داره لذت میبره و حس میکنه داره چیزی رو دریافت میکنه.خودمم خیلی خیلی خیلی از این حس لذت میبرم.شده کلاس هام بجای 2 ساعت بشه 5 ساعت...خودم دوست دارم.فقط حس میکنم مشکلم اینه که انقدر حجم اطلاعات دادنم شاخ ه به شاخه میشه و یهو از تو مغزم میریزه بیرون که گاهی خودمم نمیتونم کنترلش کنم و از دستم کاملا خارج میشه.
    18. و احساس می کنید که تمامی موارد فوق شاید هر روز داره بیشتر می شه؟/ بله.حداقل تو این مدت این طور بوده.هر چند تصمیم دارم به این رویه پایان بدم....

    .................................................. ..............................
    اقای دکتر یه مطلب دیگه هم میخواستم بگم بهتون.دلیلش هم اینه که یه بار رفتم پیش یه مشاور و وقتی این موضوع رو گفتم گفت این یه مشکله که از بچگی داشتی...گفتم این رو هم بهتون بگم...
    من از بچگیم به همه چیز علاقه نشون میدادم و البت نمیتونستم تویه یه چیز پابند بشم.الان کمتر این جورم.به همه چیز علاقه نشون میدادم.همه چیز.اشپزی...نجوم...ریاضی...مثل ثات...موسیقی...نگارگری و نقاشی...زبان...تاریخ...تاریخ ادیان...مکانیک که خب رشته تحصیلیمه...فیزیولوژی...تشریح بدن انسان...خیلی چیزای دیگه...تو تموم این زمینه ها خیلی رفتم خواندم.هیچ وقت نتونستم یکی اینها رو کامل ببرم جلو.نه یه نگارگر استاد و حرفه ای شدم...نه یه موسیقی دان خوب و حرفه ای...و نه تو بیقه مسایل...شاید تا مراحل حرفه ای شدن رفتم...اما کامل نشدن هیچ کدوم.اون قدر که بگم من یه نقاشم یا موسیقیدان یا ریاضیدان صاحب نظر یا یه مهندس مکانیک خیلی باسواد یا تافل زبان دارم یا مدرک د اس ها المانی یا هرچی...همه چیز تا یه جای خوب رفت جلو و بعد ول میشد.بخاطر درس یا عدم تمایل خودم یا هرچیزی...همیشه از اینکه تو یه جمعی باشم و یه حرفی بزنن و من سر در نیارم و ندونم حس خیلی بدی داشتم.مثلا وقتی دوستام درباره عکاسی حرف میزنن و من هیچی نمیدونم انگار دارن منو شلاق میزنن.میمیرم.از اینکه نمیتونم نظر بدم.نمیتونم ایده بدم.نمیتونم بگم هی!!!منم میدونم.نمیدونم خود کم بینیه یا خود شیفتگیه یا چی چیه...بچه که بودم خوراکم این بود که بشینم کتابای به من بگو چرا و این کتابای مجموعه بنفشه رو بخونم.حالت دایره المعارف داشت.اصلا یه دایره المعارف زرین داشتیم من خیلی مواقع اصلا نمیفهمیدم چی میگه اما دوست داشتم بخونمش.لذت میبردم برم سر کلاس و من بدونم و بقیه گوش کنند که من میدونم.لذت میبردم یکی یه چیزی بگه و من بدونم دربارش حتی اندک...و خب برعکس وقتی نمیدونستم رنج میبردم.حس تنهایی بهم دست میداد.بی خود بودن.حس یه ادم ناتوان.فلج و ضعیف بودن.یه همچین چیزی.وقتی میرفتم سر کلاس هرچی معلم میگفت من یه ایده ای براش داشتم.ولو ناقص یا اشتباه...بالاخره یه حرفی میزدم...یادمه حتی یه بار خانم معلمم به مادرم گفته بود گاهی یه سوالی رو مطرح میکنه انگار نمیدونه جوابش رو و ذهن همه بچه ها رو میندازه به چالش و بحث.کلی وقت کلاس رو میگیره بعد هم خودش اخرجواب رو کامل میگه و من متوجه میشم اصلا خودش ج سوال رو میدونسته.الان اصلا نمیدونم چرا این کار رو اون روزا میکردم و اصلا یادم نمیاد که چنین کاری رو کرده باشم...این رو از روی حرف مادرم میگم...خلاصه نمیدونم چی بوده اما حس میکنم الانم هست...هنوزم گاهی اذیت میشم...اگه بخوام بیطرف قضاوت کنم خیلی وقت ها خیلی جاها وقتی دروغی میگم هم ناشی از همین مسئلس.میخوام خودم رو از تا نیندازم...البت هیچ وقت دروغی نمیگم که به ضرر کسی باشه.اما دروغ زیاد میگم.اصلا برام عادت شده.اما میگم دروغ مضر نمیگم...
    .................................................. ............
    اقای دکتر سعی میکنم در اسرع وقت با ایجاد زمینه ها برای انجام برنامه .برنامه رو بصورت عملی شروع کنم.یکی دو روز وقت میبره تا تمام کارهارو انجام بدم.پرینت هارو ریختم دور و تا الان تمام مکالمات شما و خانم پووه را خواندم و نکات رو یاد داشت برداری کردم.انشالله به محض ایجاد زمینه ها شروع به گزارش نویسی میکنم...
    درباره خطاها هم فکر کردم...انشالله صورت کامل اون جدول خطاهایی رو که انتظار داشتید رو بصورت کامل قرار میدم اما عجالتا این 9 خطا رو بررسی کردم و دیدم به نوعی دارم:
    شخصی سازی – استدلال هیجانی- تفکر همه یا هیچ – برچسب منفی زدن – فاجعه سازی – فیلتر کردن – استنباط اختیاری – عبارت های باید دار – تفکر تساوی گونه

    - - - Updated - - -


    1. احساس ضرر زیاد می کنید و فکر می کنید خیلی فرصتها رو از دست دادید/ بله.این تقریبا حسی هست که من همیشه از سنین نوجوانی داشتم.بیشتر در خصوص موارد درسیم.معمولا مسایل درسیم رو با بازیگوشی پشت گوش میانداختم و بعد تو دقیقه نود و حتی بعد از اعلام نمراتم دایم افسوس میخوردم.همیشه نگران این بودم که تویه سایر مسایل زندگیم هم فرصت هارو از دست دادم.به دلایل مختلف...
    2. خودتون رو با هم سن و سالاتون مقایسه می کنید/خیلی زیاد.هم خودم این کار رو میکنم و هم تو خانواده این اتفاق میافته.شاید از طرف خانواده خیلی شدیدتر تا حدی که مثلا مادرم 20 سال پیش من رو با مثلا پسر دایی 7 ساله ام که الان 7 سالشه مقایسه میکنه.عجیبه برام که دقیقا کارهایی رو که الان اون انجام میده رو 20 سال پیش برام بیهوده میدونسته و بیخود و وقت تلف کردن ولی الان که اون میره همونارو برای من سرکوفت میکنه.غیر از این خودم هم همین کار رو زیاد میکنم با همسن و سال هام...یا حتی گذشتم رو با بچه های الان...
    3. احساس می کنید وقتتون رو تلف کرده اید و عمرتون تلف شده / تو خیلی مسایل بله.حس میکنم مثلا راه رو اشتباه رفتم.یا کامل نرفتم.یا اگه کاملش کرده بودم خیلی بهتر بود.یا تلاش بیشتری کرده بودم موفق تر بودم.
    4. خودتون رو بابت کارهایی که کردین و نکردین سرزنش می کنید/طبیعتا همینطوره...تویه ذهنم برای خودم دادگاه زیاد میگیرم.گاهی محکوم میشم و گاهی هم تبرئه....معمولا خودم شاکیم.قاضیم وکیلم و متشاکی.همه نقش هارو دارم و برای خودم دادگاه میگیرم تو ذهنم.
    5. احساس پوچی می کنید/صرف خود احساس پوچی نه خیلی زیاد.اما گاهی که تو فکر خودکشی هستم بله.حس میکنم ادم بیخودیم و بود و نبودم فرقی نداره.معمولا وقتی هم که تو جمعی هستم و تنها میمونم یا توجهی بهم نمیشه این حس بدرد نخور بودن رو دارم.
    6. شدیدا بی حوصله هستید/بی حوصله نه.اتفاقا صبر و حوصله ام زیاده.حداقل قبلا که سالم بودم حوصله ام زیاد بود.از کوره در نمیرفتم.اما در یه مورد نه حوصله خیلی ندارم.مثلا نمیتونم رویه یه کار برای مدت زیادی بمونم.ازش خسته میشم و رهاش میکنم.مثلا خواندن یه کتاب...یا انجام یه کار.بیشتر این بی حوصله بودنه تو کتاب خوندن برام بروز میکنه...اما تو بقیه کارهام هم تقریبا دارمش.یکم کم رنگ تر.
    7. نا امید هستیددر خودتون عدم توانایی لذت بردن از زندگی رو احساس می کنید/
    8. نگاه پوچ گرایانه به جهان و محتویاتش دارید/من اصلا متوجه منظورتون نشدم از نگاه پوچ گرایانه منظورتون چیه...نمیدونم اما از اون دست ادم هایی هستم که به وجود خدا زیاد شک میکنم.تویه قلبم..ته تهش خدارو قبول دارم و میپذیرم.اما همیشه یه چیزی تو ذهنم دایم خدارو و وجودش رو و دلایل وجودیش رو به چالش و بحث میکشه و این بحث دایم تو ذهنم هست.گاهی فکر میکنم تو کیهانی به این وسعت و عظمت ما از نظر کیهانشناسی های الهادی واقعا تصادفی هستیم و چیزی وجود نداره.اما قلبا این رو قبول ندارم چون حس میکنم اگه اینطور باشه سنگ رو سنگ بند نمیشه.
    9. در خودتون احساس احساس می کنید یک نفر و یا حتی چند نفر دائم با شما صحبت می کنند و نقدتون می کنند/نه چنین حسی ندارم.اما تویه ذهنم و درونم همونطور که گفتم زیاد دادگاه برگزار میکنم....
    10. میل به خواب صبحکاهی دارید ( شاید شبها بیدار بمونید زیاد)شدیدا!!!خواب دم صبح رو با بهشت هم عوض نمیکنم.معمولا شبها خیلی دیر میخوابم.یعنی اصلا خوابم نمیبره.یکسال گذشته رو بخاطر درگیری های عاطفی...قبل ترش رو هم شاید از سوم ابتدایی بخاطر اینکه رادیو و راه شب گوش میدادم همیشه تا سه و سه و نیم تو رخت خواب دراز کش بودم و رادیو گوش میدادم.یجور عادت شده برام.اما خب بتونم بخوابم تا ده و یازده میخوابم.الان که روحیاتم به هم ریخته معمولا تا شانزده ساعت...دوازده ساعتم در روز میخوابم...
    11. احساس می کنید انرژیتون به سرعت کم می شه یا در فعالیتهایی کم میارید یا نوعی احساس ضعیف شدن؟/خیلی خیلی زیاد.خصوصا برای درس خواندن.میشه ساعت ها بی حال عین یه ادم فلج میافتم رو تختم و فقط فکر میکنم.به هیچ چیز فکر میکنم.گاهی فکر میکنم چطور الان به هیچ چیزی فکر نمیکردم مگه میشه بیدار بود و به هیچ مسئله ای فکر نکرد؟!؟!؟همش حس خستگی و کرختی و بیحالی دارم.خیلی زیاد.
    12. بی اشتها هستید/نه.اصلا بی اشتها نیستم.خورد و خوراکم اتفاقا خیلی خوبه.یجورایی زیادی هم میخورم.مشکل معده و این ها هم ندارم.فقط تویه چندین ماه اخیر خیلی بیمار میشم منظورم با عرض معذرت اسهال هست.خیلی زیاد.
    13. در مورد مسائل مهم بی تفاوتید/متوجه این سوال نمیشم.منظورتون چه تیپ مسایلی هست...
    14. سست شده اید/اگر منظورتون بی حالی هست بله.خیلی زیاد.اگر منظور سست عنصری و بی ارادگی هست نه.معمولا تصمیم ها و اراده ها رو خوب و محکم میگیرم.اما زود پا پس میکشم و نا امید میشم.زود خسته میشم.پشتکار اصلا ندارم...زود پنچر میشم...خودم یکی از دلایلش رو معمولا وقتی خودم رو محکوم میکنم بی توجهی و بازیگوشی و دل به بازی بودن(دل به بازی بودن اصطلاح مادرمه...نمیدونم شما متوجه مفهومش شدین یا نه؟!؟! البت نمیخوام بگم اینو تاثیر از مادرم گرفتم...نه.واقعا دل به بازی و بازیگوشم.از بچگی همین طور بودم.) میدونم...
    15. مشکل افراط و تفریط دارید در هر کار، موضوع و حتی فکری/
    16. زود رنج هستید/ کمی.خیلی به قول اقای محمدجعفر مصفا دچار تفکر زاید میشم.یعنی با حرف یه نفر تو خودم بحث میشه و هی فکر میکنم منظورش چی بود.لابد چنین و چنان...
    17. تازگی گوشه گیر شده اید/بله.کمی.دوست ندارم با برخی دوستام بگردم.خصوصا با متاهل ها و یا اونایی که الان داخل یه رابطه ای هستند...دو سه بار تو این چند ماه تصمیم گرفتم کلم دوستام رو حرص کنم و روابطم رو با تمام ادم های دور و برم قطع کنم.حتی یه بار از بین تمام دوستام از ابتداییم تا الان 5 نفر رو جدا کردم و بقیه رو گذاشتم کنار.اما نشد...کار بالا گرفت و همه شاکی شدن و خانوادم به ستوه اومدن منم مجبور شدم این رویه رو تمومش کنم.الان غیر از متاهل ها نسبت به بقیه چنین حسی ندارم. البت روابط اجتماعیم خیلی خوبه و از امتیازاتمه. حداقل از نگاه دوستام.خیلی خوب حرف میزنم و خوب بیان میکنم.اینو دوستام میگن.خصوصا وقتی چیزی رو بخوام توضیح بدم.مثلا وقتی نجوم درس میدم یا درباره نگارگری و تاریخ هنر حرف میزنم یا درباره رشته تحصیلیم مکانیک این حس رو کاملا تو صورت مخاطبم میبینم که داره لذت میبره و حس میکنه داره چیزی رو دریافت میکنه.خودمم خیلی خیلی خیلی از این حس لذت میبرم.شده کلاس هام بجای 2 ساعت بشه 5 ساعت...خودم دوست دارم.فقط حس میکنم مشکلم اینه که انقدر حجم اطلاعات دادنم شاخ ه به شاخه میشه و یهو از تو مغزم میریزه بیرون که گاهی خودمم نمیتونم کنترلش کنم و از دستم کاملا خارج میشه.
    18. و احساس می کنید که تمامی موارد فوق شاید هر روز داره بیشتر می شه؟/ بله.حداقل تو این مدت این طور بوده.هر چند تصمیم دارم به این رویه پایان بدم....

    .................................................. ..............................
    اقای دکتر یه مطلب دیگه هم میخواستم بگم بهتون.دلیلش هم اینه که یه بار رفتم پیش یه مشاور و وقتی این موضوع رو گفتم گفت این یه مشکله که از بچگی داشتی...گفتم این رو هم بهتون بگم...
    من از بچگیم به همه چیز علاقه نشون میدادم و البت نمیتونستم تویه یه چیز پابند بشم.الان کمتر این جورم.به همه چیز علاقه نشون میدادم.همه چیز.اشپزی...نجوم...ریاضی...مثل ثات...موسیقی...نگارگری و نقاشی...زبان...تاریخ...تاریخ ادیان...مکانیک که خب رشته تحصیلیمه...فیزیولوژی...تشریح بدن انسان...خیلی چیزای دیگه...تو تموم این زمینه ها خیلی رفتم خواندم.هیچ وقت نتونستم یکی اینها رو کامل ببرم جلو.نه یه نگارگر استاد و حرفه ای شدم...نه یه موسیقی دان خوب و حرفه ای...و نه تو بیقه مسایل...شاید تا مراحل حرفه ای شدن رفتم...اما کامل نشدن هیچ کدوم.اون قدر که بگم من یه نقاشم یا موسیقیدان یا ریاضیدان صاحب نظر یا یه مهندس مکانیک خیلی باسواد یا تافل زبان دارم یا مدرک د اس ها المانی یا هرچی...همه چیز تا یه جای خوب رفت جلو و بعد ول میشد.بخاطر درس یا عدم تمایل خودم یا هرچیزی...همیشه از اینکه تو یه جمعی باشم و یه حرفی بزنن و من سر در نیارم و ندونم حس خیلی بدی داشتم.مثلا وقتی دوستام درباره عکاسی حرف میزنن و من هیچی نمیدونم انگار دارن منو شلاق میزنن.میمیرم.از اینکه نمیتونم نظر بدم.نمیتونم ایده بدم.نمیتونم بگم هی!!!منم میدونم.نمیدونم خود کم بینیه یا خود شیفتگیه یا چی چیه...بچه که بودم خوراکم این بود که بشینم کتابای به من بگو چرا و این کتابای مجموعه بنفشه رو بخونم.حالت دایره المعارف داشت.اصلا یه دایره المعارف زرین داشتیم من خیلی مواقع اصلا نمیفهمیدم چی میگه اما دوست داشتم بخونمش.لذت میبردم برم سر کلاس و من بدونم و بقیه گوش کنند که من میدونم.لذت میبردم یکی یه چیزی بگه و من بدونم دربارش حتی اندک...و خب برعکس وقتی نمیدونستم رنج میبردم.حس تنهایی بهم دست میداد.بی خود بودن.حس یه ادم ناتوان.فلج و ضعیف بودن.یه همچین چیزی.وقتی میرفتم سر کلاس هرچی معلم میگفت من یه ایده ای براش داشتم.ولو ناقص یا اشتباه...بالاخره یه حرفی میزدم...یادمه حتی یه بار خانم معلمم به مادرم گفته بود گاهی یه سوالی رو مطرح میکنه انگار نمیدونه جوابش رو و ذهن همه بچه ها رو میندازه به چالش و بحث.کلی وقت کلاس رو میگیره بعد هم خودش اخرجواب رو کامل میگه و من متوجه میشم اصلا خودش ج سوال رو میدونسته.الان اصلا نمیدونم چرا این کار رو اون روزا میکردم و اصلا یادم نمیاد که چنین کاری رو کرده باشم...این رو از روی حرف مادرم میگم...خلاصه نمیدونم چی بوده اما حس میکنم الانم هست...هنوزم گاهی اذیت میشم...اگه بخوام بیطرف قضاوت کنم خیلی وقت ها خیلی جاها وقتی دروغی میگم هم ناشی از همین مسئلس.میخوام خودم رو از تا نیندازم...البت هیچ وقت دروغی نمیگم که به ضرر کسی باشه.اما دروغ زیاد میگم.اصلا برام عادت شده.اما میگم دروغ مضر نمیگم...
    .................................................. ............
    اقای دکتر سعی میکنم در اسرع وقت با ایجاد زمینه ها برای انجام برنامه .برنامه رو بصورت عملی شروع کنم.یکی دو روز وقت میبره تا تمام کارهارو انجام بدم.پرینت هارو ریختم دور و تا الان تمام مکالمات شما و خانم پووه را خواندم و نکات رو یاد داشت برداری کردم.انشالله به محض ایجاد زمینه ها شروع به گزارش نویسی میکنم...
    درباره خطاها هم فکر کردم...انشالله صورت کامل اون جدول خطاهایی رو که انتظار داشتید رو بصورت کامل قرار میدم اما عجالتا این 9 خطا رو بررسی کردم و دیدم به نوعی دارم:
    شخصی سازی – استدلال هیجانی- تفکر همه یا هیچ – برچسب منفی زدن – فاجعه سازی – فیلتر کردن – استنباط اختیاری – عبارت های باید دار – تفکر تساوی گونه

    - - - Updated - - -

    دفترچه رو همین الان تشکیل دادم.یه تقویم دستی کوچک.نیمه اولش رو گذاشتم برای سوالام و نکته هایی که از اینجا برداشت کردم.نیمه دومش هم شد برای نوشتن جداول و گزارشات و نوشته ها و این مسایل.درسته ؟خوبه؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده است .

    sci (دوشنبه 01 مهر 92)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    آقای نگارگر خیلی خوشحالم که از اون فکر های منفی منصرف شدید و میخواید روی اهدافتون تمرکز بگیرید.
    واقعا حیف این همه استعداد و توانایی شما بود که بخواید برید وسط بیابون نابودش کنید.

    امیدوارم مشکل اون غده ای هم که میگید توی کمرتون سبز شده به زودی حل بشه.

    موفق باشید.

  4. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    sci (دوشنبه 01 مهر 92), نگارگر 1986 (سه شنبه 02 مهر 92)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام اقای دکتر.
    وقتتون بخیر....
    طبق دستوراتتون من لیست سوالاتی که تویه تایپیک خانم پووه بود رو ج دادم.و یه لیست از خطاهایی که فکر میکنم دارم رو هم نوشتم...
    عذر خواهی میکنم بابت چند روزی که نبودم.تنبلی نکردم.حقیقت تهران قبول شدم دانشگاه و رفتم ثبت نام.البت خواندن درس برای ازمون چهارماه اینده هنوز هم سر جای خودش باقیه....انشالله بشه تو مقطع ارشد تو دو رشته همزمان درس میخونم.حالا اولیش که شروع شده.امید به خدا.
    تویه این چند روز برنامه رو نصف و نیمه به خاطر شرایط خاص سفر اجرا کردم.ضمن اینکه قبل از سفر کلا به جای تعویض دکور اتاق خود اتاقم رو با خواهرم عوض کردم....به نظرتون اشتباهه؟یا اشکالی نداره؟
    صبح ها هم اون مطالبی رو که باید داخل تقویم بنویسم رو مینوشتم.همون سه خط مهمترین کارهای روزانه که بلافاصله باید بعد از صبحانه بنویسم.
    تقویمی برداشتم و نیمه اولش رو قرار دادم برای یاد داشت برداری از راهنمایی های شما و نیمه دومش برای همون ثبت گزارشات روزانه.
    یه سوال دارم...حتما اون قضیه رستوران باید به همون شکل اجرا بشه؟مثلا نمیشه خوردن ناهار با دوستم تو کتابخونه باشه؟
    راستی ده دقیقه صبحانه به نظرتون یکم شبیه صبحانه خوردن سربازی تو دوران اموزشی نیست؟!؟!؟عملا نیم ساعت بعد گشنم میشه...نمیشه وقت این یکی رو بیشتر کرد؟
    تمرین های تنفس و تصور رنگ رو حقیقت هنوز نتونستم انجام بدم.فقط یکی دوبار تویه مسیر در اتوبوس انجام دادم همینطور که روی صنلی نشسته بودم.خیلی قشنگ بود...

    باز هم عذر میخوام که کمی ابتدای کار نامرتبم.حقیقت شرایطم یکم جابجا شده و باید یه نظم جدید بدم.چند روز طول میکشه .اما قول میدم از دو سه روز دیگه خیلی جدی تر هر شب گزارش هام رو بنویسم...

    راستی سوالم این هست که باید هر شب مرتب گزارش های روزانه و لیست کارهای مهم امروز و این مسایل رو این جا بنویسم؟



    از توجه و راهنمایی های شما سپاسگذارم
    نگارگر 1986


    - - - Updated - - -

    پی نوشت:

    جناب دکتر .پاسخ سوالات رو در کامنت شماره 11 ج دادم.
    ممنون میشم بررسی بفرمایید و پاسختون رو بنویسید.

    با احترام

  6. کاربر روبرو از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده است .

    Pooh (سه شنبه 02 مهر 92)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نحوه دسترسی به انجمن های همدردی(مشاوره تخصصی عمومی و مشاوره تخصصی خصوصی )
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 01 شهریور 99, 19:28
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 بهمن 96, 21:57
  3. آشنایی اینترنتی و حساسیت روی مسائل جنسی
    توسط darya123 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: چهارشنبه 19 بهمن 90, 17:35

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.