نقل قول نوشته اصلی توسط tamanaye man نمایش پست ها
دریا جان از خدا بخواه که هرچی خیر و مصلحتتون هست همون میشه .
من اگر جای تو باشم به پیشرفت خودم و همسرم و بچه ای که در آینده بهمون اضاف بشه فکر میکنم ، و بعد در درجه دوم به خانواده ام ، با مجود اینکه بی نهایت خانوادم رو دوست دارم و بهشون وابسته هستم .

من و همسرم در یک شهر دور از خانواده هامون زندگی میکنیم ، ولی به خاطر موقعیت شغلی خودم و همسرم پذیرفتم . خانواده من هم این جوری بیشتر خوشحال تر هستند ، چون خوشبختی و پیشرفت ما رو میبینن ، مدام هم بهم سر میزنن و ما هم میریم بهشون سر میزنیم . تا یک تعطیلی دو یا سه روزه پیدا میشه ، جیم میزنیم میریم پیششون

زندگی توی یک شهر دیگه درسته که اولش برات سخته ، ولی به مرور زمان عادت میکنی ، از همه شهرش با همسرت خاطره میسازید ، بوشهر که دریا هم داره ، به به ...
مراسماشون رو میبینی ، غذاهاشون و خیلی چیزای دیگه ، دوستای جدید پیدا میکنی

خدا رو شکر توی کشور خودت هستی و هر وقت که اراده کنی میتونی خانوادت رو ببینی ... اگر میخواستی یک کشور دیگه بری چی ؟
میدونم سخته ولی اگر موقعیت شغلی همسرت اونجا بهتره قبول کن .

اگر بخوای با مخالفت زندگیت رو به روند قبل برگردونی ... اونوقت همه دلت میشه غصه و غم ، اونوقت با خودت میگی کاش دل خوش داشتم و آرامش و کنار همسرم بودم ولی دوری پدر و مادرم رو تحمل کرده بوده
پدر و مادرت هم میان بهت سر میزنن ، تابستونا که هوا اونجا خیلی گرمه میتونی خیلی پیش خانوادت بمونی ، و یا حتی توی عید ، یا تو میری شهرتون یا همسرت میاد

اگر عاشق همسرت باشی باهاش هرجا که بره میری ، حتی قله کوه;)
تمنا جان تو هم تک دختر بودی؟چندتا خواهر و برادر داری؟
خونواده خودت مخالفت نکردن وقتی خواستین برین؟
مشکل من هم اینه که اصلا دوست ندارم شوهرمو توو این زمونه بد تنها بزارم و خودم بیام پیش خونوادم پس یعنی چون شوهرم اونجا کار داره نمیتونیم خبلی به خونوادم سر بزنیم
از طرفی رفتارهای اقوام شوهرم هم (دست دادن و روبوسی و لباس راحت پوشیدن و...)خیلی اذیتم میکنه
همه اقوام شوهرم (خاله ها و دایی ها و...)اونجان و خیلی هم اهل رفت و اومد هستن
مادر شوهرم اینا هم به خاطر اینکه داماد آیندشون به احتمال زیاد کرمانشاهیه و میخوان نزدیک دخترشون باشن میخوان برن بوشهر
دیشب هم دوباره شوهرم حرفشو زد و بهم گفت که اگه قبول نکنی که بریم بزرگترین خیانت رو به زندگیمون کردی منم میدونم که اونجا بیشتر پیشرفت میکنیم اما فکر دوری از خونوادم و تنها گذاشتنشون خیلی اذیتم میکنه
از طفی اصلا تحملشو ندارم که همشه پیش اقوام شوهرم باشم و اون رفتارهارو ببینم
و اینکه همینجوریش هم شوهرم خیلی به مامانش وابستس و ما اگه باهاشون بریم بوشهر صددر صد این وابستگی بیشتر میشه و من میترسم که به یه مشکل اساسی بر بخورم
هنوز با خونوادم هم اصلا حرف نزدم
موندم چیکار کنم
کمکم کنید تصمیم درست بگیرم