من نمیخوام به یادش بیفتم.میخوام فراموشش کنم.اما بازدیشب کابوسشودیدم.بطوریکه باکتکبیدارم کردن.احساس میکنم دارم دیونه میشم.توروخدابگیدچکارکنم؟
تشکرشده 3 در 2 پست
من نمیخوام به یادش بیفتم.میخوام فراموشش کنم.اما بازدیشب کابوسشودیدم.بطوریکه باکتکبیدارم کردن.احساس میکنم دارم دیونه میشم.توروخدابگیدچکارکنم؟
تشکرشده 41 در 17 پست
خانومی چرا داری سختگیری میکنی؟ از دنیا لذت ببر.منم مثل تو بودم افسرده و بی رمق یک طرف بدنم سیستم عصبیش بهم ریخت و سست شد و موقع افسردگی و عصبانیت بدنم فلج میشد آنقدر عذاب کشیدم که پدرو مادرم هم ناراحت و افسرده شدن آخرش هم با کشیدن پیاپی سیگار قلبم مورد پیدا کرد. دیگه خودمو یک بازنده و به آر خط رسیده میدونستم حتی به فکر خودکشی هم افتادم . میدونی چی شد خانومی؟
به خودم گفتم من دوباره متولد میشوم و زندگی جدیدی رو شروع میکنم. رفتم پیش روانشناس و تحت درمان قرار گرفتم تا کمی فکرم کار کنه شروع کردم به خواندن کتاب
کتابهایی مثل از حال بد به حال خوب/قدرت در درون ماست/شفای زندگی/شفای تن/چهار اثر فلورانس اسکاول شین و.............
یاد گرفتم خودمو دوستداشته باشم به فکر خودم باشم یاد گرفتم فقط عاشق خدا و خودم باشم یاد گرفتم از باقی عمرم لذت برم یاد گرفتم از گذشته درس بگیرم و فراموش کنم در حال زندگی کنم و به فکر آینده باشم
این رو هم بدون خانومی درد من هزار برابر بدتر از تو بود اما با افتخار میگم من توانستم
tamanaye man(پنجشنبه 06 تیر 92), tamanna139269 (پنجشنبه 06 تیر 92)
تشکرشده 3 در 2 پست
یعنی منم میتونم؟این کابوسا تموم میشه؟
میشکا (پنجشنبه 06 تیر 92)
تشکرشده 41 در 17 پست
tamanaye man(پنجشنبه 06 تیر 92), tamanna139269 (پنجشنبه 06 تیر 92)
تشکرشده 378 در 207 پست
عزيز من هرچي خدا بخواد همون ميشه .مطمئن باش خير تو در اينه. و خدا دوستت داشته. توكل كن به خدا.دعا كن يه خواستگار خوب برات پيدا بشه كه خانواده ت ديگه مخالفت نكنن.
.همه چي ميكذره
همه ما بحران هاي عاطفي داشتيم ولي كم كم فراموشش كرديم.
هر صبح كه از خواببيدار ميشي ذره اي از غم درنت كم ميشه به شرط اينكه خودت بخواي فراموش كني.
هر كاري براش كردي . هر آرزويي كه راجبش داشتي . حتي اگه فكر ميكني تنها مرديه كه ميتونه خوشبختت كنه رو فراموش كن.
تنها ايناس كه آرومت ميكنه.
موفق باشي
faghat-KHODA (پنجشنبه 06 تیر 92), tamanna139269 (پنجشنبه 06 تیر 92)
تشکرشده 3 در 2 پست
تموم سعیمومیکنم که فراموشش کنم.روزااینقدکتاب میخونم تاشب که ازخستگی چشمام بازنمیشن وبیهوش میشم که بهش فکرنکنم اما توخواب میادسراغم دیگه میترسم بخوابم.ترمیم هم ذهنموخیلی مشغول کرده راستش درد دارم وامروز هم خونریزی کردم ولی نمیتونم دکتربرم.این بیشترداغونم میکنه.
ویرایش توسط فرشته مهربان : جمعه 07 تیر 92 در ساعت 01:40
تشکرشده 2,351 در 551 پست
سلام.عذرمیخوام من بد متوجه شدم؟
شما قبلا گفته بودید که ازدواج کردید ولی رسمیش نکردید و باهم زندگی میکردید .
یعنی میخواین نگین به خواستگار آیندتون که قبلا ازدواج کردید؟ این کار واقعا غیر اخلاقیه
تشکرشده 3 در 2 پست
من پنهانی ازدواج کردم حتی خانوادم خبرندارن چطوری بگم؟نمیخوام بادروغ زندگی کنم اماچطوری بگم؟
تشکرشده 2,351 در 551 پست
آهان.به نظر من الان کلا ذهنتونو درگیر ازدواج نکنید.بذارید روحیه خوب و با نشاط پیدا کنید و آثار روحی بدی که از گذشتتون مونده کامل برطرف شه و اصلا دغدغه ازدواج و اینکه بگین یا نگین نداشته باشید.شما فقط باید به فکر خودتون باشید و آینده زیبایی که باید رقم بزنید.اگر امکانشو دارین پیش یک مشاور برید تا شروع به هدف گذاری کنید و به اهداف کوتاه مدتتون عمل کنید. تاکید میکنم که به ازدواج یا یک رابطه جدید اصلا فکر نکنید.
- - - Updated - - -
من نمیدونم چطوری ازدواج یک دختر مجرد میتونه پنهانی باشه ولی شما خودتون میگید که ازدواج کردید.پس باید بپذیرید.اگر اشتباه ازدواج کردید باید تاوان بدید و اگر اشتباه نکردید که با افتخار به خواستگارتون بگید که قبلا ازدواج کردید.
- - - Updated - - -
من نمیدونم چطوری ازدواج یک دختر مجرد میتونه پنهانی باشه ولی شما خودتون میگید که ازدواج کردید.پس باید بپذیرید.اگر اشتباه ازدواج کردید باید تاوان بدید و اگر اشتباه نکردید که با افتخار به خواستگارتون بگید که قبلا ازدواج کردید.
tamanna139269 (پنجشنبه 06 تیر 92)
تشکرشده 3 در 2 پست
اره.سعی میکنم به این موضوع فکرنکنم.به اون هم فکر نکنم.اما کابوسهامو چکارکنم؟هرشب خواب میبینم ولم کرده وبهم جک وجونوراحمله میکنن.نکنه دارم دیونه میشم؟
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)