سلام مجدد
من به جز اینجاو شما کسی رو برای مشورت و راهنمایی ندارم پس خواهشا ازم خسته نشید و کمکم کنین
من حرفهای شما رو منتقل کردم به مادرم،مادرم هم دیشب اومده بود کنار پدرم بخوابه،اما پدرم عصبانیه و بهش می گه تا الان هرجا می خوابیدی برو همونجا،خیلی شاکیه که چرا در اتاق رو قفل می کنند ،و می یاد جدا توی هال میخوابه به مادرم می گه تو اینقدر از من به دخترت بد گفتی که اون در رو قفل می کنه چرا باید درو قفل کنه،خلاصه مادرم می گفت من هم خودمو زدم به نشنیدن و جوابی ندادم،اما پدرم خیلی طلبکارانه و عصبانی رفتار می کنه ،الان مساله اش قفل شدن در اتاقه ، جدا دیگه کلافه شدم. نمی دونم تو اون کله مریضش چی می گذره ،می خواستم امروز به مادرم بگم که نباید در برابر حرفش سکوت می کرد و بهش می گفت:
تو یا واقعا نفهمی یا خودتو زدی به نفهمی . واقعا نمی دونی چرا در اتاق رو قفل میکنه؟واقعا درک نمی کنی؟چرا زندگی رو به همه جهنم می کنی؟مشکلت چیه؟حداقل حرف بزن شاید بتونیم کاری کنیم.بگه این بچه از تو می ترسه. مدام غمگینه و گاه و بی گاه گریه می کنه.آخه تو چه جور پدری هستی؟مگه ما کم مصیبت و مشکل داریم که باز هم بهش اضافه می کنی.واسه یه بارم شده حرفتو رک و پوست کنده بگو ببینم مشکلت چیه؟
اما نگفتم گفتم اول با شما مشورت کنم ببینم گفتن این حرفها درسته یا نه؟آخه سکوت که مشکلی رو حل نمی کنه.پدر من که پسر 15 ساله نیست که 60 سالشه.
به خدا دیگه خسته شدم.پدرای مردم رو که می بینم غمم صد برابر میشه.این همه کار واسه بچه هاشون می کنند.نمی دونم چی به ما داده که حالا ازمون پس می خواد.فکر کنم خودم هم به روانشناس نیاز دارم.تمام استخونام درد می کنه.همش می ترسم یه بلایی سرم بیاد
حالا به نظر شما این حرفا رو بگم مادرم بهش بگه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)