تشکرشده 833 در 318 پست
شیدا. (پنجشنبه 16 خرداد 92)
تشکرشده 8,600 در 1,498 پست
این وول وولکه انگار رهات نمیکنه! به بهانه دعوا خودت رو راضی کردی بهش زنگ بزنی! توجیهش هم اینکه میخواستی بگی نامرده و...!
اگر قصدت و نیت ات این است که این قائله را ختم کنی، راه حلش این است:
۱. بستر زدایی (از بین بردن هر گونه ارتباطی و هرگونه راه تماسی و هرگونه یاد و خاطره ای از ایشون)
۲. توقف فکر (فکرتو با هرچیز دیگری مشغول کن که به ایشون فکر نکنی. و زمانی که ذهنت میخواد بره به سمت خیال و تصورات ایشون، مسیر فکرت رو آگاهانه تغییر بده)
یکی از موثرترین کارها که خیلی میتونه کمک ات کنه این است که چند روزی رو روزه بگیری و در حد توانت به خواندن قرآن و ذکر و عبادت مشغول بشی. و بدرگاه خداوند توبه کنی و ازش استعانت بطلبی.
اینقدر که این موضوع رو برای خودت بزرگ کردی، واقعا بزرگ نیست. آدمهای مجرد با موفقیت از دوست پسر یا دختر چنیدین سالشون حتی به رغم روابط جنسی، جدا میشن. آدمهای متاهل طلاق میگیرند و این دوران را میگذرونند. طرف بچه اش میمیره فکر میکنه بعد از مرگ بچه اش زندگی براش محاله. یکی دو سال بعد می بینیش شاد و شنگول داره زندگیش رو میکنه!
شما که همسرت و بچه هات را در اغوش داری! پس بسیار به مراتب برات راحت تر هست که این آقا را بگذاری کنار.
برای حذف فیزیکی ایشون از زندگیت هم، یک داستانی برای همسرت سر هم کن. مثلا میتونی بگی چیزهای بدی در موردش از دیگران شنیدی و به همین دلیل نه صلاح میدونی پاش رو توی خونه شما بگذاره و نه اینکه همسرت باهاش رابطه داشته باشه. حتی میتونی بگی خودت هم با جس ششم ات متوجه شدی که آدم درستی نیست.
خلاصه خیلی با قاطعیت و محکم دست روی یک نقطه حساسی بگذار و از همونجا همسرت رو قانع کن که ارتباط با ایشون به صلاح نیست.
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد
asemani (سه شنبه 14 خرداد 92), shabe niloofari (دوشنبه 20 خرداد 92),tamanaye man(چهارشنبه 15 خرداد 92), کامران (سه شنبه 14 خرداد 92), شیدا. (پنجشنبه 16 خرداد 92)
تشکرشده 1,881 در 749 پست
سلام برفی عزیزم
امروز رو مدام تو فکرت بودم. همه اش دعا می کردم که بتونی دووم بیاری و نری سراغش . الان می بینم تا حدی موفق شدی. به جط اشتباهی که کردی و بهش زنگ زدی. نباید زنگ می زدی. ازت خوااااااااااهش می کنم ، دیگه به سراغش نرو. هربار دیدی دوس داری باهاش دعوا کنی و ناله و نفرینش کنی ، یه کاغذ بردار و همه حرفاتو بنویس روش. بعد اون کاغذ رو بسوزون و بریز تو آب . باور کن تاثیر این کار فوق العاده ست.
تمریناتی که بهت گفتم رو انجام میدی ؟
کارهایی که گفتم رو انجام میدی ؟
تو این تالار می گردی ؟ با دوستات می چرخی ؟ پیش خانوادت میری ؟
ببین عزیزم اصلا تنها نمون که بخوای تماس بگیری .
راستی الانم که تعطیلاته . پاشو با شوهرت یه مسافرت کوتاه برو. حتی اگه نمی تونی فردا یا پس فردا از صبح تا شب برید پارکی باغی جایی ، بذار مهر شوهرت بیشتر تو دلت بشینه و فراموشی اون راحت تر بشه .
در نهایت اینکه به شدت مشتاق اینم که چند روزی بگذره و تو همچنان سراغش نرفته باشی.
برات دعا می کنم و مطمئنم که می تونی .
چون بلافاصله تونستی ارتباط رو قطع کنی. هنوز چند روزی از اومدن تو به این تالار نمی گذره . اما گام هایی مهم اول رو برداشتی و مطمئنم که بقیه رو هم می تونی.
باز هم میگم. برات دعا می کنم . ما رو بی خبر نذار
غرور ای ناجی حرمت ، تو با من پا به پایی کن
به هنگام سقوط من ، تو در من خودنمایی کن
این شعری که در بیشتر مواقعی که ممکنه غرورم بشکنه با یه کار بیهوده انجام میدم. در مورد من که خیلی کارسازه . تو هم با خودت تکرارش کن . این رو بدون هرچی بهش زنگ بزنی و پی اش رو بگیری غرورت رو شکستی و اون عجز و التماس رو در رفتارت می بینه . یه برفی شکسته !! تو که نمیخوای این طور بشه . پس محکم و استوار روی پاهات بایست و این مرحله از زندگیت رو با سربلندی بگذرون .
خدا هر روز تو رو بیشتر از روز قبل دوست داره . این مهم نیست ؟؟؟
tamanaye man(چهارشنبه 15 خرداد 92), کامران (سه شنبه 14 خرداد 92)
تشکرشده 28 در 11 پست
آسمونیه عزیزم تو خیلی گلی جدا که آسمونی هستی ممنون که برام دعا میکنی دیگه بهش زنگ نمیزنم اون حتی لیاقت تماسهای منو هم نداره من با همسرم ارتباطم خیلی خوب شده کاش میتونستم حضوری باهات صحبت کنم به هر حال ازت ممنونم بیشتر بهم سر بزن. اره بیشتر کارهایی که گفتی انجام میدم تنها چیزی که اذیتم میکنه دلهره ای هستش که وجودم رو گرفته نمیدونم با چی درمانش کنم تا کنار همسرم هستم خوبم به محض اینکه میام سرکار یا اون میره بیرون حالم بد میشه
ویرایش توسط barfi : چهارشنبه 15 خرداد 92 در ساعت 08:01
asemani (چهارشنبه 15 خرداد 92),tamanaye man(چهارشنبه 15 خرداد 92)
تشکرشده 1,278 در 497 پست
برفی جان یک روز خوب میاد که تونستی این دوران رو پشت سر بگذاری و این نامرد رو فراموش کنی ،بعد انقدر پشیمون میشی که چرا به خاطر یک غریبه به همسرت خیانت کردی ، بگذار زمان بگذره ، هر چی که بیشتر از زندگی مشترک با همسرت بگذره بیشتر به همسرت وابسته و علاقه مند میشی و بیشتر و بیشتر پشیمون از کارای گذشته . پس الان کاری کن که عذاب وجدان و پشیمونی در آینده ات رو به حداقل برسونی .
اجازه نده روزی برسه که تو با همسرت خوشحالی و بی نهایت احساس خوشبختی میکنی ، ولی میدونی که یک نامرد لبخند روی لبش هست که در گذشته با تو چه کرده .خیلی افسوس میخوری که ای کاش گذشته برای همیشه پاک میشد ولی نمیشه .حداقل نزار این روزها بیشتر شه .
تشکرشده 1,881 در 749 پست
خواهش عزیزم :o
این حالتت طبیعیه و روز به روز هم کمرنگ تر میشه . گفتی به محض اینکه میای سر کار یا همسرت میره بیرون این طور میشی. این یعنی وقتی تنها هستی این دلهره تو وجودت بیشتر میشه . سعی کن مدت دو سه هفته اصلا تنها نمونی . همسرت اگه خریدی ، چیزی داره باهاش برو. تو محل کارت هم وقتی کاری نداری پیش همکارای خانمت برو. مهمون دعوت کن به خونه ات یا خودت به مهمونی برو.
ارتباطت رو با خدا قوی تر کن. من بعضی شبها قبل از خواب قرآن می خونم. واقعا تو آرامش موثره . هر بار هم به نیت خاصی این کار رو می کنم. دیشب آیه های آخر رو به نیت تو خوندم . دقیقا وقتی قصد کردم که قرآن رو جمع کنم و آیه ای که می خوندم آیه آخرم باشه دیدم خط آیه آخر نوشته : خدا را بر بندگان مغفرت و رحمت بسیار است . من اینو خیلی نشونه خوبی می دونم . پس چرا دلهره داری ؟
راستی اینکه نسبت بهش احساس بدی پیدا کردی خیلی خوبه . اما سعی کن این احساس نفرت نشه که باعث اذیت تو بشه . اونو رهاش کن. انگار که اصلا همچین آدمی هرگز وجود نداشته . اون برهه از زندگیت رو پاک کن . فکر کن که همچین کسی نبوده و وارد زندگیت نشده . در طول روز مدام به این قضیه فکر نکن. رهاش کن ... رها
دختر به جای این کار بشین طرز تهیه یه کیک خوشمزه رو از تو اینترنت در بیار با یه تزیین خوشگل و اگه تنها موندی این کیک رو درست کن تا همسرت رو سورپرایز کنی. :D
هنوز هزار تا کار نکرده تو این دنیا هست. برو سراغ اونها . زندگیت رو عاشقانه کن. بی خیال . اون دیگه تموم شد .... رفت ... از اول هم نبود
barfi (پنجشنبه 16 خرداد 92),tamanaye man(چهارشنبه 15 خرداد 92), سنجاب بازیگوش (چهارشنبه 15 خرداد 92), شیدا. (پنجشنبه 16 خرداد 92)
تشکرشده 28 در 11 پست
asemani (چهارشنبه 15 خرداد 92)
تشکرشده 1,881 در 749 پست
برای برفی عزیزم. به امید اینکه ذره ای از دلهره هات با خوندن این شعر و یاد خدا کم بشه
پیش از این ها فکر می کردم خدا ***خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها****خشتي از الماس وخشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج وبلور ****بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق كوچكي از تاج او ****هر ستاره پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان****نقش روي دامن او كهكشان
رعد و برق شب صداي خنده اش ****سيل و طوفان نعره توفنده اش
دكمه پيراهن او آفتاب ****برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچكس از جاي او آگاه نيست****هيچكس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود*****از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين**** خانه اش در آسمان دور از زمين
بود اما در ميان ما نبود****مهربان و ساده وزيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت*****مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم از خود از خدا****از زمين، از آسمان،از ابرها
زود مي گفتند اين كار خداست****پرس و جو از كار او كاري خطاست
آب اگر خوردي ، عذابش آتش است****هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است
تا ببندي چشم ، كورت مي كند*****تا شدي نزديك ،دورت مي كند
كج گشودي دست، سنگت مي كند*****كج نهادي پاي، لنگت مي كند
تا خطا كردي عذابت مي كند*****در ميان آتش آبت مي كند
با همين قصه دلم مشغول بود*****خوابهايم پر ز ديو و غول بود
نيت من در نماز و در دعا*****ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي كردم همه از ترس بود *****مثل از بر كردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه******مثل تنبيه مدير مدرسه
مثل صرف فعل ماضي سخت بود*****مثل تكليف رياضي سخت بود
*****
تا كه يكشب دست در دست پدر*****راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه در يك روستا******خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر اينجا كجاست*****گفت اينجا خانه خوب خداست!
گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند***** گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند
با وضويي دست ورويي تازه كرد******با دل خود گفتگويي تازه كرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين ******خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟
گفت آري خانه او بي رياست******فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان وساده وبي كينه است*****مثل نوري در دل آيينه است
مي توان با اين خدا پرواز كرد******سفره دل را برايش باز كرد
مي شود درباره گل حرف زد *****صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران حرف زد*****با دو قطره از هزاران حرف زد
مي توان با او صميمي حرف زد ******مثل ياران قديمي حرف زد
ميتوان مثل علف ها حرف زد******با زبان بي الفبا حرف زد
ميتوان درباره هر چيز گفت*****مي شود شعري خيال انگيز گفت....
*****
تازه فهميدم خدايم اين خداست*****اين خداي مهربان و آشناست
دوستي از من به من نزديك تر
از رگ گردن به من نزديك تر….
ویرایش توسط asemani : پنجشنبه 16 خرداد 92 در ساعت 00:53
تشکرشده 28 در 11 پست
آسمانیه عزیز ازت ممنونم شعر فوق العاده ای بود واقعا نمیدونم چطور از خدا دور شدم واین حسه اشتباه تو وجودم ریشه زد خدا خودش دستمو بگیره و همراهیم کنه این چند روز همش با خدا حرف میزدم و احساس شرمندگی میکردم.
تشکرشده 28 در 11 پست
سلام دوستای عزیزم از همتون مخصوصا آسمانیه عزیزم ممنون که منو یاری میکنید من چند روزی است با اون آقا صحبت نکردم و از اون مهمتر حالم هم خیلی خوبه خیلی بهتر از همیشه با همسرم رابطم خیلی خوب شده احساس میکنم همه چیز مثل گذشته شده حتی خیلی بهتر از گذشته شده خیلی احساس خوشبختی میکنم اما هنوز هم امکان لغزش در خودم میبینم پس بازم منو تنها نذارین.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)