شما مطمئنید که مشکل شما هم به دل ننشستنه ؟
شاید مشکلتون اینه که اون خانم قبلی رو هنوز نتونستید فراموش کنید
ببینید اگه مشکلتون به خاطر اون خانم قبلی باشه ، نمیشه در مورد شما عبارت "به دل ننشستن" رو به کار برد.
آسمانی عزیز، بله مشکل من به دل ننشستنه. یعنی حتی اگه پای دختر دیگه ای هم وسط نبود مطمئن بودم که این بی علاقگی وجود داشت. الان که همسرم رو بیشتر شناختم می فهمم که اون هیچ معیاری نداره که من رو به زندگی امیدوار کنه (چه از نظر دوست و هم صحبت بودن،اجتماعی بودن، سن، تحصیلات و...) به جز اینکه عاشق و وابسته من شده که اون هم فکر می کنم به خاطر شرایط سنی خودش و همچنین شرایط من هست و گرنه از سمت من هیچ محبت و علاقه ای ندیده که این رفتارش قابل توجیه باشه.
شاید الان بگی که اختلاف سنی و تحصیلی قبل از عقد هم بوده. درسته ولی من فکر می کردم که این خانوم حتما کمالات و ویژگی هایی داره که بتونه جای اونا رو بگیره. توی دو جلسه خواستگاری فقط من با ایشون صحبت می کردم و ایشون خیلی کم صحبت می کرد بعدا که بهش گفتم از این وضعیت خوشم نمیاد گفت که علت کم صحبتیش استرس بوده. من هم تو چند روز اول رفتارم رو طبیعی نشون میدادم ولی مطمئن شدم که درست فکر می کردم. ایشون توی این مدت نه از کارم نه از درسم هیچی نپرسیده و فقط دوست داره که من در کنارش باشم. اما از نظر من اینکه زن و شوهر دوست و هم صحبت و همدرد هم باشند از همه چیز مهمتره. چرا که آدما بعد از مدتی از ریخت و قیافه می افتند ولی دوستی آدما پایداره. از اینکه نمی تونم در مورد وقایع دور و برم که اکثرا هم مربوط به درس یا کارم هست باهاش صحبت کنم احساس بدی دارم.
از چندتا مشاور تلفنی هم سوال کردم گفتند که باید بعد از این مدت علاقه به وجود اومده باشه ولی جای تعجبه که تو بعد 4-5 ماه نتونستی بهش علاقه مند بشی. اصلا میلی به دیدنش ندارم و اینجا که هستم احساس راحتی بیشتری دارم.
اگه جایی از صحبتام براتون روشن نبود بگید بیشتر توضیح بدم. ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)