آخـــــــیش...مرررررسی خواهر جونی
اصلا اسمت رو که دیدم حالم از اینرو به اونرو شد عشقولانه هات که دیگه جای خود. دست گلت درد نکنه خواهر.
امروز برنامه کاریم خیلی سنگین بود. من هم توان جسمی ام اینروزها زیر خط فقره. اینه که خیلی بهم فشار اومد. فکر کن با سردرد و خستگی و تهوع و کمر درد و...بیای خونه بعد مجبور باشی بری آشپزخونه شام هم تدارک ببینی. بعد از شام دلم میخواست به حال خودم گریه کنم.
خدا پدر کاشف یا خالق استامینوفن کدیین رو بیامرزه. عجب چیزی خلق کرده.
علاقه مندی ها (Bookmarks)