نوشته اصلی توسط
سان آی
سلام اقای کامروا هنوزم تو اون حال و هوایید ببین پسر خوب این مشکل واگیر دار شده اکثر ادما یه جورایی بهش مبتلا شدند ولی همه دارن می سوزن و می سازند همین خوش به حال اونایی که به سبک ایرانی ازدواج نمی کنن ازدواج به سبک اروپایی بهترین ازدواج که واسه ما شده ارزو اول زندگی می کنن بعد بقیه مراحلی ازدواج ولی ما چی تازه بعد ازدواج هم که راه پس و پیش برامون سخت تر می شه همین که بهش زنگ نمی زنی نشون می ده ادم محکمی هستی همین راه رو ادامه بده به مرور زمان انقدر کم رنگ می شه که اسمش به زور یادت بیاد دیگه هیچ عشقی رو تجربه نکن تو عالم متاهلی که هیچ سرانجامی نداره
سلام.ضمن اینکه آرزو میکنم مشکل شما هم حل بشه واسه قسمتایی که قرمز کردم میخوام چیزایی بگم!
این مشکل واگیر دار شده:
دقیقا همینطوره! شایدم قبلا بوده اما چون جامعه بسته و سنتی بوده و چنین فضاهایی هم نبوده که افراد بتونن در موردش صحبت کنن! معلوم نمیشده و زیر پوست شهر بوده!الان مدتیه که داریم خیلی همه گیر میبینیمش! من فکر میکنم خیلی ها را درگیر میکنه اما ی عده عاقلن و همون ابتدا سرکوبش میکنن و نمیذارن پر و بال بگیره! یه عده هم هی بهش دامن میزنن و گرفتار اساسی میشن
خوش به حال اونایی که به سبک ایرانی ازدواج نمی کنن:
قبل از ازدواجم به این موضوع پی برده بودم و سبک سنتی را دوست نداشتم. ازدواجی که با عشق زیاد شروع بشه تو شکل سنتی-ایرانی نادره چون تو چند جلسه خواستگاری اونم تو محیط رسمی و با حضور بزرگترا احساسات نمیتونن فرصت قلیان پیدا کردن داشته باشن! اما مزایاشم نباید از نظر انداخت مثل اینکه انسان با شناخت از خانواده و اصالت طرف انتخابشو انجام میده! یا رابطه به سمت انحراف نمیره! و ....!
من شخصا کیسی را واسه حالت اول نداشتم ! اگه داشتم درست تحقیق میکردم و بعد که خوب عاشقش میشدم(چون وصال تو آشنایی نیست، این عشق مرتب تشدید میشد) قطعا از دست نمیدادمش. من کسی را واسه سیستم دوم نداشتم بجز اون مورد که تو دانشگاهم بودن که خانوادشون نظامی و خیلی مقرراتی بودن(مثلا راس ساعت 6 همه باید سر میز صبحانه بودن و 1000تا اختلاف سلیقه و فرهنگ دیگه(من خانوادم فرهنگی بودن و پدر و مادرم معلم) ازدواجم صورت نگرفت ولی تا مدتها اذیت میشدم(یم).) ی بار اون آخرا تو دانشگاه دیدمشو چند ثانه چشم تو چشم شدیم! میخواستم تو چماش ذل بزنم و بهش بگم بیا با تمام مخالفت خانواده هامون ازدواج کنیم فوقش از تهران میریم! و انگار اونم منتظر بود اینو بهش بگم ولی تصمیم گرفتم با عقلم ازدواج کنم! (انشالله اونم تو زندگیش خوشبخت شده باشه،دیگه سالهاست ازش خبری ندارم!)
دیگه هیچ عشقی رو تجربه نکن تو عالم متاهلی
دقیقا. با توکل بر خدا و کمک دوستان دارم این فکر را سرلوحه کارام میکنم و تلاش میکنم این حسو به خانومم داشته باشم.بعضی وقتها تو فکرم میاد وسوسش ولی از همون ابتدا سرکوبش میکنم و نمیذارم پر و بال بگیره دیگه چون میدونم اشتباهه و آدم باید به زندگی خوش بچسبه
*به جادوی چشم تو شیدا شدم*
*ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
*من آن قطره بودم که با موج عشق*
*در آغوش مهر تو دریا شدم*
ویرایش توسط کامران : سه شنبه 07 خرداد 92 در ساعت 14:07
علاقه مندی ها (Bookmarks)