تشکرشده 433 در 151 پست
asemani (شنبه 03 فروردین 92), roze sepid (سه شنبه 13 فروردین 92), فرهنگ 27 (جمعه 02 فروردین 92), شیدا. (شنبه 03 فروردین 92), صبا_2009 (شنبه 03 فروردین 92)
تشکرشده 106 در 48 پست
دوست عزیز مشکل شما هم تقریبا شبیه مشکل منه. به جز اینکه من روی یه قسمت هایی تمرکز کردم و شما کلی بیان کردید. من احساس می کنم شما هم مثل من زن رو با نگاه امروزی می بینید و افکارتون زن و مرد رو دارای حق یکسانی می دونه. از نظر شما هم مثل من زن باید مستقل باشه . اما خواستگارتون مثل خواستگار من نگاهش به زن سنتیه. این که کار نکنه و چادری باشه و تو خونه بشینه و .... من هیچ کدوم از نگاهها رو انتقاد نمی کنم. اما تفاوت دو نفر و نحوه نگاه متفاوت به این مسائل می تونه باعث مشکلاتی بشه که کوچیک هم نیستن. چون خانم هایی که شبیه من و شما فکر می کنن حاضر به کوتاه اومدن از چیزهایی که حق خودشون می دونن نمیشن. شاید اگه مرد امروزی فکر کنه و زن سنتی این مشکلات کمتر پیش بیاد.
خواستگار من می گفت با کار کردن و ادامه تحصیل و .... مشکل نداره . اما به قدری تو این مسائل و ارتباطات حساس و تا از نظر من حدی بدبین بود که من احتمال دادم اجازه نده یا اون قدر شرایط رو سخت کنه که خودم پشیمون بشم از رفتن . در کل اینکه از معیارام کوتاه نیومدم و به خاطر احتمالی که دادم جواب رد بهش دادم. با وجود اینکه بین ما تا حدی وابستگی هم پیش اومده بود. بقیه شرایطش هم واقعا خوب بود.
خلاصه اینکه نمی تونی از معیارات کوتاه بیای. شاید الان به خاطر شرایط خوبش خودت رو گول بزنی . اما اگه معیارایی که گفتی واقعی باشه بعد یه مدت بازهم اون احساس زن امروزی سراغت میاد و باعث سرخوردگیت یا بحث و جدال بینتون میشه . البته اینا نظرات من با توجه به تجربه یک ساله خودم بودو اصراری رو درست بودنش ندارم. موفق باشی عزیزم
تشکرشده 257 در 108 پست
شما باید همه اینارو بهشون بگین تا در آینده به مشکل نخورین
الان ازدواج کنین و فردا بهش بگین به مراتب بدتر خواهد شد
roze sepid (سه شنبه 13 فروردین 92)
تشکرشده 12 در 10 پست
سلام
والا تقریبا تو بعضی از مسائلی که باهم اختلاف نظر داشتیم,باهم صحبت کردیم و به تفاهم رسیدیم
مثلا گفته میتونی ادامه تحصیل بدی اما اینکه تا کجا رو هنوز باهم بحث نکردیم,مثلا من دوس دارم اگه خودم تا دکترا خوندم اونم تا دکترا بخونه اما اون میگه من فقط تا فوق لیسانس میخونم اونم واسه شرایط کاریش نه چیز دیگه,در حالیکه من دوس دارم سطح تحصیلات همسرم اگه بالاتر از من نیس حداقل هم تراز با من باشه (چون امکان داره من تا دکترا هم ادامه بدم)
راجع به کار هم تقریبا تونستم قانعش که من باید بیرون از خونه کار کنم نه بخاطر مسائل مالی بخاطر اینکه دوست دارم
اما هنوز با مسئله چادری یا مانتویی بودن من کنار نیومدن دلیلشونم میدونید چیه؟!
اینه که شهر ما شهر کوچیکیه و آدم خودش معذب هستش که مانتویی باشه میگه اگه شهر بزرگتر بودیم مشکلی نداشت البته ناگفته نمونه خودمم تا حدی حرفشو قبول دارم
اما یه مسئله ی دیگه ای هم که هست اینه که حرف مردم خیلی واسش مهمه در حالیکه خودشم میدونه نباید اینطور باشه
تشکرشده 106 در 48 پست
با این توضیحاتی که دادی احساس می کنم این آقا اصلا معیارهای تو رو نداره . تو میگی این آقا خوبه . اما ما تو زندگی دو جور خوب داریم. یکی اونی که ما می خوایم و معیارهای ما رو داره و ما بهش میگیم خوب. یکی اونی که معیارهای ما رو نداره . اما از نظر عرفی چون شرایطش خوبه بهش میگن خوب. فکر می کنم تو جنبه دوم رو در نظر گرفتی و به معیارهای خودت اهمیت نمیدی.
goleyad (یکشنبه 04 فروردین 92), roze sepid (سه شنبه 13 فروردین 92), فرهنگ 27 (شنبه 03 فروردین 92)
تشکرشده 12 در 10 پست
با سلامی دوباره...
والا این آقا در مورد کار و تحصیل شرایط منو قبول کردند اما نه بطور کامل
واقعیتش ما راجع به خیلی از مسائل هنوز صحبت نکردیم باهم
همونطور که اشاره کرده بودم ظاهر برای این آقا خیلی مهمه به قول خودشون برای اکثر مردا 98% ظاهر ملاکه
حالا قراره فردا باز به بهانه عیددیدنی بیان خونه مون و دوباره ما باهم حرف بزنیم,بهم گفتند دوس دارم این دفعه جذابیت واقعی خودتونو نشون بدید...البته در این مورد بهشون حق میدم چون دفعه پیش اصلا به خودم نرسیده بودم ولی اینکه ظاهر تا این حد براش مهمه یکم ترس برم داشته در حالیکه دوباری بهم گفته من عاشق شخصیت و منش شما شدم(نزدیک 10 روزه از اولین ملاقات و ارتباط تلفنی ما گذشته)
با اینکه دختر سر زبون داری هستم و خیلی معیار و ملاک ها دارم واسه زندگی آینده م...اما نمیدونم چرا هیچ حرفی برای گفتن با این آقا ندارم...یجورایی فک میکنم فعلا وقت ازدواجم نیس و زود شور و شوق ندارم واسه شناختنش...
یه بارم بهشون گفتم از ازدواج پشیمون شدم وقتی پرسیدند چرا گفتم فعلا زوده واسم و تحصیل برام مهمه...
وای خدا دیگه حوصله تایپ ندارم
فــعلا تا بعد
دوستون دارم دوستان
بای
تشکرشده 12 در 10 پست
همــه چی تموم شد!:(
roze sepid (سه شنبه 13 فروردین 92), sara.s (یکشنبه 04 فروردین 92)
تشکرشده 192 در 82 پست
من و شما همسن هستیم :)
به عنوان یه دوستی که نمیشناسیش و همسن و سالته میگم بهتر
هدف زندگی اینه که تمام توانایی بالقوه خودمونو شکوفا کنیم و بهترین بخش وجودمونو رشد بدیم. تو به عنوان یه دختر از جامعه مدرن با مردی که مثل زمان قاجار فکرش دنبال قیافه و رنگ پوست و خورشت آلو اسفناجه به هیچ حا نمیرسیدی. بذار اون آدم بره اینقدر بگرده ببینه دیگه این دوره زمونه دختری میتونه تا این حد خواسته ها و شرایط زندگیشو محدود کنه
میدونی من اصلا چی فکر میکنم؟
فکر کنم این قرار دوم بهونه بوده. اون آقا خودش هنوز با خودش کنار نیومده بوده و وقتی تو به خاطر معیارا ردش کردی بهش برخورده و گفته باشه قبول. هر چی تو میگی فقط بذار یه بار دیگه ببینمت و بعدشم پیله کرده به جوش!
ای بابا... برو دلتو صاف کن مسیو. پوست صورت یه بهونه ست. قرن بیست و یکمه. مامان بزرگتم اگه بخواد دوباره شوهر کنه تن به این چیزا نمیده چه برسه به ماااااا
تشکرشده 12 در 10 پست
فدات سارا جوووونم
آره راس میگی با مردی که تا این حد ظاهر براش مهمه نمیشه به هیج جا رسید...چندبار برگشت بهم گفت عاشق شخصیتت شدم اما....
میدونی سر چی تموم شد؟!
عصر پیام داد که خانواده م میگن صورت خوشی نداره که دوباره بریم خونه شون...ازم خواستن بیرون همو ببینیم منم قبول نکردم برگشتند گفتند یا بیاین بیرون یا کات کنیم منم گفتم:اوکی تمومش میکنیم رابطمونو
برا همدیگه آرزوی خوشبختی کردیم و تمام....
(هرچند میدونم باز برمیگرده به یه بهونه ای:دی)
هرچی خدا بخواد همون میشه.....:)
تشکرشده 12 در 10 پست
همونطور که گفتم پسره برگشت...این دفعــه رفته بود با بابام حرف زده بود سر اینکه توقعات دختر شما بالاست و منو حلالم کنید و...حالا نمیدونم چه اتفاقی بین خودش و خونواده ش افتاده بود که خواهرش تماس گرفتند که اگه اجازه بدید امروز بیایم خونه تون ...خلاصه ما هم گفتیم امروز نمیشه و پس فردا تشریف بیارید!
ولی ای کاش بهشون فرصت دوباره نمی دادم...
کــــــآش...:(
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)