گل آرا جون بهت تبریک میگم که تونستی شرایط رو کنترل کنی . آفرین . من برات دعا کردم . انشاا.. که مشکلات شما و تمام بچه های تالار حل شه . برای منم دعا کنید یادتون نره .بوووووووس
تشکرشده 1,278 در 497 پست
گل آرا جون بهت تبریک میگم که تونستی شرایط رو کنترل کنی . آفرین . من برات دعا کردم . انشاا.. که مشکلات شما و تمام بچه های تالار حل شه . برای منم دعا کنید یادتون نره .بوووووووس
تشکرشده 633 در 254 پست
گل آرا خانم عزیز خواستم به اطلاعتون برسونم که لینک پرداخت اینترنتی فعلا" خرابه و باید از دو روش دیگه برای پرداخت اشتراک استفاده کنید.
تشکرشده 214 در 130 پست
گل آرا جان،مطمئن باش اگر شوهرت یه انسان سالمه که مشکل اخلاقی خاصی نداره دیگه همه چیز فقط به خودت بستگی داره.باید ببینی مشکل از کجاست و کجای راهو داری اشتباه میری.این بار گذشت اما دیگه هیچ وقت نذار کار به اینجا برسه.
البته الان شرایط کاری همسرت خیلی کارو سخت کرده و درکت میکنم چقدر این بی برنامگی شوهر آزاردهنده ست.واقعا تحملش سخته .ریشه خیلی از مشکلات مطمئن باش همینه.انشاالله این مسئله زودتر حل شه.
تشکرشده 1,148 در 268 پست
تشکرشده 699 در 298 پست
ممنون دوستان.
از لطف همه متشکرم.
الان نزدیک به 2 ساله که همسرم به طور میانگین تا ساعت 1 ظهر خوابه، 3 از خونه میره بیرون و 10 شب میاد خونه. گفتم به طور میانگین!
چون یه روزهایی بوده که صبح زود هم رفته (خیلی کم) . یه روزهایی بوده عصر اومده خونه.
و اما من.
خانم های متأهل میتونن درک کنن من تو چه اوضاع اسفباری زندگی کردم. بدجوری این مشکل رو اعصاب من بوده.
تو این مدت من همه راهها رو امتحان کردم.
یه مدت برنامه ام رو با اون تنظیم کردم. 2 شب میخوابیدم 2 ظهر بیدار میشدم. نشد.
یه مدت 11 شب میخوابیدم فرداش 8 صبح میرفتم دانشگاه تا عصر علاف میموندم که از خونه که رفت بیرون برم خونه. نشد.
یه مدت 8 صبح بیدار میشدم تا 2-3 یواشکی گریه میکردم. نشد.
یه مدت میذاشتم میرفتم شهرستان یکی دو هفته میموندم. نشد. هیییییییییییییییچ راهی نیست.
غیر از اینکه صبح تا شب دعا کنم که خدایا کمک کن کارش درست بشه راهی نیست و می بینم که درست نمیشه. بعد فکر میکنم خدا داره اذیتم میکنه و به قول صبا حس قربانی بودن میاد سراغم و افسردگی حاد میگیرم.
به خاطر شرایط بدی که داره زندگی ما ایزوله شده. نه جایی میریم نه کسی میاد. تنهای تنها.
مامانم پارسال و پریسال تابستون میومد اما هربار با دلخوری برمیگشت. مدام رو مخم بود که چشه؟ چرا نمیره سرکار؟ معتاده؟ منم به اون گیر میدادم و جلو مامانم دعوا میشد و مامانم با دل شکسته برمیگشت.
امسال یک بار هم تعارف نکردم مامان بیا خونه ما... خیلی شرایط بدیه. و تحملش سخت تر هم شده چون کش اومده.
و من از یک چیز خیلی میترسیدم.
حس میکنم این فراغ بال و این نبودن تو چارچوب اداره شوهرم رو بدعادت کرده. یه جورایی خوشش اومده و از این وضعیت راضیه و از خداشه اخراجش کنن. تا بتونه تا لنگ ظهر بخوابه و عصری دوساعت بره سر یه پروژه و بعدم شب بیاد خونه.
اما بهش گفتم.
وقتی خیلی برای طلاق اصرار داشت !!! بعد هم دید من از اون قاطع ترم حرفش رو پس گرفت، گفتم من با خودم عهد کرده بودم صبر کنم کارت درست بشه یه مدتی منظم بری سرکار اگه حالت خوب شد و از گیرات کم شد، که هیچ.
اما اگه این روند منظم سرکار رفتن باعث نشد از گیرات کم بشه و کماکان اخلاقت همین بود، جدا بشم.
حالا که اصرار داری فردا جدا بشیم و انداختیش جلو، حرفی نیست.
حالام افسرده ام.
تمام این افکار منفی و این همه گیر دادن خودم سر این قضیه است. با اینکه هیچی ازش ندیدم، نه دود نه رفیق بازی نه هیچی... اما چون نمیره سرکار هم فکر میکنم معتاد شده هم فکر میکنم بی مسئولیته هم فکر میکنم سرخوشه !!! دنبال دوست و رفیقه !!!
در صورتیکه اون شب که دعوا شد، و من و دوستام اومدیم خونه ما بمونیم، حتی یه دوست مجرد نداشته شب بمونه پیشش و تو ماشین خوابیده تا صبح.
...
یاد خاطرات اوایل عقدمون که میفتم خیلی غصه میخورم.
7 صبح زنگ میزد به گوشیم بیدارم میکرد که برم دانشگاه خودشم میرفت سر کار. 4 کارش تموم میشد. گاهی هم میموند تا 7 عصر اضافه کاری. شب که میرفتیم بیرون از خستگی نمیتونست رانندگی کنه...
اما ازوقتی که سر زندگی خودمون اومدیم، یه روز صبح با هم صبحانه نخوردیم که با عجله بریم برسیم به کارمون و عصری برگردیم.
آرزویی که برای من شده تمنا !!!
در صورتیکه خواسته عجیب غریب و دور از انتظاری نیست. همین باشه، برای من یک دنیا ارزش داره.
ولی حیف.
تشکرشده 214 در 130 پست
یه چیزی به ذهنم رسید.اینکه مگه همه آدما شغل دولتی دارن.خیلیها شغلشون آزاده و ساعت کاری مشخصی نداره.چرا خودش برا خودش ساعت کاری مشخصی تعیین نمیکنه.حالا نه مثل اداره اینقدر دقیق اما میشه یه کم منظم تر بود.نمیشه کمکش کنی که این اتفاق بیفته یا اینکه خودش اصلا نمیخواد؟
تشکرشده 6,060 در 1,481 پست
سلام
یه چیزی به ذهنم رسید که گفتنش برام سخته اما می دونم بهت کمک می کنه
خیلی سخته بخوای کسیو که فقط از پشت مانیتور نوشته هاش رو می خونی نقد کنی امیدوارم بتونم منظورم رو بدون ناراحت کردنت بگم
من تقریبا از اولین تاپیکت می خوندمت تا حالا، اگه تو تاپیک های دیگه هم پست بذاری و ببینم میخونم
برداشت نسبی من از شخصیتت این بوده:
گل آرا خودش هم تا حدودی عصبی هست، زبان سرخ و گاهی اوقات گزنده ای داری که اگر طرفت در شرایط مناسبی نباشه عصبی تر و جری ترش میکنه و ترغیبش میکنه به لجبازی.
گل آرا پشتکار خوبی داره، اما زوم کردنش رو بعضی مسائل نقش ذره بینی رو بازی میکنه که زیر نور آفتاب بگیریش رو یه تکه کاغذ.
گل آرا درک خوبی از شرایط داره، اما شاید گاهی اوقات توقعش سریع تر از درکش حرکت میکنه.
و اینکه گل آرا بخاطر تلقین اطرافیان و ... خودش رو برتر از شوهرش میدونه و این حس به همسرش منتقل شده.
امیدوارم برداشت هام درست یا غلط اسباب ناراحتیت نشه.
خیلی از شغل ها هستند که فقط عصرکار یا شب کار هستند مشابه ساعاتی که همسر شما خارج از خونه هست و طبعا مرد زمانی که خونه هست بخش عمده اش رو استراحت میکنه یا می خوابه، به نظرت همه ی اون زندگی ها اینقدر تنش دارند؟
ویرایش توسط صبا_2009 : پنجشنبه 10 مرداد 92 در ساعت 18:07
گل آرا (پنجشنبه 10 مرداد 92)
تشکرشده 699 در 298 پست
ریحان جان بهش گفته ام.
اما میگه من هیییچ کار دیگه ای نمیکنم تا وقتی که تکلیف من و این سازمان مشخص نشه. یا باید به فلان جا منتقلم کنن یا اخراجم کنن که تکلیفم رو بدونم و برم سراغ یه کار جدید. فعلا فقط میتونه پروژه برداره.
که کار پروژه هم معمولا برای خیلی ها اضافه کاریه و تو ساعات اداری نیست...
اصولا کاری که دلش میخواد رو انجام میده و حرف من رو گوش نمیده مگر اینکه بترسه واقعا تصمیم به ترکش بگیرم.
برای همین فعلا حرفی نمیزنم.
چون تو این 2 سال هنوز نفهمیدم و نتونستم تشخیص بدم این رفتارهاش از سر تنبلیه یا اینکه واقعا معلقه و نمیتونه کاری کنه.
آخه تو زمان مجردیش، بهترین کارمند بود.
تو خونه پر از تندیسه از جشنواره های علمی مختلف. بعید میدونم از سر تنبلی باشه.
تشکرشده 699 در 298 پست
مرسی صبا جان.
من حتی اگه ناراحت هم بشم، این ناراحتی دردی رو از من دوا نمیکنه !!! چون به شدت پیگیر حل مشکلم هستم و خیلی دوست دارم سریعتر آرامش به خودم و زندگیم برگرده. من خودم همیشه احساسم رو صریح و رسا و شفاف بیان کردم هرچند گزنده. (البته الان بهتر شدم!!!!!!)
تو 90 درصد مواقع برداشت و تحلیلم درست بوده منتها شیوه بیانم همونیه که گفتم بنابراین به هیچ وجه از اینکه به همین تیزی مورد انتقاد قرار بگیرم ناراحت نشدم. البته همین آنالیزوری و بعدش صراحتم تو محیط کار و دانشگاه خیلیییی موفقم کرده اما به درد زندگی مشترک نمیخوره.
حالا بریم سراغ تحلیل های شما از شخصیت من اونم از پشت مانیتور
گل آرا خودش هم تا حدودی عصبی هست، زبان سرخ و گاهی اوقات گزنده ای داری که اگر طرفت در شرایط مناسبی نباشه عصبی تر و جری ترش میکنه و ترغیبش میکنه به لجبازی.البته. من عصبی ام. اما از وقتی ازدواج کردم خیلییییی بهتر شدم و خیلی بیشتر رو خودم کنترل دارم. ولی باز هم به نسبت یه انسان آروم من عصبی ترم. به علاوه کم صبر هم هستم. مثلا تحمل ندارم از یه اتفاق بد مدتی بگذره ... همونجا احساساتم قلیان میکنه و اگه همونجا هم بروز ندم، بالاخره بروز خواهم داد !!!
بدون اینکه صبر کنم شاید اونجوریا که من فکر میردم هم نبوده !!!!!!!
زبان سرخ هم آره. اما نه همیشه ودر قبال هر کسی و هر شرایطی. بستگی داره طرفم کی باشه! اما اینکه شرایط طرف مناسب نباشه رو نفهمیدم....لجبازی نمیکنم. مگر اینکه طرف مقابل منو خلع سلاح کنه و ابزاری برای دفاع نداشته باشم. ( چرا لجباز هستم .... نمیشه پنهونش کرد )
گل آرا پشتکار خوبی داره، اما زوم کردنش رو بعضی مسائل نقش ذره بینی رو بازی میکنه که زیر نور آفتاب بگیریش رو یه تکه کاغذ.آره. باید یه چیزی به نتیجه برسه !!!!! با تمام توان براش مبارزه میکنم تا به نتیجه برسه. اصولا به یاد ندارم تا به حال صورت مسئله رو پاک کرده باشم. مثلا سر اینکه تو زندگی مشترک جا نزدم شاید خیلی ها فکر کنن به خاطر غرورمه و اینکه نمیخوام بقیه بگن گلی اشتباه کرد !!!
اما این نیست.
دلیلش خودمم که به لحاظ روحی تا یه چیزی رو درستش نکنم ول کنش نیستم.
ولی قسمت دوم رو مخالفم.
زوم نمیکنم مگر اینکه یه چیزی زیادی کش بیاد. مثلا اگه بیکاری شوهرم 1-2 ماه طول میکشید به پرو پاش نمیپیچیدم. اما 2 سال کلافه ام کرده.
گل آرا درک خوبی از شرایط داره، اما شاید گاهی اوقات توقعش سریع تر از درکش حرکت میکنه.دقیقا. تحلیلم از شرایط درسته اما در درجه اول میخوام شرایط تابع من باشه نه من تابع شرایط. چون تو اکثر موارد تحلیل من درست تر از شرایط موجوده این انتظارو دارم.
اینکه گل آرا بخاطر تلقین اطرافیان و ... خودش رو برتر از شوهرش میدونه و این حس به همسرش منتقل شده.نه.
اوایل ازدواج اینطوری بود. خیلی هم ... اما الان نه. اگه شرایط من و شوهرم رو کنار هم بذاریم، شوهرم از من فوق العاده باهوشتره... فوق العاده !!!!!!!!
و من به لحاظ ظاهری زیباتر.
از قدم نسبتا بلنده. شوهرم 8 سانت از من بلندتره. دوست داشتم بیشتر بلندتر بود!!!!!!!!
البته اوایل این حس رو داشتم. الان ندارم. اونم به این خاطر که خونوادم همش میزدن تو سرم. تا وقتی مجرد بودم که زبون خواهرام یه بار نچرخید بگن گلی خوشگله همین که شوهر کردم من شدم فرشته شوهرم شد دیو.
در صورتیکه چهره شوهرم به عنوان یه مرد خیلی زیباست منتها خیلی قدبلند نیست.
اعتقاداتش از من محکمتره.
برخوردش با افراد غریبه بهتر ازمنه.
من خیلی بدم. وارد یه جمعی که میشم هیچ کس نزدیکم نمیشه... میگن سرد و تلخم. اما به محض اینکه مدتی از دوستیم با کسی میگذره طرف خیلی دیدش عوض میشه ... دوستی های پایداری دارم.
اما شوهرم نه.
چهره بسیار گرم و آروم و لبخند شیرینی داره که تو برخورد اول همه عاشقش میشن و میگن چقدر دوست داشتنیه...
خیلی دوست دارم بیشتر از خودم و رفتارام بنویسم تا بهتر کمکم کنین. الان افطاره....
بعدا مینویسم.
مرسی عزیزم
تشکرشده 699 در 298 پست
سلام.
صبا جان دوباره پستت رو خوندم و جواب خودم رو هم خوندم. گرچه با عجله نوشتم اما سعی کردم صادقانه باشه.
اما در مورد اینکه شما گفتی :
خیلی از شغل ها هستند که فقط عصرکار یا شب کار هستند مشابه ساعاتی که همسر شما خارج از خونه هست و طبعا مرد زمانی که خونه هست بخش عمده اش رو استراحت میکنه یا می خوابه، به نظرت همه ی اون زندگی ها اینقدر تنش دارند؟
من سازگاری در این مورد رو ضروری نمیبینم.
چون قبل از ازدواجم خواستگار شیفتی داشتم اما قبول نکردم. منظورم اینه که این مورد برای من خیلی اهمیت داره. سعی کردم انسان سخت گیری نباشم اما برام سخته که با این مورد کنار بیام. هم سخته هم اینکه نمیخوام هم کنار بیام.
به این خاطر که انعطاف و تغییر برای زندگیت و طرف مقابلت تا حدی پسندیده است ولی نه 180 درجه تغییر و بشی یه آدم دیگه !!!
من خیلی تغییر کردم و این رو همه دوستانم میگن.
اما این موضوع به شدت رو اعصابمه. یه وقت یکی شب قبل نخوابیده و خسته است یا مریضه و بی حال... اون قضیه اش فرق داره. اما اینکه یکی بخواد بره تو مود افسردگی و رخوت و تنبلی و تو روز روشن تو رختخواب غلت بزنه و زندگی نباتی داشته باشه ! به شدت منو به هم میریزه.
من دلم میخواد صبح زود بیدار بشم همه درها و پنجره ها رو باز کنم تا آفتاب بیاد تو و صبحانه بخورم و روزم رو با انرژی شروع کنم ! و نمیتونم بپذیرم یکی مثل شوهر که عمری قراره باهات زندگی کنه یه روندی رو پیش بگیره دقیقا برعکس این !!!
اینم که میبینی بدجور رو مخم رفته به این علته که طولانی شده !!! یکی دوماه بود تحمل میکردم اما شده 2 سال !!! خیلی بهم فشار میاد.
من 5-6 سال با یه مادر افسرده که با قرص سرحال بود گذروندم.
خیلیییییییییییی سخت بود. مجردی بسیار بد و حتی آسیب زایی داشتم. از افسردگی و غصه خوردن متنفرم.
از اینکه احساس کنم شوهرم افسرده است میمیرم.
خودم خیلی شادم، خیلی روحیه ام بالاست، شوهرم اگه 3 ساعت با من باشه 1 ساعتش به خنده است... اما روحیه اش مثل من نیست. الان دیشب کلی با من مهربون شد و کلی خداروشکر کرد به خاطر وجود من تو این شرایط سخت.
بعد به من گفت فردا صبح زود بیدار بشیم ببرمت بذارمت پانسیون واسه دوستات تزت رو ارائه بد اشکالاش رو بگیرن... شب میام دنبالت.
گفتم باشه.
الان ساعت 11 است خوابه.
میدونم اگه بیدارش کنم بیدار نخواهد شد و اگه اصرار کنم دعوا میشه.
البته دیشب تا سحر بیدار بودیم. اما تا الان شده 6 ساعت خواب مفید ! نمیدونم . واقعا نمیدونم چطوری این مشکل رو حل کنم.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)