سلام دوستان
باز اومدم اما با یه مطلبی که زیاد به عنوان این تاپیک مربوط نیست
دیشب شنیدم داییم دخترشو از ادامه تحصیل منع کرده و اجازه ی ادامه تحصیل بهش نمیده یعنی امسال دیپلم رو بگیره دیگه نمیذاره ادامه بده....البته فقط شنیدم حالا نمیدونم چقد صحت داره.
هر وقت با پدرم حرف میزنم یه چیزایی میگه که من زیاد توجه نداشتم..البته تقریبا حس میکنم راست میگه ولی نمیشه مطمئن بود
دختر داییم تا قبل از این زیاد پیش ما لباس خوشگل نمیپوشید و همیشه چادر سرش میکرد ولی جدیدا از عید به اینور خیلی خوشگل لباس میپوشه...و اصلا چادر نمیذاره...اونموقعهایی که من به دختر داییم نگاه نمیکنم بابام میگه اون نگات میکنه
دوستان گفتن چون ویدونه دوستش داری میخواد ببینه چیکار میکنی و روی حرکاتت حساسه..ولی بنظر من اگه اینطور بود تا من نگاهش میکردم باید نگاهشو برمیگردوند تا من متوجه این رفتارش نباشم ولی برعکس بارها شده زل زده به چشمام.برق نگاهش خیلی باهام حرف میزنه
ولی نه گفتنش
هر کی میخواد ازدواج کنه تو مراحل ازدواج متوجه یک سری مسائل میشه...تو این اقدام خواستگاری و حرف و حدیثهایی که تا بحال پیش اومده من متوجه حس بد زنداییم به مادرم شدم..گویا مخالفه....البته همش حدسیاته که میشه احتمال زیادی داد...دلیلشم اینه که زنداییم 13 سال خونه پدر شوهرش زندگی میکرده تو خونه اونا به پدر و مادر شوهر خدمت میکرده و همونجا هم غذا میخورده و فقط واسه خواب میرفته واحد خودش....گویا اونموقع از خانواده مادرم خیلی عذاب دیده حالا به اصطلاح نمیخواد دخترش عروس این خانواده بشه...10 سال یکی از داییام معتاد بود دوستاش واسه طلب پول به خاطر مواد میومدن در خونه داد و بیداد...خالم اونموقع نوجوون بود بد اخلاقی و بی ادبی میکرد و......چند وقتی هم با مادرم(دلیلشو نمیدونم)قهر بوده..
اینا همش مایه استرس و عذاب زنداییم میشده...حتما بهش تیکه هایی هم مینداختن....خب حق داره...مشکل از خانواده مادرمه....الان زنداییم زیاد دل خوشی از مادرم و خانوادش نداره
من میخواستم طبقه پایین خونمونو درست کنم اونجا بشینم با این چیزهایی که اخیرا فهمیدم میدونم عمرا دختر داییمو مادرم با هم جور نمیاین...الان خوبن ولی اونطور که مادرمو میشناسم میدونم جنگ بدی راه میوفتاد بینشون اگه تو خونه خودمون زندگی میکردم..چون خانوادتن زبونشون تلخه مادرم اینا...
ببخشید سرتونو درد اوردم...یکم از خودم ناراحتم چون دارم خودمو دستی دستی نابود میکنم..درس خوندنو تعطیل کردم اونقدریم که میخونم میرم سر امتحان از روی اعصاب خوردم همه چی رو فراموش کرده از جلسه میام بیرون...
از 4 تا امتحان 3تاشو کامل خراب کردم...فقط امیدوارم صحبتم با دختر داییم نتیجه اش مثبت باشه تا حداقل منم یه انرزی بگیرم
ممنون بای
علاقه مندی ها (Bookmarks)