مهرااد عزیز باز هم ممنون ، کامنتت رو دو سه بار خوندم. در مورد اینکه به نظر منفعل میام حق باشماست دارم تلاش می کنم با یاد آوری و ارزش گذاشتن به خودم کمی از این حالت دربیام.
اینکه پیشنهاد دادین یه مشکل خاص رو مطرح کنم موافقم.
مدتیه به همسرم بدبین شده شاید 5-6 ماهه. ین مدت به خاطر اضافه شدن کارهای خارج از منزلش( مدتیه علاوه بر محل کارش در یک کاری سرمایه گذاری کرده که اغلب تا ساعت 9 منزل نمی یاد و من این محل کار جدیدش رو ندیدم و نمی دونم دقیقا کجاست) به موازات اون کم اهمیت تر شدن من براش و قهر های طولانی و کم شدن شدید حرفهامون با همدیگه و حتی ارتباطمون، مرتبا افکار ناخوشایند در موردش به ذهنم می یاد.
محل کارشون پنج شنبه ها اضافه کاریه. اون هم این پنج شنبه موند سر کار و بعدش هم زنگ زد که می خوام برم سر کار بعدی با اینکه من اون روز بیکار مونده بودم. اما ساعت 6 برگشت من هم خیلی خوب باهاش برخورد کردم. جمعه صبح دوباره می خواست بره سر کار. گفتم تو فقط برا خودت داری زندگیمی کنی. برنامه ریزی کردکه بعد از نهار با هم میریم بیرون. وقتی از خونه رفت بیرون اعصابم خورد بود. می خواستم لباسهاش رو بشورم که یه رسید از یه رستوران دیدم برای 5 شنبه نهار دو نفره. خیلی مضطرب شدم به زور جلوی خودمو گرفتم بهش زنگ نزدم اون هم حدودا ساعت 1 برگشت خونه . باهاش خوب رفتار کردم و بعد از غذا ازش پرسیدم دیروز نهار سر کار بودی و اون هم پاسخ مثبت داد گفتم چرا مخفی می کنی دوست دارم با هم صادق باشیم. و رسید رو بهش نشون دادم گفت نمی دونم ماله کیه و دلیلی نداره بهت دروغ بگم من هم بهش گفتم بگی من اونجا نبودم باور می کنم اما حسابی دمق شده بود و از من می پرسید چه دلایلی داشتی که بهم شک کنی من هم براش توضیح دادم اینکه رسید در جیب تو بود و دقیقا همون غذایی بوده که نهار گفتی خوردی اما اون می گفت من اگه جای تو بودم رسید پاره می کردم. چون بهت اعتماد دارم و می دونم شخصیت تو این طور نیست که بخوای ز این کارها بکنی.
بعداز ظهر رفتیم بیرون ازم عکس انداخت گفت این عکسا به همه نشون میده با کی زندگی می کردم. از بس بی حالی.بهش گفتم حرف خوبی نمی زنی. بعد که خواستم عکسهام رو ببینم . به عکس یه خانم رو گوشیش برخوردم .گفت بیا این هم زمینه بدبینی جدیدت این عکس لابد وقتی داشتم توی اینترنت می چرخیدم دانلود شده اصلا ندیده بودمش . بعد هم حسابی به هم ریخت. ازش بابت اینکه بدون اجازه بقیه عکساشو دیدم عذر خواستم و گفتم وقتی دیدم تو داری می بینی و مخالفتی نمی کنی ادا مه دادم به دیدنشون. موقع برگشتن هم بهش زنگ زدن جواب نداد.
حال و روزم اصلا خوب نیست از خیلی وقت پیش روی موبایلش رمز گذاشته.
بهم می گه بد نیست یه وقتایی زن و شوهر از هم دور باشن تا برای هم تازگیشون رو حفظ کنن. این چند ماه اخیر چند بار شده منو تنها فرستاده شهرستان یا الان اصرار داره که مسافرت با خانواده ام برم.
یه چند ماهیه خیلی به خودش میرسه خیلی به فکر لباس خریدنه. ژل می زنه و جدیدا سیگار هم می کشه از من مخفی نمی کنه می گه می خوام ترک کنم ولی چون لاغر می شم سخت شده برام ترکش.
- - - Updated - - -
مهرااد عزیز باز هم ممنون ، کامنتت رو دو سه بار خوندم. در مورد اینکه به نظر منفعل میام حق باشماست دارم تلاش می کنم با یاد آوری و ارزش گذاشتن به خودم کمی از این حالت دربیام.
اینکه پیشنهاد دادین یه مشکل خاص رو مطرح کنم موافقم.
مدتیه به همسرم بدبین شده شاید 5-6 ماهه. ین مدت به خاطر اضافه شدن کارهای خارج از منزلش( مدتیه علاوه بر محل کارش در یک کاری سرمایه گذاری کرده که اغلب تا ساعت 9 منزل نمی یاد و من این محل کار جدیدش رو ندیدم و نمی دونم دقیقا کجاست) به موازات اون کم اهمیت تر شدن من براش و قهر های طولانی و کم شدن شدید حرفهامون با همدیگه و حتی ارتباطمون، مرتبا افکار ناخوشایند در موردش به ذهنم می یاد.
محل کارشون پنج شنبه ها اضافه کاریه. اون هم این پنج شنبه موند سر کار و بعدش هم زنگ زد که می خوام برم سر کار بعدی با اینکه من اون روز بیکار مونده بودم. اما ساعت 6 برگشت من هم خیلی خوب باهاش برخورد کردم. جمعه صبح دوباره می خواست بره سر کار. گفتم تو فقط برا خودت داری زندگیمی کنی. برنامه ریزی کردکه بعد از نهار با هم میریم بیرون. وقتی از خونه رفت بیرون اعصابم خورد بود. می خواستم لباسهاش رو بشورم که یه رسید از یه رستوران دیدم برای 5 شنبه نهار دو نفره. خیلی مضطرب شدم به زور جلوی خودمو گرفتم بهش زنگ نزدم اون هم حدودا ساعت 1 برگشت خونه . باهاش خوب رفتار کردم و بعد از غذا ازش پرسیدم دیروز نهار سر کار بودی و اون هم پاسخ مثبت داد گفتم چرا مخفی می کنی دوست دارم با هم صادق باشیم. و رسید رو بهش نشون دادم گفت نمی دونم ماله کیه و دلیلی نداره بهت دروغ بگم من هم بهش گفتم بگی من اونجا نبودم باور می کنم اما حسابی دمق شده بود و از من می پرسید چه دلایلی داشتی که بهم شک کنی من هم براش توضیح دادم اینکه رسید در جیب تو بود و دقیقا همون غذایی بوده که نهار گفتی خوردی اما اون می گفت من اگه جای تو بودم رسید پاره می کردم. چون بهت اعتماد دارم و می دونم شخصیت تو این طور نیست که بخوای ز این کارها بکنی.
بعداز ظهر رفتیم بیرون ازم عکس انداخت گفت این عکسا به همه نشون میده با کی زندگی می کردم. از بس بی حالی.بهش گفتم حرف خوبی نمی زنی. بعد که خواستم عکسهام رو ببینم . به عکس یه خانم رو گوشیش برخوردم .گفت بیا این هم زمینه بدبینی جدیدت این عکس لابد وقتی داشتم توی اینترنت می چرخیدم دانلود شده اصلا ندیده بودمش . بعد هم حسابی به هم ریخت. ازش بابت اینکه بدون اجازه بقیه عکساشو دیدم عذر خواستم و گفتم وقتی دیدم تو داری می بینی و مخالفتی نمی کنی ادا مه دادم به دیدنشون. موقع برگشتن هم بهش زنگ زدن جواب نداد.
حال و روزم اصلا خوب نیست از خیلی وقت پیش روی موبایلش رمز گذاشته.
بهم می گه بد نیست یه وقتایی زن و شوهر از هم دور باشن تا برای هم تازگیشون رو حفظ کنن. این چند ماه اخیر چند بار شده منو تنها فرستاده شهرستان یا الان اصرار داره که مسافرت با خانواده ام برم.
یه چند ماهیه خیلی به خودش میرسه خیلی به فکر لباس خریدنه. ژل می زنه و جدیدا سیگار هم می کشه از من مخفی نمی کنه می گه می خوام ترک کنم ولی چون لاغر می شم سخت شده برام ترکش.
علاقه مندی ها (Bookmarks)