بازم داری تند میری . 27 سالمه . بلافاصله بعد از اون ترم هشتمی که بهت گفتم شاغل شدم و یکسال بعدش ارشد قبول شدم. الان سه سال از اون روزا می گذره . یعنی دقیقا همسن تو بودم تو ترم هشتم. همسن تو بودم اما مثل تو فکر نمی کردم. منم 24 ساله بودم و هنوز هیچ پیشنهادی نداشتم. اما تو این سه سال به قول تو برام از در و دیوار باریده . می دونی چرا ؟
بهت گفتم یه چهره معمولی دارم که نری به سمت زیبایی چهره. خیلی خیلی معمولی ام . شاید منم مثل تو از خودم راضی نبودم. تا 24 سالگی برام هیچ پیشنهادی نبود. چون خودم عاشق خودم نبودم. چون خودم ، خودم رو دوس نداشتم . چون خودم از خودم راضی نبودم.
اومدن اون پسری که سه سال کوچیک تر از من بود ، تو زندگیم معجزه کرد. اون منو به خودن شناسوند. اون قدر عاشق شد که منم کنجکاو شدم که بدونم کی هستم که این ، این همه عاشق شده . مدام ازش می پرسیدم که آخه چی در من دیدی که از من خوشت اومده ؟ برام واقعا مهم بود. اون عاشق کسی شده بود که من دوستش نداشتم. خیلی دوس داشتم بدونم چی در من دیده . شش ماه زیر نظرش بودم و نفهمیده بودم. اون قدر گفت که عاشق خودم شدم. از چهره ام تعریف نکرد. اما خیلی چیزای دیگه گفت. نذاشتم رابطه ادامه پیدا کنه . اما بعد از قطع رابطه توجهم به خودم جلب شد.
تازه خوبی های خودمو دیدم ، هرچی بیشتر خودم رو دیدم ، این پیشنهادا بیشتر شد.
ببین عزیزم مشکل تو هم همینه . می خوای حلش کنی یا نه ؟ خودت رو دوست بدار. سی دی راز رو ببین . اون سی دی حقیقت داره . من به عینه تو زندگی خودم دیدم.
امااااااا
بهت گفتم تعداد خواستگار زیاد مهم نیست . الان 27 سالمه و مجردم.
می دونی چرا ؟ به قول تو از در و دیوار داره می باره . اما چرا مجردم؟ چون هیچ کدوم مناسب نبودن. اون که سه سال ازم کوچکتر بود ، قصد ازدواج نداشت و سنش هم کم بود. ترم دوم دانشگاه بود و از یه شهرستان دور. اون که ارشد داشت ، سنی بود . اون که دکترا داشت به شدت بسیجی بود. اون که کارمند دانشگاه بود ، خواهان روابط آزاد بود. اون که همسایه دانشگاه بود اون قدر پولدار بود که کار نمی کرد و قصد هم نداشت شاغل باشه . دو تا دیگه هم از دانشگاه جدید بودن که یکیشون بدون مذهب بود و یکیشون سنی و بقیه هم همینطور. همه ایرادای کلی داشتن.
یه مورد هم که به نظرم خوب بود رو اینجا توضیح دادم و در آخر ردش کردم. چون نشد . جور در نیومدیم با هم . هنوزم نمی دونم کارم درست بود یا نه . می تونی بری تاپیکم رو بخونی.
می بینی ؟؟؟؟ تعداد زیاد خواستگار اصلا مهم نیست . دوستی دارم که همسن منه . یه خواستگار رسمی کلا اومد خونشون و همونو هم قبول کرد و الان یکی از خوشبخترین دختراست . چون همسرش عاشقشه .
نمی دونم چرا میخوام قانعت کنم. شاید چون می بینم تنها راه بیرون اومدنت از این افکار اینه که خودت رو دوست بداری.
اگه دوس داری از خوبیهایی که داری برامون بگو .
من یه خوبی بارز در تو دیدم. اونم زرنگ و زبل بودنته . باهوش بودنته . تو هنوز سنی نداری . اما درست تموم شده و شاغل هم هستی . این یه پوئن مثبته .
یه خوبی دیگه . حواست به خودت هست که گناه نکنی . اشتباه نکنی. از اینکه حسادت می کنی ناراحتی . این خیلی خوبه .
من مطمئنم خوبی های زیادی در تو هست. بگرد و کشفشون کن. مثبت فکر کن. بیا و برامون بگو . عدالت خدا این نیست که به همه چیزهای شبیه هم بده . عدالت خدا اینه که به یکی یه چیزی بده و معادل اونو به دیگری. شاید به دوستت چهره زیبا بده . به تو اندام زیبا . به یکی شعور بالا . به یکی ام شوهر خوب
علاقه مندی ها (Bookmarks)