نوشته اصلی توسط
tamanna139269
سخت گذشت اومد التماس کرد ک برگردم اولش بامشورت بادوستان قبول نکردم ولی خیلی سخت گذشت 15کیلوکم کردم افسرده شدم میگرن گرفتم کارم هرشب رفتن به بیمارستان وامپول زدن شد.روزی 8تاقرص اعصاب میخوردم نتونستم بازبرگشتم.بازهم تصمیم به ازدواج گرفتیم رفتیم مشاور من اون وزنش.
مشاورتشخیص دادکه من اونودوستدارم واونم منومیخاد ولی گفت که زنش کلا توتوهمه وبیماره وحرفاش بی اساسه و دوستشندارهوولی اون ازش بچه داشت ونمیشدطلاقش داد.
اومد خاستگاریم خانوادم قبول نکردن تصمیم گرفتیم ازطریق دادگاه اقدام کنیم که زنش به پدرش گفت وپدرش اومد درخونه ماابروریزی کرد.زنش تهدید کرد که اگه منو ول نکنه زنش.میاد به خانوادمیگه که منو زن کرده.اونم ازترس ابروش باز سازجدایی زد بازخورد شدم.من بخاطراون همه اعتقاداموتغییردادم چادری شدم لحظه به لحظه زندگیمو باهاش ساختم زمانی که بااون اشنا شدم هیچی نمیدونستم اون منو زنده کرد منم اونو ازخیابون بیرون کشیدم برارشدش تلاش کردم نمیتونم بدمش به کس دیگه اون شوهرمنه نه اون زن.شوهراون زن اون ادم دوسال پیشه اگه من نبودم معلوم نبود الان توچه لجنزاری دست وپامیزد.روز به روز باهام سردتره سردی اجباری.من 10 روزه که پردمو دوختم ترمم تموم شده توخونم بدون هیچ سرگرمی ولی اون خودشو غرق کارکرده که فراموشم کنه به هردری میزنم که فراموشش کنم بستست انگارخدانمیخاد من اونو فراموش کنم هرروز دعامیکنم نذرمیکنم که فراموش بشه اما بدترمیشم ومث بز میرم بهش زنگ میزنم.احساس میکنم بارم سنگینه تخملشوندارم.اونمیگه ازدواج کن اماچطوری باکسی ازدواج کنم وقتی دلم پیش اونه؟ازیه طرف درد جسمی دارم ازیه طرف درد روحی.وحتی اخ هم نمتونم بگم
میترسم باکسی ازدواج کنم محبتش مث اون نباشه .نتونم فراموش کنم زندگیم خراب بشه.شمابگیدچ کنم؟من 20 سالمه و اون 29سالو دوسال باهم رابطه داشتیم.من 18 سال جلودلموگرفتم که عاشق نشم چون خیلی حساسم اما حالا که عاشق شدم خیلی سختمه بخوام فراموش کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)