به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 67
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 شهریور 92 [ 12:42]
    تاریخ عضویت
    1392-2-16
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    493
    سطح
    9
    Points: 493, Level: 9
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    105

    تشکرشده 31 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوباره سلام خیلی خوشحالم خود علی موافقت کرد.گفت شب که میایم با هم خانواده هارو در جریان میذاریم
    گفت تا هر وقت بخوای میندازیم عقب

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط roseflower نمایش پست ها
    گریه عزیزعروس خانم مبارکه انشالله به پای هم پیربشین وخوشبخت باشین
    عزیزم تمام پدرومادرهاخوشبختی بچشون رومیخوان حتی حاضرنیستندیه خارپای بچشون بره
    بنظرمن بهتره خودتون باپدرومادرتون صحبت کنیدوحرفهاتون روبزنیداینطوری هم شماحرفهاتون روزدیدوهم حرفهای پدرومادرتون رومیشنوین ومیبینیدکه چقدربه فکرخوشبختی وارامش واقعی شماهستند
    اگرنمیخوایدبه این زودی نامزدکنیدازپدرومادرتون خواهش کنیدبهتون اجازه بدندتاکمی زمان بگذره وراحتتربتونیدباقضیه کناربیاییدبهشون بگیدکه این تصمیمشون براتون مثل یه شوک کوچیک بوده وبرای اینکه براحتی بپذیریدوباجان ودل بله روسرسفره عقدبگیدنیازبه زمان دارید
    سرسفره عقددعای همه جوونهای دم بخت یادتون نره
    ممنونم.چشم حتما دعا میکنم.البته هنوز تا عقد خیلی راه هست
    اتفاقا امشب که خانواده ی علی با خانواده ی شوهر خواهرم میان خونمون دوتایی تصمیممونو به همه میگیم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط aroosh نمایش پست ها
    سلام
    به حرف دیگران اهمیت نده هزار سال دیگه هم بگذره تو هنوز بچه پدر و مادرتی قبول که سخته باور کنند که تو بزرگ شدی فکرتو مشغول نکن فکر کنم سر در گمی ولی وقتی طرف دوست داری همه چیز خود به خود درست می شه درست اختلاف سنتون زیاد ولی خیلی از افراد هستن که با این اختلاف های پیش پا افتاده خوشبخت هستن پدرت هم صلاحت رو می خواد نمی خواد توی زندگیت اشتباه کنی
    اره سردرگمم.حس میکنم همه چی قاطی شده.خیلی شوکه شدم.اصلا فکر نمیکردم بابام تو این سن بزاره ازدواج کنم...میگفتم هنوز 9.10سالی مونده.... میترسم این اشفتگی ذهنم باعث بشه از درسامم بمونم...انشالله...سنش دیگه برام مهم نیست اتفاقا خوشحالم سنش از من بیشتره .دیگه بخاطر سنش ناراحت نیستم انقدر رفتارای خوب دیگه داره که سنش در مققابل اونا هیچه هیچه...اصلا به چشمم نمیاد

  2. کاربر روبرو از پست مفید gheryeh تشکرکرده است .

    دختر مهربون (سه شنبه 15 مرداد 92)

  3. #22
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی تصمیم درستی گرفتید و خیلی خوب توانستید با ( علی ) آقا ارتباط برقرار کنید. امیدوارم همه مراحل همین طور خوب پیش برود.

    - - - Updated - - -

    دیدی عزیزم در تاپیک قبلی ات بی جهت نگران بودی ! حالا همه چیز را بهتر و بیشتر فهمیده ای و داری تخته گاز از هما ( بچگی ) که گفتی دور می شوی. از این به بعد هم دیگر کسی تو را به چشم ( کوچکترین عضو خانواده ) نگاه نمی کند. تو خیلی زودتر از هم سن های خودت داری بالغ می شوی .

  4. 3 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    gheryeh (دوشنبه 14 مرداد 92), دختر مهربون (سه شنبه 15 مرداد 92), شوکا (سه شنبه 15 مرداد 92)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 شهریور 92 [ 12:42]
    تاریخ عضویت
    1392-2-16
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    493
    سطح
    9
    Points: 493, Level: 9
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    105

    تشکرشده 31 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    گفتیم
    الان خیلی خسته م چون اولین بار بود تو عمرم تا این حد زیاد حرف زدم ...
    اول خانواده علی موافق نبودن مدام میگفتن مگه ما غریبه ایم این همه رفت و امد داریم مگه اولین بار همدیگه رو میبینید مادرش این حرفارو گفت ولی باباش حرفی نداشت خواهرش هم مخالف بود اگه نامزدی ما عقب بیافته عروسی خواهرش هم به این زودیا برگزار نمیشه.ولی من و علی تو جوابشون گفتیم که رفت و امد داشتیم و داریم قبول ولی هیچ وقت نشد یه بار با هم تو این چندین سالی که رفت و امد داریم تنهایی چند کلمه حرف بزنم بریم بیرون...... دلیلی هم نداشت چون اون موقع این برنامه ها در کار نبود.از درون هم طرز فکر هم رفتار همدیگه به طور دقیق اشنا نیستیم ما میخوایم این شناخت دقیقتر باشه.بابایه من و بابای علی گفتن هرجور راحتین هرجور که خودتون صلاح میدونید میذاریم به عهده ی خودتون تا بعدا گله ای از ما نداشته باشید ...مامانامون ناراحت بودن+خواهر علی...ولی باباهامون نه.. میتونم بگم راحت قبول کردن ...نمیخوام به خاطر منو علی خواهر علی هم از زندگیش عقب بیافته...ناراحتیش ناراحتم میکنه....

    - - - Updated - - -

    هر لحظه که میگذره علی با کاراش با رفتاراش با حرفاش باعث میشه بیشتر دوستش داشته باشمو عاشقش بشم...کم کم تحمل دوریش داره برام سخت میشه...باهام خیلی مهربونه عین بچه ها یه کیک موزی کوچولو خریده بود یه دونه دیگه هم برای بقیه بدو بدو رفت اوورد گفت کیک موزی دوست داری این کوچولو رو برات خریدم بیا دوتایی بشینیم تو حیاط بخوریم...انگار دنیارو بهم دادن...

    - - - Updated - - -

    دلم زود زود براش تنگ میشه

  6. 2 کاربر از پست مفید gheryeh تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (سه شنبه 15 مرداد 92), شوکا (سه شنبه 15 مرداد 92)

  7. #24
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نگران خواهر علی آقا نباشید. ایشان هم باید مثل برادرش ، خودش به زندگی اش سرو سامان دهد چون نامزدی شما ربطی به عروسی آنها ندارد. خود من ، عروسی مادر من و خاله ام به فاصله دو هفته برگزار شد. هدف این است که جوان ها به سرخانه و زندگی شان بروند پس خودشان نباید بی جهت قید وبند درست کنند. شما نگران ایشان نباشید. خودش و همسرشان باید برای زندگی خود مستقلا برنامه ریزی کنند.

    اما از شما می خواهم در این دوران شناخت وارد فاز احساسی نشوید. شما باید خوب به هر چیزی که می بینید و هر نشانه ای فکر کنید جدای از احساس خود. چون احساس مانع شناخت درست می شود. احساس باعث می شود همه چیز را خوب ببینید اما باید منطقی باشید تا هم خوب و هم بد را ببینید. علاقه واقعی و عمیق اینگونه شکل می گیرد که در کنار خوبی ها ، نقاط ضعف را هم ببینی و قبولشان کنی. این نوع علاقه باعث می شود یک عشق پایدار شکل بگیرد. در حالی که بسیاری از زوجها چون قبل از ازدواج وارد فاز احساسی شده اند و نقاط ضعف طرف مقابل را ندیده اند ، بعد از ازدواج علاقه شان سرد شده است چون تازه متوجه این چیزها شده اند.
    پس شما سعی کن همه چیز را خوب ببینی و احساسی راجع به رفتارهای این آقای محترم قضاوت نکنی. حتی راجع به خودت هم باید منطقی باشی و توانایی هایت را ملاک قرار دهی. اگر این کار را به درستی انجام دهی و بعد ازدواجی صورت بگیرد می توانی انتظار یک علاقه وصف نشدنی و پایدار را داشته باشی. یک زندگی شیرین. به شرط واقع بینی قبل از ازدواج.

    راستی از علی آقا بخواه که هوای خواهرش را داشته باشد و تا می تواند به او توجه و محبت کند. مبادا این دلخوری او ( اگرچه منطقی نیست ) ادامه پیدا کند. اگر با هم ازدواج کردید حتما با خواهر او رفت و آمد خواهید داشت. پس بهتر است علی آقا زمینه دلخوری های بعدی را از بین ببرد. حتما.

  8. 3 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    aysu (یکشنبه 27 مرداد 92), gheryeh (سه شنبه 15 مرداد 92), دختر مهربون (سه شنبه 15 مرداد 92)

  9. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 شهریور 92 [ 12:42]
    تاریخ عضویت
    1392-2-16
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    493
    سطح
    9
    Points: 493, Level: 9
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    105

    تشکرشده 31 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    صبح زود خواهر علی بهم زنگ زد گفت بیا فلان باشگاه یه کاری باهات دارم ...وقتی رفتم مدام اصرار و اجبار میکرد با علی حرف بزن نامزدیو بندازین جلو با یه لحن اجبار باهام حرف میزد با یه لحنی که انگار هرچی بگه باید قبول کنم بگم چشم منم فقط اروم گفتم این زندگی منو علی هست ما هنوز امادگی نداریم تصمیم اخرو من و علی باید بگیریم چرا اینطوری میگی.اینو که گفتم صورتش طوری قرمز شد که حس کردم الان سکته میکنه با مشت محکم زد تو سینه م حس کردم انگشترش عین یه تیکه اهن سینه مو سوراخ کرد.از صبح فقط تو اتاقمم تا الان.هر کسی میاد میگه چی شده؟با علی حرفت شده؟علی هم از صبح هر چی پیام داده و زنگ زده نتونستم جواب بدم.سینه م هنوزم درد میکنه.من مگه خواسته م زیاده خواهی بود ؟من زمان میخوام .من که حرفی نزدم.این رفتارشو به هیچکسم نمیتونم بگم میترسم بگم حتی به خود علی. نمیخوام مشکلی بین دو خانواده به وجود بیاد مشکلی بین دو خانواده به وجود نمیاد برعکس خانواده علی با دخترشون به مشکل برمیخورن من بابای علی رو میشناسم اگه بشنوه ارزو این حرفارو زده این کارو کرده واویلا میشه.من نمیدونم به کی بگم چیکار کنم حتی به علی هم نمیتونم بگم.از صبح فکر کردم گفتم با علی حرف بزنم ولی ماجرارو نگم فقط بگم مامان باباشو راضی کنیم کار ما جلوی عروسی ارزو رو نگیره بابای علی راضی به رفتن ارزو نیست دیروز با علی در این مورد حرف زدم.یه کادو هم بگیرم برم از دل ارزو در بیارم تا این ماجرا بین خودمون حل بشه.اگه خانواده ها بفهمن وضعیت ارزو بدتر میشه من میدونم.عین بیچاره ها از صبح دستمو گذاشتم رو سینه م بالشو فشار دادم رو صورتمو دارم گریه میکنم و نمیدونم به کی بگم

    - - - Updated - - -

    نمیدونم به کی بگم فقط میخوام بشینم گریه کنم

    - - - Updated - - -

    نوپو تنها امیدم به توئه

  10. #26
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array
    منم موافقم که خانواده ها با خبر نشن. پیشنهاد کادو هم خوبه.
    ایشون ناراحتیش از جای دیگه ای هست که اشتباهی سر شما خالی شده. میبینم که این رو خوب درک میکنی. با اینکه ازش ناراحت شدی.
    نگران نباش. اگه پدر مادرا و خواستگارت موافقت کردن خواهدرش نمیتونه کاری بکنه.
    فقط یه جوری مشکلش رو حل کنید که دلخوری از اول رابطه تون نداشته باشه.

    البته متوجه نشدم چه جوری نامزدی شما به کار خواهرش ربط داره!

    از زندگی چه می خواهی که در خدایی ِخدا، آنرا نمیابی؟

  11. کاربر روبرو از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده است .

    gheryeh (سه شنبه 15 مرداد 92)

  12. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 شهریور 92 [ 10:48]
    تاریخ عضویت
    1392-5-15
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    79
    سطح
    1
    Points: 79, Level: 1
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    15

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دختر عاقلی هستی کاری که میدونی درسته انجام بده ولی از الان طوری پیش نرو که تا آخر مجبور بشی حتی وقتی حق با توست تو پا پیش بذاری.
    ویرایش توسط حساس : سه شنبه 15 مرداد 92 در ساعت 16:10

  13. کاربر روبرو از پست مفید حساس تشکرکرده است .

    gheryeh (سه شنبه 15 مرداد 92)

  14. #28
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من هم دلیلی نمیبینم که برای کاری که نکردی بخوای کادو بگیری و عادتش بدی که بتونه همه جوره باهات رفتار کنه .
    به نظرم به کسی جریان رو نگو ، کار خودت رو انجام بده ، زندگی بچه بازی نیست ، صحبت یک عمر زندگیه ، نمیشه کار یک نفر دیگه و یا حرف یک نفر دیگه باعث شه که توی تصمیمت عجله داشته باشی .

  15. کاربر روبرو از پست مفید tamanaye man تشکرکرده است .

    gheryeh (سه شنبه 15 مرداد 92)

  16. #29
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نترس عزیزم. اصلا خودت را ناراحت نکن. یادت هست من در پست های قبلی ام چند سوال راجع به ازدواج پرسیدم. یکی اش این بود که اگر از رفتار خانواده شوهر ناراحت باشی چه کار می کنی. من هیمن جا را می دیدم. شما اگر می خواهی ازدواج کنی باید پیه همه اینها را به تنت بمالی. وقتی گفتم باید خوبی و بدی را با هم ببینی و احساسی نشوی منظورم همین بود. عزیزم برای ازدواج باید بسیار قوی باشی. باید بدانی که اختلاف با خانواده شوهر هست و خواهد بود. تنها یک راه هست . باید آنها را در رودربایستی قرار دهی و نگذاری پرده شرم بین شما دریده شود.

    - - - Updated - - -

    باید یاد بگیری با سیاست کارت را پیش ببری و تدبیر کنی. من اگر جای تو بودم این قدر رک به یک آدم عصبانی جواب نمی دادم. می گفتم (هر کاری از دستم بربیاید انجام می دهم تا عروسی شما جلو بیافتد. من اصلا راضی نیستم و درک نمی کنم چرا عروسی شما باید عقب بیافتند. ) چرا این گونه می گفتم ؟ برای اینکه پرده شرم و حیا را پاره نکند اگر این پرده پاره شد فاتحه مع صلوات.
    حالا هم باید با علی و نه با کس دیگر صحبت کنید. حتما صحبت کنید و نترسید. راجع به پرده دری و شرم با او صحبت کنید و بگویید می خواهید با هم این مشکل را حل کنید. بگویید به فکر خواهرش باشد و محکم بایستد و بگوید تا کار خواهرم جلو نیافتد من نامزد نمی کنم. من نمی توانم ناراحتی خواهرم را تحمل کنم و هم نمی توانم زندگی خودم و نرگس را به بازی بگیرم. اول این مشکل باید حل شود بعد حرف نامزدی من و نرگس.

    نرگس عزیزم شما باید از همین الان با تدبیر جلو بروید. اگر می خواهید ازدواج کنید باید بدانید خانواده شوهر مثل خانواده خودت نیست. به هر حال با علی آقا صحبت کنید و تاکید کنید که باید با تدبیر و بدون درگیری خانواده و مردانه این مشکل را حل کند. بدون اینکه خواهرش را وادار به پرده دری بیشتر کند. و از او بخواهید این راز بین شما بماند و به خواهرش چیزی نگوید.
    به او تاکید کنید می خواهید توانایی مردانه اش در محافظت از همسرش را ببینید. می خواهید مطمئن باشید اگر مشکلی در آینده بین خانواده او و شما پیش آمد که حتما هم خواهد آمد چون قانون طبیعت است می تواند مردانه و بدون حاشیه آن را حل کند.

    نترس و با تدبیر جلو برو. اتفاقا این راه خوبی برای شناخت علی آقا و خانواده او است. الان شما چیزهایی را فهمیدی و خواهی فهمید که طی این چند سال نمی دانستی.

    این را بدان درست است که خانواده او دوست شما بودند اما اگر ازدواج کنی روابط شما تغییر خواهد کرد و خانواده شوهرت می شوند و حتی ممکن است مقابلت بایستند. پس تدبیر را یاد بگیر.


    - - - Updated - - -

    عزیزم شاید بیشتر آدم ها این حرف را رک و مستقیم نزنند. اما من حس می کنم باید بگویم عروسی در خانواده شوهرش عزت و احترام دارد که همسر او با تدبیر ،ملایمت و البته قاطعیت و محترمانه پشت او بایستد و نگذارد کسی او را اذیت کند.

    من روی همه کلمه ها تاکید دارم : تدبیر ، ملایمت ، قاطعیت و احترام. اگر می خواهی در زندگی خوشبخت باشی و کمترین مشکل را با خانواده همسرت داشته باشی بدان شوهرت باید پشت تو باشد و محافظت کند .

    همان طور که گفتم. اگر مردی بخواهد این کار را بکند هیچ کس جرات ندارد در زندگی او دخالت کند یا حرفی بزند که همسرش را اذیت کند.

    بیشتر مشکلات زن ها با خانواده شوهر به این علت است که شوهر نمی خواهد یا نمی تواند آن طور که باید ( وظیفه محافظت از همسر ) را که رکن وظایف مردان است انجام دهد. چون می ترسد یا حوصله ندارد درگیر مشکلی شود و ترجیح می دهد موضوع مسکوت بماند یا حتی بعضی مردها می خواهند به این وسیله زنَ را سرجای خود بنشانند.

    روی همه حرف هایم تاکید دارم و می گویم و همه هم این را می دانند که رفتار خانواده شوهر با عروس خانواده کاملا به خود شوهر وابسته است. پس نه تنها علی آقا بلکه هر مرد دیگری باید وظیفه ای را که گفتم به خوبی بتواند انجام دهد تا شما به او اعتماد کنی.
    یادت باشد به حرف علی آقا در مورد خانواده اش اهمیت بده و سعی کنید با هم مشورت کنید تا تدبیر او موثر باشد. ََ
    ویرایش توسط نوروزیان. : سه شنبه 15 مرداد 92 در ساعت 19:46

  17. کاربر روبرو از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده است .

    gheryeh (سه شنبه 15 مرداد 92)

  18. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 شهریور 92 [ 12:42]
    تاریخ عضویت
    1392-2-16
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    493
    سطح
    9
    Points: 493, Level: 9
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    105

    تشکرشده 31 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رفتار علی و پدر مادرش باهام عین پدر مادر خودمه بارها بابای علی بهم گفته عین دختر خودم دوستت دارم.امروز با علی حرف زدم در مورد خواهرش و مسئله ی عروسیش گفتم با هم بریم تا با مامان بابا هم حرف بزنیم نتونستم جلوی گریه خودمو نگه دارم اون قراره شوهرم باشه اگه حرفا و اتفاقاتی که برام میافته رو به اون نگم پس به کی بگم اگه از اون کمک نگیرم پس از کی کمک بگیرم گفتم که بهم مشت زد علی هم عصبانی شد قیافه ش خیلی عصبانی شده بود ولی هیچی نمیگفت هیچی فقط رفت اینور رفت اونور بعد نیم ساعت تازه گفت اون به چه حقی تورور زد علی گفت که موضوع ارزو با ما فرق میکنه و هیچ ربطی به نامزدی ما نداره....دیگه بعد اون هیچی نگفت تا برسیم خونه شون هیچی نگفت هیچی حتی یه کلمه.... وقتی با بابا و مادر علی هم حرف زدم باباش گفت که شما باید به فکر خودتون باشید و خودتونو قاطی عروسی و کارای ارزو نکنید در مورد ارزو من و مامانش باید تصمیم بگیریم مسائلی هست که منو مادرش باید حلش کنید چه شما هفته ی بعد نامزد کنید چه نکنید و بمونه برای چند ماه بعد فعلا ارزو حق نداره در مورد ازدواج حرفی بزنه.مسائلی هست که منو مادرشو خود ارزو باید حل کنیم حتی اگه هفته بعدم نامزد کنید ارزو فعلا حق نداره بره چه علی و خواهرش جلوتر باشن چه نباشن...فقط در همین حد بهم گفتن...علی هم خودش گفته بود.براش یه گل کوچولو خریدم از اونایی که دوست داره رفتم باهاش حرف زدم گفتم بیا ماجرای صبح رو فراموش کنیم و عین دو تا خواهری که ممکنه هر از گاهی دعوایی بینشون به وجود بیاد همدیگه رو ببخشیم کلا هرچی شد و فراموش کنیم خیلی باهاش حرف زدم شوخی کردم ...نمیدونم ماجرا چیه که من ازش خبری ندارم علی گفته بود حرفاتون تموم شد تک زنگ بزن بیام بالا...علی هم که اومد اتاق به ارزو گفت انگشترتو ببینم بهش گفت با این دست به یه نفر مشت بزنی بنظرت درد میگیره...اون لحظه اصلا فکر کردی داری با کی حرف میزنی...میدونم عصبانی بودی ولی این راهش نیست ...این فقط چند تا از حرفاش بود خیلی باهاش حرف زد خیلی ......همه ی حرفای بالارم با خنده بهش میگفت...شوخی میکرد ولی شوخی هایی که ادمو به گریه مینداخت...نمیدونم بین ارزو و مامان باباش چی میگذره از علی هم نپرسیدم ...اگه دوست داشت میگفت....ولی حس میکنم ارزو هم سعی میکنه فراموش کنه و اگه ازم ناراحت بود قبل رفتنم به اتاقشو قبل حرف زدن منو علی باهاش چرا از قیافه ش معلوم بود ناراحته ولی وقتی داشتیم برمیگشتیم باعلی میمومدیم تا منو برسونه تا دم در حیاط باهامون اومد با اینکه نه معذرت خواهی کرد نه هیچی گفت ولی من همون دست تکون دادن و یه کوچولو خندشو میذارم به حساب اینکه اونم بعدا ناراحت شده اگه ناراحت نمیشدو پشیمون نبود از کارش تو جواب حرفای علی فقط سکوت نمیکرد هیچی نگفت وقتی علی داشت باهاش حرف میزد....حرفای علی بود که ارومش کرد...ولی ماجرایی که بین دوتامون صبح اتفاق افتادو به مامان باباش نگفتیم و نخواهیم گفت چون دلیلی نمیبینم بگم بین سه تامو حل شد اگه بگم الکی مسئله به وجود میاد که عدا سخته فراموش بشه.فردا باز میرم با ارزو حرف بزنم فردا ارومتر میشه.با علی قبلش حرف میزنم چیکارا کنم خوشحال میشه بعد میرم فردا.

    - - - Updated - - -

    نوپو واقعا ازتون ممنونم خیلی خیلی کمکم میکنید من هیچ کدوم از راهنمایی هایی که میکنیدو نمیدونستم نمیدونم چطوری تشکر کنم مدینتونم.خیلی خیلی ممنونم.واقعا ممنونم
    ویرایش توسط gheryeh : سه شنبه 15 مرداد 92 در ساعت 22:19

  19. کاربر روبرو از پست مفید gheryeh تشکرکرده است .

    نوروزیان. (سه شنبه 15 مرداد 92)


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 اردیبهشت 95, 17:36
  2. نامزدم رفته من تو شکم هنوز
    توسط سمیراه در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 مرداد 94, 11:28
  3. چرا هر روز از تو دور می‌شوم؟
    توسط ویدا@ در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 آبان 92, 13:34
  4. +تو رو خدا کمکم کنین فقط دوروز وقت دارم
    توسط یسنامها در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 اردیبهشت 87, 02:59
  5. تو رو خدا کمکم کنین فقط دوروز وقت دارم
    توسط یسنامها در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 فروردین 87, 14:56

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.