به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array
    میدونی همراهی تلخه خیلی
    اونقدر که من گاهی مزه تلخشو تو دهنم حس میکنم

    اما تموم شده مثل مرگ که بازگشتی نداره قبول کن و خودتو بیشتر از این آزار نده
    [align=center]ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم ...از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم[/align]

  2. 5 کاربر از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده اند .

    asemani (پنجشنبه 02 خرداد 92), hamrahi (چهارشنبه 01 خرداد 92), من مریمم (جمعه 03 خرداد 92), دلنشین (پنجشنبه 02 خرداد 92), شیدا. (چهارشنبه 01 خرداد 92)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 آذر 92 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-08
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    791
    سطح
    14
    Points: 791, Level: 14
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 202 در 83 پست

    Rep Power
    24
    Array
    جوانه عزیز تاپیکت رو خوندم دقیقا هم مشکل هستیم فقط یه فرقی داریم این که تو یک ساله داری این کاررو میکنی و من چهارسال فکر کنم چیزی که فرشته مهربون گفت که بعدا دچار اسکیزوفرنی میشی درمورد من صدق کنه :)
    هر چند سعی میکنم که تلاش کنم و فراموش کنم از دیروز سعی کردم تکنیک توقف فکر رو اجرا کنم بعد دیدم هر یک دقیقه من دارم به این طرف فکر میکنم اصلا خودم هم باورم نمیشد که انقدر تو زندگی من جریان داره
    شاید اگه یه ادم بهتر جایگزینش میشد انقدر بهش فکر نمیکردم فکر کردن بهش باعث میشه خیالم راحت بشه که یه جایی تو زندگیم ارامش داشتم که میتونم با فکر کردن دوباره برش گردونم اون ارامش رو
    امیدوارم هر دومون بتونیم موفق باشیم و فراموش کنیم هر چند سخت هر چند چهار سال طول کشیده امیدوارم به سال پنجم نکشه و همه چی تموم بشه

  4. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array
    تموم میشه فقط باید بخوای
    جایگزینی هیچ تاثیری نداره فقط باعث میشه هی مقایسه کنی و همش بیشتر بش فکر کنی
    نه بابا اسکیزوفرنی چیه ؟ مگه الکیه؟ ;)
    زندگی حیفه ، دنیا به این قشنگی ، اریبهشت به این فوق العاده ای حیف تموم شد، حیف نیست تو بجای حضور تو حال و لذت از لحظه لحظه های زندگیت بشینی با خیال و خاطره زندگی کنی؟
    تنها راه اینه که باور کنی تموم شده
    دنبال راه حل نگرد برای فراموش کردن و ... فقط بدون باید بپذیری که این واقعیت تو زندگیت بوده و تو باعثش بودی و حالا دیگه نباید بزاری فرصت های جدید زندگیتو از ذست بدی
    چهار سال زیاده من یک سال از عمرمو از دست دادم دو ماه هم هی میگفتم وای یک سالم رفت یهو دیدم اینجوری نمیشه من هنوز زنده ام و باید از فرصت زندگی کردنم استفاده کنم یه شکست نباید باعث شه همه زندگیتو ببازی عزیزم

    یکم سعی کن یاد بگیری نیازهاتو بشناسی و مدیریت کنی، من خودم از 9 سالگس حس میکردم باید یه مرد تو زندگیم باشه الانا که یاد گرفتم این نیازو بپذیرم و همش بش فکر نکنم زندگی بهتری دارم و فهمیدم هیچ اتفاقیم نمیافته اگه نباشه فقط لذتهای لحظه هامو از دست دادم سر فکر به اینکه کاش یکی بود کاش یکی بود چرا من عشق ندارم چرا فلان شد چرا بهمان شد حالا به جهنم که نیست چرا باید زندگی و لحظه هامو نابود کنم



    تو حال زندگی کن و از نفس کشیدن لذت ببر
    [align=center]ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم ...از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم[/align]

  5. 5 کاربر از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده اند .

    asemani (پنجشنبه 02 خرداد 92), hamrahi (چهارشنبه 01 خرداد 92), sanjab (دوشنبه 17 تیر 92), من مریمم (جمعه 03 خرداد 92), تهمتن (پنجشنبه 02 خرداد 92)

  6. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 شهریور 93 [ 10:51]
    تاریخ عضویت
    1392-2-20
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    1,301
    سطح
    20
    Points: 1,301, Level: 20
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    118

    تشکرشده 160 در 70 پست

    Rep Power
    22
    Array
    جوانه جان چقد قشنگ بیان کردی ،منم دقیقآ مشکل شما را داشتم ، امشب توی خیابون قدم میزدم و ی دختر بچه رو دیدم که دستش می خواست به زور تو جیبش کنه ، پیش خودم گفتم اگه نامزدم بود ، بعد ما الان دختر به این قشنگی داشتیم ، حتمآ از این کار بچه خنده اش می گرفت ........میرم جلو ویترین مغازه میگم اگه الان بود حتمآ می گفت این لباس زیادی رنگارنگه ......خلاصه لحظه لحظه دارم برام سخت می گذره ....چقد مورد زندگیت شبیه من بود ، نامزد منم دقیقآ همون شرایط تحصیلی رو داشت ولی اخلاقش مثل شوهر mazlom بود!چقد این سایت موردهای مشابه هست....جوانه جان من الان ترجیح میدم باشه ، میرم تو نت میچرخم ببینم آیا امکان داره زمان به عقب برگرده :( روزگار سختیه ، هر کی تو گود باشه درک می کنه ....ی لحظه مثل الان تو عاقل میشیم و با خودم فک میکنم تموم شدنش بهتر بود ...ی لحظه دیگه منم دیوانه وار بهش ایمیل میزنم .....چند لحظه دیگه میزنم زیر گریه ......خدا کجای این زندگی هست ؟انگار یکی پاشو گذاشته رو کمرم داره فشار میده ...دیگه به هیچی نمی خندم...جوانه جان من فقط با خوندن پست نازنین آریایی حالم بهتر شده...ولی آیا موردی که برای نازنین پیدا شد برای منم پیدا میشه ؟من عقد موقت کرده بودم (که ای کاش نمی کردم ) ...چطوری باید به نفر آینده توضیح بدم ؟

  7. 2 کاربر از پست مفید دلنشین تشکرکرده اند .

    hamrahi (پنجشنبه 02 خرداد 92), شیدا. (پنجشنبه 02 خرداد 92)

  8. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 آذر 92 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-08
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    791
    سطح
    14
    Points: 791, Level: 14
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 202 در 83 پست

    Rep Power
    24
    Array
    من بعضی موقع ها انقدر حالم بد میشد به درگاه خدا دعا میکردم میگفتم فقط یه بار تو زندگیم معجزه کن و زمان رو دوباره برگردون به 4 سال پیش و هر روز صبح به امید معجزه میخوابیدم ولی نه معجزه ایی اتفاق افتاد و نه اوضاع بهتر شد

  9. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array
    نباید فکر کنی یکی بیاد تو زندگیت حالت بهتر شه
    باید همین جوری حالت خوب شه
    فکر نکنم عاقل بودن منم راحته همین دیشب از 1 تا 7 صبح بش فکر میکردم و تصور میکردن اگه دوباره ببینمش چه احساسی دارم یا اگه ازدواج کرده باشه اگه بچه داشته باشه اگه من ازدواج کرده باشم...
    مثلا قراره خیال پردازی نکنم
    اما هر وقت تو زندگیم هر مشکلی پیش میاد از امتحان خوب ندادن از خواب موندن و هرچیز کوچیک دیگه میگم اگه الان با من بود اگه پشتوانم بود اگه اگه ها تمومی نداره دلنشین عزیزم
    همینه دیگه فکر کن اصلا نبوده گاهی من چشمهامو میبندمو به خاطرات خوشم فکر میکنم بعد حس میکنم خواب بوده و انگار هیچ وقت اتفاق نیافتاده اینطوری راحت تر با نبودش کنار میام


    تو زندگی دیگران تو فقط ظاهرو میبینی
    مطمون باش تنها بودن برای من و تو و همه آدمهای مثل ما تو این موقعیت بهترین نعمت خداست
    خوب بود الان یکی بود هی بت بد بین بود به خاطر رابطه قبلیت؟ خوب بود یکی باشه بیشتر آزارت بده؟
    تو الان تو وجودت فکر میکنی همه زن و شوهرها گل و بلبلن و همش قربون صدفه میرن نه عزیزم
    همه زندگی ها پر مشکله و آدم قوی و فولادی و صبور میخواد برای ساختن با یه مرد ( هر چقدرم مرد خوب باشه) که ماهایی که آسیب دیدیم ( من که خیلی زیاد) الان روحن و جسمن و حتی احساسن آمادگی رابطه نداریم
    منم یه زمانی دلم میخواست زود وارد یه رابطه دیگه شم آدمهای خوبیم بودن اطرافم میدونی یکیشون انقدر قربون صدقم میرفت بعد من میشستم گریه میکردم که خدایا چی میشد نامزد خودم اینطوری بود؟؟؟
    خوب این یعنی من آماده رابطه جدید نیستم
    پس الان همه رابطه ها رو حتی اس ام اسی قطع کردم و دارم خودمو آماده میکنم برای همسر بودن برای مادر بودن
    برای اینکه انقدر خوب باشم که لایق عشق و خواستن یک مرد فوق العاده باشم

    من بزرگ شدن خودمو آروم بودنمو حس میکنم ( یه زمانی تو همین تالار اگه یکی پست منو ویرایش میکرد داغون میشدم اما الان تاپیکم قفلم شده اما برخوردم واقع گرایانه است )

    همراهی جان
    منم گاهی میگم کاش با روحیه الانم وارد اون رابطه میشدم ...
    خوب یه چیزهایی دست خود آدم نیست
    همیشه یادتون باشه بهترین چیزها چیزهایی هستن که هستن و بهترین موقعیت موقعیتی که الان داریم
    ازش استفاده کنیم و در حسرت دیروز امروزمونم از بین نبریم


    [align=center]ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم ...از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم[/align]
    ویرایش توسط جوانه؟؟؟ : پنجشنبه 02 خرداد 92 در ساعت 14:48

  10. 4 کاربر از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده اند .

    asemani (پنجشنبه 02 خرداد 92), hamrahi (پنجشنبه 02 خرداد 92), من مریمم (جمعه 03 خرداد 92), دلنشین (پنجشنبه 02 خرداد 92)

  11. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 شهریور 93 [ 10:51]
    تاریخ عضویت
    1392-2-20
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    1,301
    سطح
    20
    Points: 1,301, Level: 20
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    118

    تشکرشده 160 در 70 پست

    Rep Power
    22
    Array
    جوانه جان من هر روز از خواب بیدار میشم و به خودم قول میدم که امروز پیگیر کارهام میشم ، الان 4 ماهه من هیچ کار مثبتی نکردم ...فقط دارم فک میکنم ، قبلآ انقدر شوق داشتم میدان حرف زدن رو از همه می گرفتم اما الان تا یکی میاد پیش خودم میگم اه الان میخواد باهام حرف بزنه .......فقط تو این سایت میام و ی کم آروم میشم ....دارم سعی میکنم ذهنمو از آشفتگی در بیارم و مشکلمو تو این سایت به طور واضح بنویسم تا دوستان نظر بدن اما هر وقت میام بنویسم نصفه هاش حالم بد میشه ! کاش کاش کاش خدا ی فرصت واسه جبران اشتباه ما آدما میداد ، فقط ی فرصت .....

  12. 2 کاربر از پست مفید دلنشین تشکرکرده اند .

    asemani (پنجشنبه 02 خرداد 92), hamrahi (پنجشنبه 02 خرداد 92)

  13. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array
    عزیزم خدا الان بمون فرصت جبران داده دیگه
    نعمت حیات و هنوز داریم پس فرصت جبران هست

    به هر حال باید از این حال خارج شی یا الان یا یک سال دیگه
    هیچ راه دیگه ای نداری
    باید بخوای و انجامش بدی

    خیلی سخته میدونم اما شدنیه

    اگه بتونی محیطتو برای یه مدت عوض کنی خیلی خوبه
    مثلا من یه سفر دو ماهه رفتم کلی حالمو بهتر کرد
    [align=center]ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم ...از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم[/align]
    ویرایش توسط جوانه؟؟؟ : پنجشنبه 02 خرداد 92 در ساعت 17:10

  14. 2 کاربر از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده اند .

    asemani (پنجشنبه 02 خرداد 92), hamrahi (پنجشنبه 02 خرداد 92)

  15. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 آذر 92 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-08
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    791
    سطح
    14
    Points: 791, Level: 14
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 202 در 83 پست

    Rep Power
    24
    Array
    هر چقدر خواستم جلوی فکرم رو بگیرم و تکنیک توقف فکر رو اجرا کنم نشد و امروز بهش ایمیل زدم باز هم اصرار و التماس کردم که برگرده
    از خودم متنفرم که نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم
    نمیدونم چرا جواب ایمیل هام رو نمیده چه طوری یه ادم انقدر مقاومه که 4 ساله بهش ایمیل میزنم و جواب نمیده من اگه دشمنم هم بود جوابش رو میدادم :(
    غمگینم از دست خودم که نمیتونم کنترل داشته باشم کاش میشد این قسمت ذهنم که مربوط به خاطره هام با اونه پاک میشد
    ویرایش توسط hamrahi : شنبه 04 خرداد 92 در ساعت 11:07

  16. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مرداد 92 [ 05:21]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    142
    سطح
    2
    Points: 142, Level: 2
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 34 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام همراهی جان من کوچکتر از اون هستم که بتونم کمکی بهت بکنم و خودم سراسر اشتباه هستم، من اخیرا از نامزدم که عاشقانه دوستش داشتم و اولین عشق زندگیم بود جدا شدم و بدون اون زندگیم کاملا مختل شده بود اما رفتاری که با اون داشتم دقیقا برعکس شما بود طوری که اون فکر میکرد من به زندگی عادی برگشتم و فراموشش کردم.. می دونم خیلی سخت هست که آدم درون شکننده و دلتنگشو پشت ظاهر قوی مخفی کنه و بتونه مقاومت کنه در برابر وسوسه تماس با کسی که میخوای باشه.. اما این تماس ها اونو بیشتر دور میکنه.. چیزی که من در این چند روز یاد گرفتم اینه که تلقینات مثبت، تقویت اعتماد به نفس و نگاه مثبت به آینده و تکرار تلقینات به ذهن که اون شخص مناسب من نیست، من برای خوشبختی نیاز به کسی ندارم و ... کم کم به ضمیر ناخودآگاه منتقل میشه.. نه اینکه فراموشش کنی، بزار دلت براش تنگ شه اما بپذیری در اون زمان مشکلی داشتی که تو رو به جدایی کشوند و الان با گذشت زمان اون مشکل تو ذهنت کم رنگ شده اما برگشت به اون رابطه یعنی شروع همون مشکلات به علاوه کلی مشکل دیگه... خودت رو دوست داشته باش و برای خودت زندگی کن... چیزایی که من میگم، مواردی هستن که این روزا سخت درگیرشم و دارم سعی میکنم یک ثانیه از ذهنم دور کنم رابطه گذشتمو و خودمو پیدا کنم و خیلی به من کمک میکنه.. هر روز بهتر می شم.. مقاومت نکن در برابر ذهنت.. وقتی به یادش میفتی بهش فکر کن.. لبخند بزن و از افکارت بخواه دور بشن و اجازه بدن به خودت فکر کنی.. یک فیلم ، یه کتاب و یا یه فعالیت مناسب میتونه به ما کمک کنه که ذهنیت خودمون رو عوض کنیم... من فکر می کنم مشکل اصلی ما خانمها نشناختن خودمون هست و اینکه خوشبختی و شادیمون رو به جای اینکه از درون خودمون پیدا کنیم صرفا وابسته به مرد زندگیمون میدونم و این هم یکی از دلایلی هست که با فرد نامناسب وارد رابطه میشیم و شکست میخوریم.. یک فیلم که دیشب دیدم و یک کتاب که دو روز هست دارم میخونم خیلی خیلی به من کمک کرد.. نمیدونم اجازه دارم اسمش رو بگم یا نه.. اما ذهنیت من رو درباره زندگیم عوض کرد.. فهمیدم یه عمر بدون عشق به خودم زندگی میکردم و خودم رو نمیشناختم و نخواستم بشناسم... فکر میکنم شما هم مدتی به افکارت بگو تنهات بزارن و اجازه بدن خودت رو پیدا کنی و بپذیری و قدرت خدای درون خودت رو بشناسی و به همه دنیا ثابت کنی لیاقت بهترین ها رو داری نه کسی که به علت اینکه 4 سال پیش لیاقت زندگی با شما رو نداشت از زندگیت بیرون کردی، الان که 4 سال هم با تجربه تر و کامل تر شدی... پس با افکارت لحظه ای که تو رو وسوسه میکنند برای تماس، ارتباط برقرار کن و نذار تو رو کنترل کنند و تو افکارت رو کنترل کن. پیشنهاد میکنم هر زمان خواستی ایمیل بدی اون متن رو روی کاغذ بنویسی و تمام احساسات اون لحظه رو روی کاغذ بیاری و بعد از بین ببری و با از بین بردن اون کاغذ در ذهنت اون شخص رو به دست باد بسپاری تا بره .. بهتر از این هست که اون متن به دست اون برسه و جوابت رو نده ، هم او دور تر میشه و هم تو ممکنه احساس کنی عزت نفست کم شده... من کلی جمله تاکیدی مثبت و تکنیک هایی که واقعا اثر داشت یاد گرفتم.. شاید ظاهرا از نظر بعضی ارتباط برقرار کردن با افکار و تلقین مثبت بی تاثیر باشه اما برای من معجزه بود.. به نظر من شما هم کتاب مناسب در این زمینه بخونی.. " زمانیکه در گذشته گرفتار شویم، نخواهیم توانست در حال زندگی کنیم و اگر در حال نباشیم چگونه میتوانیم آینده ای روشن خلق کنیم؟" همراهی عزیز میدونم شایستگی تمام خوبی ها رو داری پس به تجربیات و لحظات مفید اجازه بده تا زندگی ات را دربر بگیرند. - - - Updated - - -
    ویرایش توسط من مریمم : شنبه 04 خرداد 92 در ساعت 13:07

  17. 3 کاربر از پست مفید من مریمم تشکرکرده اند .

    hamrahi (شنبه 04 خرداد 92), sanjab (دوشنبه 17 تیر 92), دلنشین (شنبه 04 خرداد 92)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمیتونم از حق خودم دفاع کنم.
    توسط Pooh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 خرداد 94, 00:32
  2. چه طوری میتونم بخشی از حافظه مو پاک کنم
    توسط ribbon در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 03 مهر 92, 17:59
  3. نه میتونم ادامه بدم نه جدا بشم
    توسط sheidajojo در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 مرداد 92, 10:57
  4. با خانواده افسرده ام چه کار میتونم کنم؟
    توسط pardis 1995 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: شنبه 15 مهر 91, 05:48
  5. هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
    توسط matra در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 22:27

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.