سلام
الان مادرم بهم گفت که داییم گفته دخترش از من خوشش نمیاد... همه حرفای شما درست ولی از همین لحظه بگم فاتحه ی من خوندس...
اره نفس ضعیفی دارم قبول...ولی ادمی هستم که نمیتونم خودمو تغییر بدم...شما خیلی چیزارو نمیدونید....یعنی میدونید ولی دنیای شما خیلی قشنگتر از دنیای منه...من بین دوستایی بزرگ شدم که اعتقادشون اینه که بگرد جوونی کن،پی ناموس کسی نباش ولی اگه خودش راه داد برو حالتو بکن..مشروب بخور بذار از غمو دردت راحت شی ولی من.....
توی چند تا دوستی محدودم اصلا حتی دست به دختر ندادم.....قرارهام بیشتر از 3 دقیقه نبوده تو اکثر دوستیامم اصلا طرفو ندیدم فقط مثل خودشون قصدم گذران وقت بود اونم فقط تلفن...
تا دم در مکان پارتی رفتم اما تو نرفتم...تو این دنیا با اینهمه اتفاقات جز این به هیچ احدی اطمینان نداشتم و ندارم حالا این بگه نه...میدونین چقد تحملش سخته...
من این تاپیکو خواهش میکنم ببندید
چیزی دیگه واسه گفتن ندارم.تمام زندگیم رفت...همین الان که دارم اینارو تایپ میکنم احساس میکنم دیگه لازم نیست سر جلسه امتحانم حاضر شم....واسه کی درس بخونم برم سربازی بیام....بچسبم به کار..من که هدفی برای درس خوندن ندارم
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)