به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 6 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 84
  1. #51
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 شهریور 92 [ 20:12]
    تاریخ عضویت
    1390-4-06
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    1,917
    سطح
    26
    Points: 1,917, Level: 26
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 21 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم.واقعا به صبرت غبطه میخورم ای کاش پیش یه مشاور خوب میرفتی یه کم پرس وجو کنی پیدا میکنی.انشاء.. با راهنمایی یه آدم کارشناس و تلاش خودت زندگیت روال قبلی رو میگیره.در ضمن توجه و توکل به خدا و خواستن از او از همه اینا مهمتره .برات دعا میکنم

  2. 2 کاربر از پست مفید ania تشکرکرده اند .

    میشل (دوشنبه 12 فروردین 92), zendegiye movafagh (دوشنبه 12 فروردین 92)

  3. #52
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام عزیزم.


    همه پست های تاپیکت رو خوندم. چند نکته به نظرم میرسه که برات میگذارم.

    1*

    نقل قول نوشته اصلی توسط zendegiye movafagh نمایش پست ها
    من مطالب مفیدی رو از لینک چگونه منفعل نباشیم یاد گرفتم اما هنوز متوجه نشدم برای مشکل خودم چه گونه رفتار کنم ؟
    رفتار جرآتمندانه یه تکنیک روانشناسی نیست که قرار باشه این مشکل خاص شما رو برطرف کنه. بلکه زاییده یه نوع نگرشه. نگرشی که باعث میشه شما زندگی واقع بینانه تر، و رفتار اصولی تری داشته باشید. و اطرافیان تجسم واقعی تری از شما پیدا کنن.

    داشتن رفتار جرآتمندانه لزوما به این معنا نیست که شما مشکلی نخواهی داشت. بلکه برخورد شما در مواجهه با این مشکلات متفاوت خواهد بود. هرچند این رفتار از بروز یا گسترش خیلی مشکلات هم جلوگیری خواهد کرد.

    2* این نگرش با تمرین و گذر زمان ایجاد میشه.

    و اصولش هم همون احترام به حقوق خودت و دیگران هست. من یکماه قبل از تاریخ عضویتی که زیر نام کاربریم میبینی، داشتم این تاپیک رو میخوندم و تمرین میکردم. و با وجود اینکه آدم خیلی منفعلی هم نبودم، باز هم خیلی جا برای رفتار جرآتمندانه تر داشتم. میخوام بدونی با یه روخونی ممکن نیست استفاده کامل کرده باشی. باید رفتارتون رو در موقعیت های مختلف کاوش کنید. باید تمرین کنید.


    3*
    نقل قول نوشته اصلی توسط zendegiye movafagh نمایش پست ها
    من می خوام رفتارم طوری باشه که اون متوجه اشتباهش بشه


    شوهرت متوجه اشتباهش هست! هر تلاشی در این زمینه وقت تلف کردنه. شما فقط باید واکنش مناسب به رفتارش نشون بدی. واکنش معتدل و محکم!

    اشاره مستقیم به کارهاش نداشته باش. تا میتونی به مسیج بازی ها و بقیه کارهایی که بوسیله اونها میخواد تو رو تحریک کنه، بی محلی کن. مثلا وقتی با کسی صحبت میکنه، طوری رفتار کن انگار اصلا متوجه نشدی اونطرف خط یه دختر بوده. یا اصلا متوجه نشدی که شب داشته مسیج میداده.

    واکنش مستقیم نشون نده، اما رفتارت رو تا حدودی باهاش جدی تر کن. چهره جدی اما حمایتگر داشته باش.

    رفتارهای عاشقانه رو کمتر کن، اما محبتت رو دریغ نکن.

    خونه رو مدیریت کن. نظم و آرامش رو برقرار کن. نذار خونه طوفان زده به نظر برسه. اما خیلی هم شاد و شنگول نشون نده.

    قوی، جدی، و آروم.

    4* روی آوردن شوهرت به این روابط بیش از آنچه وابسته به رفتار شما باشه، وابسته به شخصیت و زندگی گذشته خودش هست.

    داره با چیزی میجنگه که اون چیز شما نیستی. شاید با خودش. در هرحال شما تا میتونی باید خودت رو از وسط این ستیزه بکشی کنار تا کمترین ترکش ها بهت بخوره. اما در عین حال باید حامیش باشی.

    برای اینکه حمایت درستی ازش بکنی لازمه شخصیت و روحیاتش رو درست تر بشناسی. برای اینکار به کمک یه متخصص نیاز داری.

    حتما حتما حتما به روانشناس مراجعه کن و برای شناخت همسرت ازش کمک بگیر.

    شخصیت ایشون برای من آشناست. یه حدس هایی در مورد ریشه کارهاش میزنم، اما هیچ کس مثل یه روانشناس نمیتونه شما رو برای کمک به همسرتون تجهیز کنه.

    فقط در این حد بهت بگم که حال شوهرت بده، کمکش کن.

    5* خودت رو یه قربانی نبین. بلکه یه *دوست* و یه *همسر* باش که بهش کمک کنی از این ورطه بیرون بیاد. ورطه ای شاید از کودکیش داشته درش قوطه میخورده و چون رفتارهای اینچنین از خودش بروز نداده، هیچکس لزوم کمک کردن بهش رو در خودش حس نکرده.

    هیچکس اونقدر بهش لطف نداشته که دستش رو بگیره.


    درسته کارهایی که داره انجام میده اون رو در مقابل شما ترسیم میکنه. اما شما نذار پرت بشی در موضع مقابلش. کنارش بمون.

    منظورم این نیست که رفتار گرمی باهاش داشته باشی. نه. اما در ذهن خودت مقابلش نباش.

    در واقع: مقابل رفتارهاش بایست. اما مقابل خودش نه!

    6* بپذیر این اتفاقیه که توی زندگیت افتاده. این رو میخواستم اول بنویسم، اما سر خورد به آخرین نکته!

    سعی نکن این اتفاق رو خط بزنی! بپذیر که این اتفاق افتاد. و یه چیزهایی از دست رفتن. تلفات رو بیشتر یا کمتر از میزان حقیقیش نبین.

    ===========================================

    عزیزم ما کنارت هستیم. برای زندگیت تلاش کن. تلاش درست و اصولی. و در این تلاش تمرکزت روی شوهرت و به دست آوردن زندگی زناشویی مطلوب نباشه. بلکه تمرکزت روی خودت باشه.

    تو قهرمان این داستانی. یه چهره باشکوه ترسیم کن.

    و یادت باشه زندگی همین یاد گرفتن هاست.

    اون چیزی که در آینده نه چندان دور (بعد از اینکه آخرین نفس رو کشیدیم) برامون میمونه، یه شوهر عاشق و ...نیست، بلکه چیزهاییه که در این زندگی آموختیم. و رشد روحی ماست. برای همین گاهی شوهرهایی که ما رو در موقعیت سخت قرار میدن، از یه دیدگاه بهتر هم هستن! چرا که باعث میشن رشد کنیم.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  4. 10 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 15 فروردین 92), fahimeh.a (یکشنبه 30 خرداد 95), gelareh (سه شنبه 13 فروردین 92), morteza2487 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94), rozaneh (سه شنبه 13 فروردین 92), sci (پنجشنبه 15 فروردین 92), she (دوشنبه 23 اردیبهشت 92), گل آرا (جمعه 13 اردیبهشت 92), zendegiye movafagh (دوشنبه 12 فروردین 92), ساحل75 (یکشنبه 08 اردیبهشت 92)

  5. #53
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    با تشکر از جناب میشل به خاطر وقتی که گذاشتید و نظرتون حق با شماست پذیرش این قضیه خیلی مهمه چیزی که برام خیلی سخت بود قبول کنم چنین اتفاقی افتاده اوایل همش حالت تهوع به م دست می داد بدنم یخ می کرد چه از لحاظ جسمی چه روحی شرایط خیلی سختی بود الان بهتر شدم با وقعیت تا حدودی کنار اومدم باور این که یه چیزایی از دست رفته برام خیلی سخت بود... من آدم خیلی شادی بودم همه دوستان و اطرافیان و فامیل منو به خنده رو بودن و بشاش بودن می شناختند اما الان یه مدته خیلی تو خودمم آروم آروم با کسی کاری ندارم و خبری از صدای خنده هام نیست آروم شدم ولی آرامش عجیب و حس ناشناخته ایه
    خیلی بیشتر از قبل قدر خانوادم رو می دونم که تو این مدت تنهام نذاشتن بهم آرامش دادند
    ولی دوران سختیه هر چقدر خودمو با چیزای دیگه مشغول می کنم باز یه وقتایی ناخوداگاه اشکم سرازیر می شه آروم و بی صدا
    من همه سعیمو می کنم راهنماییتون رو به کار بگیرم ممنون از نکته هاتون

  6. 3 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    gelareh (سه شنبه 13 فروردین 92), morteza2487 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94), میشل (دوشنبه 12 فروردین 92)

  7. #54
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط zendegiye movafagh نمایش پست ها
    ولی آرامش عجیب و حس ناشناخته ایه
    سلام. این قسمت از صحبتتون مفاهیم عمیقی در خودش داشت.

    ================================================== ==============

    دیروز تحت عنوان نکته 4 خیلی چیزها بود که دلم میخواست بنویسم، اما چون میدونستم صحبت های من کمک شایسته ای به شما نمیکنه و شما نیاز حیاتی ای به مشورت با یه روانشناس دارید، خلاصه نوشتم.

    امروز هم بر همون اعتقاد هستم، با این وجود مایلم یه مقدار بیشتر توضیح بدم.

    گفتید که همسرتون چهره زیبایی داره، و با این وجود مادرش از کودکی بهش القاب بد میداده.

    شاید اگه همسرتون واقعا زشت بود، به اندازه امروز حس منفی ای نسبت به مادرش نداشت. اما چنین بچه هایی وقتی وارد جامعه میشن و میفهمن که زیبا هستن، اما مادرشون باعث شده یک عمر حس بدی نسبت به خودشون داشته باشن، وقتی با خودشون فکر میکنن که اگه مادرشون، نه مثل یک *مادر*، بلکه حداقل مثل یه آدم معمولی از این جامعه، زیبایی چهرشون رو بازتاب میداد، چه زندگی متفاوتی رو تجربه میکردن، اونوقت احساس میکنن مورد *خیانت* واقع شدن.

    اشتباه فاحشی که شما انجام دادید این بود که به جای اینکه با همسرتون هم حسی کنید، و این باور رو درش ایجاد کنید که تو تنها نیستی و من با تو هستم، در موقعیت های مختلف کنار مادرش ایستادید (یا اون اینطور برداشت میکرد که شما مادرش رو تایید میکنید). این میتونه باعث شده باشه که همون حس *مورد ظلم قرار گرفتن* که نسبت به مادرش داشته رو، ناخودآگاه به شما هم تعمیم بده.

    این میتونه یک دلیل برای ناتوانی همسرت در درک همدلی شما باشه. که گاهی حس کنه باید ازت انتقام بگیره! یه حس انتقام نامفهوم، مربوط به سالها پیش! قبل از اینکه حتی شما رو ملاقات کرده باشه.

    کاری که شما باید انجام بدی اینه که آروم آروم این حس رو درش ایجاد کنی که تو کنارش هستی نه در مقابلش. انجام دادن اینکار ساده نیست، چون حس کنونی شوهرت در طی سالها شکل گرفته و قطعا با یکی دو ماه دچار تغییرات اساسی نمیشه.

    تغییر دادن یه حس عمیق حتی در خود انسان هم کار سختیه و خیلی وقتها نیاز به کمک روانشناس داره، چه رسه به وقتیکه بخوای حس یک شخص دیگه رو تغییر بدی. به همین خاطر الزام مراجعه شما به روانشناس و دریافت کمک برای شناخت همسرت و چگونگی اثر گذاری بر احساساتش، واضحه.

    فعلا همین رو بگم که سعی کنید در موارد مختلفی که در طی روز پیش میاد، باهاش هم حسی داشته باشید. وقتی داره یک مسابقه ورزشی رو نگاه میکنه، وقتی در حین رانندگی غر میزنه، وقتی با کسی بحثش شده و داره در موردش صحبت میکنه، وقتی پاش به مبل گیر میکنه، وقتی از مادرش دلخوره... (درمورد مادرش بهترین کار اینه که دخالت محسوسی نداشته باشید، بلکه با روش های غیرمستقیم هم حسی خودتون رو القا کنید.)

    لازمه بهتون هشدار بدم که در اینکار افراط نکنید، چون اگه فکر کنه دارید تظاهر میکنید، همه چی پیچیده تر میشه.

    هم حسی کردن خیلی وقتها نیاز به استفاده از کلمات نداره، بلکه با انواع نوازش های نگاهی و لمسی و غیره منتقل میشه.

    و در این هم حسی ها به اعتقادات خودتون بی احترامی نکنید. فقط همحسی کنید. و همه قدرتتون رو برای درک کردن احساساتش بکار ببرید.

    در کل خیلی تند نرید، آهسته و پیوسته...

    موفق باشید.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  8. 5 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    del (شنبه 14 اردیبهشت 92), fahimeh.a (یکشنبه 30 خرداد 95), morteza2487 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94), rozaneh (سه شنبه 13 فروردین 92), zendegiye movafagh (چهارشنبه 14 فروردین 92)

  9. #55
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام حق با شماست با این که بارها از زیباییش تعریف کردم یا از شیوه مدیریتش یا چیزهای دیگه با این وجود فکر می کنه من در مقابلشم یادمه سالهای اول زندگیمون چند بار این جمله رو به زبون آوردم که من در کنارت هستم مقابلت نیستم ولی تو این یکی دو ساله اخیر دیگه نگفتم یعنی فکر می کردم منو شناخته نیازی نیست بگم ... شما روانشناس خوب تو تهران می شناسید ؟ ممکنه راهنمایی کنند دوستانی که یک روانشناس خوب رو می شناسند ؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده است .

    میشل (چهارشنبه 14 فروردین 92)

  11. #56
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    بعضی وقتها تحمل کردن شرایط خیلی عذاب آور می شه ... وقتی می بینم هنوز داره اس ام اس بازی می کنه اون هم این همه با خودم می گم نکنه وابسته شه به یکیشون ؟
    نکنه به این کار عادت کنه ؟
    حتی بعضی وقتها دوست ندارم باهاش برم بیرون فکر می کنم اگه دوست دخترهاش ما رو با هم ببینن چقدر احساس بدیه ... این که اونا بگن ببین شوهرش تو دست و بال ما بودا ... یا به ما ابراز علاقه می کردا ...
    حالم از این وضعیت به هم می خوره چه طور تونست با من این کارو بکنه در حق زندگیه قشنگمون چنین کاری رو بکنه ؟
    خدایا ازت می خوام به من آرامش بدی ...

  12. کاربر روبرو از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده است .

    میشل (چهارشنبه 14 فروردین 92)

  13. #57
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array
    دلت می خواد بیرون از خونه کار کنی؟
    ...
    امشب برو یهش بگو دلت می خواد بیرون از خونه کار کنی. اگه گفت چرا، بگو هم بخاطر خودم و هم بخاطر بچه ام. میخوام توی اجتماع باشم و فکرم رو بروز کنم. اینجوری بهترم هست و می تونم به خودم ثابت کنم توانایی هام بالاست.
    ...
    جوابش و عکس العملش رو اینجا بنویس. هیچ اشاره ای به دوست دخترهاش نکن...
    ...

  14. کاربر روبرو از پست مفید سرافراز تشکرکرده است .

    zendegiye movafagh (پنجشنبه 15 فروردین 92)

  15. #58
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    مشکلی با سرکار رفتنم نداره البته بیشتر مایله که خودم یه کاری رو شروع کنم تا این که بخوام کارمند کسی بشم اما چون اوضاع مالیمون خوب نیست می گه چند ماه صبر کن ...

    - - - Updated - - -

    خودم فکر می کنم فعلا نمی تونم تمرکز کنم تو محل کار به کارم فکرم آسوده یست یه کم آروم میشم با کوچکترین جرقه ای دوباره می رم تو لک

  16. کاربر روبرو از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده است .

    سرافراز (پنجشنبه 15 فروردین 92)

  17. #59
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array
    راستش این نظر شخصی منه شایدم درست نباشه اما من فکر میکنم دخترخانمهایی که بیرون از منرل کار می کنند و از بیرون دخترهای قوی بنظر میان برای برخی آقایون جذابیت خاصی دارند. کمااینکه محیط آشنایی شما و همسرتون هم محل کارتون بود.
    می خواستم به این وسیله خودتون رو به گذشته تون پیوند بدید. اما یک چیزی رو مطمئنم. این ناراحتی ها و اعصاب خوردی ای که برای خودتون درست کردید مشکل شمارو حل نمی کنه. بین شما فاصله زیادی بوجود اومده شما باید با خلاقیت هرچه تمامتر این فاصله رو پرکنید. مدام از گذشته شیرینی یاد می کنید که دیگه وجود نداره و همه کارهای همسرتون رو بی دلیل می دونید یا نسبتش می دید به دوست دخترهاش.
    امشب توی ذهنتون فیلم زندگیتون رو دوباره بنشینید و تماشا کنید. نکاتی که مشکل زا شده یادداشت کنید. راه حل بنویسید و اجرا کنید. مشاوره برید یا مقالات سایت های مختلف رو بخونید. دست رو ی دست نگذارید. وقت رو با آه و ناله کردن تلف نکنید.
    اعنقاد من همیشه بر این بوده که باید برای حل هر مشکلی تلاش کرد حتی اگر بنظر بیهوده بیاد. هر راه بسته ای در دیگری رو باز می کنه. همیشه نشونه هایی بر سر راه آدم سبز می شن که مقصد رو نشون می دن. باید هوشیار بود و اونها رو گرفت.
    اول از همه خودتونو آروم کنید. می دونم سخته. خودم زمانی به آقایی علاقمند بودم و لحظاتی که فکر می کردم با دختر دیگه ای هست آرامش منو چنان بهم می ریخت که نه لقمه غذایی از گلوم پایین می رفت و نه دستم به کاری! کیسه آبگرم روی معده ام میذاشتم!
    اما خب... باید یاد گرفت که مشکل رو اصولی حل کرد. باید بگردی و بگردی تا دوای دردتو پیدا کنی. ناامید هم نشی.

  18. 2 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    morteza2487 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94), zendegiye movafagh (پنجشنبه 15 فروردین 92)

  19. #60
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام دوستم.

    در مورد معرفی روانشناس، خودم اطلاع ندارم، اما از یکی از دوستان که فکر میکنم در این زمینه اطلاعاتی داشته باشه خواهش کردم بیاد برات بنویسه.

    نقل قول نوشته اصلی توسط zendegiye movafagh نمایش پست ها
    حتی بعضی وقتها دوست ندارم باهاش برم بیرون فکر می کنم اگه دوست دخترهاش ما رو با هم ببینن چقدر احساس بدیه ... این که اونا بگن ببین شوهرش تو دست و بال ما بودا ... یا به ما ابراز علاقه می کردا ...
    omid65 یه چیز جالب نوشته بود: به این فکر کن که صد سال دیگه نه تو هستی، نه شوهرت، نه اون دخترها.

    این رو بپذیر که خیلی چیزها توی این دنیا تحت کنترل ما نیستن. یه وقتایی حتی برای سالها توی این توهم میمونیم که فلان چیز متعلق به منه، شوهرم، فرزندم، جسمم! اما حقیقت اینه که ما مالک هیچ چیز نیستیم، و هرچه به ما تعلق میگیره یه روزی میتونه از ما جدا بشه و راه دیگه ای رو در پیش بگیره.

    نوشتن این کلمات برام خیلی تلخه:( اما به همین سهمی که در این لحظه از شوهرت داری قناعت کن. و این رو هم بپذیر که ممکنه سهمت در آینده کمتر یا بیشتر بشه.

    از نظر روانی رهاش کن، نمیدونم میتونی منظورم رو درک کنی یا نه، منظورم قطع وابستگیه. که میتونه به افزایش محبت در هردوتون منتهی بشه. محبت خالصانه و اصیل، و بدور از احساس مالکیت.

    نقل قول نوشته اصلی توسط zendegiye movafagh نمایش پست ها
    بعضی وقتها تحمل کردن شرایط خیلی عذاب آور می شه ... وقتی می بینم هنوز داره اس ام اس بازی می کنه اون هم این همه با خودم می گم نکنه وابسته شه به یکیشون ؟
    نکنه به این کار عادت کنه ؟
    همه ما در معرض سوانح ناگوار هستیم. در معرض مرگ عزیزانمون، در معرض بیماری و غیره. تو هم هیمنطور. تا حالا چطور با این همه خطر کنار اومدی؟ شاید مثال قشنگی نباشه، اما چطور با این ترس که نکنه سرطان داشته باشم؟ نکنه مادرم یا پدرم یا دخترم یه بیماری لاعلاج داشته باشه؟ نکنه تصادف کنه؟ و هزارتا از این *نکنه* های دیگه کنار اومدی و در عین حال شاد و سرزنده بودی؟ این هم یکی از همون *نکنه* هاست، یکی از هزاران خطری که در هر لحظه ما رو تهدید میکنه، پس با این هم به همون شکل برخورد کن، نذار زمین گیرت کنه.

    این حرفها رو در حالی زدم که قلبم از احساست به درد اومده. اما در عین حال برام از روز روشن تره که این میتونه یه اتفاق خیییلی قشنگ تو زندگی تو باشه. اتفاقی که انسان متفاوتی از تو بسازه. کدوم یکی از ما میدونه تو چند روز دیگه زنده ای؟ و کدوم یکی از ما میدونه توی روزهای باقیمانده از عمرت وفاداری شوهرت بیشتر به رشدت و نزدیکیت به خدا کمک میکرد، یا بی وفاییش؟

    ============================================

    شاید حرفهای من چیزی از غمت کم نکنه، اما در هرحال میخوام بدونی که تنها نیستی و ما کنارتیم. چه اونهاییکه میان و برات مینویسن، چه اونهاییکه میخونن و چیزی برای گفتن به ذهنشون نمیرسه.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : پنجشنبه 15 فروردین 92 در ساعت 01:30

  20. 5 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 15 فروردین 92), morteza2487 (پنجشنبه 17 اردیبهشت 94), shabe niloofari (پنجشنبه 15 فروردین 92), zendegiye movafagh (پنجشنبه 15 فروردین 92), صبا_2009 (پنجشنبه 15 فروردین 92)


 
صفحه 6 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.