به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 30
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 88 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1387-5-13
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    4,119
    سطح
    40
    Points: 4,119, Level: 40
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    به خدا منم نمیدونم چیکار کنم//
    میخواستم ترم تابستونی بگیرم ولی چونفهمیدم اونم ترم تابستونی گرفته دیگه نرفتم دانشگاه چون اگه ببینمش هنگ میکنم//
    منم تموم بچه ها فهمیدن حالا ترسم واسه ترم جدیده که همیشه باید ببینمش و غصه بخورم//
    دخترا به دلیل وجود هورمونهای استروژن و پروژسترون نه ثبات روحی دارن و نه احساسی//
    تو چرا سعی نمیکنی بری باهاش حرف بزنی و ازش بپرسی که چرا اینطوری باهات رفتار میکنه؟؟؟
    یا به وسیله ی دوستات یا دوستاش یه چیزایی رو بفهم//
    من خودم این راهها رو رفتم ولی به جز دروغ چیزی عایدم نشد//
    سعی میکنه ثابت کنه که من رو سر کار نذاشته//
    با بهونه های جور وا جور

  2. کاربر روبرو از پست مفید asheqh تشکرکرده است .

    asheqh (چهارشنبه 16 مرداد 87)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 مرداد 88 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1387-5-05
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    3,988
    سطح
    40
    Points: 3,988, Level: 40
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 26 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    من با خانواده ام بر سر انتخاب همسر اختلاف داریم و تمام این اختلافات به باور های مذهبی بر میگردد.خانوادم میگن باید همسری که انتخاب می کنی باید چادری باشه اما من خودم از چادری ها متنفرم و از بیرون رفتن با مامان و خواهر خودم که چادریند خجالت میکشم.
    تازگیم از دختری توی دانشگاهم خوشم آمده که بد جوریم عاشقشم .ایشان تمام خصوصیات دلخواه منو دارد.اما هیچکدام از خصوصیات خانوادمو نداره .یکی از شرطائی که ایشان برای ازدواج با من گذاشتند انه که باید خانوادمو راضی کنم که اونو همین جوری بپذیرند.مامانم گفته باید قبول کنه چادر بپوشه.وگرنه باید قیدشو بزنم.البته من به خانوادم نگتم ما با هم در مورد ازدواج با هم صحبت کردیم.باید اینم بگم که ما رابطمون به توی دانشگاهو اس ام اس ختم میشه نه بیشتر از این.
    حالا من باید چیکار کنم که خانوادم راضی بشوند؟
    آیا باید باب میل اونا ازدواج کنمو یه عمر عذاب بکشم؟
    من 22 سالمه ولی هم دانشجویم و هم کار میکنمو درآمد دارم هر چند کم.خانوادم از لحاظ مالی در وضع خوبی به سر میبرند.منم نمیخوام پشتمو خالی کنن.
    حالا اون کسی که تا دیروز می گفت تا آخر عمر کنارم می مونه.امروز اومد و گفت رسیدن ما به هم محال .می گفت نمی تونه و طاقتش تموم شده.
    ما تو دانشگاه همش با هم بودیم.خودش گفت بیا توی دانشگاه به همه بگیم که ما قصدمون ازدواج که کسی در موردمون فکر بد نکنه .منم به خاطر اینکه فکر نکنه جا زدم علی رغم میل باطنیم قبول کردم.
    امروز گفت دیگه به من اس ام اس هم نده بالاخره من یه روز می خوام ازدواج کنم به شوهرم چی بگم؟بگم بعد اینکه فهمیدم به هم نمیرسیم بازم با هم رابطه داشتیم.
    میگفت حتی اگه قرار باشه به هم برسیم قبل ازدواج داشته باشیم.البته من فکر میکنم این حرفو برای این زد که دید من بد جور ریختم به هم.نمی دونم چه کار کنم .من نمیتونم حتی برای یه لحظه هم به جدایی از اون فکر کنم.نمیتونم اونو کناره یکی دیگه تصور کنم.
    من یه ترم از اون زود تر وارد دانشگاه شدم.ترم اول من با دو تا دختر همکلاسی بودم که حتی با اونا حرفم نمی زدم.دیروز فهمیدم که یکی از اونا که چادریم بوده 3-4ماه پیش به کسی که دوست دارمش گفته که من مامانمو فرستادم خواستگاریش!در صورتی که من روحمم از این قضیه خبر نداره.هر چند معشوقم میگه اصلا برام مهم نیست اما فکر میکنم همین موضوع تو تصمیمش نقش پر رنگی داشته.و فکر میکنه من آدم هوس بازیم در صورتی که این اولین دختری بوده که اومده تو زندگیم.حالا چه کار کنم باورش بشه که من همچین کاری نکردم؟
    دارم میمیرم .چشام کبود شده از بس گریه کردم.
    من 3 هفته قبل ازش خواستم جادري بشه يعني بهش كفتم وقتي با مامانم ايناست جادري باشه ولي وقتي با خودمه هر جور كه خودش دوست داره باشه اما اون كفت من نميتونم
    كفت تو منو همين جوري ديدي بس بايد همين جوريم بخوايم
    الانم كه اصلا نمي ذاره باهاش حرف بزنم،واقعا موندم جه كار كنم
    رمز سايتشم عوض كرذه تا ثابت كنه من از زندكيش رفتم بيرون
    اون فكر ميكنه احساسه من بهش هوس نه عشق،جه كار كنم بفهمه عاشقشم؟
    منم خودم دوست ندارم چادری بشه .اگه هم بهش این پیشنهادو دادم فقط به خاطر مخالفت های بی دلیل و بی منطق خونوادم بوده.من و اون اصلا با هم مشکلی نداریم.فقط بحث من اینه که من چه طوری خونوادمو راضی کنم که اونو همین جوری قبول کنن.من خودمم اونو همین طوری که هست دوست دارم و اصلا نمی تونم اونو با چادر تصور کنم.
    مشکل دیگه ایم که دارم اینه که اون خوا هان قطع رابطه با من شده. چه کار کنم که برگرده.چون وجود اون واقعا برام آرامش بخش بود.
    من دوست دارم اون همین جوری که هست بمونه چون من این جوری می پسندم.در مورد انتخاب اونم باید بگم که چشم بسته نبوده من و اون سه ماه در مورد خصوصیات اخلاقی مون با هم حرف زدیم و در عملم دیدیم این طور نبوده که چشم بسته انتخاب کنم و با یه دید عاشق بشم .نگاه اول فقط موجب شد که من در مورد این خانم دنبال اطلاعات بیشتری باشم
    امروز دوستمو تو دانشگاه دیدم,من همیشه ازش خواسته بوده که هیچ وقت موهاشو تو صورتش نده.
    اما امروز...داده بود تو صورتش و جواب سلام من با سردی جواب داد.
    من فکر می کنم می خواد لجمو در بیاره که دیگه بهش فکر نکنم و برای همیشه از زندگیش برم بیرون.شما چه جوری فکر میکنید؟ چه کار کنم؟ دارم دیوونه میشم. اون قبل از اینکه با من دوست بشه ام اصلا موهاشو نمیداد تو صورتش.منم چند باری بهش گفتم که من از این مدلا که میدن تو صورتشون اصلا خوشم نمیاد.نه اینکه اون قبلا این طوری بوده و من عوضش کردم .من دنبال رابطه با هاش نیستم فقط می خوام مطمئن شم تو این چند سالی که با هم رابطه نداریم اون پا من وامیسه یا نه همین.خیلی زیاده؟مامنشم چادریه.مامان اونم از رابطمونو اینکه قصدمون ازدواجه خبر داشت.خونواشونم متینو سنگین اند من خونوادشو کامل میشناسم.اما دلیل این کارشو نمیدونم.لطفا کمکم کنید
    من اصلا نمیتونم لج اونو در بیارمو کاری کنم ناراحت بشه اما نمی دونم چرا اون یه دفعه این قدر سنگ دل شده .من خوبی کم بهش نکردم که هیچ بلکه خیلیم زیاد بوده اون هر چی می خواست یا هر کار که میخواست در حد توانم براش انجام میدادم.حالا دلم نمیاد و نمی تونم کاری کنم که حرصش در بیاد.اون حتی رمز سایتشم عوض کرده که دیگه من نتونم برم توش منی که تا ترم قبل خودم براش انتخاب واحد می کردم.نمی دونم منظورش از این کارا چیه.آیا واقعا دیگه دوسم نداره؟
    اون روز که گفت دیگه بهش اس ام اس نزنم بهم می گفت تو خیلی بد قولی الانم قول میدی که خونوادتو راضی کنی اما باز میزنی زیره قولت.
    ما رشته مون معماریه,اون نقشه هاشو چون خودش نمیرسید بکشه داد من بکشم منم اصلا نمی رسیدم بکشم اما چون اون ناراحت نشه قبول کردم .من علاوه بر دانشگاه مغازه ی داداشمم میرم که از الان بتونم رو پای خودم وایستم.چون روم نمیشه از بابام پول بگیرم.من هر شب تا 11 مغازه بودم تا می رسیدمم خونه ساعت 12 میشد.بعد شام تا ساعت 1.5 -2 میشستم مقشه ها اونو میکشیدم صبحم که از 8دانشگاه بودیم اما چند تا از کاراشو نتونستم تا روز تحویل آماده کنم.اما کارا خودم 7-8 تاشو نرسیدم بکشم.نمره اونم 0.5 نمره از من بیشتر شد .اون روز اینا رو میگفت که دلیله بد قولیه منه و البته یک شبم قرار بود براش قیمه نذری ببرم اما اون جایی که دعوت بودم غذا تموم شدو به خودمم ساندویچ دادند!نمی دونم این وسط تقصیر من چیه.2-3 بارم تو دانشگاه قرار گذاشتیم منم 10 دقیقه ای دیر اومدم با اینکه من 0.5 ساعت قبل از قرار راه اوفتاده بودم اما تاکسی گیرم نیومد.البته ناگفته نمونه فاصله ی خونه ما تا دانشگاه کمه.می گفت اینا دلیلای خوبیه که تو بد قول باشیو نتونی سر قولت واستی.نظر شما چیه آیا واقا من بد قولم.
    خونوادمم تاکید دارند که عروسشون باید چادری باشه.نه فقط متین و سنگین!
    یکی از داداشام خیلی هوسبازه و با وجودی که زن داره بازم gfداره و هر روز با یک کدومشونه.من اینا رو هم واسه اون تعریف کردم فکر کنم نسبت به منم بد گمان شده که شاید منم اینوری باشم.چه کار کنم این ذهنیت از ذهنش پاک بشه؟
    این شرح کامل قضایای من بود .اگه یکم به هم ریزه به خاطر اینه که از تو تایپیک دارم میمیرم که نوشته بودم کپی کردم.شرمنده طولانی بود.

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 88 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1387-5-13
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    4,119
    سطح
    40
    Points: 4,119, Level: 40
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    بازم سلام//
    ببین به خدا اون ماجرای آرایش کردن و مو رو صورت ریختناش عین مث ماجرای منه!!!
    تو سعی کن ببین با کیا تو خونودت صمیمی تری//عمویی،،عمه ای دایی ای،.....کسی که خوب و منطقی به حرفات گوش کنه//بعد اینکه باهاش صحبت کردی خودت هم مث من برو با بابات صحبت کن مردونه،بگو که برن در مورد این دختره و خونوادش تحقیق کنن که واقعا به این درک برسن که ممکنه که در مواردی تیپ و قیافه ی آدما یا چادری بودن و نبودن خانوما نشانه ی همون شخصیت و منش اون فرد باشه ولی در بیشتر اوقات ظاهر خوب و یا بد افراد اونی نیست که ما رو به تصمیم گیری وا می داره//
    یه چیزیو بذار رک بگم تو واقعا اشتباه کردی که قضیه ی داداشت رو به این خانوم گفتی چون این جزو اسرار خونوادگیه//
    می تونی با متانت و سنگینی خودت و با توکل به خدا بهش نشون بدی که مث داداشت هوسباز نیستی//
    تو اول باید خونوادت رو کاملا راضی کنی،بعدش بری سراغ دختره//
    منم فکر میکنم که واسه اینکه لجت رو دراره و بخواد ازش متنفر شی داره اون کارا رو میکنه//
    چون منم که براش هدیه خریده بودم همشون رو به دوستم داده بود که بهم بده//
    ولی یه روز بهم زنگ زد گفت که دیگه این فکر رو نکنم که منو بازی داده و سر کارم گذاشته//اون گفت که دیگه براش اس ندم و پرسیدم چرا گفت که اصلا شاید از اخلاقم خوشش نیومده باشه/ولی رفتار من اونطوری بود که اون می خواست باشم//
    منم نمیدونم دیگه باید چه کنم//فکر میکنم اون من رو واسه تنهاییاش می خواست//
    د ضمن فراموش نکن که این رابطه داشتنای تو و اون به ضرر اونه چون همه ی کلاسم از این موضوع خبر دارن مطمین باش کسی از پسرای کلاستون یا هر کی این قضیه رو می دونه واسه ازدواج سراغش نمیره//البته از دخترا هم فک نکنم کسی بیاد سراغ تو مث من که کسایی بودن که از من تو کلاس خوششون بیاد ولی حالا فک کنم که از من حتی بدشون بیاد//
    من رو تو کلاس با غرورم میشناختن چون به هیچ دختری محل نمیذاشتم این دختر هم خیلی مغرور بود//حالا ببین چی بسرم اومده همه ی غرورم رفت
    منم اوضام از تو بهتر نیست به خدا به زور قزص آمی تریپتیلین خودم رو نگه داشتم مث روانیا شدم و لی اون واسه خودش خوش میگذرونه//می خوام برم پیش امام رضا(ع) مطمینم کمکم میکنه//
    تو هم اگه تونستی برو مشهد البته اگه بهش اعتقاد داری که کمکت می کنه//

  5. کاربر روبرو از پست مفید asheqh تشکرکرده است .

    asheqh (چهارشنبه 16 مرداد 87)

  6. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 مرداد 88 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1387-5-05
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    3,988
    سطح
    40
    Points: 3,988, Level: 40
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 26 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    asheqhجون
    من مشهدیم .فردا شب میرم حرم هم واسه تو دعا می کنم هم واسه خودم.من اگه امید به امام رضا نبود تا الان مرده بودم .اما ازش ممنونم که من با این وضعیتی که دارم تو دانشگاه کمکم میکنه تا بتونم عادی باشم.
    تو حرم که میرم از بس گریه میکنم احساس سبکی میکنم و وقتی میام بیرون احساس می کنم همه چی درست شده اما افسوس بعد یکی دو ساعت به خودم میام و به یاد مشکلایی که دارم میوفتم.البته الان چند روزیه که دیگه اون کارا رو نمیکنه و مثل قدیم شده.امید وارم وضع هر دو مون هر چه زود تر مشخص بشه.

  7. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 اردیبهشت 90 [ 22:20]
    تاریخ عضویت
    1386-12-21
    نوشته ها
    129
    امتیاز
    4,377
    سطح
    42
    Points: 4,377, Level: 42
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    137

    تشکرشده 139 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    سلام
    خیلی پستاتون جالب بود جناب nakm , asheqh.
    من چیزی نمی تونم بگم! براتون دعا میکنم؛ان شاء الله هر چی صلاحتونه براتون پیش بیاد.رفتید پیش امام رضا(ع) سلام منم بهشون برسونید. برای همه اونایی که مشکل دارن دعا کنید.برای آبجیمون sara_mo هم خیلی دعا کنید.
    موفق و خوشبخت باشید.
    یا علی مددی!

  8. کاربر روبرو از پست مفید montazer_313 تشکرکرده است .

    montazer_313 (چهارشنبه 16 مرداد 87)

  9. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 88 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1387-5-13
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    4,119
    سطح
    40
    Points: 4,119, Level: 40
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    ازتون ممنونم//
    ایشاا... مشکل هر چی عاشقه راستینه رو امام رضا(ع)خودش حل کنه//
    چشم سلام شما رو هم میرسونم واسه خواهر خوبمون هم دعا میکنم//
    موفقیت رو برای همه ی دوستای خوبم آرزومندم

  10. 2 کاربر از پست مفید asheqh تشکرکرده اند .

    asheqh (چهارشنبه 16 مرداد 87)

  11. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 مرداد 88 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1387-5-05
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    3,988
    سطح
    40
    Points: 3,988, Level: 40
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 26 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    من فکر کنم فقط از لحاظ مسافت از همهتون به امام رضا نزدیکترم.اگه توفیقی بودو مشرف شدم واسه همه دعا میکنم. شما هم واسه من دعا کنید.
    به امید اجابت دعای هممون

  12. کاربر روبرو از پست مفید nakm تشکرکرده است .

    nakm (چهارشنبه 16 مرداد 87)

  13. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 14:24]
    تاریخ عضویت
    1387-5-17
    نوشته ها
    253
    امتیاز
    5,546
    سطح
    47
    Points: 5,546, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 58 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    این قدر نگین دخترا بی عاطفن من دخترم ولی همین مشکلو پسری برای من بوجود اورده از من خواستگاری کرد با شناخت کمی که داشتم بهش جواب مثبت دادم اما هیچ وقت برای خواستگاری با خانوادش جلو نیومد بعد از مدتی فهمیدم با دخترای دیگه هم دوسته توی مدت چند ماه که منتظر بودم بیاد خواستگاری دروغ های زیادی بهم گفته منم حا شما رو میفهمم امید وارم خدا بهتون کمک کنه و مشکلتون به زودی حل بشه.

  14. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 88 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1387-5-13
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    4,119
    سطح
    40
    Points: 4,119, Level: 40
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    آره دخترا عاطفین و همین عاطفی بودنشون کار دست خودشون و ما می دن//
    من که دیگه الان واقعا دیوونه شدم(جدی می گم)//
    امیدوارم کار دست خودم ندم//
    از دست شماااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!
    ممنونم//
    واسه اون رابطتتون هم متاسفم//
    موفق باشین

  15. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 14:24]
    تاریخ عضویت
    1387-5-17
    نوشته ها
    253
    امتیاز
    5,546
    سطح
    47
    Points: 5,546, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 58 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم واقعا چی شد!!!!!!!!

    ممنونم. ماجرای من خیلی طولانیه ولی کلشو دوست دارم بگم این جوری تخلیه میشم. همیشه وقتی به ازدواج فکر میکنم یاد نوشته هایی می افتادم که تو کتابا خوندم .اینکه ثروت و ظاهر نباید برامون مهم بهشه به قول شاعر به مال دل نبند که به شبی بند به شکل دل نبند که به طبی بنده.بهش اعتقاد دارم برای همین وقتی اون اقا ازم خواستگاری کرد تنها ملاکم مسائل اخلاقی بود که ادم سالمی باشه.ولی در اشتباه بودم و نمیدونستم که انسان قدرت منفی هم داره میتونه خودشو پنهان کنه و زیر همین ظاهر خوب و ساده یک شیطان باشه.نه ثروت داشت نه پست و مقام اکتفا کردم به شناخت کم عمقم که بنظرم ادم ساده و بی شیله پیله ای بود.اینکه بزودی به دانشگاه میره تحصیل میکنه چون برام مهم بود بعدشم به قول خودش کار ازاد میکنه و میتونه درامد خوبی داشته باشه به نظرم برای شروع یک زندگی کافی بود مگه ادم اول زندگی چی میخواد تو ذهن خودم میگفتم کم کم زندگیمونوبا هم میسازیم به کمک هم.
    بعد از 2 ماه بهانه اورد اینکه نمیتونه منو خوشبخت کنه بهتر فراموشش کنم به فکر زندگیم باشم همه سعیمو کردم تا بهش فهموندم برای من وجودش ارزش داره همین. به ظاهر پذیرفت اینم بگم تو این مدت واقعا سعی کردم بهش ثابت کنم که دوستش دارم و فقط در حد حرف نیست مثلا گفت دوست داره زن ایندش چادر بپوش برای اینکه بهش ثابت کنکم دوسش دارم و حرف و سلیقش برام خیلی مهمه پوشیدم. بعد مدت کوتاهی گفت دچاره 1 مریضی لا الاج شده باور کردم هرچه دوستانم میگفتن به نظر دروغ میاد اهمیت ندادم براش نذر کردم روزه گرفتم گریه کردم که اگه تو نباشی منم میمیرم دلش سوخت فهمیده بود خیلی دوسش دارم گفت تشخیص اشتباه بوده حالم خوبه.بازم شروع کرد به بهانه اوردن که تو با من خوشبخت نمیشی پس برو پی زندگیت اینم بگم این همون ادمیه که با رفتار موقرش دل هر دختری رو میتونه بدست بیاره من دختر مغروری هستم ولی شیفته همین رفتار در ظاهر موقر و متینش شدم همون کسی که ازم خواستگاری کرده بود اینو تاکیید میکنم چون اصلا اهل روابط دوستیهای زود گذر نیستم بهم گفته بود که خیلی دوسم داره و به قول خودش با دخترای دیگه رفتار و برخوردم کلی فرق میکنه و عاشق همین خوصوصیات من شده.. مدت زیادی جواب smsها وتلفنمو نداد گفت مجبورم باید برم جایی و نمیتونیم با هم تماس تلفنی داشته باشیم اصلا موبایلمو نمیبرم 3 ماهی طول کشید زنگ زد گفت برگشتم بعدش دوباره گفت که 1 مریضی دیگه داره که لا الاج بازم نذر و نیاز کردم به دوستم گفتم. بعد با دوستم به پیشنهاد دوستم امتحهنش کردیم که در حین خیانت دیدمش با دوستم دوست شد رفت سر قرار که اونجا فهمیدم بار اولش نیست و از سر کار گذاشتن دخترا لذت میبره تا حالا چند بار این کارو کرده و تمام حرفاش توی این مدت در مورد خودش و برنامهاش در مورد ازدواج دروغ بوده فقط نقشه بوده و اون طور که خودش گفت متوجه سادگی من شده .. احساسات پاک و دل سادومو زیر پاش گذاشت.من به خاطرش جلو خانوادم واسادم به خواستگارام جواب منفی میدادم با این که خانوادم مخالف بودن بهشون گفتم شخص دیگه ای میاد که می خوام با اون ازدواج کنم الان حسابی جلوشون کنف شدم جلو دوستام که این همه ازین اقا تعریف کرده بودم.من خیلی ضربه خوردم خیلی.امیدوارم همچین مشکلی برای کسی پیش نیاد برای منم دعا کنید حالم بهتر بشه.


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.