به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 83
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 تیر 93 [ 09:39]
    تاریخ عضویت
    1390-10-15
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    3,034
    سطح
    33
    Points: 3,034, Level: 33
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 491 در 147 پست

    Rep Power
    35
    Array
    سلام. روز به خیر.
    چقدر حرفای نگارگر شبیه احساسات منه !!!!!!!!!!!! ولی هیچوقت جرأت نکردم چنین تاپیکی بزنم چون میترسیدم روی دیگران تأثیر منفی بذاره. منم گاهی فکر میکنم گناهی کردم و قابل بخشش نیست که زندگیم از هم کیشام خیلی عقب افتاده انقد به کارهای خوبی که انجام دادم شک کردم که حالا دارم کم کم از راه راست خارج میشم و گناه داره رسوخ میکنه به زندگیم و این زجر کشم کرده
    پوی عزیزم ببخش که چیزی نداشتم واسه اینکه کمکت کنم ، مطمئنم تو با همین افکار و احساسات چند قدم از من جلوتری.

  2. کاربر روبرو از پست مفید maryam1363 تشکرکرده است .

    Pooh (چهارشنبه 30 مرداد 92)

  3. #22
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,966
    امتیاز
    33,290
    سطح
    100
    Points: 33,290, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,390

    تشکرشده 6,364 در 1,791 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پو احتمالا این پستم یه کم طولانی بشه ولی تجربه شخصی واطلاعات خودمو میگم تشخیص نهایی وتجزیه وتحلیلش باخودت.چون بعضی جاهاش دخالت درکار دیگران هست ادعایی ندارم.

    اگه دوباره نگاه کنی گفتم
    تعریفت ازامتحان سطحیست نه اینکه خود امتحان روانکارکنم هرلحظه امتحان میشیم ولی آخرپستم گفتم که دلیل مخفی ومحرمانه بودن امتحان اینه که رشد ما مصنوعی نباشه ذهن ونفس انسان استاد کپی وشبیه سازی هست ولی درامتحانات الهی همه چیزباید طبیعی ومستند اتفاق بیفته پس هر حدسی بزنی نمیتونی دست خداروبخونی خودتو خسته نکن.

    تودخترباهوش و نکته سنجی هستی ولی ازیک جهت مثالت شبیه دانش آموزی که ازمعلمش سوالی میپرسه وتا معلمش یه کلمه میخاد توضیح بده سریع میدود توحرفاش میگه آهان منظورت اینه که میخاستی بگی...دوباره تایه کلمه میخادبگه باز میپری وسط حرفش.در رابطت باخدا هزاربارپریدی وسط آهان میخاست اینو بگه ...وقتی هم به نتیجه نرسیدی گفتی میخاست سربه سرت بذاره وفریبت دادوازون حرفا.

    پوازسر راه خدابروکناربذارکارشو انجام بده.من وتو امتحان میشیم ولی اندازه
    علممون مسئولیت داریم چقدرازرساله میدونی فعلاهمون اندازه مسئولیت داری وعقلت تشخیص میده کجاکدوم نکته روانجام بدی.(این مسأله ی امتحان بود)

    اما ایمان قلبی بدون پیش شرط چیه؟پو ملاک الان،هست همین زمان حال یا
    "اکنون ابدی".تو میتونی واسه خودت وخداشرط بذاری که بعدازکلی نمازو نمازشب بهش نزدیک بشی یابعدازکلی توبه وریاضت یعنی با این بهانه ها تأخیربندازی ولی ازکجامعلوم ما فردازنده باشیم؟الان صادقانه درهمون سطحی که هستیم باخداباشیم ولی به مرورهم کیفیت وکمیت عبادات رو بهترکنیم.

    حضرت عیسی(ع)به بعضی یهودیان گفت شماهمش دنبال معامله هستیدمیگیدعبادت میکنیم و خداهم در قبالش وظیفه داره
    به مانزدیکتر بشه(این عبارت رو من خودمونی گفتم دقیقش توی انجیل هاهست)بودا(البته روایات تاریخ مختلفه)کلی روزه گرفت امایه روزکه خسته شده بودوبه نتیجه نرسیده بود زیرسایه درختی نشست وبه رستگاری رسید،

    منظورمن ازاین حرفا بی اهمیت بودن یاکم اهمیتی عبادات و نمازنیست اما
    دیدوسیعتری لازم داریم باقلبی صاف وبدون کدورت وبدبینی،خالصانه وصادقانه با خداارتباط برقرارکنیم عقل اینجاهماهنگ بادل عمل میکنه مانع زدایی ومعرفت زایی میکنه.

    بارهادرقرآن به عقل دل اشاره شده که مبادااجازه بدهید کوربشه تو قبلاباذهنت بیشترباخداکارکردی .خدایی که انعکاس ذهن توبوده. به زعم خودت ازاخمش ترسیدی بالبخندش شادشدی ولی این سیستم ازهم پاشیده وتو آشفته شدی چون به
    انعکاس ذهنت وابسته شده بودی هیچ سر زنشی متوجه ت نیست این مرحله ای هست که اکثرماگذروندیم.

    من میگم با این
    عقل دل برو پیشوازخدا سندش این آیه(افلم یسیروفی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او ءاذان یسمعون بها فانها لاتعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور_آیادرروی زمین به سیروتماشانرفتندتادلهاشان بینش وهوشی یابدوگوششان به حقیقت شنواگردد؟ که چشمهای سرگرچه کور نیست لیکن چشم باطن ودیده دلهاکوراست.)این آشفتگی زایش بینش عمیقتری درتورامیطلبد.

    من اشتباهت رو درمورد تعریف وملاکت ازتوبه گفتم تو یک یاچند حدیث روخوندی ولی بدون تجزیه وتحلیل منطقی چشم بسته به این نتیجه رسیدی که"قطعا"اثر خودارضایی سلب ازدواجه و هرچی شرایط وحالات توبه که تعریفش روبارها از زبان حضرت علی(ع)شنیدی اتفاق افتاده رو قبول نکردی
    چون هنوزازدواجی اتفاق نیفتاده!پو باخودت چکارکردی؟ا

    احساس گناه خوبه نشانه سلامت نفس انسان هست ولی نه احساس گناه کاذب ذهنی.احساس گناه قلبی که حضرت امیربهش اشاره میکنه بارها درتو اتفاق افتاده ولی قبل ازطی مراحلش تو منتقلش کردی به احساس گناه ذهنی و چرخه معیوب عدم ازدواج_پس عدم قبولی توبه_احساس گناه کاذب_تکرارگناه(البته احتمالا).

    درموردتقرب به خدا دربالاتوضیح دادم اینم اضافه میکنم که تقرب صرفاباتوبه وعبادت نیست یک تصادف یک مصیبت یک اتفاق ناگهانی هم میتوان
    د انقلاب وتحول به سمتش باشه.امامساله مهم صداقت قلبی حال حاضرما درهرسطحی که هستیم تاکم کم خلوص قلبی بازم درسطح خودمون اتفاق بیفته.

    حالابریم سراغ جزئیاتی که گفتی۱_درموردنمازت وقتی حس کردی بهت نظری نمیشه چراسعی نکردی بری جماعت بخونی ۲_درموردازدواجت چرا منتظرمعجزه درقلب خانواده هستی اگه آمادگیش روداری چرامسالمت آمیزباخانوادت صحبت نمیکنی ومتوجه شون کنی که میتونی تصمیم بگیری .

    فقط اینودرپایان اضافه کنم دنبال مسائل فوق عادی برای درک منظورخدانباش
    بامشورت وتوصیه های عالمان ومتخصصین میتونی راهت رو درهر زمینه پیداکنی.

    درموردالقائات مطمئنه قلبی من منکر رؤیای صادقه نیستم ولی منظورم صرفا خواب نبود.میتونی به صحبتهای بزرگان وآیت الله بهجت مراجعه کنی تاشبهاتت برطرف بشه.

    مثال بزنم پست طولانی میشه.به نظرم زیادبه خودت سخت گرفتی فراموش نکن بزرگان دین یه وجود عینی دارند که ما الان نمیتونیم ببینیم ویه وجود کتبی دارند که بسیار رسمی هست ولی دقیقا خودشون نیست.این ممکنه باعث بشه الگوبرداری ما خشک وانتزاعی وآزاردهنده بشه
    .

    درمقدس بودن اوناشکی نیست ولی بایدبه
    سایرجنبه های زندگی هم پرداخت درغیراین صورت روح وجسممون رنجوروبیمارمیشه.الان خانوادت نبایدبدون مشورت باتو خواستگارات روجواب کنن نه با احادیث سازگاره نه باعرف.به نظرم خودت باهاشون صحبت کن براشون جابنداز.درمورد حدیث امام صادق(ع)کاملادرست هست امابقیه احادیث هم توجه کن؛التائب من الذنب کمن لادنب له(توبه کننده ازگناه مانند کسی است که گناه نکرده)

  4. 4 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    Pooh (چهارشنبه 30 مرداد 92), taraneh89 (چهارشنبه 30 مرداد 92), مارتا63 (چهارشنبه 30 مرداد 92), yasi_20 (سه شنبه 12 شهریور 92)

  5. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها
    پو احتمالا این پستم یه کم طولانی بشه ولی تجربه شخصی واطلاعات خودمو میگم تشخیص نهایی وتجزیه وتحلیلش باخودت.چون بعضی جاهاش دخالت درکار دیگران هست ادعایی ندارم.

    اگه دوباره نگاه کنی گفتم
    تعریفت ازامتحان سطحیست نه اینکه خود امتحان روانکارکنم هرلحظه امتحان میشیم ولی آخرپستم گفتم که دلیل مخفی ومحرمانه بودن امتحان اینه که رشد ما مصنوعی نباشه ذهن ونفس انسان استاد کپی وشبیه سازی هست ولی درامتحانات الهی همه چیزباید طبیعی ومستند اتفاق بیفته پس هر حدسی بزنی نمیتونی دست خداروبخونی خودتو خسته نکن.

    تودخترباهوش و نکته سنجی هستی ولی ازیک جهت مثالت شبیه دانش آموزی که ازمعلمش سوالی میپرسه وتا معلمش یه کلمه میخاد توضیح بده سریع میدود توحرفاش میگه آهان منظورت اینه که میخاستی بگی...دوباره تایه کلمه میخادبگه باز میپری وسط حرفش.در رابطت باخدا هزاربارپریدی وسط آهان میخاست اینو بگه ...وقتی هم به نتیجه نرسیدی گفتی میخاست سربه سرت بذاره وفریبت دادوازون حرفا.

    پوازسر راه خدابروکناربذارکارشو انجام بده.من وتو امتحان میشیم ولی اندازه
    علممون مسئولیت داریم چقدرازرساله میدونی فعلاهمون اندازه مسئولیت داری وعقلت تشخیص میده کجاکدوم نکته روانجام بدی.(این مسأله ی امتحان بود)

    اما ایمان قلبی بدون پیش شرط چیه؟پو ملاک الان،هست همین زمان حال یا
    "اکنون ابدی".تو میتونی واسه خودت وخداشرط بذاری که بعدازکلی نمازو نمازشب بهش نزدیک بشی یابعدازکلی توبه وریاضت یعنی با این بهانه ها تأخیربندازی ولی ازکجامعلوم ما فردازنده باشیم؟الان صادقانه درهمون سطحی که هستیم باخداباشیم ولی به مرورهم کیفیت وکمیت عبادات رو بهترکنیم.

    حضرت عیسی(ع)به بعضی یهودیان گفت شماهمش دنبال معامله هستیدمیگیدعبادت میکنیم و خداهم در قبالش وظیفه داره
    به مانزدیکتر بشه(این عبارت رو من خودمونی گفتم دقیقش توی انجیل هاهست)بودا(البته روایات تاریخ مختلفه)کلی روزه گرفت امایه روزکه خسته شده بودوبه نتیجه نرسیده بود زیرسایه درختی نشست وبه رستگاری رسید،

    منظورمن ازاین حرفا بی اهمیت بودن یاکم اهمیتی عبادات و نمازنیست اما
    دیدوسیعتری لازم داریم باقلبی صاف وبدون کدورت وبدبینی،خالصانه وصادقانه با خداارتباط برقرارکنیم عقل اینجاهماهنگ بادل عمل میکنه مانع زدایی ومعرفت زایی میکنه.

    بارهادرقرآن به عقل دل اشاره شده که مبادااجازه بدهید کوربشه تو قبلاباذهنت بیشترباخداکارکردی .خدایی که انعکاس ذهن توبوده. به زعم خودت ازاخمش ترسیدی بالبخندش شادشدی ولی این سیستم ازهم پاشیده وتو آشفته شدی چون به
    انعکاس ذهنت وابسته شده بودی هیچ سر زنشی متوجه ت نیست این مرحله ای هست که اکثرماگذروندیم.

    من میگم با این
    عقل دل برو پیشوازخدا سندش این آیه(افلم یسیروفی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او ءاذان یسمعون بها فانها لاتعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور_آیادرروی زمین به سیروتماشانرفتندتادلهاشان بینش وهوشی یابدوگوششان به حقیقت شنواگردد؟ که چشمهای سرگرچه کور نیست لیکن چشم باطن ودیده دلهاکوراست.)این آشفتگی زایش بینش عمیقتری درتورامیطلبد.

    من اشتباهت رو درمورد تعریف وملاکت ازتوبه گفتم تو یک یاچند حدیث روخوندی ولی بدون تجزیه وتحلیل منطقی چشم بسته به این نتیجه رسیدی که"قطعا"اثر خودارضایی سلب ازدواجه و هرچی شرایط وحالات توبه که تعریفش روبارها از زبان حضرت علی(ع)شنیدی اتفاق افتاده رو قبول نکردی
    چون هنوزازدواجی اتفاق نیفتاده!پو باخودت چکارکردی؟ا

    احساس گناه خوبه نشانه سلامت نفس انسان هست ولی نه احساس گناه کاذب ذهنی.احساس گناه قلبی که حضرت امیربهش اشاره میکنه بارها درتو اتفاق افتاده ولی قبل ازطی مراحلش تو منتقلش کردی به احساس گناه ذهنی و چرخه معیوب عدم ازدواج_پس عدم قبولی توبه_احساس گناه کاذب_تکرارگناه(البته احتمالا).

    درموردتقرب به خدا دربالاتوضیح دادم اینم اضافه میکنم که تقرب صرفاباتوبه وعبادت نیست یک تصادف یک مصیبت یک اتفاق ناگهانی هم میتوان
    د انقلاب وتحول به سمتش باشه.امامساله مهم صداقت قلبی حال حاضرما درهرسطحی که هستیم تاکم کم خلوص قلبی بازم درسطح خودمون اتفاق بیفته.

    حالابریم سراغ جزئیاتی که گفتی۱_درموردنمازت وقتی حس کردی بهت نظری نمیشه چراسعی نکردی بری جماعت بخونی ۲_درموردازدواجت چرا منتظرمعجزه درقلب خانواده هستی اگه آمادگیش روداری چرامسالمت آمیزباخانوادت صحبت نمیکنی ومتوجه شون کنی که میتونی تصمیم بگیری .

    فقط اینودرپایان اضافه کنم دنبال مسائل فوق عادی برای درک منظورخدانباش
    بامشورت وتوصیه های عالمان ومتخصصین میتونی راهت رو درهر زمینه پیداکنی.

    درموردالقائات مطمئنه قلبی من منکر رؤیای صادقه نیستم ولی منظورم صرفا خواب نبود.میتونی به صحبتهای بزرگان وآیت الله بهجت مراجعه کنی تاشبهاتت برطرف بشه.

    مثال بزنم پست طولانی میشه.به نظرم زیادبه خودت سخت گرفتی فراموش نکن بزرگان دین یه وجود عینی دارند که ما الان نمیتونیم ببینیم ویه وجود کتبی دارند که بسیار رسمی هست ولی دقیقا خودشون نیست.این ممکنه باعث بشه الگوبرداری ما خشک وانتزاعی وآزاردهنده بشه
    .

    درمقدس بودن اوناشکی نیست ولی بایدبه
    سایرجنبه های زندگی هم پرداخت درغیراین صورت روح وجسممون رنجوروبیمارمیشه.الان خانوادت نبایدبدون مشورت باتو خواستگارات روجواب کنن نه با احادیث سازگاره نه باعرف.به نظرم خودت باهاشون صحبت کن براشون جابنداز.درمورد حدیث امام صادق(ع)کاملادرست هست امابقیه احادیث هم توجه کن؛التائب من الذنب کمن لادنب له(توبه کننده ازگناه مانند کسی است که گناه نکرده)
    خوش به حالت که خدارو...دنیارو انقدر قشنگ میبینی...این خودش خیلیه...
    من هیچ کدوم حرفات رو نفهمیدم.دیگه هم سعی ندارم که بفهمم...اما حس میکنم همش قشنگ بود...

  6. 3 کاربر از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 02 شهریور 92), m_eros (سه شنبه 12 شهریور 92), Pooh (پنجشنبه 31 مرداد 92)

  7. #24
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    فکر کنم با زدن این تاپیک احساسات منفی همه رو زنده کرده ام از همگی عذر میخوام.

    مدتها بودم میخواستم این فکرهامو بنویسم تا شاید بتونم ازش خلاص شم ولی میترسیدم تاثیر بد روی دیگران بذاره.

    اگه کسی رو با این تاپیکم اذیت کردم ببخشید.

    من اصلا قصدم این نیست که دیگران رو قانع کنم خدا با من خوب نبوده.

    بیشتر دنبال اینم که این |آشفتگی هام حل بشه.

    به ادامه دادن یا منصرف شدن از این تاپیک شک کرده ام. میترسم تاثیرات منفی داشته باشه.

  8. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    ammin (پنجشنبه 31 مرداد 92)

  9. #25
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array

    نمیدونم!!! شاید همه ی این چیزایی که دارم میگم هیچ ربطی هم به خدا نداشته باشه و من دیوار کوتاه تر از خدا گیر نیاورده ام!!

    شاید فقط باید میگفتم دلم خیلی خیلی خیلی شکست
    .

    من در رابطه با علی اوج عشقی رو که قلبم ازم طلب میکرد و تمام معناهایی که برای زندگی در نظر داشتم ، صرف کردم.

    تمام عروج هایی که برای روحم آرزو داشتم اون موقع تجربه کردم. شاید هم همه چی برام بی معنا شده چون مجبور شدم

    برای فراموش کردن علی ، همه ی خاطره ی زیباترین معناها و بالاترین تجربیات قلبم رو دور بریزم. انگار برای فراموش

    کردنشون راهی جز دلسنگی نداشتم. راهی جز اینکه به خودم بگم همه اش مسخره و مزخرف و بچگانه بود نداشتم.


    راهی جز اینکه به خودم بگم اون عشق ها مزخرفه و زندگی واقعی چیزای دیگه ایه نداشتم.


    وقتی میدونم دیگه قلبم اونجوری عاشق نمیشه، وقتی حس میکنم حالا دیگه باید در بهترین حالت با یه حس معمولی با کسی زندگی کنم، وقتی حس میکنم همسری میشم که ههههههررررررکاری میکنه، اما از روی وظیفه نه از روی دل، نمیدونم دیگه زندگی چه معنایی داره؟ نمیدونم زندگی چیه جز یه باری که دیگه نمیدونم برای چی روی دوشمه؟ و میدونم این بارو مجبورم لنگون لنگون تا آخر ببرم؟


    کاش زندگی مثل یه عرصه ورزشی بود. کاش میشد آدم موقعی که توی اوجه از عرصه ی زندگی خداحافظی کنه. مثل ورزشکارا که وقتی توی اوجن از عرصه ی اون ورزش خداحافظی میکنن.

  10. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    baby (سه شنبه 12 شهریور 92)

  11. #26
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,966
    امتیاز
    33,290
    سطح
    100
    Points: 33,290, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,390

    تشکرشده 6,364 در 1,791 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    فکر کنم با زدن این تاپیک احساسات منفی همه رو زنده کرده ام از همگی عذر میخوام.

    مدتها بودم میخواستم این فکرهامو بنویسم تا شاید بتونم ازش خلاص شم ولی میترسیدم تاثیر بد روی دیگران بذاره.

    اگه کسی رو با این تاپیکم اذیت کردم ببخشید.

    من اصلا قصدم این نیست که دیگران رو قانع کنم خدا با من خوب نبوده.

    بیشتر دنبال اینم که این |آشفتگی هام حل بشه.

    به ادامه دادن یا منصرف شدن از این تاپیک شک کرده ام. میترسم تاثیرات منفی داشته باشه.
    ‏___________ خانم پو.شما احساسات وافکار چالش برانگیزت روبیان کردی تاخودت بیشتربشناسی وافکارمزاحم روشناسایی کنی اینجااحساسات منفی کسی تحریک نشده.....آقای نگارگر عزیز.اون پست من از زاویه دید یک انسان که خودش محدوده.شاید من بعضی حرفامو سنگین بیان کردم.هرکسی باتوجه به شخصیت،تجربیات،مطالعات وتخصص وشغلش،به نوع خاصی از حرفها،روشها،واستدلال ومنطق خاص اون واکنش نشون میده.مثلاهنرمند زبان هنر رودربیان واقعیات بیشتر میپسنده وبراوتاثیرداره.ریاضیدان بازبان ریاضی.یک کشاورزبازبان ضرب المثل و داستانهابیشتر متوجه واقعیات میشه وافرادی هم بایک روش تلفیقی.پست من فقط از زاویه دیدمحدود یک انسان هست.اگه متوجه نشدید به خاطر دیدگاه محدود من هست.

  12. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    Pooh (پنجشنبه 31 مرداد 92)

  13. #27
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    نه آقای ammin. اختیار دارید. پستتون خیلی هم خوب بود.

  14. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 02 شهریور 92), نگارگر 1986 (جمعه 01 شهریور 92)

  15. #28
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,130
    سطح
    100
    Points: 287,130, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,080 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    سلام.


    من دیگه اصلا خدا رو دوست ندارم. چون

    1-حس میکنم فریبم داد. منو توی تناقض هایی قرار داد که قادر به تشخیصش نبودم.

    2-منو با آرزوها و خواسته هام امتحان کرد.
    3-گناهم رو دید ولی اون همه اشک و التماسم رو برای بخشش و نجات آینده ام ندید.

    4-فقط یه چیزی رو از ته ته دلم ازش میخواستم که نداد.

    5-چیزایی که داد و فکر میکردم دادنهاش برای اینه که دوستم داره فقط فریب دادن خودم بود. کلا از اول دوستم نداشت. از اول فقط همون گناه منو دیده بود.

    6-الان که به زندگیم نگاه میکنم حس میکنم خدا از اولش برای شکستن من نقشه کشیده بود.

    7-برای هر توبه ای که کردم به جای اینکه کمکم کنه با پیش آوردن شرایط شکست امتحانم کرد.

    8- با اونایی که بد هستن بهتره.

    9- هرچی صبر کردم انگار راضی نشد. حس میکنم بیش از حد توانم منو امتحان کرد.

    10-این امتحانها و سختگیری هاش رو حتی اگر برای رشد من گرفت چه فایده؟ میخواست صبر منو امتحان کنه؟ دیگه صبرم لبریز شد.

    11-دعا هام فقط سرکار گذاشتن خودم بود. همه چیز یه جبر مسخره است و هرکاری بخواد میکنه. سرکار هستم.

    اینها همه رو از روی واقعیت هایی که توی زندگی خودم دیدم دارم میگم.

    احتمالا خیلی ها ممکنه بگن تو دیدت مشکل داره و تا نوک دماغت بیشتر نمیبینی و کی گفته خدا موظفه دعا ها رو برآورده کنه و هر چیزی امتحانه و ...

    من خودم همه ی اینها رو میدونم. حرفهای کلیشه ای نزنید لطفا.

    - - - Updated - - -

    کاش یکی یه چیزی میگفت. امروز حالم اصلا خوب نیست.


    با سلام
    این خدایی که تو داری ، اگر خدای منم بود دلم می گرفت. و اصلا کنارش می گذاشتم.
    خدای بی جنبه ای و کوچکی که در کمین یه بنده کوچک بشینه ، اصلا خدا نیست.
    خدا که کمک کننده ، دلسوز ، مهربون و قوی نباشه اصلا خدای ضعیفی هست.

    من به شما حق می دهم که اینقدر دلت بگیره از این خدا.
    پیشنهادم اینه که خدای خودتو عوض کنی.

    خدایی انتخاب کن که قوی و مهربان باشه. خدایی که دلسوز تر از مادر باشه.
    خدایی که از رگ گردن بهت نزدیکتر باشه.
    خدایی که نخواسته ازش ، بهت ببخشه
    خدایی که دنبال بهانه برای کمک و بخشیدن تو باشه.

    به نظرم خدای تو خالق تو نیست.
    خدای تو مخلوق ذهن توست.
    خدای خود ساخته ات بتی بیش نیست. بشکنش.

    خدایی که خالق هست. و تو را هم آفریده حتما خودش بهت می گوید چه کسی هست! حتما خودش را از طریق فرستاده اش معرفی کرده ! حتما برای تو همه چیز را شفاف مکتوب کرده!

    خدای چنین قدرتمندی و بی نهایت را از زبان خودش بشناس. نه صرفا از طریق ذهن خودت
    خدایی که ذهن تو می سازد ، مخلوقی بیش نیست که اندازه اش از ذهن تو هم کوچکتر خواهد بود. (متاسفانه خدای اکثر انسانهای انسان محور و خود میان بین و خود انگار و انسانگرا، خدای ساخته آنها هست. نه خدایی که خود انسانساز هست.)

    همان ذهن کوچکی که با افکار یک جانبه و پرخطا زندگیت را تباه می کند، همان ذهن نیز، خدای بی عرضه ای را هم برایت می سازد که او هم زندگی و دینت را تباه می کند.

    اما اگر ذهنت را به جای خالق ، مخلوق بدانی
    پس باید تحت فرمان خالق باشد.
    و خالق خود گفته است که کیست و گفته است که من و تو کی هستیم و چه باید بکنیم. و چه کمکهایی به ما می کند.

    مثل ابراهیم بت شکن. این بت خداگونه را بشکن.
    بعد هم بت دوم را بشکن. بت خودت .
    بت خودت بتی هست که تو را و خواسته تو را مرکز کائنات می شمارد. و هستی باید طبق آن تنظیم شود.
    بت خودت، بتی هست که طراز آفرینش هست. و اگر چیزی در همه دنیا و کهکشانها و هستی بر وفقش نباشد، حتما معیوب و ناپسند هست.
    وقتی این بتها را شکوندی
    رها می شوی.
    و در این رهایی احساس تنهایی می کنی.
    حالا نوبت آنست که خالق قوی پیدا کنی
    خدایی باشد که خالق هست و حکیم و مهربان و قوی
    حالا بنده اش شو
    و در این بندگی رها و آزاد از هر غم و درگیری شو

    جهت مطالعه بیشتر:
    به انجمن معنا درمانی و مثنوی درمانی مراجع فرمایید

    تا موحد شوی

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  16. 11 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 01 شهریور 92), baby (سه شنبه 12 شهریور 92), keyvan (چهارشنبه 13 شهریور 92), Pooh (پنجشنبه 31 مرداد 92), sobhan13 (پنجشنبه 31 مرداد 92), taraneh89 (پنجشنبه 31 مرداد 92), TruthSeeker (جمعه 01 شهریور 92), فرشته مهربان (پنجشنبه 31 مرداد 92), نگارگر 1986 (جمعه 01 شهریور 92), باران بهاری11 (پنجشنبه 14 شهریور 92), عشق آفرین (پنجشنبه 17 تیر 95)

  17. #29
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,897

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    بسیار ممنون از مدیر همدردی.

    باور کنید خدای من این نبود که الان هست. کاش میشد براتون همه نوشته ها و دفترهامو بفرستم.

    خدایی بود که قابل پرستش و عشق بود. خدای مهربان و شنوا و دانا و دلسوز و ....

    خدای من هروقت سختی بهم میرسید احساس میکردم بهم میگه میفهمم سخته ولی صبور باش. من صبر و تلاشت رو میفهمم.

    برام تکیه گاه بود. برام سنگ صبور بود. دلم که میگرفت با خودش درددل میکردم.

    ولی مساله اینه که من احساس کردم این خدای مهربونه که ساخته ی ذهن خودمه.

    مساله اینه که یهو حس کردم خدای واقعی اینا نیست.

    همین جا بود که خرد شدم و فرو ریختم. همین جا بود که همه ی اضطرابهام شروع شد. کابوس دیدن هام شروع شد. وحشتم از زندگی و زنده بودن شروع شد. همین جا بود که دیگه نتونستم نماز بخونم. بهش گفتم که فکر میکردم مهربونی. فکر میکردی میبینی و میشنوی. فکر میکردم کمکم میکنی. اما نمیکنی. تو هم مقابلمی. تو هم مثل خانوادم میخوای اذیتم کنی. تو هم پشت من نیستی. دیگه دوستت ندارم. خیلی بدی که منو اینجوری از خودت ناامید کردی. خیلی بدجنسی که اینجوری دلمو از خودت شکوندی. من بهت اعتماد داشتم. فکر میکردم دردامو میفهمی. اما خیلی بدی. هی میبینی من تحمل میکنم و بیشتر بارم میکنی؟ دیگه نمیخوام. مگه من چقدر صبر دارم؟ دیگه نمیخوام خوب و صبور باشم. حتی اگه تو چیزی باشی که بخاطرش بخوام بازم خوب باشم نمیخوام. خسته شدم .و ...(این حرفا رو واقعا وقتی ازش دلم شکست زدم)

    میخوام برگردم به همون خدای قبلیم. خیلی دلم میخواد. خیلی وقتا دلم براش خیلی تنگ میشه. همین الان هم با خوندن پستتون انگار داغ دلمو تازه کردین. الان که دارم مینویسم دارم گریه میکنم.

    ولی هی به خودم میگم نه اون موقع ها تو همه چیزو اشتباه میفهمیدی. نباید به چیزی فراتر از چیزی که چشم سرت میبینه باوری پیدا کنی. به دلت اعتماد نکن. دلت بهت دروغ میگفت. حرفای دلت راست نیست. مگه ندیدی دلت در مورد اینکه علی هم دوستت داره اشتباه کرده بود؟ تو همه چیزو اشتباه میفهمیدی.

    یه همچین فکرایی نمیذاره دوباره به دلم رجوع کنم و به اون عشق برگردم.

  18. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    نگارگر 1986 (جمعه 01 شهریور 92)

  19. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها

    نمیدونم!!! شاید همه ی این چیزایی که دارم میگم هیچ ربطی هم به خدا نداشته باشه و من دیوار کوتاه تر از خدا گیر نیاورده ام!!

    شاید فقط باید میگفتم دلم خیلی خیلی خیلی شکست
    .

    من در رابطه با علی اوج عشقی رو که قلبم ازم طلب میکرد و تمام معناهایی که برای زندگی در نظر داشتم ، صرف کردم.

    تمام عروج هایی که برای روحم آرزو داشتم اون موقع تجربه کردم. شاید هم همه چی برام بی معنا شده چون مجبور شدم

    برای فراموش کردن علی ، همه ی خاطره ی زیباترین معناها و بالاترین تجربیات قلبم رو دور بریزم. انگار برای فراموش

    کردنشون راهی جز دلسنگی نداشتم. راهی جز اینکه به خودم بگم همه اش مسخره و مزخرف و بچگانه بود نداشتم.


    راهی جز اینکه به خودم بگم اون عشق ها مزخرفه و زندگی واقعی چیزای دیگه ایه نداشتم.


    وقتی میدونم دیگه قلبم اونجوری عاشق نمیشه، وقتی حس میکنم حالا دیگه باید در بهترین حالت با یه حس معمولی با کسی زندگی کنم، وقتی حس میکنم همسری میشم که ههههههررررررکاری میکنه، اما از روی وظیفه نه از روی دل، نمیدونم دیگه زندگی چه معنایی داره؟ نمیدونم زندگی چیه جز یه باری که دیگه نمیدونم برای چی روی دوشمه؟ و میدونم این بارو مجبورم لنگون لنگون تا آخر ببرم؟


    کاش زندگی مثل یه عرصه ورزشی بود. کاش میشد آدم موقعی که توی اوجه از عرصه ی زندگی خداحافظی کنه. مثل ورزشکارا که وقتی توی اوجن از عرصه ی اون ورزش خداحافظی میکنن.


    ایکاش بشه تک تک این جملات رو اب طلا گرفت زد به دیوار...تمام جملات جنابعالی دقیقا همین احساس هایی هست که کمابیش با یک قوت و ضعف هایی در من هم وجود داره و من رو واقعا داره شکنجه میده...
    من میدونم که دوستانی که لطف میکنند و اینجا با نظرات خوب و سازندشون دوستانشون رو راهنمایی میکنند کمابیش دارای تجربیاتی شبیه خانم پووه یا مثلا من یا برخی دیگر دوستان هستند...من خانم پووه رو نمیدونم...اما در خصوص خودم میبینم واقعا نمیتونم چیزایی رو فراموش کنم(نمیدونم اسمش رو یک زخم عمیق حاصل از دلشکستگی بگذارم یا مثلا یک جور تکامل یا یه حس عاشقانه خوب یا یه دلبستگی خالص و پاک یا ....).مهم این هست...جملاتی که دوستان میگن زیباست.ارزشمنده و بسیار در خور توجه و تامل...اما من به صورت عملی با دلم چه کنم.وقتی این حس از بین نمیره.وقتی تا اعماق وجودم ریشه دوانده و نمیتونم خاموشش کنم یا از بینش ببرم چه کار کنم.کسی میدونه دل ادم پر کشیدن یعنی چه؟تا حالا واقعا پر کشیدن دلتون رو متوجه شدین؟عملا؟کسی میتونه بگه ایثار برای عشق و در راه عشق و لذت وصفش چیه؟کسی میدونه کسی رو به خاطر خودش و صرفا خودش دوست داشتن بدون انتظاری یعنی چه؟کسی میدونه عاشق شدن و در پی اون تکامل پیدا کردن چیه؟من عاشق شدم و واقعا روحم،درونم،کنف یکون شد...اصلا یه ادم دیگری شدم.منه منطقیه،جدیه،همه چیز رو فرموله ریاضی ببین یه ادمی شدم که فرسنگ ها با دو سال پیشم فرق داره...انگار درون مغزم یه بسته ی آک بندی باز شد و یه چیزی پخش شد تو تمام هویت و وجودم به نام عشق.محبت.دوست داشتن.یک دوست داشتنی کاملا متفاوت و متفاوت و متفاوت با ان دوست داشتنی که مثلا با اون دوست داشتن پدر یا مادر یا خواهر یا برادر یا هر کس دیگری رو دوست داری....قسم میخورم متفاوته.من حسش کردم...هم در کیفیت و هم در کمییت...
    حالا تو همه این اوصاف فکر کن طرفت رهات کنه و به هر دلیلی بره.از تو چی میمونه؟میخوای با این حس ها چه کار کنی؟وقتی خدا هم کمکت نمیکنه...وقتی با گذشت زمان بیشتر میشه که کمتر نه...وقتی فراموش شدنی نیست...وقتی کم رنگ و محو شدنی نیست...وقتی فقط حس میکنی انگار رویه لبه یه جایی به قائده یک موزاییک ایستادی و دور و برت کاملا پرتگاهه و هیچ راهی جز ایستادن نیست...
    به خدا من حرفاتون رو میفهمم...کاملا درک میکنم.نصایح و توصیه ها همگی ارزنده و خوب هست.اما همه اش فقط روی کاغذ خوب هستند.در عمل کارساز نیست.
    تا الان شده از دلتنگی نوک انگشتاتون زیر پوسس پر خون بشه و شما ضربان خون رو تو انگشتاتون حس کنید...
    تا الان شده از فرط دلتنگی بسیار عین دیوانه ها هی راه برید و هی راه برید و بعدم از سر استیصال اشکتون در بیاد...
    تا الان شده از سر ناکامی تو احساستون حس کنید انگار وسط سینتون یه سوراخ بزرگ افتاده.انگار یکی همه چیز رو کنده و ریخته بیرون.گرما و نبضش رو حس میکنید...اما نیست...
    من جملات شمارو خیلی دوست دارم...دست همتون رو میبوسم به خاطر راهنمایی هاتون.اما محض رضای خدا یکی به من بگه من با این احساساتم چیکار کنم؟چجور خاموشش کنم؟کم رنگش کنم؟بکشمش؟وقتی با هیچ راه حلی نمیتونم درستش کنم.وقتی هر روز و هر ثانیه بخاطرش شکنجه میشم.وقتی پیش هر مشاوره ای میرم و هر روانپزشکی میگه چیزیت نیست و اگر هم توصیه ای میکنه هرچقدرم تلاش میکنم باز نمیشه...بازم نمیتونم ذره ای از اون چیزی که تمام وجودم رو گرفته کم کنم.
    عذر میخوام از دوستان که طولانی شد و همین طور از خانم پو که بی اجازه تو تایپیکشون درباره خودم مطلب نوشتم.عذر تقصیر...

  20. کاربر روبرو از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده است .

    Pooh (جمعه 01 شهریور 92)


 
صفحه 3 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.