به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 60
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    حق با شیداست، تا جائیکه میتونی اجازه نده کسی از این جریان مطلع بشه. خصوصا خونواده خودت. حتی بهتره خونواده خودش هم مطلع نشن. هرچه بیشتر آبروش ریخته بشه، امکان پرخاشگری و اقدامات کنترل نشده اش بیشتر میشه.

    اما نظر من اینه که خونه رو ترک نکن.

    عزیزم تو باید بپذیری ریشه های این درختی که داری میبینی زیرخاکه! باید عوامل این اتفاق رو شناسایی کنی، روشون کار کنی.

    نقص هایی در تو، در همسرت، و در رابطتون بوده که به این اتفاق منجر شده. باید سهم هرکدوم رو بتونی تفکیک کنی. و برای هر کدوم اقدامات مناسب رو پیدا کنی و پیاده کنی.

    خییییلی کارا هست که باید انجام بدی، خیلی چیزا باید یاد بگیری. برای همه اینها نیاز به *آرامش* و *قاطعیت* هست. نباید سطحی و سر سری و بدون فکر کاری رو انجام بدی. چون اثرات منفیش بیشتر از مثبت هاست. باید خیلی روی خودت کار کنی.

    قدم اول هم همونه که قبلا گفتم. باید هر تماسی رو قطع کنی. حتی ایمیل. و همونطور که شیدا گفت، اگرم اون تماس گرفت، خیلی محکم بگو "در موقعیتی نیستی که بتونی صحبت کنی. نیاز داری فکر کنی و بعد از اینکه به نتیجه رسیدی، در موردش صحبت میکنید." نگو خودت تماس میگیری و نگو هم که اون تماس بگیره.

    باید چند روز بگذره تا بفهمی اصلا چیکار میخوای بکنی. و کار درست چیه. البته اگه در این چند روز واقعا به خودت کمک کنی که به اوضاع مسلط بشی.



    و یه چیزی رو بهت بگم: این اتفاق هر ضرری که داشته باشه، نفعش میتونه این باشه که یه الناز قدرتمند بسازه.

    بعد از این طوفان، یکی از این دوتا به جا میمونه: یه الناز قدرتمند. یا یه الناز شکسته!

    تو با انتخاب مسیر، به یکی از این دو تا میرسی.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  2. 8 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    barani (یکشنبه 04 فروردین 92), del (شنبه 17 فروردین 92), fahimeh.a (یکشنبه 23 خرداد 95), mohammad6599 (سه شنبه 08 مرداد 92), فرشته مهربان (سه شنبه 06 فروردین 92), کامران (یکشنبه 04 فروردین 92), باران بهاری11 (پنجشنبه 08 فروردین 92), شیدا. (شنبه 03 فروردین 92)

  3. #12
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    میشل جان،

    منظور من هم این نبود که خونه را ترک کنه. در شرایط عادی خونه می موند و روزها هم می رفت سرکار. اما الان شرایط عادی نیست.
    اما الان سال نو هست. همه تعطیلند. عید است. اگه قرار باشه یک عروس جوان تو خونه تنها بمونه و با این افکار درگیر باشه که داغون می شه.

    من برای بهبود حالش گفتم بره پیش خانواده اش که کمی اوضاع روحیش بهتر بشه. ضمن این که الان مهمون بیاد نمی گه وجهه جالبی نداره.
    اما اگر بره خونه مادرش و به همه بگه کار اضطراری برای خانواده همسرم پیش اومد که لازم بود بره ( معامله ای، کاری ... ) و من هم بخاطر مرخصیم، با بیماریم یا ... نتونستم برم بهتره.

  4. 5 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    barani (یکشنبه 04 فروردین 92), fahimeh.a (یکشنبه 23 خرداد 95), Lnaz (یکشنبه 04 فروردین 92), کامران (یکشنبه 04 فروردین 92), باران بهاری11 (پنجشنبه 08 فروردین 92)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Lnaz نمایش پست ها
    من خیلی از طلاق میترسم. همسرم اینو میدونه. الان کسی که مجبوره بگه ببخشید و بگه برگرد منم. خیلی ریلکس میگه نمیخوام تعطیلاتمو خراب کنم بعد از عید میام تکلیفتو روشن می‌کنم. شماره مم گذاشته تو بلک لیست که جوابمو نده. مادرشم میگه تو پسرمو از خونه خودش انداختی بیرون. ولی اصلا این نبود. خودش وسایلشو جمع کرد رفت. باورم نمیشه عید برام اینجوری شروع شده. حالم داره از زندگی به هم میخوره. همه میگن اینقدر خودتو کوچیک نکن. خودش سرش میخوره به سنگ برمیگرده. طاقت ندارم ازش دور باشم
    دارم به خودکشی فکر میکنم

    - - - Updated - - -

    ما تو محل کار آشنا شدیم. همسرم خیلی ادعای روشنفکری و سلامت عقل و روحش میشه. همیشه همه کاسه کوزه ها سر من میشکنه. به اون دختری که به شوهرم اس میداد زنگ زدم میگه خانوم اشتباه شده!!!
    اشتباه شده که تو به شوهر من اس دادی فلانی دلم برای بغل مهربونت تنگ شده؟
    دیگه دیوار حاشا تا کجا بلنده؟ اون یکی شماره‌ها هم خاموشن... حالم داره به هم میخوره از این همه دروغ! میدونم قضیه خیلی مهمتر از این حرفاست. چند بار هم بهش گفته بودم اگه میخوای شیطونی کنی یه جوری بکن که من نفهمم. نه این که اس‌ام‌اس هاتو نگه داری. 5 تا اس‌ام‌اس تو یه هفته چه جوری پشت سر هم اشتباه میاد؟
    اول می‍گفت شک بیخود کردی. دیگه اینقدر خودمو زدم و جیغ زدم گفت همینه که هست من زن روانی نمیخوام پا شد رفت. حالا هم میگه درست حدس زدی. من بهت خیانت میکنم
    سلام
    میدونی مشکلت کجاست؟ اینکه همسرت میدونه واقعاً دوستش داری و ازش نمی تونی بگذری رفتارتو برای مدت کوتاهی 180 درجه عوض کن یک شوک رفتاری از طرف شما لازمه تا اونو کمی به خودش بیاره دیگه بهش زنگ نزن اگه زنگ زد جواب نده بذار کم کم اون به فکر دنبال افتادن تو بیافته . به اون شماره های دوست هاش دیگه زنگ نزن روال زندگی رو بگیر دستت محکم باش رها کن! مدتی رها کن رفتارهای روالتو! چرا جیغ بزنی ؟ول کن اینا رو بذار به خودش بیاد هر چی جری تر بشی بدتر میشه رها کن مدتی اونو و خودتو. به روش نیار سرد باش دیگه چی بگم تو دقیقا کارایی رو کردی که اونو جری تر کرده عکس تمام رفتارات عمل کن باور کن نتیجه ملموسی خواهی دید.شاد باشی

    - - - Updated - - -

    مهمتر از همه اینها آبروشو حفظ کن !
    وقتی آبروشو جلوی آشناها و دوستانش ببری از چشمش خواهی افتاد بردبار باش.
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  6. 6 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    barani (یکشنبه 04 فروردین 92), del (شنبه 17 فروردین 92), fahimeh.a (یکشنبه 23 خرداد 95), فرشته مهربان (سه شنبه 06 فروردین 92), میشل (یکشنبه 04 فروردین 92), باران بهاری11 (پنجشنبه 08 فروردین 92)

  7. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 اردیبهشت 92 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    274
    سطح
    5
    Points: 274, Level: 5
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 48 در 26 پست

    حالت من
    Badhal
    Rep Power
    0
    Array
    روزنه کاملا درست میگه :


    میدونی مشکلت کجاست؟ اینکه همسرت میدونه واقعاً دوستش داری و ازش نمی تونی بگذری رفتارتو برای مدت کوتاهی 180 درجه عوض کن یک شوک رفتاری از طرف شما لازمه تا اونو کمی به خودش بیاره دیگه بهش زنگ نزن اگه زنگ زد جواب نده بذار کم کم اون به فکر دنبال افتادن تو بیافته . به اون شماره های دوست هاش دیگه زنگ نزن روال زندگی رو بگیر دستت محکم باش رها کن! مدتی رها کن رفتارهای روالتو! چرا جیغ بزنی ؟ول کن اینا رو بذار به خودش بیاد هر چی جری تر بشی بدتر میشه رها کن مدتی اونو و خودتو. به روش نیار سرد باش دیگه چی بگم تو دقیقا کارایی رو کردی که اونو جری تر کرده عکس تمام رفتارات عمل کن باور کن نتیجه ملموسی خواهی دید.شاد باشی

    - - - Updated - - -

    مهمتر از همه اینها آبروشو حفظ کن !
    وقتی آبروشو جلوی آشناها و دوستانش ببری از چشمش خواهی افتاد بردبار باش.

  8. 4 کاربر از پست مفید alaviali028 تشکرکرده اند .

    barani (سه شنبه 06 فروردین 92), Lnaz (یکشنبه 04 فروردین 92), میشل (یکشنبه 04 فروردین 92), باران بهاری11 (پنجشنبه 08 فروردین 92)

  9. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    الناز هنوز نیومدی؟

    کجایی دختر؟ داری چیکار میکنی؟

    عزیزم این احساس قربانی شدن و دلسوزی و سوگواری برای خود، نه تنها هیچ کمکی بهت نمیکنه، بلکه غیر واقعی هم هست!

    تو باید سهم خودت رو در این اتفاق پیدا کنی. اگه سهم خودت رو پیدا نکنی و از سهم همسرت تفکیک نکنی، نمی تونی اوضاع رو کنترل کنی.

    یه مثال خیلی خیلی واضح اینه که بهش گفته بودی: شیطونی هاتو از من مخفی کن! و حالا ناراحت هستی که حتی مسیج هاشو پاک نکرده.

    عزیرم تو قبلا تلویحا اجازه این کارها رو صادر کردی! حالا طبق روال سابقی که پیش گرفته بودی، خطای همسرت این بوده که در پاک کردن مسیج ها سهل انگاری کرده!!!!

    الناز جان تو هم کوتاهی هایی کردی. مثلا اینکه برای برجسته کردن خط قرمزهای زندگیتون سهل انگاری کردی!

    حالا این هم حاصلشه. (برعکس دوستان من فکر نمیکنم این رخداد نتیجه دوست داشتن باشه! تو نتونستی علاقه ات رو در مسیر درست بندازی. اصلا دور از ذهن نیست که همسرت این رو باور نداشته باشه که تو دوستش داری.)

    فکر میکنم حتی شناختت از شخصیت و کمبودهای همسرت هم کامل نباشه.

    فکر نکن عمر زندگیتون به پایان رسیده، از چیزی نترس. فعلا احساساتت رو کنترل کن تا بتونی قاطع برخورد کنی (چه با کاستی های خودت، چه با خطای شوهرت) و رابطه رو اصلاح کنی.

    خیلی چیزا هست که جا داره یاد بگیری. اما تا قدم اول رو برنداری، همه این حرفهایی که ما میزنیم بی فایده میشن.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  10. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    barani (دوشنبه 05 فروردین 92), fahimeh.a (یکشنبه 23 خرداد 95), Lnaz (یکشنبه 04 فروردین 92), باران بهاری11 (پنجشنبه 08 فروردین 92)

  11. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 بهمن 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1392-1-03
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    2,228
    سطح
    28
    Points: 2,228, Level: 28
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    133

    تشکرشده 132 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان. باور کنید حال روحیم اینقدر وخیمه درب و داغون شدم. توی تختخواب اینقدر هق هق میکنم که از خستگی بیهوش میشم. توی این چهل و هشت ساعت شاید بگم سی ساعت خواب بودم
    دیروز بعد از اون همه مسیج هایی که دادم، حامد بالاخره امروز ساعت یازده ظهر زنگ زد. گفت تا شونزدهم میخوام اینجا بمونم
    گفتم تا شونزدهم میخوای منو به امان خدا ول کنی!وای خدا اصلا باورم نمیشه. تا اون موقع دیگه تیکه پاره هامم نمیمونه
    گفت برو خونه مامانت تنها نمونی

    بعدم تا خواستم یه ذره بحثو به کاری که کرده بکشونم دوباره دادو بیداد کرد و گفت: ولم کن، من آبم با تو توی یه جوب نمیره، حرکاتتو ببین؛امسال از بهارش معلومه چه سال نحسیه. آخرشم گفت توی اوج عشق و دوست داشتن منو به خیانت متهم کردی یه خیانتی بهت نشون بدم که حظ کنی.
    بعدم تلفنو قطع کرد، من دیگه بهش زنگ نزدم. میخوام این دفعه خیلی قرص و محکم وایسم. ببینم باید با این مرد گستاخ چطور برخورد کنم؟
    هنوز باورش برام سخته ولی این دفعه پاش وای میستم
    گفتید آبروشو نبر، به جز دوتا از دوستامو مادر پدرم دیگه کسی از فامیل هیچی نمیدونه درباره دعوامون. مامانم بهش گفته بود حال مامان حامد به هم خورده رفته کرمان! زنگ زده بود حالشو بپرسه با بی ادبی و توهین باهاش برخورد کرده بودن و طفلک همه چیو فهمید.
    دیگه فکر نمی کنم کاری مونده باشه که نکردم ولی توی چشم این مرد بدجوری بی ارزش شدم با همه فداکاریهام
    دوستان برام دعا کنید. چند روز دیگه با مامان و بابام میرم شمال یه کم حالم بهتر شه. ولی خونه رو فعلا ترک نکردم. آخه برا مامانم مدام مهمون میاد نمیخوام بیفتم تو دهن فامیل. از سر و شکلم داد میزنه چه حالی دارم


    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط میـشل نمایش پست ها

    (برعکس دوستان من فکر نمیکنم این رخداد نتیجه دوست داشتن باشه! تو نتونستی علاقه ات رو در مسیر درست بندازی. اصلا دور از ذهن نیست که همسرت این رو باور نداشته باشه که تو دوستش داری.)

    فکر میکنم حتی شناختت از شخصیت و کمبودهای همسرت هم کامل نباشه.

    میشل جان دقیقا همینه که میگی. من هرچی بیشتر به حامد محبت میکنم انگار کمتر به نظرش میاد دوسش دارم. فکر کنم قضیه مربوط به اینه که تو خانواده ما همه محبتشونو ابراز میکنن، اما تو خانواده اونا اگه کسی هم کسی رو دوست داشته باشه نمیگه. هرچی بیشتر بهش محبت میکنم میگه تو نقشه کشیدی...
    مثلا از محبت من برداشت میکنه که من چیزی میخوام و منظور خاصی دارم یا دارم فیلم بازی میکنم یا اغراق میکنم.
    هرچی بیشتر بهش میگم دوسش دارم تاثیرش کمتره. در ضمن از فرمایشات جناب حامد تو سال جدید:
    1:
    من مال هیچ کسی نیستم.
    2:مامانمم اگه کله ش اینقدر تو کار من بود ولش میکردم چه برسه به تو!!!
    3:من به هیچ کس و هیچ چی به جز کارم تعهد ندارم!!!
    4:من آدم معمولی نیستم که تو اینقدر منو در سطح عادیات و حرفای خاله زنکی پایین می‌کشی. من خیلی خاص و ویژه ام باید صبور بود باهام
    5: ممکنه یه روز از یکی خوشم بیاد تو ام برو اگه عرضه داری از یکی خوشت بیاد ببین من حرفی میزنم
    6: من دلم میخواد تو خوشحال باشی اگه ببینم حضورم داره تورو اذیت میکنه طلاقت میدم که بری به زندگی آرومت برسی
    و...
    باور کنید حرفاشو یه گوشه نوشتم ببرم نشون یه روانشناس بدم ببینم این آدم اصلا سلامت عقلی داره که من آینده و زندگیمو دادم دستش

  12. 6 کاربر از پست مفید Lnaz تشکرکرده اند .

    barani (دوشنبه 05 فروردین 92), maryam123 (دوشنبه 05 فروردین 92), sara.s (یکشنبه 04 فروردین 92), shabe niloofari (دوشنبه 05 فروردین 92), میشل (سه شنبه 06 فروردین 92), باران بهاری11 (پنجشنبه 08 فروردین 92)

  13. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 بهمن 93 [ 16:56]
    تاریخ عضویت
    1392-1-03
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    2,228
    سطح
    28
    Points: 2,228, Level: 28
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    133

    تشکرشده 132 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آیناز جان مرسی از همدردی که باهام می‌کنی. طلاق و جدایی آخرین راهیه که الان دارم بهش فکر می‌کنم. میدونم که اگه راهی برای درست کردن زندگیم نباشه طلاق یه تغییر بزرگه برای عوض کردن شرایطم و نباید ازش بترسم، اما حامد عزیزم هنوز همسرم و مرد زندگیمه. شاید به قول میشل، ما حرفای همو نمیفهمیم. باور کن گاهی اوقات که میشینیم با هم حرف بزنیم حس می‌کنم دنیای این مرد چقدر با دنیای من فرق داره.
    میخوام آخرین تلاشهامو هم بکنم که بعدا نشینم افسوس زندگیمو بخورم.

    خدای مهربونم کاری کن که مایه‌ی آرامش و آسایش حامد عزیزم باشم. عشق منو در دل حامد و عشق اونو در دل من شعله ورترکن. خدایا ازت میخوام که تو سال جدید در کنار هم با خوبی و خوشی زندگیمونو بسازیم و خوشبخت تر بشیم

  14. 4 کاربر از پست مفید Lnaz تشکرکرده اند .

    barani (دوشنبه 05 فروردین 92), میشل (سه شنبه 06 فروردین 92), باران بهاری11 (پنجشنبه 08 فروردین 92), تسلیم خدا (سه شنبه 06 فروردین 92)

  15. #18
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام الناز جان

    شرایط بدی رو داری میگذرونی.ما همه درکت میکنیم و مطمئن باش کنارت هستیم.قبل از هرچیزی فکر نکن تنها تو هستی که درگیر مشکلاتت هستی.تک تک ماها از جمله خوده من هم درگیر مشکلات زیادی هستیم.از جنسها و انواع مختلف.

    نگران نباش و توکل به خدا کن.زندگی همش همینه.سربالاییهاش بیشتر از سرپایینیاشه.

    کار خوبی میکنی که فعلا به طلاق فکر نمیکنی.از بچه ها هم خواهش میکنم فقط همدردی کنید و الناز رو تشویق به طلاق نکنید.ما از محبتی که الناز به همسرش داره خبر نداریم.بنابراین نمیتونیم و نباید کسی رو تشویق به جدایی کنیم.حتی اگر دقیقا همون مسیر رو خودمون قبلا رفته باشیم.

    بالاخره همسرت هم اروم میشه و برمیگرده و میشینید باهمدیگه درست و حسابی صحبت میکنید.اما تو حتما حتما قبل از شروع صحبت با همسرت خودت تنهایی به یه مشاور سر بزن
    اون بهت میگه و یادت میده که چه چیزی رو به همسرت بگی و چطوری سوال و جوابش کنی تا بفهمی دردش چیه.با مشورت مشاور برو جلو تا موفق بشی.از فرادا هم که همه جا بازه

    با خوابیدن و گریه کردن هیچی نه عوض میشه و نه درست.

    سعی کن تنها نباشی.به خودت برس و برو پیش خانوادت.دلیل نداره همه عالم و ادم بفهمن شما با همسرت مشکل داری.بگو رفته یه ماموریت کاری.هرچقدر بیشتر گوشه گیری کنی خودت رو بیشتر داغون کردی.

    روزهای سخت هم میگذره و تموم میشه.
    از خدا مدد و یاری بخواه.


    میشل هم زحمت کشیده و اسمت رو در تاپیک دعا برای گرفتاران نوشته.همه برات دعا میکنیم که انچه به خیر صلاح تو و زندگیته درست بشه
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  16. 8 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    barani (دوشنبه 05 فروردین 92), del (شنبه 17 فروردین 92), fahimeh.a (یکشنبه 23 خرداد 95), Lnaz (دوشنبه 05 فروردین 92), shabe niloofari (دوشنبه 05 فروردین 92), فرشته مهربان (سه شنبه 06 فروردین 92), میشل (سه شنبه 06 فروردین 92), باران بهاری11 (پنجشنبه 08 فروردین 92)

  17. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 95 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    2,996
    سطح
    33
    Points: 2,996, Level: 33
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 97 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الناز عزیز سلام. اول از همه تحسینت میکنم چون دوست داری زندگیتو نجات بدی . پستتو کامل خوندم . ضمن اینکه به نظر همه ی دوستان احترام میذارم.
    به نظر من نهایت سعیتو واسه نجات زندگیت انجام بده تا بعدا پشیمون نشی. مشخصه زندگیتو دوست داری. درسته اشتباه همسرت بزرگه و بهت خیانت کرده ولی میشه دوباره این زندگی رو از نو ساخت.. عزیزم حرفای همسرتو خیلی به دل نگیر به قول معروف تو دعوا خیرات پخش نمیکنن وقتی یه چیزی میگی مطمئنا طرف مقابلت هم ساکت نمیشینه و چیزی میگه. طلاق اخرین راه حله....
    اگه همه زندگیا بخواد با یه اشتباه نابود بشه دیگه سنگ روی سنگ بند نمیشه .
    نهایت تلاشتو واسه ساختن دوباره زندگیت انجام بده و به طلاق به عنوان اخرین گزینه فکر کن
    تا مدتی که همسرت برمیگرده خونه بهش زنگ نزن و به خودت فرصت بده تا نارحتیت ازش کمتر شه. بشین این مدت به زندگیه دوسالتون فکر کن و این مسئله رو ریشه یابی کن...مطمينا همسرت هم تو این مدت به کاری ک کرده فکر میکنه و به اشتباهش پی میبره.
    وقتی همسرت برگشت باهاش با خونسردی صحبت کن و با هم حتما پیش یه مشاور خانواده برید.
    یادت باشه با خونسردی ...
    عصبانی شدن جز اینکه طرف مقابلتو تحریک به مقابله مثل کنه فایده ی دیگه ای نداره عزیزم
    ایشالا سربلند بیرون میای...


  18. 4 کاربر از پست مفید venus123 تشکرکرده اند .

    barani (دوشنبه 05 فروردین 92), Lnaz (دوشنبه 05 فروردین 92), فرشته مهربان (سه شنبه 06 فروردین 92), میشل (سه شنبه 06 فروردین 92)

  19. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Lnaz نمایش پست ها
    سلام دوستان. باور کنید حال روحیم اینقدر وخیمه درب و داغون شدم. توی تختخواب اینقدر هق هق میکنم که از خستگی بیهوش میشم. توی این چهل و هشت ساعت شاید بگم سی ساعت خواب بودم
    دیروز بعد از اون همه مسیج هایی که دادم، حامد بالاخره امروز ساعت یازده ظهر زنگ زد. گفت تا شونزدهم میخوام اینجا بمونم
    گفتم تا شونزدهم میخوای منو به امان خدا ول کنی!وای خدا اصلا باورم نمیشه. تا اون موقع دیگه تیکه پاره هامم نمیمونه
    گفت برو خونه مامانت تنها نمونی

    بعدم تا خواستم یه ذره بحثو به کاری که کرده بکشونم دوباره دادو بیداد کرد و گفت: ولم کن، من آبم با تو توی یه جوب نمیره، حرکاتتو ببین؛امسال از بهارش معلومه چه سال نحسیه. آخرشم گفت توی اوج عشق و دوست داشتن منو به خیانت متهم کردی یه خیانتی بهت نشون بدم که حظ کنی.
    بعدم تلفنو قطع کرد، من دیگه بهش زنگ نزدم. میخوام این دفعه خیلی قرص و محکم وایسم. ببینم باید با این مرد گستاخ چطور برخورد کنم؟
    هنوز باورش برام سخته ولی این دفعه پاش وای میستم
    گفتید آبروشو نبر، به جز دوتا از دوستامو مادر پدرم دیگه کسی از فامیل هیچی نمیدونه درباره دعوامون. مامانم بهش گفته بود حال مامان حامد به هم خورده رفته کرمان! زنگ زده بود حالشو بپرسه با بی ادبی و توهین باهاش برخورد کرده بودن و طفلک همه چیو فهمید.
    دیگه فکر نمی کنم کاری مونده باشه که نکردم ولی توی چشم این مرد بدجوری بی ارزش شدم با همه فداکاریهام
    دوستان برام دعا کنید. چند روز دیگه با مامان و بابام میرم شمال یه کم حالم بهتر شه. ولی خونه رو فعلا ترک نکردم. آخه برا مامانم مدام مهمون میاد نمیخوام بیفتم تو دهن فامیل. از سر و شکلم داد میزنه چه حالی دارم


    - - - Updated - - -



    میشل جان دقیقا همینه که میگی. من هرچی بیشتر به حامد محبت میکنم انگار کمتر به نظرش میاد دوسش دارم. فکر کنم قضیه مربوط به اینه که تو خانواده ما همه محبتشونو ابراز میکنن، اما تو خانواده اونا اگه کسی هم کسی رو دوست داشته باشه نمیگه. هرچی بیشتر بهش محبت میکنم میگه تو نقشه کشیدی...
    مثلا از محبت من برداشت میکنه که من چیزی میخوام و منظور خاصی دارم یا دارم فیلم بازی میکنم یا اغراق میکنم.
    هرچی بیشتر بهش میگم دوسش دارم تاثیرش کمتره. در ضمن از فرمایشات جناب حامد تو سال جدید:
    1:
    من مال هیچ کسی نیستم.
    2:مامانمم اگه کله ش اینقدر تو کار من بود ولش میکردم چه برسه به تو!!!
    3:من به هیچ کس و هیچ چی به جز کارم تعهد ندارم!!!
    4:من آدم معمولی نیستم که تو اینقدر منو در سطح عادیات و حرفای خاله زنکی پایین می‌کشی. من خیلی خاص و ویژه ام باید صبور بود باهام
    5: ممکنه یه روز از یکی خوشم بیاد تو ام برو اگه عرضه داری از یکی خوشت بیاد ببین من حرفی میزنم
    6: من دلم میخواد تو خوشحال باشی اگه ببینم حضورم داره تورو اذیت میکنه طلاقت میدم که بری به زندگی آرومت برسی
    و...
    باور کنید حرفاشو یه گوشه نوشتم ببرم نشون یه روانشناس بدم ببینم این آدم اصلا سلامت عقلی داره که من آینده و زندگیمو دادم دستش
    همون چیزهایی که گفتم انجام بده با خانوادت هم حتما سفر برو قبلش فقط با یک پیامک بهش برسون که من میرم شمال حالم خوب نیست تا حال و هوام عوض بشه همین!!! دیگه نه زنگ بزن نه اس ام اس بده برو و شاد باش دوباره هم میگم اگه بهش بی تفاوت نشی از دستش میدی بذار زمان بگذره دست از گریه و ناراحتی هم بردار 6 تا جمله ای هم که ازش نوشتی توی ناراحتی زده به مرور قابل حله اما به شرط اینکه محکم و استوار کاری که گفتمو بکنی 180 درجه تغییر فاز!!!!
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  20. 5 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    barani (دوشنبه 05 فروردین 92), del (شنبه 17 فروردین 92), Lnaz (دوشنبه 05 فروردین 92), میشل (سه شنبه 06 فروردین 92), شیدا. (دوشنبه 05 فروردین 92)


 
صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.