ممنون
اما نمیدونم چه طوری باید این کارو کنم... هیچ کس اندازه خودم عذاب نمیکشه...
تصمیم گرفتم هیچییییی برام مهم نباشه.
چند هفته دیگه مراسم عقد برادرشوهرمه. دیشب شوهرم خیلی جدی گفت خواهرت دعوت نیست... اگه مامانم دعوتش کنه کارت دعوت رو جلو مامانت پاره میکنم و ....
منم گفتم هررررررررکار دوست داری بکن. برای من هییییییییچ کس مهم نیست.
واسه خودم تلوزیون دیدم و میوه خوردم و نمیخوام بهش فکر کنم هررررکار میخواد بکنه، خودش رو خرابتر از اینی که هست میکنه جلوی خونوادم.
بعد از یه ساعت اومد مثلا آشتی و منم کشش ندادم.
ولی از این همه کینه ای بودنش و این همه کوچیک بودن دلش نارحت شدم و خواستم بشینم غصه بخورم که قراره بچه های من این پدر انتقامجو رو الگوی خودشون قرار بدن !!! اما دیدم حالشو ندارم غصه بخورم.
بی خیال.
بچه های من در آینده خودشون عقل دارن و خوب و بد رو تشخیص میدن... مگه ماها شدیم لنگه پدر مادر خودمون؟
بذار دعوت نکنه... بذار دعوا راه بندازه و عروسی برادر خودش رو زهر کنه... بذار خواهر من از دستش متنفرتر بشه... بذار از چشم مامانم و بقیه بیفته...هیچی مهم نیس.
دیشب هم گفتم من اینقدرررررر خسته ام و اینقدرررر خودم مشکلات دارم تو زندگیم که فقط دلم میخواد یه لباس خوشگل بخرم و برم تو عروسی برقصم
میخواد داماد هرکی باشه !!! و هرکی بیاد یا نیاد...
تحمل 1 درصد فشار بیشتر از مشکلات خودمم ندارم. حالا تو میخوای دعوا درست کنی بسم الله.
منتها بهم فشار بیاد میزنم زیر همه چی...
اینو که گفتم عصبی شد و دادبیداد کرد. منم رفتم نماز خوندم و گذاشتم تا دلش میخواد خودشو خالی کنه.
گذشته درست درمونی که نداریم...
اما حالا که همه چی آرومه و داره درست میشه کم کم...شوهر من میخواد دوباره شر درست کنه و دعواهای قدیمی رو زنده کنه.
با این شوهر شرور ! من روزی 1 دقیقه به چی فکر کنم که آرامش بگیرم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)