نوشته اصلی توسط
شیدا.
کاری نمی شه کرد جز این که باز دور هم جمع بشیم و باز به درد دل کامروا گوش کنیم و باز بگیم
تو رو خدا حتی یک قدم به سمتش برندار.
درد عشقی که داری ازش می گی و گاهی شیرینه و گاهی تلخه و گاهی یادآوریش خنده به لبهات می آره و ... در مقابل درد خیانت هییییییییچه.
دردی که همیشه و همیشه چشمها را تر می کنه و دستها را یخ.
هیچوقت با یادآوریش لبخند به لبت نمی آد.
هیچوقت دلت تنگ اون روزها و اون حال و هوا نمی شه.
درد وحشتناکیه.
نذار خانمت به گروه دردمندان خیانت وارد بشه.
ممنون از پاسختون. من نمیخواهم اصلا اشتباهم را تکرار کنم و به نوعی برای اینکه تخلیه بشم احتیاج به حرف زدن و به قول شما درد و دل کردن داشتم. نیاز به درک شدن و شنونده دارم. حتما انتظار ندارید اون شنونده همسرم باشه
نوشته اصلی توسط
shabe niloofari
این عشق پر ازسوز و گداز فقط و فقط به این خاطره که به وصال نرسیده
مطمئن باش اگر الان به جای همسر فعلیت با اون دختر زندگی می کردی و به وصال رسیده بودی، هیچ خبری از این عشق آتشینی که می گی نبود.
.
.
.
همه این داستان های عاشقانه قدیمی مثل لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد، اگه دقت کنی بهشون می بینی که هیچ کدوم به وصال نرسیده. وگر نه افسانه نمی شد
نوشته اصلی توسط
com_eng
به قول دکتر میثاق نقطه اوج عشق نقطه وصال است و بعد از اون عشق کم کم فرو کش میکنه
دلیل اینکه عشق شما آتشینه نسبت به اون خانم اینه که دور از دسترستونه و فکر میکنید اگه بهش برسید دنیاتون بهشت میشه ولی اینطور نیست تازه اونوقته که متوجه میشید دیگه ایشونم کم کم براتون عادی میشه و اونوقت ممکنه ذهنتون دنبال یک حس عاشقانه جدید بگرده.
.
.
.
آره واقعا جمله معروف " ازدواج غروبه عشقه " واقعیته. این احساسات زیبا واسه عشق به وصال نرسیدست و دوره کوتاهیی داره. بعدش زندگی و واقعیاتشه!
نوشته اصلی توسط
sara.s
عشق!
تب و تاب رسیدن و ترس از شکست، ترس از طرد شدن که معمولا از ترس طرد کردن شدیدتره. ترس از دست دادن؛ نبودن طرف مقابل، غصه خوردن، برملا شدن یه راز، غمبرک زدن و گریه کردن برای رسیدن به معشوق، لحظه شماری کردن برای یه لبخند، یه بوسه، یه نگاه!
ما تو فرهنگمون (با توجه با اشعار شاعرامون در مدح معشوق) به این چیزایی که نوشتم میگیم عشق!
ولی آیا واقعا عشق اینه؟
آقای کامروا، منم حس و حال شما رو داشتم، الان که میشینم فکر میکنم میبینم چه روزای خوبی بود من ساعتها به گوشی موبایلم خیره میشدم یه اساماس از طرفش بیاد. آهنگ گوش میکردم، قهوه میخوردم، سیگار میکشیدم، شعر میگفتم، اصلا قریحه و استعداد نویسندگیم شده بود در حد لورکا! اینقده با خلوت خودم و چیزایی که تو ذهنم مجسم میکردم خوش بودم، اصلا یه حال خوشی میگم یه چیزی میشنوید. غم عشق خیلی شیرینه! البته ما بهش میگیم غم عشق، بیشتر تصورات ذهنمونه...
الان که سبک زندگیم و نوع دوست داشتنم داره عوض میشه خوشحالما، نمیگم نیستم... ولی تو ذهنم همش به خودم میگم خب سارا همش همین بود؟ همین؟
خب تو که دم از عشق و عاشقی میزدی که خودت قراره بشینی سر سفره و عقد و بعد از سه بار بگی بعله... تو که میگفتی من خورشت درست نمیکنم و کار خونه نمیکنم الان نشستی کتاب آشپزی ورق میزنی و خودتو فحش میدی که چی برای خودشو مامانش درست کنید، تویی که فقط املت بلدی!
بعد غروب که میشه، آی دوباره شاعر میشم من، آی عاشق میشم من... هی فکر میکنم میبینم خب؟ بعدش چی؟
میدونین آقای کامروا....... امثال من و شما عاشق عشق نیستیم، عاشق غم عشقیم.
درسته sara.s عزیز. بد بختیه آدمایی مثل من و شما اینه که از رسیدن به آرامش و توش موندن خوشمون نمیاد و عاشق اون حس غم و فشارهای روحی این وادی هستیم و توانایی لذت بردن از شرایط استی بل و آرام را نداریم. هر روز منتظر اومدن یک هیجان،یک ماجرا و یک شور جدید تو زندگیمون هستیم که خواب و خوراکمون را بکیره و با اون آهنگ غمناکی که میشینیم و به یادش گوش میدیم حال میکنیم نه از رسیدن و ... ولی باید کسی مثل خودمون باشه تا حرفمون را درک کنه. اکثر افرادی که زندگی عادیشونو دارن میکنن براشون این حس قابل درک نیست و ته وجودشون به امثال ما میخندن
اگه تو تایپیک خودت این جمله را مینوشتی بهت میگفتم اگه عاشق غم عشقی هیچوقت ازدواج باهاش نکن تا همیشه تو مرحله سوز و گداز بمونی چون بعد وصال همه چیز عادی میشه و دیگه از اون غم زیبا خبری نیست!
(راستی که این غم لذت بخش ترین حسیه که خدا آفریده(شکر که منم بی بهره نموندم هرچند واقعا اذیت شدم))
نوشته اصلی توسط
صبا_2009
سلام
من اصلا كاري به عشق و عاشقي و اينكه بدون عشق سر سفره عقد نشستين و اين دختر فيل شما رو به هندستون ميبره ندارم
چند حالت براي موضوعتون در نظر بگيريد
1- شما بر مي گردين به اين خانم و همون عشق و عطش رو تجربه مي كنيد و كارتون به جاهاي باريك مي كشه و از همسرتون جدا مي شيد (بماند كه همسرتون چه زجري مي كشه) و بعد از يه مدت مي بينيد اون جلوه اي رو كه از دور واستون داشت رو نداره و دوباره يه شركت ديگه و يه منشي ديگه و الي اخر ...
2- شما بر مي گردين به اين خانم ولي اين خانم خواستگاري داره يا خواهد داشت و بهش جواب ميده و شما همچنان غم هجران و درد عاشقي رو به دوش مي كشيد
3- شما بر مي گردين و اين خانم بخاطر شما به خواستگاراش جواب رد مي ده ولي شما ايشون رو همچنان در آب نمك مي خوابونيد و ديگر هيچ
4- شما فكراتون رو با خودتون مي كنيد و از خانم منشي خواستگاري مي كنيد و يه دعواي زرگري با همسرتون راه مي اندازيد قبل از اينكه كارتون با خانم منشي به جاهاي باريك برسه از همسرتون جدا مي شيد و با ايشون ازدواج مي كنيد اينكه تو زندگيتون ايشون چقدر بتونه نيازهاي شما رو برآورده كنه هم بماند
5- حالت هاي ديگه رو هم خودتون تصور كنيد
چقدر تو اين حالت ها اون دختر آسيب مي بينه، چقدر شما و چقدر همسرتون؟
فكر مي كنيد آرامش و هيجان زندگيتون تو اين حالت ها بيشتر از الان ميشه؟
به نظرتون اگر واقع بينانه نگاه كنيد اين افكارتون باعث خودآزاري و ديگر آزاري نيست؟
به اون خانم منشي چه ربطي داره كه شما دلتون دچار لرزه بعد از ازدواج شده؟ آيا آينده اين معشوقه اينقدر بي ارزشه كه بازيچه دست شما بشه؟
من که نخواستم با ایشون ازدواج کنم یا زنم را طلاق بدم. اگرم میخواستم حرکتی کنم از دور دستی بر آتش میخواستم بزنم
نوشته اصلی توسط
sara.s
یه سوالی که اینجا الان برای من مطرح شد اینه که مگه بیمحلی کردن تو زندگی زناشویی خوبه؟
- - - Updated - - -
کاش یکی بگه ما به کدوم ساز این مردا برقصیم که هی فکر نکنند هر گلی یه بویی داره؟ بالاخره بی محلی کنیم و ناز نازی باشیم یا قانع و مثبت و مدبر؟ آقا مگه ما عروسک خیمه شب بازی هستیم؟ یه چند صباح میخوایم زیر یه سقف خوش باشیم دیگه... بعدم هرکی بره تو قبر خودش
همیشه باید تو زندگی مشترک تنوع و سرزندگی ایجاد کرد والا هم زن و هم مرد دچار روزمرگی میشوند. مثلا زن و شوهر میتونن قرار بذارن همو با ی اسم دیگه صدا کنن و تو اون ایام خانم آرایششو عوض کنه و آقا تیپ و ادکولونشو. بلاخره شما غذا هم که میخوری هر دفعه از ی نوع ادیه یا سالادی کنارش استفاده میکنی دیگه! زناشویی هم همینه! نباید بذاریم یکنواختی ایجاد بشه
و ی سوالی که خیلی ذهنمو مشغول میکنه اینه که اون دختر هم اینقدر به من فکر میکنه و منتظره تماسی از طرف من هست!!!!! خوشال میشه اگه اس ام اسی ازم بگیره؟؟؟؟ (نمیخوام این کار را بکنم فقط سوالش تو ذهنم میاد همش)
*به جادوی چشم تو شیدا شدم*
*ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
*من آن قطره بودم که با موج عشق*
*در آغوش مهر تو دریا شدم*
علاقه مندی ها (Bookmarks)