که البته مشابه این نوع دستورات رو میشه در کلام سایر علمای دینی معاصر و گذشته یافت.… پس این جریان خدمت به مردم خیلی موضوع پراهمیتی هست ، و قطعا یکی از شاهراههای سعادت دنیوی و اخروی هر انسانی میتونه باشه …
اما حال این روزهای من ….
چند وقتی هست که درگیر بیماری کهنه یکی از عزیزانم هستم که به لطف خدا عمل و دوره درمان ایشون به انتها رسیده و دوران نقاهت رو سپری میکنن… و الحمدلله که ایشون همونقدر که در زندگیشون لحظه ای از یاد خدا غافل نیست ، خدا هم در این دوران لحظه ای از ایشون غافل نبود و بلطف همیشگی خودش به سهل ترین شکل ممکن این دوران سپری شد… اما بیماری این عزیز بهانه ای بود تا من بعد از مدتها ،ساعتها و روزهای متوالی با قشر پزشکان دم خور باشم و سروکار داشته باشم و حالا که اون روزها تموم شده چیزی جز یک حسرت و غبطه خوری سهم من از اون روزها ، بیشتر نباشه، چرا که با خودم اینطور فکر میکنم که اگر ملاک عزیز بودن نزد خدا نافع بودن و مفید بودن برای خلق باشه ، چه کسی بیشتر از یک پزشک میتونه برای خلق نافع باشه ، پزشکی که از لحظه ای که پاش رو از خونه میزاره بیرون تا شب که دوباره به منزلش رجعت میکنه ، لحظه به لحظه فرصت خدمت رسانی با بالاترین کیفیت و از نوع باارزشترین خدمتها رو به خلق داره و هر روزه که به منزل برمیگرده دعای خیر دهها انسان که این فرد وسیله شفای اونها شده رو به همراه داره که متعاقب اون قطعا لبخند رضایت و تحسین فرشته ها و پروردگار رو به همراه داره که البته مد نظر من نه هر پزشکی هست ، بلکه پزشکانی که از پزشکی فقط اسم و رسم رو یدک نمیکشن بلکه درک و فهم و تجربه بالایی در این فن دارند و درد رو به خوبی میشناسند و درمان را از کوتاهترین مسیر انجام میدن.. پزشکانی که قدر این ابزار ارزشمندی که در دست دارند و میدونن و اون رو صرفا با گره زدن با اهداف مادی دنیوی بی ارزش نمیکنن … پزشکانی که انچنان ادب و عرفان و اخلاقی دارند که علاقه مند میشی حتی برای لحظاتی کوتاه در معیتشون ، درس اخلاق و ادب کسب کنی… که البته شاید درصد کمی از پزشکان باشند که تمام این شرایط رو با هم داشته باشند .و قطعا این دسته نقطه مقابل افراد" خسرالدنیا و والاخره" هستند و بواسطه شغل و مهارتی که دارند میتونن دنیا و اخرت ابادی برای خودشون بسازند.
خلاصه اینکه بخاطر این امکان عظیم خدمتی که برای این قشر فراهم هست ، و قیاس اینکه شرایط خدمت رسانی محدودتری که در کسب و کار خودم نسبت به حرفه پزشکی دارم و نه تنها کسب و کار من ، بلکه شاید هیچ شغل و حرفه ای نباشه که اینقدر مفید فایده برای خلق باشه ، اینقدر دعای خیر مردم به همراه داشته باشه، اینطور امکانی نداشته باشه که حتی با دستان خالی در یک روستای دورافتاده هم بشه خدمت کرد و … بخاطر جمیع این مسائل این چند روزه نجواها ، غرغرها ، قیاسها، حسرت های درونیم کمی زیاد شده ، بقدری زیاد که اگر روحیات و احساسات من با محیط کاری و فضا و حال و هوای این حرفه تا این حد در تضاد نبود، در این ماههای انتهایی دهه سوم زندگیم ، با عزمی راسخ مسیر زندگیم رو تغییر میدادم و در این حوزه از صفر شروع به اموختن میکردم.
اما برای اینکه بتونم خودم رو کمی اروم کنم ، و از تنشهای درونی خودم کمی بکاهم ، خودم رو اینطور توجیه میکنم ، که درسته پزشکی یک شغل بسیار ارزشمند هست ولی یک جامعه به تمام حرفه ها نیاز داره ، به مدیر ، مهندس ، معلم ، کشاورز ، نجار ، رفتگر ، اشپز ، …. تمامی مشاغل مثل چرخدنده های ساعت هستند که تنها زمانی این ساعت رو به حرکت در میارن که کنار هم قرار بگیرن و کوچک و بزرگی اونها فرقی نداره بلکه هر کدوم وظیفه ای رو بعهده داره . یا مثل تکه های پازل هستند که باید کنار هم قرار بگیرند تا یک شکل معنا دار به ما تحویل بده… اما همینکه این مثال پازل میاد توی ذهنم ، تصویر زیر توی ذهنم شکل میگیره…
با خودم میگم درسته تکه های پازل تشکیل دهنده یک تصویر واحد هستند ، اما بعضی از تکه های اون هستند که خیلی مهم و کلیدی هستند و بدون اون تصویر گنگ و مبهم هست(مثل قطعه 1) و بعضی تکه ها هستند که بود و نبود اونها زیاد مهم نیست و بدون بودن اونها هم تصویر قابل تشخیص هست (مثل قطعه 2) وقتی این مثال میاد تو ذهنم و باز دوباره قراره اشوبی درونم شکل میگیره و خودم رو مواخذه کنم که چرا اون قطعه مهمه ی این مجموعه نیستم ، چرا علیرغم اینکه موفقیت شغلی دارم ولی اندازه اون قطعه شماره یک (پزشک) اثر گذار نیستم ، چرا فقط یک مهندس خوبم ، یک معلم خوبم ، یک تاجرکاربلدم و… ولی به اندازه اون پزشک اینقدر منشا خیر و اثر نمیتونم باشم! باز تا این چراهای درونم داره بلند میشه یاد اون داستان میفتم که پسری در زمان حضرت موسی بوده فقط به صرف اینکه از مادر پیرش مراقبت میکرده و بهترین شکل از مسئولیتی که بر عهده اش بوده و در حد توانش بوده براومده ،مقامش در اون دنیا هم رتبه حضرت موسایی هست که این همه مسئولیت و مشقت تحمل کرده… و …
این کشمکشها احتمالا تا چند صباحی که خاطرات بیمارستان توی ذهنم کمرنگ بشه ، مهمان من خواهد بود و کمابیش در فرصتهایی که کمی فراغ خاطر دارم ازار دهنده خواهند بود ولی یکی از بزرگترین ارزوهای زندگیم و یکی از خواسته های همیشگیم از خدای بزرگ این بوده و هست که در مسیری قرار بگیرم و شرایطی برام فراهم بشه که لحظه به لحظه با عشق و لذت به اطرافیان و به مردم خدمت کنم، ثانیه ای از عمرم جز در این راه تلف نشه ،باری توی این دنیا بردارم نه اینکه کوچکترین باری بر دوش این دنیا داشته باشم،به پیمان و تعهدی که در عالم ذر دادم پایبند باشم و در مسیر اون باشم و منشا اثر باشم و اونی باشم که خدا منو بخاطر اون نقش خلق کرده و طوری نباشه که روزی که قرار بود از این دنیا برم ، انگار نه انگاردنیا ادمی به اسم محمد داشته…
در این ماه عزیز و پربرکت ، چه در این لحظات عرفانی سحرش ، چه دمدمای اذان ارام بخش مغربش ، هر وقت حال خوبی داشتید ، بچه های اینجا و من رو از نفس روحانیتون محروم نکنید.
التماس دعا.
علاقه مندی ها (Bookmarks)